سرویس تئاتر هنرآنلاین: صندوقهای پست را دوست دارم. این روزها هر وقت یکی از آنها را کنار خیابان میبینم که فرتوت و افسرده منتظر مشتری ایستاده است، دلم میگیرد. نیمی از نوجوانی من با این صندوقها و انتظار برای آمدن پستچی گذشت. حالا چقدر غریب ماندهاند این صندوقها. کاری هم نمیشود کرد. با کمپین و نصیحت نمیشود این معجزه قرن گذشته را دوباره احیاءکرد. روزگار دولتش تمام شده است. هنوز نوبت شبکههای اجتماعی و اینترنت و... است تا فردا چه شود.
یادش به خیر. تا همین چند سال پیش، با چه مکافات و سختی، کاستی از یک اجرای سیاه بازی تکثیر میکردیم و بارها و بارها کنار ضبط صوت از شنیدنش ریسه میرفتیم. اما اوضاع و روزگار سیاهبازی این روزها از همیشه سیاهتر است. نه رونقی در لاله زار مانده و نه اشتیاقی برای مردم. عده زیادی و ارگانهای متعددی تلاش میکنند (یا حداقل وانمود میکنند) که اینگونه سنتی نمایش را نجات دهند. اما گویا نمیشود.
چندی پیش در یکی از رسانهها، از زبان یکی از پیشکسوتهای این رشته نمایشی، خواندم مشکل کسادی سیاهبازی از نبود متن خوب نشأت میگیرد. این اظهار نظر برایم خیلی عجیب و جالب بود و نتیجه این عجب شد همین یادداشت.
لازم نیست خیلی تلاش کنیم برای دریافت این موضوع که؛ سیاهبازی هیچ وقت مبتنی بر متن نبوده و نمیتواند باشد. (مثلاً نگاه کنید به خاطرات مرحوم سعدی افشار از اجرای رمئو و ژولیت.) سیاهبازی بر پایه یک طرح بسیار ساده و متکی به بداهههای سیاه و فرصتهایی که بازیگر مقابل سیاه برایش ایجاد میکند، در همان زمان اجرا خلق میشود. گیرم که این اجرای اولیه در شبهای دیگر هم (البته با تغییراتی) دوباره اجرا شود. سیاهبازی از یک کلیت توافقی بازیگرها شروع میشود که ممکن است به تدریج با اضافه شدن لباس و اندکی دکور و چند واکنش و جمله تکراری و... به یک نمایش تقریباً ثابت تبدیل شود. قطعاً این تعریف شباهت و ربطی به متن نمایشی ندارد.
بنابراین نباید افول نمایش سیاهبازی را مستقیماً در ضعف و نبود متن جستجو کرد. عمده دلایل کسادی سیاهبازی را باید در تغییرات اجتماعی و کارکردهای ماهوی این نوع نمایشها پیدا کرد. مردم به دیدن سیاهبازی میرفتند تا احساس کنند جایی هست که میشود بیترس و واهمه از تهمت و پاسبان و عسس و چوب و فلک، حاکم و نزولخوار و وزیر و وکیل و... را شادمانه، تمسخر کرد. تماشاچی با سیاه همزادپنداری میکرد اگرچه زبان و چهرهاش متفاوت بود. زبان الکن اما برندهی سیاه، احساس سرکوفته انتقامجویی و انتقامگیری تماشاچی را برآورده میکرد. برای ساعتی، فاصلهی بین نمایش و تماشاچی برداشته میشد.
این فضای ویژه سیاهبازی، ذاتاً نمیتواند با ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و هنری امروز جای دوبارهای برای خودش پیدا کند. حتی اگر با حمایتهای موقت بشود چندی آن را به طور مصنوعی سرپا نگه داشت. در واقع اگر به چین توافقی برسد، دیگر ـ غیر از ظاهری مفلوک و غیرحقیقی ـ اصلاً نمایش سیاه بازی نیست.
چطور باید در هجوم انواع رسانههای سهلالوصول و گونههای فراگیر و مدرن برای طنز و مطایبه یا انتقادهای تند سیاسی و اجتماعی، در نمایشی که با انواع محدودیتها، عمده ظرفیتهای اجرایی و طنزش (از شوخیهای کوچه بازاری گرفته تا کنایههای سطحی سیاسی، زن پوشی و موسیقی و رقص و آواز و...) از بین رفته، با صدای بلند خندید؟! ظرفیتهایی که بخشی از آنها به تئاترهای گلریزی نقل مکان کردهاند.
چطور میشود برای اجرایی که براساس بداهه شکل میگیرد، الزام نوشتن متن و تصویب و مجوز و بازبینی باشد و همچنان به حفظ ماهیت آن امیدوار بود؟!
چطور میشود در یک سالن مدرن و با تماشاچیهای حرفهای، مودب و ساکت نمایش سیاه بازی، منتظر حاضرجوابی و شیرین کاری سیاه بود در مقابل متلکها و دخالتهای کلامی تماشاچی؟!
بدون این خصوصیات، سیاه بازی شیر بییال و دم و اشکمی است که توان و حوصلای برای شکار و جذب مخاطب برایش باقی نمیماند.
انتهای پیام/
سعید فلاح فر