هنرآنلاین- گروه فرهنگ و ادب: افسانه،داستانی است که در آن انسان‌ها،جانوران،اشیا یا موجودات تخیلی،ماجراهای گوناگون و باورنکردنی به‌وجود می‌آورند. افسانه‌ها، جزو ادبیات شفاهی یک ملت، به شمار رفته و سینه به سینه منتقل می‌شوند و از نسلی به نسل دیگر می‌رسند. افسانه‌هایی که به دوران کودکی انسان برمی‌گردند؛ همان زمان که انسان‌ها به جای تفکر، تخیل خود را به کار می‌بستند و برای هر پدیده طبیعی به دنبال پاسخی متنناسب با درک و دریافت خود بودند.

افسانه‌ها از احساسات مشترک بشری سخن می‌گویند و به همین خاطر است که به آسانی ، مرزهای جغرافیایی را پشت سر می‌گذارند و از سرزمینی به سرزمین دیگر می‌روند و خود را با فرهنگ و آداب و رسوم آن سرزمین هماهنگ می‌کنند. محمدرضا شمس، نویسنده‌ای است که افسانه‌ را می‌شناسد و در آثار کودکانه خود از این میراث ارزشمند، بهره می‌برد و فکر می‌کند: بچه‌ها از شنیدن قصه‌ها و افسانه‌ها لذت می‌برند. گفت وگوی هنرآنلاین با این نویسنده کودک و نوجوان و تعریف او از افسانه را می خوانید:

افسانه‌ها به دوران کودکی بشر تعلق دارند، به همین جهت، کودکان امروز از شنیدن آن، لذت می برند و من بر این باورم که قدمت افسانه‌ها،حتی به پیش از این دوران برمی‌گردد؛ به این معنی که از وقتی انسان به دنیا می آید،افسانه‌ها هم متولد می‌شوند و در طول زندگی با او و همراه او هستند به همین خاطر به گروه سنی خاصی تعلق نداشته و با همه افراد ارتباط برقرار می‌کنند.

افسانه‌ها به گفته شما به دوران کودکی بشر و روزگاری برمی‌گردند که بسیاری از خوسته‌های او محقق نشده بود،برای مثال انسان روزگاری به پرواز در آسمان ها می اندیشید و هواپیمایی اختراع نشده بود.اما امروز دلیلی برای افسانه‌سرایی در این زمینه یا موارد مشابه وجود ندارد؟ اگرچه آرزوی پرواز در جهان امروز، آرزویی دست یافتنی است اما این گونه افسانه‌ها، بیانگر بخشی ار رویاها و تصورات انسان‌های پیشین بوده‌اند که باید گردآوری و ضبط شوند و بهترین نمونه در این زمینه، مجموعه افسانه‌هایی است که به کوشش برادران گریم،گردآوری شده است.چرا که برادران گریم توانسته‌اند از روش‌های درست و علمی برای جمع آوری افسانه‌ها استفاده کنند و آنچه آنها ثبت کرده اند، معروف تر و شناخته شده تر از نمونه‌های مشابه است. برای مثال" سیندرلا" را همه می‌شناسند اما چند درصد مردم جهان با "ماه پیشونی" آشنا هستند.اگرچه نمی‌توان زحمات کسانی چون ابوالقاسم انجوی شیرازی، فضل الله صبحی( مهتدی)،صادق هدایت، علی اشرف درویشیان، احمد وکیلیان و... شد اما همه روایات را ثبت و ضبط نکرده اند برای مثال،خود من 45 روایت گوناگون از ماه پیشونی،جمع کرده‌ام.

اگر افسانه‌ها در شمار ادبیات شفاهی ما هستند و سینه به سینه نقل می‌شوند،چه نیازی به گردآوری آنها وجود دارد.مگر خاصیت آنها در انتقال شفاهی و رسیدن از نسلی به نسل دیگر نیست؟ اگر چه افسانه‌ها از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند اما هر کس،در هر زمان با توجه به شرایط موجود، محدودیت های جغرافیایی و شرایط اقلیمی به ویرایش قصه و افسانه و به روز کردن آن پرداخته و این امر،به ماندگاری این میراث ارزشمند کمک کرده است. در حقیقت امروز شکل ثبت و ضبط ما تغییر کرده است و با توجه به رشد روزافزون صنعت و تکنولوژی ناچاریم،علاوه بر انتقال سینه به سینه، به مکتوب کردن و انتشار افسانه‌ها نیز بپردازیم.

اگر هر کس بتواند روایت خاص خود را از افسانه‌ها داشته باشد،اصل افسانه مخدوش نمی‌شود، به عبارتی تا کجا می‌توانیم به بازنویسی افسانه‌ها بپردازیم؟ ما می‌توانیم جملات و اتفاقات را امروزی کنیم به این معنی که می‌توان جمله‌های اضافی را حذف یا یه زبان امروز،بازنویسی کرد چرا که افسانه‌ها در روزگاران گذشته در قالب نقالی روایت می‌شده اند و این روش در دنیای امروز،رواچ چندانی ندارد.اگرچه بازنویسی درجات گوناگون دارد،به این معنی که هم می‌توان تنها به روان کردن داستان پرداخت و هم می توان آن را به داستانی امروزی تبدیل کرد.

و این به معنی بازآفرینی و خلق دوباره قصه نیست؟ می‌توان در بازنویسی داستان یا به تعریفی بازآفرینی آن،چرا که همه این تعاریف،نسبی است، بعضی شخصیت‌های فرعی را حذف کرد یا مطالبی را به داستان افزود،بدون آن‌که اصل قصه،دستخوش تغییر قرار گیرد.در هر حال هر کس،روایت خاص خود را از افسانه‌های گوناگون دارد و نمی‌توان مانع از بیان این روایت‌های تازه و متفاوت شد زیرا این کار به سد کردن مسیر رودی می‌ماند که به سوی دریا در حرکت است.

گاهی بازآفرینی افسانه‌ها،آن هم در دنیای شتاب زده معاصر،جذاب تر و تاثیرگذارتر است.برای مثال جی.کی.رولینگ با خلق داستانی تازه بر اساس افسانه‌ها، توانسته با کودکان و نوجوانان اموزی ارتباط بیشتر و بهتری بگیرد... یک ایرانی، سال‌ها پیش از رولینگ چنین کاری را کرده. "نقید الممالک"،ندیم ناصرالدین شاه، سال‌ها پیش وقتی از داستان‌های تکراری چون "سمک عیار" و...خسته می‌شود،همه افسانه‌ها را در هم می‌آمیزد،به خاطرات ناصرالدین شاه و مسائل روز هم توجه می‌کند و داستان تازه‌ای بر اساس قصه‌های قدیمی به نام "امیر ارسلان نامدار" خلق می‌کند که در زمان خود هواداران بسیار داشته است، به عبارتی افسانه‌های قدیمی و مفاهیم روز را چون تکه‌های پازل کنار هم می‌گذارد و این کاری است که سال ها بعد،رولینگ انجام می دهد.

بازنویسی یا بازآفرینی؟ کدام یک به نیاز کودک و نوجوان امروز،بهتر پاسخ می‌دهد؟ هم بازآفرینی و هم بازنویسی.هر کدام،ویژگی‌های خاص خود را دارند و هر کدام به جای خود ضروری است.کودکان از هر نوشته و داستان خوبی استقبال می کنند چه در قالب بازنویسی باشد و چه بازآفرینی که "من و کاخ پارسیان"،نوشته آرمان آرین، از نمونه‌های موفق آن در سال‌های اخیر است.

مطلق گرایی،ویژگی غالب افسانه‌هاست و حتی در افسانه‌های امروزی چون داستان‌های هری پاتر هم به چشم می‌خورد.اما شما در مجموعه " افسانه‌های ملل" به گونه‌ای نسبیت دیت یافته‌اید... در عین حال که در اصل افسانه دست نبرده‌اید. با توجه به این‌که همه چیز در دنیای امروز،نسبی و مطلق‌گرایی بی‌معناست،من کوشیده ام تا از خلق قهرمان‌هایی که یا سیاه‌اند یا سفید پرهیز کنم و به آنها اجازه دهم تا احساسات خود را آشکار کنند.حتی در داستان "من،زن بابا و دماغ بابام" نیز تلاش کرده‌ام تا زن بابا را موجودی بد و وحشتناک جلوه ندهم و شخصیتی خاکستری خلق کنم که در کنار تمام بدی‌ها،آراسته به خوبی‌هایی هم هست.

بعضی معتقدند که افسانه‌ها باعث رواج سستی و خرافات در میان مردم می‌شوند و آنها را از واقعیت دور می‌کنند از این رو تمایل چندانی به آشنا کردن کودکان با افسانه ندارند.شما به عنوان نویسنده‌ای که به این مقوله علاقه‌مند است،به این افراد چه پاسخی می‌دهید؟ تخیل با خیال،متفاوت است و افسانه‌ها تخیل مخاطبان خود را برمی‌انگیزند ،نه این‌که آنان را وادار به خیال پردازی کنند،چرا که افسانه‌ها به دوران کودکی بشر و روزگاری برمی‌گردند که انسان دلیل علمی بسیاری از پدیده‌های طبیعی و غیرطبیعی را نمی‌دانست و با دلایل کودکانه به توجیه جریانات پیرامون خود می‌پرداخت.برای مثال علت زلزله را نمی‌دانست و فکر می‌کرد: زمین،روی شاخ گاو و این حیوان بر پشت ماهی سوار شده که جنبش آن،موجب لرزیدن زمین می‌شود.

پس گونه‌ای میل به دانستن را می‌توان در افسانه‌ها جست و جو کرد و یا پرداختن به مقوله‌های روان شناختی چون قصه حسن کچل و... بله.انسان اولیه خواسته‌ها،کمبودها،توانایی‌ها و ناتوانایی های خود را در قالب اغسانه بیان کرده است.برای مثال کچل بودن حسن و خوابیدن همیشگی‌اش در کنار تنور،یادآور دوران جنینی انسان است.جنینی که همچون حسن که از رفتن به کوچه دوری می‌کند از ورود به دنیایی جدید و ناشناخته هراسان است.به همین خاطر،مادر از کنار تنور تا در کوچه،سیب‌هایی را ریسه‌وار می‌چیند و این یادآور بند نافی است که با ورود نوزاد به دنیای جدید قطع می شود.دنیای جدیدی که از آن در قالب کوچه یاد شده است.دنیایی که در آن،آدم‌ها به دروغ می‌گویند و سر هم کلاه می‌گذارند اما حسن با کمک فکر و اندیشه،بر آدم‌های بدی که به هیبت غول درآمده‌اند،غلبه می‌کند و پیروز و شادمان به خانه برمی‌گردد چراکه دنیای تازه خود را شناخته و آن را کشف کرده است.

چرا قالب نمایشنامه را برای بازآفرینی افسانه قدیمی حسن کچل در کتاب تازه خود"تنبل پهلوان" انتخاب کردید؟ به خاطر این که افسانه های ما قابلیت دراماتیزه شدن دارند و کمتر کسی است که به این نکته توجه کرده باشد.به این معنی که می توان افسانه ها و قصه های عامیانه را به نمایشنامه و فیلمنامه تبدیل کرد،به روی صحنه یا روبه روی دوربین برد و اطمینان داشت که مخاطب از دیدنش لذت می برد.

اما کمتر کسی به این کار پرداخته...بهانه بسیاری این است که متون کهن ایرانی،قابلیت نمایشی شدن ندارند؟ همه اینها بهانه است.البته کسانی که به این کار می پردازند باید دنیای کودکان و ذهن و زبانشان را بشناسند،همچنین باید با قالب نمایشنامه و ظرفیت های آن،به خوبی آشنا باشند وگرنه آنچه می آفرینند با بچه ها ارتباط نمی گیرد و آنها را جذب نمی کند.من چون سال ها کار عروسکی کرده ام این قالب را به خوبی می شناسم.