سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: محفل ادبی، عنوانی است که نوعی از غیررسمیبودن ادبیات را یادآوری میکند. انگار وقتی از محفل به جای جلسه یا انجمن حرف میزنیم، برگزاری مراسمی برای ادبیات را در حد امری "بزمی" تقلیل داده باشیم. گاهی هم همینگونه بوده است؛ بهویژه در محافلی که بیرون از پایگاههای رسمی ادبیات، مکانهای عمومی و سالنها و در خانهها و بهطور شخصی برپا شدهاند. از این دست محافل بسیار بوده و در هر دورهای شاهد ظهور، فراگیری و افول آنها بودهایم. شاید بتوان ادعا کرد، محفل ادبی، بنا بر تعریفی که از شکل خانگی آن میتوان به دست داد، در دوران افول خود به سر میبرد. هستند جلسات متعدد خانگی، اما از هیچیک صدایی آنچنان که از برخی از آنها در دهههای شصت و هفتاد به گوش میرسید بلند نیست. در آن دو دهه گویی، محافل غیررسمی، ادبیاتی را تولید میکردند که میتوانست وارد محیط ادبیات شفاهی شود، اما حالا مدتهاست خبری از این حرفها نیست.
تصوری که تا مدتها از یک محفل ادبی موجود بود، تا حدود بسیاری نزدیک بود به این تصویر که عدهای شاعر کهنسال قصیده و غزلگویِ بهبهشنو گرد هم میآیند و اغلب مباحثات جدی در باب شعرها را به کناری میگذارند و بزمی ترتیب میدهند و ... . یک محفل، در تاریخ محافل ادبی ما، توانست در کمرنگکردن این تصور نقش مهمی ایفا کند. یعنی آمد و جوانهایی را که کلهشان خیلی داغ نوجویی و ساختارگریزی و هنجارشکنیها بود، نشاند کنار نمایندگان همان سنلهایی که آن تصور سنتی از "محفل" را پدید آورده بودند؛ جلسات خانگی "شعر امروز ایران" در سال 1373. روایتهایی که میخوانید، مربوط به دیدار ضدخاطرهبازانه "هنرآنلاین" با صاحب آن خانه است.
6درصد ارزش افزوده کلمات و صاحبخانه مهجور
جلسات "شعر امروز ایران" در خانه حسن صفدری برگزار میشد. صفدری شاعر و اصفهانی بود و هست و اخیرا هم مجموعه شعری با نام "کوه صفه" را منتشر کرده که دو شعر بلند را دربرمیگیرد. در این کتاب، بر خلاف ویژگی منتسب به اصفهانیها با شاعری روبهروییم که در به کاربردن کلمات، مقتصد نیست و همین باعث شده با دو شعر بلند روبهرو باشیم: "تازه، چون وضعیت اقتصادی هم زیاد مناسب نیست به هر واژه 6% ارزش افزوده هم که محاسبه کنید بیشتر از اینها هم میشود!"
اما، حسن صفدری را خیلیها به شعرش نمیشناسند. در واقع بهتر است بگوییم آنقدر که او را به خانهاش میشناسند، از راه شعرش شناسا نیست. الان اگر نام برخی بازیکنان تیم فوتبال گهر دورود یا نساجی قائمشهر را هم در ویکیپدیا سرچ کنید، شاید صفحهای مختص به آنها در این پایگاه دانشنامه آزاد موجود باشد، اما صفدری، ویکیپدیا ندارد. در عوض هر کتابی را درباره شعر دهه هفتاد فارسی باز کنید، ورق بزنید تا به نمایه نامهای انتهای کتاب برسید، نامی از او میبینید. اما اگر عددِ ارجاع را بگیرید و به متن بیایید میبینید که اغلب، نام صفدری به خاطر حرف و حدیثی درباره برگزاری جلسات سال 73 در کتاب آمده و نه چیز دیگری. اما او به همین مقدار راضی است؛ به اینکه تنها، مکانی در اختیار شعر فارسی قرار داده تا فرصت برای بروز و ظهور تازهها داده شود.
در "شعر امروز ایران" چه خبر بود؟
میگوید: "بیست سال پیش در این اندیشه بودم که در کنار شاعران و نویسندگان دهههای گذشته بتوانم عده زیادی از نسل جوان را به جلسات بیاورم؛ آنها که بعدها به دهه هفتادیها معروف شدند. از اقصینقاط کشور مخصوصاً برای شرکت در این جلسات شرکت میکردند. مثلا از شمال از روز قبل به تهران می آمدند تا در جلسه شرکت کنند. جلسات جمعههای آخر هر ماه و اصولاً از دو بخش تشکیل میشد: شعر خوانی و سخنرانی شاعران و نویسندگان باسابقه و شاعران دهه 60 و 70. علی عبدالرضایی، مهرداد فلاح، کوروش همهخوانی، ابوالفضل پاشازاده، نسرین جافری، شمس لنگرودی، پوران کاوه، شهرام مقربین، حافظ موسوی، بهزاد زرینپور، رضا چایچی، هیوا مسیح، و شیوا ارسطویی اعضای ثابت جلسات بودند"؛ جلساتی که تا سال 74 برقرار بود.
براهنی، ارسطویی؛ دوگانه نقطه عطف در جلسه اول
در اولین جلسه "شعر امروز ایران" به تاریخ 24 خرداد سال 1373، میهمان رضا براهنی است که با دانشآموختگان کارگاه معروفش به خانه صفدری میآید. براهنی، کارگاهی داشت که در زیرزمین خانهاش در پاسداران تهران برگزار میشد و جزو اولین کارگاههای شعر محسوب میشود. صفدری میگوید نخستین کسی که دعوتش را برای حضور در جلسات پذیرفته براهنی بوده. نخستین بار هم که براهنی شعرهایی از کتاب مهم "خطاب به پروانهها" و موخره آن با عنوان "چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم" را جایی خوانده مربوط به همین جلسه میشده است. این جلسه برای خود صفدری لطف دیگری هم داشته است: "شیوا ارسطویی به همراه دانشآموختگان کارگاه براهنی به این جلسه آمده بود. اینجا بود که با او آشنا شدم و سپس ازدواج کردیم. این نقطه عطفی بود در زندگیام. پس از این نیز، جلسات را بیشتر من و شیوا اداره میکردیم".
خرده شیشه نداشتیم، بطری از دست باباچاهی افتاد!
علی باباچاهی، شاعری است که با جریان شعر دهه هفتاد همگام شد و در این راه از همان ابتدا با وجود رابطهای که با جوانترهای هفتاد برقرار میکرد، زوایایی هم با برخیشان داشت. او در گفتوگویی به یکی از جلسات خانه صفدری اشاره میکند که قرار بوده طی آن سخنرانی کند، اما مدعی است صورت جلسه عوض شده و سخنرانی او به بعد از سخنرانی علی عبدالرضایی، که بعدها به شاعر پرسروصدای هفتادیها تبدیل شد، موکول شده و ظاهراً این تعویض را نپسندیده. او گفته صفدری خرده شیشه و ناخالصی داشته و در جلساتش قصد داشته نسل جوان را بر صدر بنشاند و او را سر جای خودش! باباچاهی اعتراض خودش را با حرفهای بیربطی که میزند نشان میدهد و جلسه به جنجال میکشد. صفدری اما میگوید روش برگزاری جلسات، اساسا بر مبنای اولویت سخنرانی نسل جدید بود و سپس سخنرانی نسلهای گذشته: "این روش، از روز اول و حتی در رابطه با سخنرانی محمد حقوقی، رضا براهنی، عنایت سمیعی، شمس لنگرودی، محمود دولتآبادی و شهرنوش پارسیپور هم رعایت شده بود. اگر من جای باباچاهی بودم صبر پیشه می کردم. چه فرق میکرد کی اول حرف بزند؟ باباچاهی به هر حال سر جای خودش بود"! فکر میکنم کملطفی کرده و اگر چنانچه خرده شیشهای هم در آن جلسه دیده، مربوط به بطریای بوده که ناگهان از دست ایشان کف آشپزخانه افتاد و خرد شد!"
آجانها عقب محلیپوشان شعر و داستان
برگزاری هر جلسه خانگی، به فراخور نوع برگزاریاش میتواند دردسرهایی را هم ایجاد کند: "در یکی از جلسات ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد. پلیس پشت در مدعی بود دو خانم را با لباس عجیب و غریب محلی دنبال کرده و آنها احتمالا وارد واحد ما شدهاند. منظورش منیرو روانیپور و نسرین جافری بود که با نوعی لباس محلی به جلسه آمده بودند. خلاصه، جناب پلیس را متقاعد کردیم که ما اینجا چنان آدمهایی را راه ندادهایم و قضیه به خیر گذشت".
این شعر دهه هفتاد که میگن، از اینجا اومد؟
دهه هفتاد، پر از حاشیههای مختلف برای شعر بود، یکی از این حاشیههای عبث و بیهوده بر سر این بود که چه کسی آغازگر این جریان بوده است. میگویند، اگر بخواهید اینگونه از شعر را تبارشناسی کنید، خاستگاهش را در جلسات "شعر امروز ایران" پیدا میکنید؛ وقتی علی عبدالرضایی شعر "پاریس در رنو"اش را آنجا خوانده. شعری که طرز قرائتش در این جلسه همه را خندانده: "کارتنی از برگههای بلند کاغذ سفید با خودش آورده بود و مرتب آنها را به دور دست خودش میچرخاند و میبست و از حفظ شعرش را میخواند و سپس دوباره آنها را باز میکرد. غیر از عبدالرضایی، بهزاد زرینپور هم اولین شعرهایش را که نخستین رگههای پیدایش دهه هفتاد را میشد در آنها جست، در این جلسات خواند".
احمدرضا گفت عجب دلی داری و رفت!
هنوز احمدرضا احمدی اینقدر که امروز هست، پیر نشده بود و در جلسات شرکت میکرد، اما او قبلا هم گفته که دل بعضی کارها را ندارد و فعالیت سیاسی نمیکرده چون میدانسته با یک سیلی ساواک، همه چیز را لو میداده. احمدی این صداقت را در جلسات صفدری هم نشان داده: "معمولا 50 نفر در جلسات شرکت میکردند اما شبی که میزبان محمود دولتآبادی بودیم، 200 نفر مهمان داشتیم و مجبور شدیم جلسه را در پارکینگ برگزار کنیم. خیلی شلوغ و حساسیتبرانگیز شده بود. تا آنجا که احمد رضا احمدی که یکی از دوستانش را به جلسه رسانده بود به من گفت: "حسن من خیلی ترسیدهام. عجب دلی داری تو" و رفت.
انتهای پیام/
صابر محمدی