سرویس تئاتر هنرآنلاین: رویکرد انتزاعی و نامتعارف به انسان و زندگی و انعکاس‌دهی آن در دنیای نمایش اساسا  ذهنیتی تجربی و بداعت‌آمیز است. ادبیات مدرن، مخصوصا بخش نمایشی آن با چنین نگره‌ای شکل گرفته است. در این رابطه نام‌آورترین نویسنده بدعت‌گذار ادبیات نمایشی مدرن، یعنی "ساموئل بکت"، در نمایشنامه‌هایش، از جمله "در انتظار گودو" ، "آخرین نوار کراپ"، "آخر بازی" و در رابطه با رمان‌هایش در "مالون می‌میرد" و... شاخصه‌های چنین ادبیاتی را ارائه داده است. نمایش "قطعاتی از ساموئل بکت" به کارگردانی  نوبتی علی اکبر علیزاد و سهراب کریمی که هم اکنون  در تالار قشقائی از مجموعه سالن‌های تئاتر شهر اجرا می‌شود، نشانگر چنین شاخصه‌هایی است.

قطعه اول تحت عنوان "بازی" به کارگردانی علی اکبر علیزاد به مونولوگ‌های سه پرسوناژ می‌پردازد که روی صحنه هیچ ارتباطی با هم ندارند و فقط به صورت نوبتی برون‌فکنی می‌کنند. در بیان آن‌ها صرفا اشاره به حوادث عادی زندگی و نشان دادن واکنش‌های روحی و ذهنی است که گاهی حالتی روایی به خود می‌گیرد و گاهی اساسا روایی نیست و به گزاره‌های کم اهمیت و معمولی محدود شده است. این نمایش بیش از آن که مفهوم مهمی داشته باشد نشانگر جدا افتادگی، تنهایی و موقعیت‌های تنگنایی است. مونولوگ‌های هرسه پرسوناژ گویی آخرین و تنها فرصتی است که به آن‌ها داده شده و سرانجام هم بدون  نتیجه به پایان می‌رسد و همزمان نشانگر نقش بسیار معمولی آن‌ها در بازی بی‌اهمیت و بیهوده زندگی‌شان است. جملات و عبارات مونولوگ‌های پرسوناژهای قطعه نمایشی "بازی" این موضوع  را نشان می‌دهند : "هیچ کاری نمی‌تونم بکنم، برای هیچ‌کس"، "فقط لحظه‌های قابل تحمل وجود دارند"، "مردن برای تاریکی و هرچه تاریک‌تر بهتر"، "همه چی سقوط کرده در هوای تهی" و...

از درون مونولوگ‌ها هیچ روایت شاکله‌مند و معنادار مهمی شکل نمی‌گیرد. همه چیز فقط حرف زدن است و آن هم صرفا برای خود؛ پرسوناژها روی صحنه هیچ  مخاطبی ندارند و فقط  مونولوگ‌های‌شان را به شکلی نمایشی ابراز می‌کنند. این قطعه اول، حداقلی شدن انسان و تنهائی و بی‌ارتباطی او را به نمایش می‌گذارند. با آن که مونولوگ‌ها به شکل نوبتی بیان می‌شوند، اما ارتباطی بین هیچ کدام از آدم‌های روی صحنه نیست. آن‌ها در حقیقت تصویر خود زندگی را که در پوچی، بی‌ارتباطی و تنهایی می‌گذرد، نشان می‌دهند: در بازی پوچ و بیهوده زندگی‌‌شان نقشی به عهده دارند و آن را بازی می‌کنند.

پرسوناژها در متن اصلی درحالت ایستاده، پاهای‌شان داخل "کوزه" است، اما در این اجرا علی اکبر علیزاد به عنوان کارگردان به جای کوزه از چهار پایه استفاده کرده که البته در اصل اشتباه است، اما کاربرد نور موضعی بر روی چهره پرسوناژها سبب شده که غیر از صورت بازیگران همه چیز در تاریکی بماند؛ در نتیجه، ترفند شخصی کارگردان از چشم تماشاگران پنهان می‌ماند و در عوض، به علت دراز جلوه کردن قامت بازیگران در بطن تاریکی، هرسه پرسوناژ تا حدی همانند مترسک‌های سخنگو به نظر می‌رسند و این رُخداد  تصادفی اشتباه کارگردان را پوشش داده و با تعبیر و آنالیز تازه‌ای روند نمایش در راستای پوچی و درجا ماندگی دور از اختیار و مترسک گونگی انسان پیش می‌رود؛ یعنی عملا یک انتزاع ثانویه تصادفی و همزمان سنخیت‌دار شکل می‌گیرد.

در قطعه دوم با عنوان "فاجعه" که  توسط سهراب کریمی کارگردانی شده، رویکرد تمرینی یک کارگردان و دستیارش به وضعیت نمایشی یک پرسوناژ  مورد تأکید قرار گرفته است. در این اجرا فقط کارگردان و دستیارش دارای دیالوگ‌اند. این قطعه حالتی تمثیلی، نمادین و انتزاعی دارد. صحنه بدون دلیل و منطق صرفا بر اساس میل و اراده کارگردان که طراح همه چیز است پیش می‌رود: ذهنیات کارگردان مورد نظر، تصادفی و خود به خودی عمل می‌کنند. همزمان بازیگر یا پرسوناژ روی چهار پایه هم که از خود اختیاری ندارد، کاملا جنبه ابزاری پیدا کرده است. موجودیت او کلا بیهودگی، بی‌معنایی، بی‌اختیاری و بندگی را نشان می‌دهد و همانند سه پرسوناژ  قطعه اول ( بازی)  محکوم و محدود به یک مکان و وضعیت است، با این تفاوت که در مورد او فاجعه کامل شده است: او قدرت بیان هم  ندارد و به "بیهوده نمایی" و بازی در یک نمایش ابُزرد که نمادی از زندگی پوچ و معناباخته انسان است، مجبور شده و همین پارادوکس عملا این قطعه دوم را  به صورت  "نمایش در نمایش ابُزرد" درآورده است.

در قطعه سوم با عنوان "قطعه بی‌کلام 2" به کارگردانی علی اکبر علیزاد دو پرسوناژ از درون گونی‌های جداگانه‌ای بیرون می‌آیند که می‌تواند نمادی از یک موقعیت بسته "جنینی" باشد. پرسوناژها در دو نوبت جداگانه از گونی بیرون می‌آیند و کارها و عادات تکراری معمولی و حتی بیهوده و کم اهمیتی را به نمایش می‌گذارند، سپس هرکدام به نوبت دیگری را که در گونی است، همچون  باری تحمیل شده بر دوش می‌کشد و سپس بر زمین می‌گذارد و دوباره داخل گونی می‌رود. در این تکرار نوبتی و مضاعف هیچ دیالوگی رد و بدل نمی‌شود و قطعه سوم (فاجعه) کلا به یک "فیلم صامت" شباهت دارد و "تکرار"، "تحمیل شدگی و جبر" و " بیهودگی "، سه بن مایه  موضوعی اصلی این اجرا  است که همان روند "کمدی ابُزرد" قطعه‌های اول و دوم را پی می‌گیرد: انسان‌هایی که بودن‌شان بی‌فایده و زندگی‌شان پوچ و نیز بزرگ‌ترین حادثه  زندگی‌شان همانا "بی‌حادثه‌گی"، پوچی، تکرار و ماندن در یک موقعیت محدود و جبرآمیز است که از شدت بی‌معنایی پارادوکسیکالش، کمیک جلوه می‌نماید. باید یادآور شد که در همه کمدی‌های ابُزرد "ساموئل بکت" رگه‌ای از تراژدی وجود دارد که در "درون" اتفاق می‌افتد و آن هم پوچی و معناباختگی انسان است؛ بنابراین، این کمدی‌ها در اصل "کمدی تراژیک"‌اند و اگر روی کمدی بودن آن‌ها تأکید می‌شود، به سبب غالب بودن استعاری و پارادوکسیکال وجه کمیک آن است.  

نمایش "قطعاتی از ساموئل بکت" به  کارگردانی علی اکبر علیزاد و سهراب کریمی خصوصیات  الگوئی  اجرای  نمایش‌های "ابُزرد"  را به طور نسبی دارد و چون صحنه‌ها خالی و بدون دکور و به عبارتی، همانند خود پرسوناژها  "تهی"‌اند، بازی بازیگران هم خلاصه شده و تقریبا عاری از احساس‌گرایی برجسته یا افراطی است؛ رعایت این شاخصه‌ها با محتوا و ژانر نمایش‌ها هم‌خوانی دارد. استفاده بجا از نور موضعی و موسیقی زنده تک نوازی اُرگ  که  ریتمی  بسیار آرام  و بطئی دارد، به اجرا نوعی تشّخُص و سبک گونگی  بخشیده است. کارگردانی قطعه اول (بازی) و قطعه سوم (قطعه بی‌کلام 2) که توسط علی اکبر علیزاد و کارگردانی قطعه سوم (فاجعه) که توسط سهراب کریمی انجام شده، هرسه به طور نسبی و به دلائل پیش گفته، در راستای سبک و سیاق اجرای نمایش‌های ابُزرد است؛ از این رو، دیدن این نمایش اپیزودیک  برای علاقه‌مندان آثار "ساموئل بکت " فرصتی مغتنم است.