سرویس موسیقی هنرآنلاین: موسیقی بدون کلام برای کشاندن شنوندهاش تا پایان اثر، همیشه راه دشواری داشته است. اینکه یک موزیسین بتواند هر آنچه در ذهن دارد بر سازها جاری کند و شنوندهاش با شنیدن نوای ساز همان دادههای ذهنی را دریافت کند، یک فرآیند شگفتآور است.
این مدل را از دیرباز در جامعه انسانی دیدهایم که به آن کدگذاری گفته میشود. البته که در این یادداشت زمان و فضای این بحث را ندارم، اما به این نکته بسنده میکنم که جریان تصویری ذهن آهنگساز توسط نتها کدگذاری شده و تبدیل به امواج صوتی میشود که شنونده آن را دریافت میکند و مغز از این کدها پرده برداشته تا راز آن را فاش کند و سبب ایجاد تصویر و حس در مخاطب شود. در موسیقی با کلام وجود کلمات و پدیده "زبان" این کدگذاری را تا حدی آسانتر و قراردادیتر میکند، اما در موسیقی بدون کلام، آهنگسازان فقط نت دارند و این فواصل موسیقایی است که قرار است آن تصویر مورد نظر را در ذهن مخاطب ایجاد کند.
با این مقدمه به سراغ آلبومی میرویم که این فرآیند را به درستی انجام داده است؛ "اسب و آتش" نام آلبومی از آرش کامور است که روند ریتمیک آن به یک روز از زندگی کنونی ما شبیه است. یک بیست و چهار ساعتی که کامور آن را در یک آلبوم تصویرسازی کرده است.
"اسب و آتش" در یک گرگومیش در دستگاه نوا، به آرامی شروع میشود. تمامی ارکستر قرار است همراه یکی از خوشصداترین سازهای موسیقی ایرانی، یعنی کمانچه باشند. فضای مبهم و کدری که پیانو آغاز میکند بلافاصله با کمانچه شکسته میشود و کشش در دستگاه نوا و در ریتم آزاد، تداعیکننده یک شروع است. یکی از مهمترین نکات این آلبوم توالی درست قطعات و آغاز و پایان مشخص آن است. زمانی که کمانچه از نتهای بم به اکتاو میرود و با شروع طبلا و جاری شدن ریتم به این قطعه، تصویری از یک برخاستن و طلوع را در ذهن ایجاد میشود.
اما قطعه دوم همچنان با پیانو و همان فضای مبهم که حالا دیگر برای مخاطب آشناست ادامه پیدا میکند، جملهبندیها وارد چارچوب ریتم و یک فضای حرکتی آرام میشوند و نتهای معلق در فضای قطعه اول شروع به قدم زدن میکنند؛ گویی قرار است آماده شوند تا در ریتم تندتری حرکت کنند و این همان اتفاقی است که در قطعه سوم میافتد.
نامگذاری قطعات بسیار ساده و بهجا انتخاب شده است همانطور که قطعه قبلی "بسته بال" نام دارد و قطعه سوم "رهایی" است.
موسیقی "اسب و آتش" به فضا و ریتم زندگی امروز بسیار نزدیک است چنانکه ضربآهنگ "رهایی"، تصویری از دویدن انسان امروز است و حجم صدای ارکستر در این قطعه ] شاید[طعنه به شلوغی و آشفتگی روزمره انسان میزند.
قطعه سوم، شنونده را کاملاً مشغول خود میکند و در فضایش معلق نگه میدارد تا قطعه "شهر خاموش" با شعری از استاد شفیعی کدکنی مانند نیروی جاذبه در این آلبوم عمل کند که باعث سقوط شنونده از آن فضای معلق میشود و شروع ناگهانی کلام و البته محتوای آن این افسوس را نهیب بزند که: "شهر خاموش من، آن روح بهارانت کو؟"؛ افسوسی که بیمناسبت با حال امروز شهر آرش کامور نیست.
با اینکه پس از دو قطعه بیکلام وجود واژه و آواز کمی شوک وارد میکند اما انتخاب تنها یک قطعه با کلام ضمن یک غافلگیری خوب برای مخاطب سبب شده تا آهنگساز هر آنچه حرفش هست را در قالب همین یک شعر به مخاطب بگوید. وحید تاج به خوبی از ظرفیت و ظرافت صدایش برای خواندن این قطعه استفاده کرده و تنظیم آن بسیار تصویری است به طور مثال در جایی که خواننده میخواند: "سوتوکور است شب و میکدهها خاموشاند" فضاسازی پشت کلام کاملاً بهجاست و سوتوکور بودن را همراه با اضطرابِ ذاتی شب را در ذهن تداعی میکند.
سازبندی این آلبومِ سنتی، متفاوت است و در کنار هم قرار دادن سازهای غربی و ایرانی به درستی انجام شده است. قطعه ششم با تنظیم عرفان متکیایی، فرودی از فضای ریتمیک قطعه پیشین به ریتم آزاد این قطعه است که تکنوازی کمانچه با فضاسازی مینیمال است و در قطعه "چراغی در افق" مجدداً شاهد حضور ریتم و البته ارکستر کوبهای هستیم تا جایی که استفاده بهجا از ساز "قانون"، رنگ جدیدی به فضای آلبوم میدهد و جای بسی خوشحالی است که در این چند سال گذشته مجدداً "قانون" وارد موسیقی ایرانی شده است!
"بیانلود تنهاست"؛ شاید شخصیترین قطعه این آلبوم باشد. مرثیهای که کامور برای دیارش(نیشابور) ساخته است. این آواز پرسوزوگداز دشتی که کمانچهی آرش کامور آن را میخواند بیمناسبت با احوال امروز نیشابور و کمانچه نیست. این قطعه بهاندازهای شخصی است که هیچ سازی دیگری آن را همراهی نمیکند و کمانچه کامور، یکه و تنها آن را برای بینالودِ تنها، میسراید.
اما دو قطعه پایانی که درواقع یک قطعه هستند، پایانی باشکوه و البته قدری متفاوت با فضای کلی آلبوم است و همچنان ارکستر فضا را برای هنرنمایی کمانچه آماده میکند.
"اسب و آتش" شنیدنی است و آرش کامور توانسته به زیبایی، فرآیند ارسال پیام ذهنش برای شنونده را کامل کند. مخاطب در مواجهه با یک اثر شخصی است که از حال و هوای درونی آهنگساز برخاسته و به مرثیهای برای زادگاهش تبدیل میشود.
طاها افشین