سرویس تجسمی هنرآنلاین : نمایشگاه جدید کارهای مهران علمی نیا با عنوان "یک اتفاق ساده" همچون نمایشگاه سال پیش او، قرار است ما را به دنیایی "فراطبیعی" دعوت کند. میگویم فراطبیعی و نه ماورایی، تا بر این نکته تاکید کنم که به نظرم دغدغهٔ علمینیا، نمایاندن وجه "درونی" طبیعت است. آیا کارهای او انتزاعی است؟ گمان نکنم انتزاعی، تعبیر دقیقی باشد، لااقل در معنایی که امروزه برای توصیف آثار هنرمندان دورانسازی چون روتکو و پولاک به کار میبریم. احجام بیشکل با رنگهای تند و براق. سایه روشنهای بداهه و بینظم. خطوط تیز قطعی و بازی دائمی میان فضاهایی پیرامونی و مرکزی در نقاشیها... قطع آثار بزرگ است. بزرگترین فاصلهٔ مرسوم در قطع آثار نمایشگاهی. انگار همهٔ اینها قرار است ما را در نزدیکترین حالت رویارویی با طبیعت قرار دهند؛ یک حالت فراطبیعی.
کارهای علمی نیا، برایم بسیار بااهمیتاند. اولاً دغدغهٔ واقعی او را در ثبت برخی حالات نامکشوف روحی در مواجهه با طبیعت و جهان نشان میدهند. ثانیاً نمایانگر وسواس زیباشناختی او در کار بلوغیافته با عناصر فرمی در راستای یک ایدهٔ واحد هستند. رنگ و نور و بافت و قطع و شکل، همگی قرار است ما را به سمت وحدتی حسی و طبیعی، رهنمون کنند.
عنوان نمایشگاه بیش از هر چیز ما را یاد فیلم جاودان سهراب شهید ثالث میاندازد. "یک اتفاق ساده" ساخته ۱۳۵۲ بیگمان از مهمترین فیلمهای سینمای پیش از انقلاب ایران - به اعتقاد برخی جهان- است. و مثل فیلم دوم شهیدثالث "طبیعت بیجان" با محوریت مواجههٔ جدی سینماگر با مفاهیم ازلی و ابدی وجود انسان همچون مرگ و زندگی، زمان و مکان، طبیعت و فرهنگ ساخته شده است. آیا اشارهٔ علمینیا به این فیلم، آگاهانه و عامدانه است؟ اگر چنین فرضی را بپذیریم، آنگاه باید به جستجوی عنصری بنیادین برآییم که میان آن فیلم و این مجموعه، ارتباط ساختاری برقرار کند. به نظر میرسد این ارتباط ساختاری، پیشاپیش وجود دارد. طبیعت بیجان و طبیعت جانمند. شعور ماده و پیکرمندی روح.
کارهای علمینیا ما را به فضایی پیشاکلامی میبرند. جایی که کلمهای برای توصیف جهان وجود ندارد. جهان در بدویت خود قرار دارد و بدویت، حیرت میآفریند. ترس میآفریند. همزمان که قادر به فهم زندگی هستیم، مرگ و زوال را هم با شیرهٔ جان خود احساس میکنیم. پشت هر رنگ سبز، رنگی سیاه است و پشت هر دنیای شلوغ رنگارنگ، هندسهای ساده و خشن. حضور همان غیاب است و غیاب همان حضور. چنین نگاه ژرف و تکاندهندهای را پیشتر در هنرمندان مدرنیست متاثر از "ذن" - دونالد جاد؟ - مشاهده کردهایم. به نظر میرسد در "یک اتفاق ساده" نیز با ذنی تغییرشکلیافته مواجه هستیم.
راستی چه اتفاقی افتاده که مسالهٔ غیاب، مسالهٔ بازنمایی امر بازننمودنی، چنین اهمیتی یافته است؟ آیا میشود برای طبیعت، سرآغازی متصور شد؟ سرآغازی که فرهنگ انسانی- تاریخی را در کام خود کشد؟ چگونه میشود از جهان ساختهٔ انسان فراتر رفت و به نگاه آغازین، به صدای آغازین و به مواجههٔ آغازین دست یافت؟ هنرمندان مدرنیست - لااقل طیف بسیار مهمی از آنها- چنین سودایی در سر داشتند. کوشششان مصروف آن بود که امور پیچیدهٔ معاصر و فرهنگ آمیختهٔ بومی- جهانی امروز را به بدویت آغازین خود برگردانند و جهان را در تصاویری مفهومی و پیشاکلامی غرق کنند. احساس اولیه را باز بیابند و آنگاه بر جهان ساختهی انسان بشورند و جعلیات برآمده از فرهنگ - قدرت، دانش و... - را بیاعتبار کنند.
شاید علمینیا - نمیتوانم مطمئن باشم- چنین رویا و سودایی در سر دارد. هر چه باشد، کارهای او در اکنون و اینجای ایرانِ قرن بیستویک، از معنای دیگری نیز برای من برخوردارند. بسیار علاقه دارم بتوانم کارهای او را از منظر "اکوکریتیک" بخوانم. نقد زیستمحیطی؛ تامل بر طبیعت و بوم و اقلیم. چقدر باید اتفاقات پیچیده بیفتد تا متوجه اتفاقی ساده همچون فاجعهای زیستمحیطی شویم؟ آیا وقت آن نرسیده است که درک و کشف طبیعت - در یک کلام: شناخت طبیعی- را سرآغاز شناخت خود قرار دهیم؟ تصاویر کهنهٔ فیگوراتیو رئالیستی به چه کار میآیند وقتی بشر هنوز نیاز مبرم دارد که در بداهت تصاویر اولیه غرق شود و خویشتن خویش را در آنها بجوید؟
سینا دادخواه