سرویس تئاتر هنرآنلاین: سپیده خسروجاه یک درام‌نویس و فعال تئاتری در آمریکاست. اگرچه او در میان جامعه تئاتری کشور با نمایشنامه‌هایی همچون "مرغ سحر" و "در سوگ کاظم اشتری" چهره‌ای شناخته شده است. خسروجاه که با بازی در نمایش "مرگ یزدگرد" بهرام بیضایی فعالیت جدی خود را در عرصه نمایش آغاز کرد، سالهاست در آمریکا با گروه خود "داروگ" آثار نمایشی مختلفی را به صحنه برده است. در یکی از سفرهای این هنرمند تئاتری به ایران میزبان او در هنرآنلاین بودیم تا درباره کارنامه هنری‌اش، وضعیت تئاتر در آمریکا، حضور بهرام بیضایی و فعالیت‌های نمایشی او در کالیفرینا و نظرش درباره تئاتر این روزهای کشور به گفت‌وگو بنشینیم. حاصل این نشست پیش روی شماست.

خانم خسروجاه شما تا نوجوانی در ایران زندگی می‌کردید و ولی زندگی هنری شما به طور جدی بعد از مهاجرت به آمریکا آغاز شد. چه اتفاقی در آمریکا افتاد که نگاه‌تان به نمایشنامه‌نویسی و درام و به طور کلی تئاتر جدی‌تر شد؟

من 16 ساله بودم که به آمریکا عزیمت کردم، بنابراین هیچ‌گاه در ایران به عنوان یک آدم بالغ و عاقل زندگی نکردم. خانواده‌ام مرا از بچگی به دیدن تئاتر می‌بردند. خیلی کوچک بودم که نمایش "لبخند با شکوه آقای گیل" را دیدم. من به سینما هم علاقه داشتم و اکثر فیلم‌های فدریکو فلینی و اینگمار برگمان را دیده بودم. از سینمای ایران هم فقط فیلم‌های "مغلول‌ها"  پرویز کیمیاوی و "رگبار" بهرام بیضایی را به تماشا نشستم. در خانواده‌ای بزرگ شدم که در آن چخوف می‌خواندند و من هم در کودکی همه آن‌ها را می‌خواندم.

از نوجوانی عاشق تئاتر بودم ولی این را هم می‌دیدم که بیشتر دوست‌هایم که تئاتر خوانده‌اند شغلی ندارند. آن زمان حفظ زبان فارسی برای من خیلی مهم بود چون زبانی که شما بتوانید به انگلیسی نمایشنامه بنویسید و به انگلیسی تئاتر کار کنید برای یک هنرپیشه‌ای که لهجه دارد و تبحری روی زبان ندارد، خیلی سخت است. از طرفی شما وقتی به خارج از کشور می‌روید، علاقه‌تان به کشورتان بیشتر می‌شود.

وقتی که از بوستون به شمال کالیفرنیا مهاجرت کردم، تصمیم گرفتم که در دانشگاه در رشته‌ای تحصیل کنم که بتوانم با آن ارتزاق کنم و در کنار آن کار تئاتر انجام دهم. آن‌جا بود که همراه با چند تن از دوستانم اولین گروه تئاتر را تشکیل دادیم و یک اثر از آقای غلام‌حسین ساعدی و همچنین نمایشنامه "مرگ یزدگرد" بهرام بیضایی را به روی صحنه بردیم. مدتی بعد آن گروه به هم خورد و گروه دیگری پایه‌گذاری کردیم به نام "داروگ" که در شمال کالیفرنیا در حال فعالیت است. از آن‌جایی که در نمایشنامه‌ها کمتر نقشی برای زنان نوشته می‌شد و اگر هم نقش زنی وجود داشت خیلی کمرنگ بود، من خودم تصمیم گرفتم که متن بنویسم. احساسم این بود که می‌خواهم  داستان خودم را بگویم.

اولین نمایشنامه‌ای که نوشتم یک نمایشنامه خیلی کوتاه به نام "آغاز و آینه" بود. این متن داستان زنی را روایت می‌کرد که افسردگی داشت و یک سری از آدم‌ها می‌آمدند و یک چیزهایی به او می‌گفتند. دومین نمایشنامه‌ام داستان دروغ‌های زنان و مردان به یکدیگر را روایت می‌کرد. این نمایشنامه موزیکال بود و خیلی از بخش‌های آن وقتی که نشسته بودم و حرف می‌زدم به ذهنم می‌آمد. این نمایشنامه را که نوشتم، فکر کردم به دردم نمی‌خورد ولی یکی از دوستانم آن را پذیرفت و در نهایت با همراهی او به روی صحنه رفت. سپس نمایشنامه "اگر بروید تنها می‌مانم" را نوشتم که 2 بار اجرا شد و همه بلیت‌هایش به فروش رفت. این نمایشنامه هم موسیقیایی بود و داستان خاصی نداشت. من آن را 25،26 سال پیش نوشتم و سعی کردم که تمام شعرهایی که از بچگی یادم مانده را از زبان کاراکتر زن آن نمایشنامه بگذارم. پس از آن یک اثر دیگر درباره رابطه زن و مرد نوشتم که "مرد، چهار زنش و مادرش" نام داشت. آن نمایشنامه هم موزیکال بود و یک جورهایی از فیلم "هشت و نیم" فدریکو فلینی الهام گرفته بود.

در ادامه سبک من عوض شد و آثاری مثل "مرغ سحر" را نوشتم. من تا قبل از آن نمایشنامه از 16 سالگی به بعد دیگر به ایران نیامده بودم و زمانی که به ایران برگشتم، همه چیز در مغز من جور دیگری شد و به دنبال رابطه‌ام با ایران گشتم. نمایشنامه "در سوگ کاظم اشتری" که پس از "مرغ سحر" نوشته شد، کاملاً نتیجه بازگشت من به ایران و ملاقات و حرف‌زدن با آدم‌ها بود.

بنابراین می‌شود گفت که سفر به ایران یک تغییر اساسی در سبک نوشتن‌تان به وجود آورد.

بله. دلیلش هم این بود که وقتی به ایران آمدم، دیدم که سبک نوشتاری من آن سبکی است که بیشتر در ایران کار می‌شود. البته من حس خیلی خوبی به تئاتر ایران نداشتم چون حس می‌کردم که در نمایش‌های ایرانی قصه‌گویی از بین رفته است. همچنین کارگردانی نمایشنامه‌ "مرگ آن دختر" و سپس خواندن ترجمه‌های همسرم (حمید احیاء) از نمایشنامه‌نویس‌های ایرلندی هم تأثیر زیادی در تغییر شیوه نوشته‌هایم داشت. قصه‌گویی نویسنده‌هایی مثل مارتین مک‌دونا و آریل دورفمان روی من خیلی اثر گذاشت. به جایی رسیده بودم که دوست داشتم تئاترهایی که دلم می‌خواهد نگاه کنم را خودم تولید کنم. بنابراین قصه‌گویی وارد متن‌های من شد.

شما حدوداً یک سال هم در فرانسه زندگی کردید. آیا تئاتر فرانسه هم روی‌ شما تأثیری گذاشت؟

خیر، چون آن زمان سن من خیلی کم بود و تئاتر فرانسه نمی‌توانست روی من تأثیرگذار باشد. اتفاقاً آن مهاجرت در من تأثیر منفی گذاشت و از تئاتر دورم کرد چون در آن مدت از جامعه ایرانی کاملاً دور بودم و حتی یک کلمه فارسی هم حرف نزدم. وقتی که به آمریکا به خصوص به ایالت کالیفرنیا برگشتم، دوباره به هدفی که داشتم نزدیک شدم و برگشتم سر هدف اصلی خودم.

سپیده خسروجا

شما در دوران نوجوانی آثاری از آنتوان چخوف یا غلام‌محسین ساعدی را می‌خواندید که این افراد متن‌های قصه‌گو می‌نویسند ولی علیرغم آن‌که دریافت شما از نمایشنامه‌نویس‌های ایرانی، روس و آمریکایی بیشتر نمایشنامه‌های قصه‌گو بوده، یک مقدار به سمت آبستره و فرم رفته‌اید. دلیلش چه بود؟

دلیلش این بود که من به شدت تحت تأثیر سینمای لوئیس بوئوئل و فدریکو فلینی هم بودم. من آن زمان که این نمایشنامه‌ها را نوشتم، عاشق فلینی بودم. نمی‌دانم چرا هیچ‌وقت دلم نخواست فیلم بسازم و همیشه عاشق صحنه تئاتر بودم و هستم. من عاشق آن اشتباهاتی هستم که روی صحنه زده پیش می‌آید، عاشق آن تپق‌ها، زنده بودن و دلهره‌هایی که روی صحنه وجود دارد. البته من خیلی تحت تأثیر قصه‌گویی افرادی نظیر لوکینو ویسکونتی، ویتوریو دسیکا و روبرتو روسلینی نیز هستم و اصولاً سینمای ایتالیا را دوست دارم و سبک نئورئالیسم را به خوبی می‌شناسم. من اول تحت تأثیر سینمای این افراد بودم و بعد به تئاتر برگشتم و در تئاتر ماندنی شدم. من بعد از بازی کردن در نقش زن آسیابان در نمایش "مرگ یزدگرد" آقای بیضایی، با آثار دیگر ایشان آشنا شدم و به مدت 3 سال فقط نمایشنامه‌های ایشان را خواندم. بعد از آن دیگر تمام وجود من عشق به زبان فارسی و عشق به تئاتر شد. با خواندن آثار آقای بیضایی، اساساً حسم نسبت به تئاتر قوی‌تر شد.

تشکیل یک  گروه ایرانی مثل "داروگ" در ایالت بزرگی مثل کالیفرنیا کار سختی بود؟

خیلی از آدم‌ها می‌گویند که چرا شما شهرت پیدا نکردید؟ من بعد از این همه سال هنوز هم برای دل خودم کار می‌کنم و این اولین بار است که به ایران می‌آیم و درباره خودم مصاحبه می‌کنم. مثلاً الان نمایشنامه من صحنه است ولی نرفته‌ام بگویم که نویسنده این نمایش من هستم. از من و ناشر هم اجازه نگرفتند و آن را به روی صحنه بردند. باور کنید من آنقدر عاشق تئاتر بودم که برایم فرقی نمی‌کرد 5 نفر به تماشای نمایش بیایند یا 100 نفر. برایم مهم بود که نمایشنامه‌ام کار شود و لذت ببرم. در آن دوران روزهای سختی را هم می‌گذارندم که ضمن تحصیل در مدرسه، در دو نمایش هم به طور همزمان بازی می‌کردم و نمایشنامه نیز می‌نوشتم.

شما به کشوری سفر کردید که پر از تبلیغات و بزرگ‌نمایی است و همه چیز در آن اعم از هنر و تئاتر به شکل پر طمطراق نشان داده می‌شود. تبلیغات در آمریکا مدام به شما می‌گوید که این سبک زندگی را داشته باشید، چطور این تبلیغات روی شما تأثیر نگذاشت؟

آن سبک از زندگی و کار برای من جالب نیست. من سینمای قدیمی هالیوود را دوست دارم ولی به نظرم سینمای الان هالیوود تو خالی است و چیزی برای گفتن ندارد. بهترین فیلم‌هایی که من دیده‌ام، فیلم‌های ایرانی هستند. من اصلاً آن فرهنگ را دوست ندارم و ارتباطی با آن نمی‌گیرم. خوش‌بختانه بار فرهنگی و مطالعاتی‌ام در تئاتر، هیچ‌وقت باعث نشده که کوچک‌ترین علاقه‌ای به آن درشت‌نمایی که شما می‌گویید داشته باشم. البته آن درشت‌نمایی یک جاهایی خوب است. زمانی که شما یک شاهکاری مثل "آواز در باران" جین کلی را یا آثار جان فورد و همچنین هاوارد هاکس را می‌بینید، درشت‌نمایی خیلی هم خوب است. من و حمید احیاء خیلی از تئاترهای آمریکا را می‌بینیم، باور کنید بسیاری از آن تئاترها افتضاح هستند! ما در یک سال اخیر 3 تئاتر را نیمه‌کاره رها کرده و از سالن خارج شده‌ایم. من اصولاً آدمی نیستم که نمایشی را نیمه‌کاره رها کنم. یادم می‌آید که اجرایی از نمایشنامه "مکبث" شکسپیر در آمریکا می‌دیدم که آنقدر بد بود، دلم برای شکسپیر ‌سوخت! آن‌ تئاتری که بخواهد به دل آدم بنشیند در آمریکا پیدا نمی‌شود یا کمتر پیدا می‌شود.

با تسلطی که شما و آقای احیاء به زبان انگلیسی دارید، هیچ‌گاه سعی نکردید نمایشنامه‌ای به زبان انگلیسی بنویسید؟

اتفاقاً نمایشنامه به زبان انگلیسی هم دارم. آخرین نوشته من یک متن انگلیسی به نام" It's not about  Pomegranate " (درباره انار نیست) نام دارد. این متن یک بار به روی صحنه رفت ولی من از آن راضی نبودم چون زیاد از حد شعاری بود. اکنون در حال ویرایش آن هستم و دارم شعارهایش را کنار می‌گذارم. الان تقریباً یک سوم آن نمایشنامه را ویرایش کرده‌ام. همچنین یک نمایشنامه انگلیسی دیگر هم به نام "تهران آن طرف خیابان است" نوشتم که آن را هم اجرا کردم.

در آمریکا استقبال مخاطبان از متن‌های انگلیسی‌تان بیشتر است یا فارسی؟

به طور کلی از آثار ما در آمریکا استقبال خوبی می‌شود ولی مطمئناً استقبال از نمایش‌های انگلیسی بیشتر است. نمایش "در سوگ کاظم اشتری" در آمریکا خیلی موفق بود. خیلی‌ها به من می‌گفتند که باید فیلم یا سریال این نمایشنامه ساخته شود. من به عنوان یک زنی که کار هنری کرده ولی زنی که کار خودش را پرزنت نمی‌کند، همیشه در حاشیه بوده‌ام. شاید 90 درصد دوست‌های صمیمی من آثارم را نخوانده باشند چون در 90 درصد جاهایی که می‌روم نمی‌گویم کتاب دارم. با این حال خیلی تشویق‌ام کرده‌اند چون هنرمندان در جامعه آمریکایی راحت‌تر تشویق می‌شوند، در حالی‌که در جامعه ایرانی خیلی‌ها به دنبال ایراد آثار می‌گردند تا توی سر هنرمند یا فلان اثر بزنند. بنابراین من در جامعه آمریکا بهتر از طرف آمریکایی‌ها دیده شدم.

سپیده خسروجا

پس از بازگشت‌تان به ایران چه واقعیت‌هایی را دیدید که باعث شد به یک‌بار تغییر سبک داده و نمایشنامه‌ای چون "مرغ سحر" را بنویسید؟

 آدم وقتی که از یک مکانی دور است، آن مکان برایش حس نوستالژی دارد ولی آن را نمی‌شناسد و فقط روی گذشته‌اش تکیه می‌کند که آن گذشته هم پس از بازگشت به آن مکان دیگر وجود ندارد. با این وجود، زمانی که من به ایران برگشتم، تمام آن‌چه که در ذهنم بود برایم واقعیت شد. وقتی که به ایران آمدم، سعی کردم به ریشه‌هایم برگردم و در نتیجه آدم کامل‌تر و واقعی‌تری شدم. تا قبل از آن به خودم اجازه نمی‌دادم که نمایشنامه‌ای در مورد مردم ایران بنویسم هیچ ایده‌ای از جامعه، سبک زندگی یا سینمای ایران نداشتم  ولی زمانی که به ایران آمدم، آدم‌های ایرانی برایم واقعی‌تر شدند در نتیجه "مرغ سحر" یا "در سوگ کاظم اشتری" را نوشتم که قصه "در سوگ کاظم اشتری" کاملاً در ایران می‌گذرد.

قصه نمایش "مرغ سحر" راجع به سه زن است و در خارج از ایران می‌گذرد. نکته جالب در مورد این نمایشنامه برای من این است که متن آن زنانه‌ است ولی فمنیستی نیست. شما در کشوری زندگی می‌کنند که در آن‌جا نهضت‌های زیادی برای حمایت از فمنیسم وجود دارد ولی نگاه‌تان به زندگی 3 زن در غربت، اصلاً نگاهی فمنیستی نیست و یک نگاه کاملاً انسانی و عاطفی است. دیدگاه خودتان در این‌باره چیست؟

برداشت من از فمنیسم این است که زن و مرد قبول کنند که در یک جایگاه مساوی قرار نگرفته‌اند. اگر فمنیست، زن سالاری تعریف شود، من اصلاً آن را قبول ندارم ولی اگر منظور از فمنیست این است که زن و مرد هر دو بیرون از خانه کار کنند و در داخل خانه با هم مساوی باشند، آن را قبول دارم. من پشت هیچ ایسم خاصی قرار نمی‌گیرم ولی به آزادی انسان اعتقاد دارم. من معتقدم که زن در همه جوامع در حاشیه است و این وضعیت حتی برای زنان موفق هم وجود دارد. هر کسی که این را قبول دارد و کتمان نمی‌کند، می‌تواند از طریق انسانی با این در حاشیه قرار گرفتن زن برخورد کند. در حاشیه قرار گرفتن زن، مسئله‌ای نیست که تقصیر مردها یا زنان باشد بلکه یک مسئله اجتماعی است که باید با آن برخورد اجتماعی کرد. نمایشنامه اول من یک متن خیلی فمنیسمی بود که من خودم آن را نمی‌پسندم. انگار آن نمایشنامه را یک دختر نوجوان نوشته که برخوردهایش عمق ندارد. در سینما هم خیلی وقت‌ها دیده می‌شود که می‌خواهند فیلمی به طرفداری از زنان بسازند ولی چون هیچ تفکری پشت آن نیست، فیلم‌شان بدون هیچ عمقی تولید می‌شود. مثلاً در آن فیلم‌ها مرد قصه خیلی نازنین است و مخاطب اصلاً نمی‌فهمد که چرا زن قصه باید از آن مرد متنفر باشد. من برای همین سعی کردم که از آن دایره خارج شوم.

خواندن متن‌های آقای بیضایی هم در این نگاه‌تان تأثیر داشته است؟

خواندن متن‌های آقای بیضایی، خواندن نمایشنامه‌های خوب با نگاه فمنیستی، خواندن تاریخ، دیدن فیلم و... روی من تأثیر گذاشته است. آدم سنش که بالا می‌رود، مسائل را عمیق‌تر نگاه می‌کند.

شما سال‌ها در خارج از کشور زندگی کردید و با آدم‌های مهاجر زیادی آشنا بودید، ولی به  چه علت شد که "مرغ سحر" را پس از سال‌ها زندگی در غربت نوشتید؟

مارشال نورمن یک نمایشنامه دارد که در آن دو زن با یکدیگر صحبت می‌کنند که این نمایشنامه روی من تأثیر گذاشت. از طرفی من به کنسرت آقای محمدرضا شجریان رفتم که ایشان در آن‌جا قطعه "مرغ سحر" را خواند و در همان‌جا ایده متن "مرغ سحر" به ذهن من آمد و با تأثیری که از متن مارشال نورمن گرفته بودم تلفیق شد. وقتی که مرغ سحر آقای شجریان را گوش می‌کردم، در این فکر بودم که اگر الان یک زن ایرانی آن را گوش کند چه حالی پیدا می‌کند؟. من فیلمنامه "مرغ سحر" را هم به همراه یکی از دوستانم آقای شاهین کیانی نوشته‌ام و می‌خواهیم یک زمانی آن را کار کنیم.

بعد از خواندن نمایشنامه "مرغ سحر"، برخورد افرادی که شما را می‌شناختند با این نمایشنامه چطور بود؟

برخوردها خوب بود و نقدهای خوبی برای آن نوشته شد. خیلی‌ها به من لطف داشتند و گفتند که سپیده خسروجاه، فروغ فرخزاد تئاتر ایران است. البته من همچین ادعایی ندارم. آقای محمود بهروزیان برای این نمایشنامه نقدی نوشت که نقد خیلی خوبی بود. من به نقد خیلی اهمیت می‌دهم و خودم بدترین منتقد خودم هستم. البته اگر تشویق حمید احیاء نبود، این نمایشنامه هیچ‌وقت چاپ نمی‌شد. در کل عکس‌العمل کسانی که نمایشنامه مرا خواندند فوق‌العاده بود و مرا خیلی تشویق کردند.

سپیده خسروجا

همین تشویق‌ها باعث شد که به سمت نوشتن نمایشنامه "در سوگ کاظم اشتری" بروید؟

خیر. من شخصیتی از خود راضی و بسیار طناز می‌شناختم که مدام از خودش صحبت می‌کرد و مرا می‌خنداند. او بود که الهام‌بخش من برای نوشتن این تئاتر شد.

می‌شود گفت که این نمایشنامه راجع به هویت است؟ چون در بحث‌هایی که بین کاراکترهای نمایش می‌شود، یک نوع گم‌گشتگی در هویت آدم‌ها وجود دارد که انگار کاراکترهای نمایش در جستجوی آنند.

قبول دارم ولی این اتفاق شکل کمدی دارد. نمایش "در سوگ کاظم اشتری" به نوعی نقد یک جامعه ظاهربین و خود فریب است. این مسئله فقط به ایران مربوط نمی‌شود و در همه جای دنیا این‌گونه است. این نمایش یک نگاه به خودمان است که همین اتفاق آن را جذاب می‌کند. آن‌چه که برای من در نمایش "در سوگ کاظم شتری" اهمیت داشت، انتخاب یک کاراکتر زن میان‌سال به عنوان کاراکتر اصلی نمایش بود. به نظرم دنیای سینما و تئاتر به زنان خیلی بی‌رحمی کرده، به خصوص زنانی که سن‌شان یک مقدار بالا می‌رود. معمولاً در تئاتر نقش زن‌های حدوداً 40 سال را به دختران جوان 20،25 ساله می‌دهند. من خودم وقتی 21،22 سالم بود در نمایش "مرگ یزدگرد" نقش زن آسیابان را بازی کردم، بنابراین خیلی دوست داشتم که این نمایشنامه‌ام برای زنان میان‌سال باشد. در ایران چند نمایشنامه پیدا می‌شود که نقش اصلی‌شان برای یک زن 55 ساله نوشته شده باشد؟ تعدادشان خیلی کم است. من این نمایش را در سن 33،34 سالگی نوشتم چون جای خالی آن را احساس می‌کردم. افشین هاشمی فیلمنامه "در سوگ کاظم اشتری" را نوشته که امیدوارم بتوانیم آن را بسازیم.

متن نمایشنامه‌نویس‌های زن خوبی مثل نغمه ثمینی، ریما رامین‌فر و چیستا یثربی هم کمتر به کاراکترهای زن میان‌سال پرداخته‌اند، در حالی که این اتفاق در متن‌های آمریکایی بیشتر می‌افتد.

در متن‌های آمریکایی و در فیلم‌ها بیشتر این اتفاق می‌افتد. به نظرم کاراکترهای زن میان‌سال هم می‌توانند داستان‌های خیلی زیبا داشته باشند و همیشه مادرهای فداکار یا مادر شوهر بدجنس نباشند. من دوست دارم در مورد آدم‌هایی داستان بگویم که معمولاً داستان‌شان گفته نمی‌شود.

با توجه به علاقه زیادی که به سینما دارید، چرا تا به حال فیلمنامه ننوشته‌ و فیلم نساخته‌اید؟

من الان به فکر فیلمنامه‌نویسی هستم و همین امسال می‌خواهم بروم چند دوره فیلمنامه‌نویسی بگذارنم کمااینکه برای نمایشنامه‌نویسی هم دوره‌های سیستماتیک آن را گذراندم. برای فیلم‌سازی نیز هیچ‌وقت اقدام نکرده‌ام ولی به تازگی به فکر ساختن فیلم هم افتاده‌ام و در آینده احتمالاً فیلم هم خواهم ساخت.

شما به عنوان یک گروه فعال تئاتر ایرانی در کالیفرنیا، امکان این را داشته‌اید که بتوانید نمایشنامه‌نویس‌های دیگری را هم در جامعه آمریکایی معرفی کنید؟ متن‌های کدام یک از آن نویسندگان ایرانی می‌تواند بازخورد مناسب‌تری از طرف ایرانیان ساکن کالیفرنیا و همینطور مخاطبان آمریکایی‌تان دریافت کند؟

ما بیشتر روی متن‌های آقای بیضایی تمرکز کرده‌ایم. من خودم چند سال پیش نمایشنامه "عروسک‌ها" را کار کردم. سال‌ها پیش هم یکی از دوستان‌مان آمده بود و می‌خواست یکی از نمایشنامه‌های ایرانی را کار کند که من نمایشنامه "هشتمین سفر سندباد" آقای بیضایی را به‌ او پیشنهاد کردم. آن‌ها نمایشنامه آقای بیضایی را پس از تلخیص و ترجمه به زبان انگلیسی، همراه با یک گروه آمریکایی اجرا کردند. بعدها ما نمایشنامه "مرگ یزدگرد" آقای بیضایی را هم به فارسی و همینطور به زبان انگلیسی (ترجمه منوچهر انور) کار کردیم. از زمانی که آقای بیضایی به دانشگاه استنفورد تشریف آوردند، ما با گروه‌مان 4 نمایشنامه "مصاحبه" محمد رحمانیان، "خواب در فنجان خالی" خانم نغمه ثمینی، "جاده" یوریک کریم‌مسیحی و "نگین" حمید امجد را کار کردیم. در ده سال اخیر جوانان ایرانی زیادی به تئاتر ما می‌آیند و ما آن‌ها را درگیر تئاتر کرده‌ایم. بازخورد اجراهای این 4 نمایشنامه خیلی خوب بود و همه آن‌ اجراها را پسندیدند.

سپیده خسروجا

حضور بهرام بیضایی در دانشگاه استنفورد، جامعه ایرانی و حتی آمریکایی کالیفرنیا تاثیری بر این روند داشته است؟

مگر می‌شود تأثیری نداشته باشد! آقای بیضایی به جامعه ایرانی کالیفرنیا عمق فرهنگی بخشید. واقعاً بهرام بیضایی و مژده شمسایی و با حضور این دو، تمام جامعه فرهنگی و هنری آن منطقه یک رنگ دیگری به خود گرفته است. با حضور این دو بزرگوار در کالیفرنیا، طبیعتاً استانداردهای تئاتر باید رشد کند چون در حضور ایشان دیگر نمی‌شود با استاندارد پایین کار کرد. شما باید نمایشی تولید کنید که درخور آن باشد که آقای بیضایی و خانم شمسایی یک ساعت وقت‌شان را بگذارند و نمایش شما را ببینند. گروه "داروگ" با تشویق‌های آقای بیضایی بود که آن 4 نمایش را به روی صحنه برد. آقای بیضایی خودشان آثاری مثل "جانا و بلادور"، "گزارش آرش" و "شب هزار و یکم"، "گزارش ارداویراف‌" و "طرب‌نامه" را کارگردانی کرده که خانم شمسایی در خیلی از آن‌ها نقش اول را بازی کرده به طور مثال مژده شمسایی در نمایش "شب هزار و یکم" ده نقش مختلف را بازی می‌کند. آقای بیضایی برای نمایش "طرب‌نامه"، 40 نفر را برای بازیگری تربیت کردند که همه آن‌ها خودشان هنرپیشه شده‌اند و کار می‌کنند.

در این مدت شما با گروه "داروگ" کار آموزشی هم انجام دادید؟

بله. ما قبلاً ورک‌شاپ بدن‌سازی، صداسازی و... می‌گذاشتیم ولی از ده سال پیش که جوانان بیشتری به گروه علاقه نشان دادند برگزاری ورک‌شاپ را کنار گذاشته و بیشتر نمایشنامه‌خوانی کرده‌ایم تا جوانان با نمایش و ساختمان آن بیشتر آشنا شوند.

در میان این جوانانی که آن‌ها را به کار گرفته‌اید، استعدادها  خوبی هم می‌بینید؟

بله، عده‌ای خوب هستند ولی چون کار اصلی‌شان تئاتر نیست، آن را رها می‌کنند و می‌روند. از بچه‌هایی که با ما کار کردند، شیما خاکی کارش خیلی خوب بود که در "گزارش ارداویراف" با آقای بیضایی هم کار کرد. گروه داروگ الان کمتر فعالیت می‌کند. این گروه این‌طور منسجم نیست که یک نویسنده، کارگردان و چند بازیگر ثابت و ویژه داشته باشد بلکه هر کسی جدای از داروگ کار خودش را می‌کند و زمانی که لازم باشد داروگ نمایشی را تولید کند، همه جمع می‌شوند و به هر شخصی یک وظیفه‌ای سپرده می‌شود. الان هم چند وقتی است که ما تحت عنوان گروه داروگ کاری نکرده‌ایم ولی این‌طور نیست که گروه به هم خورده باشد. گروه داروگ عمر زیادی کرده و در این مدت هر کس مسیر خودش را رفته ولی اگر لازم باشد دوباره تحت عنوان همین گروه با هم کار خواهیم کرد.

در آمریکا شما با سایر گروه‌های تئاتر ایرانی ارتباط دارید؟ به طوری که بروید و نمایش‌های یکدیگر را ببینید یا کار مشترکی انجام دهید؟

یک سری گروه‌های ایرانی در آمریکا وجود دارند که اگر موقعیتش پیش بیاید با همدیگر همکاری می‌کنند. در شهر کالیفرنیا به جز گروه داروگ هیچ گروه ایرانی دیگری وجود ندارد. البته بحث آقای بیضایی کاملاً جداست. من خودم شخصاً با هیچ گروهی به غیر از "داورگ" و گروه آقای بیضایی کار نکرده‌ام.

همراه با گروه "داروگ" برای اجرا به شهرهای دیگر آمریکا هم سفر کرده‌اید؟

من برعکس بعضی از نویسندگان، کارگردان‌ها و بازیگران که می‌خواهند یک تئاتر را تا چند سال ادامه دهند، دوست دارم که یک اثر را بعد از چند اجرا بایگانی‌ کنم و بروم سراغ یک کار دیگر. در مورد سوال‌تان هم باید بگویم که 2،3 بار اجرای نمایش "مرغ سحر" را به شهر واشنگتن بردم ولی زیاد اهل سفرهای اینچنینی  نبودم.

بازخورد اجرای‌تان در شهر واشنگتن چطور بود؟

خیلی خوب بود. راستش را بخواهید من تا به حال بازخورد بدی از آثارم نگرفته‌ام. به نظرم نمایشنامه‌هایم جوری نوشته شده که به دل آدم‌ها می‌نشیند . فقط یک بار یادم می‌آید که در نمایش "مرغ سحر"، یک نفر آمد و گفت که چرا فلان بازیگر خانم 2،3 دشنام بد داد؟ من گفتم که این دشنام‌ها جزوی از کاراکتر آن دختر است که اصولاً بی‌ادب بوده و شخصیتی دشنام‌گو است و این شخصیت باید در طول نمایش اصلاح شود.

سپیده خسروجا

باتوجه به اینکه می‌گویید بازخورد نمایش‌تان در واشنگتن مثبت بوده، چرا خودتان را به اجرا در شمال ایالت کالیفرنیا محدود کردید؟

این را همه می‌پرسند و دلیلش شاید کاراکتر شخصی من و همسرم (حمید احیاء) باشد که زیاد اهل این اتفاق نیستم. یعنی اجراهای سیار.

علاقه ندارید که تئاتری را در ایران اجرا کنید؟ به دلیل اینکه به دیدن تئاترهای روی صحنه در ایران می‌روید تاحدودی از وضعیت تئاتر تهران مطلع‌اید. به نظرم این‌ها می‌تواند بهانه‌ای برای اجرای نخست‌تان در ایران باشد.

من خیلی علاقه دارم که نمایشی را در ایران به روی صحنه ببرم ولی تاکنون موقعیت‌اش پیش نیامده است. به خصوص نمایش "آغاز یک فصل سرد" را چون به نظرم این نمایش خیلی مناسب اجرا در اینجاست.  

طی سال‌هایی که به ایران سفر کردید، چه تئاترهایی را دیده‌اید و سطح آن‌ها چگونه بوده است؟

من در این سفر 2 تئاتر دیدم. نمایش پارسا پیروزفر را دیدم که خیلی دوستش داشتم. ایشان همین نمایش‌ را در آمریکا هم به روی صحنه برده بودند، که آن‌جا هم آن را دیده بودم. البته در اجرای تهران یک سری تغییرات در دو اجرا صورت گرفته بود ولی به نظرم آن نمایش در هر صورت خیلی خوب و زیبا کار شده بود. همچنین نمایش "کلاغ" را هم در سالن چارسو دیدم که به نظرم تئاتر بدی نبود ولی داستان آن عمق نگرفته و گم بود. دفعه قبل که به تهران آمدم، دو تئاتر مدرن دیدم که واقعاً بی سر و ته بودند. من نمی‌دانم که چرا تئاترها این‌گونه شده‌اند! قصه‌گویی کاملآً از بین رفته و در ایران نمی‌شود تئاترهایی مثل نمایش‌های تام استاپارد دید. حمید می‌گفت که تئاترهای ایرانی از لحاظ تکنیکی عالی شده‌اند ولی من همچین تئاترهایی ندیده‌ام و نمی‌دانم که آن‌ها را باید در کجا دید!

پس شما هم به این معترف هستید که یکی از ضعف‌های تئاتر ما در چند سال اخیر، دور شدن از قصه‌گویی است؟

بله. قصه‌گویی قدیمی‌ترین و زیباترین فرم بیان انسانی است که من نمی‌دانم اخیراً در برخی از تئاترهای ایرانی چه بر سر آن آمده است. من نمی‌گویم که متن‌ها حتماً باید فرم ارسطویی داشته باشند ولی 99 درصد آن‌ها به گونه‌ای است که مخاطب اصلاً متوجه نمی‌شود که داستان چیست، چون نمایشنامه‌ها نه اول دارد و نه آخر. ما واقعاً در حال دور شدن از قصه‌گویی هستیم، به گونه‌ای که انگار قصه‌ای نداریم بنویسم. کسانی مثل زویا پیرزاد رمان‌های خوبی می‌نویسند ولی چرا این رمان‌ها به نمایشنامه یا فیلمنامه تبدیل نمی‌شوند؟ این رمان‌ها خودشان می‌توانند اساس یک فیلم باشند. این‌که قصه‌گویی از بین رفته دلم را می‌سوزاند ولی این حقیقت هم وجود دارد که قصه‌گویی کار سختی است.

در میان نمایشنامه‌نویسان ایرانی که متن‌های‌شان را خوانده‌اید، کدام‌یک نسبت به قبل پیشرفت کرده‌ و در جا نزده‌؟

یکی از آن‌ها صد در صد آقای حمید امجد است. نمایشنامه "فراموشی" امجد تصویر و زبان بسیار زیبایی دارد. من نمایشنامه‌های زیادی می‌خوانم و مثلاً آثار نغمه ثمینی را هم دوست دادم ولی مطمئن نیستم آوردن نام ایشان جواب سوال شما باشد، در مورد حمید امجد با اطمینان می‌شود اظهار نظر کرد .

از نظر شما تئاتر امروز ایران در مقایسه با تئاتر روز جهان در چه رتبه‌ای قرار می‌گیرد؟

تئاتر امروز ایران غیرقابل باور است. در شهر تهران هر شب حدود 100 نمایش به روی صحنه می‌رود که بعضی‌های‌شان فوق‌العاده هستند. اتمسفر تئاتری تهران به مراتب از اتمسفر تئاتری "سانفرانسیسکو" بهتر است. تئاترهای سانفرانسیسکو عموماً در سالن‌های کوچک برگزار می‌شود و میانگین سنی مخاطبان‌شان 60 سال است! شاید در میان 1000 تماشاگر یک تئاتر در سانفرانسیسکو، 100 نفرشان پایین 35 سال سن داشته باشند در حالی که اکثریت قطع به یقین مخاطبان تئاتری در ایران، جوان‌ها هستند که یک اتفاق باورنکردنی است. آدم وقتی جوان‌ها را در سالن تئاتر می‌بینید، خوشحال می‌شود و انرژی می‌گیرد. این سطح از علاقه نسل جوان ایرانی به تئاتر و فرهنگ باورکردنی نیست. در تهران نه تنها تئاترهای بیشتری نسبت به سانفرانسیسکو اجرا می‌شود، بلکه تعداد تئاترهای خوبش نیز بیشتر است. الان در ایران جوان‌های 22 ساله نمایشنامه می‌خوانند که شگفت‌آور است. البته من خودم هم این‌طور بودم ولی در آمریکا احساس می‌کردم که تئاتر برای آدم‌های مسن است و نمی‌دانستم که جوان‌ها می‌توانند بهترین تماشاگران تئاتر باشند!

سپیده خسروجا

رشته تحصیلی شما ریاضی و اقتصاد بوده که ربطی به تئاتر ندارد. چرا هیچ‌گاه سعی نکردید در نمایشنامه‌های‌تان به این موضوعات بپردازید؟ مثلاً می‌توانستید مسئله محیط زیست یا اقتصاد را مطرح کنید چون مطرح کردن این مسائل می‌تواند جهان‌شمول باشد.

بله درست می‌گویید. من زندگی حرفه‌ای و هنری را از هم جدا کرده بودم و باور نداشتم که می‌شود زندگی حرفه‌ای را وارد کار هنری کرد. به نظرم حالا که از کار حرفه‌ای جدا شده‌ام، در آینده این اتفاق در نمایشنامه‌هایم بیفتد. الان به فیلم هم فکر می‌کنم و احساس می‌کنم که فیلم نیز خواهم ساخت. در این چند سال مدام درگیر کارهایی نظیر "طرب‌نامه"، "گزارش ارداویراف" و "نگین" بودم که خیلی هم لذت‌بخش و آموزنده بود ولی الان باید به قدم بعدی فکر کنم. به آن‌چه که شما گفتید فکر می‌کنم چون نیاز هست که تجربه من به خصوص در مبحث محیط زیست به کار بیاید. بنابراین باید از داستان‌های خودم بیرون بیایم و چیزی جهان‌شمول‌تر بنویسم.

هیچ‌وقت به این فکر نکردید که به عنوان تهیه‌کننده عمل کنید و گروه‌های ایرانی را به خارج و گروه‌های خارجی را برای اجرای تئاتر به ایران بیاورید؟

هر بار که دوستان‌مان از ایران به آمریکا آمدند و تئاتر اجرا کردند، خیلی خوشحال شدم ولی حقیقتاً من این کار را بلد نیستم و نمی‌توانم آن را انجام دهم.

اگر بخواهید یکی از نمایش‌های‌تان را در ایران اجرا کنید، ترجیح می‌دهید که بازیگران ایرانی داخل کشور در آن ایفای نقش کنند و  یا بازیگرانی که در کالیفرنیا عضو گروه‌تان هستند را به ایران می‌آورید؟

دوست دارم این تجربه با بازیگران داخل کشور باشد.

به این فکر نکرده‌اید که یکی از نمایشنامه‌های‌تان را مثلاً در جشنواره فجر به روی صحنه ببرید؟

خیر. اولین باری که نمایشنامه من در جشنواره فجر اجرا شد، به پیشنها افشین هاشمی بود. من بلد نبودم این کار را انجام دهم و افشین هاشمی مرا در این زمینه راهنمایی کرد. افشین هاشمی خیلی مهربان و دوست‌داشتنی است و دلش می‌خواهد که دوستانش موفق باشند. من دوست دارم که یکی از نمایشنامه‌هایم را به جشنواره فجر بیاورم ولی نمی‌دانم که این کار را باید چگونه انجام داد.

تجربه همکاری با آقای بیضایی چطور بود؟ آیا تغییر خاصی در نگرش‌تان نسبت به مقوله تئاتر به وجود آمد؟

کار کردن با آقای بیضایی مثل این است که آدم برود دانشگاه. هرکسی در محضر ایشان باشد، علاوه‌ بر معلومات تئاتری، انسان بهتری هم خواهد شد. من در کار با ایشان، خوب بودن را  یاد گرفتم. اصلاً باورم نمی‌شد که یک اسطوره‌ای مثل او آنقدر مهربان باشد و به همه آدم‌ها یک‌جور نگاه کند. امیدوارم چیزهایی که از آقای بیضایی یاد گرفتم، توشه آینده من شود. آقای بیضایی به چیز بد رضایت نمی‌دهند و برای رسیدن به یک اتفاق خوب، اگر لازم باشد آن را صد مرتبه توضیح می‌دهند. البته باید اعتراف کرد که  ایشان اگر خودشان بازی کنند، بهترین بازیگر دنیا هستند. در کنار او آدم یاد می‌گیرد که استانداردهایش را بالا ببرد، مهربان و صبور باشد. در نمایش "طرب‌نامه" 100 نقش وجود داشت که آن نقش‌ها را 40 بازیگر بازی می‌کردند. آقای بیضایی برای اجرای این نمایش جوری با ما 40 بازیگر رفتار کرده بود که هرکس نمایش را می‌دید، نمی‌گفت که فلان بازیگر خوب بود، بلکه کل مجموعه را تأیید می‌کرد و این اتفاق به دل آدم می‌نشست. در واقع به عنوان کارگردان با همه ما یک‌جور رفتار می‌کرد و همه را جوری پرورش می‌داد که کسی نگوید فلانی سوپراستار است. ایشان تبحرشان  در کارگردانی، معجزه می‌کنند.