سرویس تئاتر هنرآنلاین: برای دریافتن نمایشی چون "بیرون پشت در" باید نویسنده این اثر، یعنی ولفگانگ بورشرت را درک کرد؛ باید دانست که این شاعر و نمایشنامهنویس و نویسنده آلمانی، در کمترین سن به ارتش سربازی و جبهه شرق - روسیه - فراخوانده شده و ضمن تحمل جراحات بسیار در جبهه جنگ با بیماری جدی دست به گریبان میشود. "بیرون پشت در" را بورشرت تنها یکهفته پیش از مرگش در حالی که سخت بیمار بود نوشت. همین فضا برای نویسندهای که دل خونی از حکومت نازیها داشت و سیاستهای آنها را به سخره میگرفت کافی بود تا نمایشنامهاش را به سمتوسوی خلق اثری گروتسک بکشاند. "بیرون پشت در" را باید هر چندوقت یکبار خواند تا متوجه معیوب و باطلبودنِ دور رهاییبخشی و دربندبودن شد. باید هر از چندگاهی اجرایی از آن دید تا دانست انسان هرگز از شر دیگری و متعلقات سادیستگونهاش رها نخواهد شد و تا ابد محکوم به بیرون ماندن از خود در مقابل این دیگری خواهد بود و این دیگری است که به میل او شکل میدهد. از اینرو، اجرای "بیرون پشت در" به کارگردانی ایمان اسکندری که این روزها در تالار حافظ بهروی صحنه میرود، اجرای به هنگامی است.
از نمایش نیز مانند نوشتار بورشرت، رایحه تعفن به مشام میرسد؛ رایحهای برآمده از مصرف انسان زاده عصر جنگ و خونریزی که "دیگری" عصاره جانش را میمکد و تا انتها بالا میکشد. تفاله این انسان بدبو است؛ از عهده هیچکاری برنمیآید و سرآخر باید برای این عدم توانایی خود به دیگری نیز پاسخ پس دهد. بکمان شخصیت اول نمایشنامه بورشرت - با بازی درخشان توماج دانش بهزادی نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ خمیده و خسته، خیس و جمعشده در خود چونان جنینی در زهدان مادر، کنار رودخانه البه افتاده و قصد دارد تا خود را تمام کند. نفیر نتوانستن سر میدهد و میگوید که گرسنه است و از عهده بار مسئولیتی که بر دوشش گذاشته شده است برنمیآید. اولین دیگری، که همان طبیعت باشد به سراغش میآید. شعار میدهد؛ میگوید که در میدان زندگی باید لگد بزند و بخورد. که هرکس از عهده مسئولیتش برنیامد که در آب نمیپرد! باید به نفسنفس افتاد و آنوقت اگر نتوانست پرید. چالش میان رودخانه و بکمان و تشخصی که رودخانه به مثابه یک دیگری دارد، موجد آن میشود که بگوییم انسان حتی نمیتواند از ابتذال تمدن و متعلقاتش (چون جنگ) به دامان طبیعت پناه ببرد. چراکه آنجا نیز بازجویی وجود دارد تا یقه بدرد و از او پاسخ بخواهد. مفهوم "دیگری" در نمایشنامه بورشرت و نمایش اسکندری، مفهومی مرکزی است. سوژهای چون بکمان در تقاطع میان مسیر دیگریها قرار گرفته و هریک از آنها از دری وارد شده و بر سر او خراب میشوند. این دیگری خانهزاد است؛ همویی است که دیروز، امروز و فردا وجود دارد و گریزی از او وجود ندارد چونان که خود دیگری نیز میگوید. در مقام بازجو که مینشیند، کیستی بکمان را مورد پرسش قرار میدهد و او را به ابژهای تقلیل داده و چون تکه میزی تلقی میکند. بکمان از دست این دیگریها -رودخانه، دیگری، زن، دختر، پیرمرد، مدیر تاتر و...- به خواب پناه میبرد. مرز میان خواب و واقعیت مشخص نیست البته. ما همواره با سکوتهای خوابزدهی بکمان همراه میشویم- چونان که در خواب بودهایم- و سپس با فریادهای او از خواب میپریم.
اگرچه هسته اصلی نمایش بورشرت بازنمایی اهمیت دیگری در زیست روزمره است، نمیتوان از کنار اهمیت بستر اجتماعی که اثر در آن خلق شده است به سهولت گذر کرد؛ جنگجهانی دوم، ارتش آلمان و سربازانی که به جبهه شرق (روسیه) فرستاده شدهاند. آلمانی که همواره با ایدئولوژی خودکمبینی و روحیه سرکش رمانتیک سرکرده است، نمیتواند در خلق اثر بورشرت بیتاثیر بوده باشد. بکمان هم در دام همین نابودی خود میافتد؛ جنگ که تمام میشود مسئولیتهایش را پس میآورد و از دیگری میخواهد که به عوض تمام آنهایی که در جنگ مردهاند در مقابل زندهها پاسخ بگوید. بکمان نمایندهی تمام افرادی است که به میانجی جنگ فراخوانده شدهاند بیآنکه بدانند عواید این جنگ در جیبهای سنگین قدرتهای مطلق خواهد رفت. پاسخ این دیگری به او اما گونهای تمسخر اغراقآمیز است؛ تمسخری که نقشبودگی تمام مقامها را افشا میکند. نقطه درخشان نمایشنامه بورشرت و نمایش اسکندری نیز در همین جا است؛ جاییکه کنش انسانی به نوعی اجرا در صحن تاتر تقلیل مییابد. بکمان باید نقش بازی کند و واقعیت را به اجرا درآورد. فارغ از آنکه او در این نمایش نیز موفق نخواهد بود. چراکه صحن نمایش نیز از پیش در دستان هنرمندان و مدیران هنری کاسبکاری است که واقعیت را جعل میکنند، هنر سیاه اما واقعی را برنمیتابند و تنها بهدنبال امید و هیجان در هنر میگردند. واقعیت بوی خون میدهد و هیچ بهرهای از امید و رهایی نبرده است. بنابراین، بکمان مجبور است تا در مقابل این دیگریهای زباننفهم همواره بیرون پشت در پرسه بزند و آنچه از او باقی میماند تنها تصویر بر دیوار یا سایهای بهروی زمین است. بکمان در اثر بورشرت نماینده انسان شقهشدهای است که تنها در نزد دیگری وجود دارد و به محض بیرون رفتن از دامنه آن هرگز وجود نخواهد داشت.
انتهای پیام/
هاله میرمیری