سرویس تئاتر هنرآنلاین، نمایش "کریملوژی" نوشته مهران رنجبر به کارگردانی رضا بهرامی و بازی مجید رحمتی شنبه و یکشنبه 19 و 20 بهمن‌ماه ساعت 18:30 و 20:30 در بخش مسابقه صحنه‌ای سی و هشتمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر در تالار چهارسو مجموعه تئاتر شهر روی صحنه خواهد آمد. این نمایش پیش از این در این سالن نمایشی و همچنین تئاتر هامون اجرا شده است.

رضا بهرامی چند سال پیش نمایشی را با عنوان "سه روز عزای عمومی" نوشته کهبد تاراج با بازی هومن بنایی در کافه نزدیک اجرا کرد و طرح همان نمایش فتح بابی برای اجرای نمایش "کریملوژی" شد، منتها این بار متن این اثر را مهران رنجبر نوشت و مجید رحمتی در آن ایفای نقش کرد.

کریم شیره‌ای از تلخکان دربار ناصرالدین‌شاه بود که مرگ او، پادشاه وقت را بر آن داشت تا در کشور سه روز عزای عمومی اعلام کند اما آنچه تاکنون کشف و رازگشایی نشده، محل دفن این هنرمند نمایش‌ ایرانی است و نشانی از مزار او موجود نیست. این سؤال رضا بهرامی را به آن واداشت تا نمایش "کریملوژی" را روی صحنه آورد.

این اثر نمایشی کلاژی از گونه‌های نمایش ایرانی است و بهرامی با این نمایش در نظر داشت این گونه‌ها را احیا کند تا تلنگری باشد به گونه‌هایی در نمایشنامه‌نویسی، کارگردانی، طراحی و بازیگری ایرانی که کمتر به آن پرداخته شده و باید به‌روز و آپدیت شده و به آن‌ها توجه شود.

به بهانه اجرای این نمایش در سی و هشتمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر با رضا بهرامی کارگردان و مجید رحمتی بازیگر این نمایش گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید: 

 

آقای بهرامی، نمایش "کریملوژی" بر اساس طرح نمایشنامه "سه روز عزای عمومی" به نویسندگی کهبد تاراج نوشته شده است که شما آن را قبلاً کارگردانی و اجرا کردید. در مورد آن نمایش بگویید و این‌که چطور شد از طرح "سه روز عزای عمومی" به "کریملوژی" رسیدید؟

رضا بهرامی: من نمایش "سه روز عزای عمومی" را سه سال پیش روی صحنه بردم و هومن بنایی در آن نمایش بازی کرد. قبلاً خود کهبد تاراج هم آن کار را به صورت محیطی اجرا کرده بود. "سه روز عزای عمومی" قصه یک شخص به نام کریم‌ شیره‌ای است که آواره است و به دنبال قبرش می‌گردد. کریم شیره‌ای شخصیتی است که خیلی‌ها درباره آن صحبت می‌کنند و حتی خیلی‌ها مسخره‌اش می‌کنند. به همین دلیل برایم جالب بود که ببینم سرگشتگی و تلاش برای یافتن قبر کریم شیره‌ای به کجا می‌رسد. دوست داشتم این فرصت بهانه‌ای شود برای درد دل‌های خودم و پرداختن به چهره‌های نمایش ایرانی که بعد از مدتی از ذهن‌ها رفتند و فراموش شدند، مثال زنده‌یاد سعدی افشار یا مرشد ترابی. دغدغه‌ام این بود که چرا به هنرمندان نمایش ایرانی رسیدگی نمی‌شود؟ به گفته آقای فتحعلی‌بیگی به‌عنوان کسی که در این سیستم کار می‌کند، همه دارند از بین می‌روند و ما بعد از این‌ها دیگر کسی را نداریم. من وقتی نمایش "سه روز عزای عمومی" را اجرا می‌کردم این تم خیلی برایم جذاب بود و بعد به کهبد تاراج گفتم این متن را بنویس اما کهبد گفت من دیگر نمی‌توانم این نمایشنامه را با رویکردی جدید بنویسم. بنابراین من کسی را که قلمش یک زبان خاص و یک آهنگ و ریتم داشته باشد، پیدا نکردم، جز مهران رنج‌بر. مجید رحمتی هم پیشنهاد کرد این کار را بر عهده مهران رنج‌بر بسپارم چون مهران زبان این زمان را بلد است. من نوشتن متن را به مهران سپردم و مهران رنج‌بر "کریملوژی" را نوشت و این نمایش دو سال پیش در تئاتر شهر بازبینی و کار هم پذیرفته شد منتها سر زمان اجرای نمایش به مشکل برخوردیم و آن موقع اجرای عمومی نرفتیم. در ادامه، نمایش را در جشنواره نمایش‌های آیینی و سنتی به صحنه بردیم و بعد آن را در تئاتر شهر به اجرای عمومی رساندیم.

مهران رنجبر- مجید رحتمی- رضا بهرامی

چرا تصمیم گرفتید نمایش "کریملوژی" را به صورت مونولوگ و تک‌نفره کار کنید؟ به اعتقاد من این کارتان را سخت‌تر کرد.

رضا بهرامی: متن "کریملوژی" را هم کهبد تاراج و هم مهران رنج‌بر به صورت مونولوگ نوشتند، با این حال بعد از بازبینی تئاتر شهر یک مقدار به این فکر رسیدیم که نمایش را دو پرسوناژی کنیم اما همچنان ته ذهن من اجرای مونولوگ بود. در زندگی شخصی من همیشه شنا کردن بر خلاف جهت آب برایم چالش و جذابیت دارد و خدا را شکر می‌کنم که مهران رنج‌بر و مجید رحمتی هم چنین خصلتی در وجودش هست. به همین خاطر ما چالش قشنگی با هم داشتیم. من اصولاً چالش را دوست دارم و در این نمایش هم دیدم مونولوگ بودن کار برای من یک چالش است. این‌که من بتوانم بازیگرم را در موقعیت‌های مختلف نگه دارم و تماشاچی با آن ارتباط برقرار کند می‌شود برد من. البته این ریسک بالایی است و به همین خاطر من و مجید رحمتی چهار ماه با همدیگر چکش‌کاری می‌کردیم. تمرینات‌ مختلفی داشتیم که واقعاً من بخشی از آن را مدیون این هستم که در مهد کودک مربی بودم و با بچه‌ها کار می‌کردم. فکر می‌کنم منتقل کردن آن تجربیات به مجید رحمتی تأثیرات خیلی خوبی داشت. ما تمرین می‌کردیم تا به فضایی که لازم است برسیم. حتی به این رسیدیم که در موسیقی برخلاف نمایش‌های ایرانی که یک نفر در یک گوشه می‌نشیند و کمانچه یا تنبک می‌زند، نداشته باشیم و من همه ریتم را به بازیگر بسپارم.

البته مجید رحمتی قبلاً این کار را کرده بود اما نه به این شدت. مثلاً در مجلس نقالی "رومئو و ژولیت" از آواز استفاده کرده بود.

مجید رحمتی: و "دلقک دوملیتی" که خودم کارگردانی کردم و همین‌طور "منتشا".

آقای رحمتی آیا هنر شما در زمینه آواز و موسیقی به آموزش‌هایی که در این زمینه داشته‌اید برمی‌گردد؟

مجید رحمتی: پس از نمایش‌های "توالت"، "مجلس نقاشی رومئو و ژولیت"، "منتشا" و "مجلس موزیکال فرافکنی دلقک دو ملیتی"، نمایش "کریملوژی" تجربه پنجمی بود که من به‌عنوان بازیگر یا کارگردان در این زمینه تک‌گویی داشتم و این تجربیات همیشه برایم جذابیت داشت. من نمایش "کریملوژی" را قرار بود خودم کارگردانی کنم اما از زمانی که قرار شد در این نمایش بازی کنم و رضا بهرامی آن را کارگردانی کند، دیدم حضور در "کریملوژی" به‌عنوان بازیگر برایم یک چالشی است که این بار مجموعه توانایی‌هایم را در اختیار کارگردانی قرار دهم که به او اعتماد دارم. من متن "کریملوژی" را فوق‌العاده دوست دارم و از روز اول که متن با یک بازیگر و یک عروسک نوشته شد (بعداً عروسک را بنا بر دلایلی حذف کردیم)، من احساس کردم این نقش چقدر برای من به‌عنوان بازیگر چالش‌‌برانگیز است. کم‌کم به این نتیجه رسیدم که نقشم را طوری بازی کنم که نمایشنامه‌، کارگردانی و بازیگری در یک لول به نظر بیایند. یعنی این‌طور به نظر نیاید که من گل‌درشت بازی کنم. اتفاقاً تمام امکانات خودم را در اختیار کارگردان قرار می‌دادم و اصلاً هم ناراحت نمی‌شدم که اصلاح شوم یا جلویم گرفته شود. مثلاً من در کارهای مونولوگی که انجام می‌دادم فوق‌العاده از سکوت می‌ترسیدم، چون می‌گفتم نکند تمپو و ریتم اثر بیفتد، اما در این نمایش رضا بهرامی می‌گفت تو اعتماد کن و جایی که می‌خواهم سکوت کن. جاهایی تأکید داشت که حتماً سکوت باشد. من به همین شکل جلو رفتم و از بازخوردها، خوشحال هستم و به‌عنوان بازیگر برایم جذاب است. همه این‌ها به سیستم آموزشی که من دیده‌ام برمی‌گردد. من غیر از تحصیلات تئاتری و بازیگری که در دانشگاه خواندم، از سن هفت سالگی تعزیه‌خوان و شبیه‌خوان بودم و بعدها نقالی و شاهنامه‌خوانی را یاد گرفتم و بعد ساز و تنبک یاد گرفتم و ضرب زورخانه را تمرین کردم و یاد گرفتم و با نمایش روحوضی و تخت حوضی آشنا شدم و حالا در نمایش "کریملوژی" مجموع همه این تکنیک‌های بی‌بدیل شیوه نمایش ایرانی را به یک شکل دیگری در اختیار گروه قرار دادم.

در نمایش یک بخش‌ بحرالطویل  وجود دارد که بسیار مورد استقبال مخاطب قرار می‌گیرد. شما به‌عنوان بازیگر چه چالش‌هایی با این بخش داشتید؟

مجید رحمتی: بخش‌هایی در متن بود که مهران نوشته بود مثلاً اینجا باید بحرالطویل یا شبیه‌خوانی باشد و چالشش را برعهده کارگردان و بازیگر گذاشته بود. من یک شب داشتم متن را می‌خواندم که نوشته بود "بزرگ‌ترین جهاد من گفتن حرف حق پیش حاکم ستمکار بود". گفتم کریم شیره‌ای درباره بیماری، افیون، بی‌سرپناهی و سرگردان بودن آدم‌ها و عدم امکانات پزشکی آن دوره به شاه زمانه خودش حرف می‌زند که من اگر بخواهم این‌ها را به‌عنوان دیالوگ معمولی بگویم شاید برای تماشاگر زیاد جذاب نباشد، پس چه بهتر که این با یک تکنیک نمایش ایرانی همراه باشد و این‌طور شد که بحر الطویل را انتخاب کردم. بعد شعر "الف میگم ابروت کمونه" توی ذهنم آمد که با 32 حرف فارسی نوشته شده است و بعد شروع کردم "آ میگم آی با کلاه" را بر اساس آن نوشتم و به رضا بهرامی پیشنهاد دادم. این شد سرلوحه کار. در بخش دیگر نمایشنامه آنجایی که ناصرالدین‌شاه حرف می‌زند و انقلاب مشروطه به وجود می‌آید را مهران رنج‌بر در یک صفحه نوشت و ما دیدیم خود این بیسش خیلی خوب است. دیالوگی که من دارم این است که می‌گوید "صیغه‌ای شد صیغه مشروطه، شرط مشروعیت مشروعه، بی‌خبر ز عاقبت مملکتین، شرع مشروعیت مشروعه" و مهران این را به شکل کلام نوشت و من با محمد آزادفرد صحبت کردم که این را به شکل آتراکسیون یا پیش‌پرده و به صورت ریتمیک در بیاورد. محمد آزادفرد این را سه صفحه به شعر در آورد که من آن را دراماتورژی کردم. یا جایی مهران نوشته است "از ماتحت شاه تا مردونگی نقاره‌‌خون رو نیش می‌زدم" که من یک‌هو دیدم این شد "نیش می‌زنم و نیش می‌زنم، پنبه رو به آتیش می‌زنم، تیغ به این ریش می‌زنم و...". همه این‌ها به طور بداهه یا با تمرین‌هایی که کرده بودم خلق شد و من سعی کردم آن‌ها را تنظیم و گردآوری کنم تا در لابلای متن بگذارم. چند روز پیش یک عده گفته بودند مجید رحمتی گفته است که متن را من نوشته‌ام، اما من الان می‌خواهم به جرئت بگویم که تمام دیالوگ‌ها و تمام بازی‌های زبانی را مهران رنج‌بر نوشته است. یکی دو مورد وجود داشت که ما آن را با هم پیدا کردیم ولی متن را مهران نوشته و خود او مشخص کرده که کجا بحرالطویل و کجا تعزیه و تخت حوضی باشد. نکته جالب این است که متن مهران دستور صحنه ندارد و خود این به کارگردان می‌گوید دست تو باز است تا کار را هر طور که می‌خواهی اجرا کنی.

این متن، این کارگردانی و این نوع بازیگری خیلی بی‌پناه است. کارگردان متن را می‌خواند و می‌بیند چقدر بی‌پناه است چون هیچ چیزی درباره صحنه نوشته نشده. در اینجا کارگردان وقتی می‌خواهد متن را کارگردانی کند، به بی‌پناهی‌های متن نگاه می‌کند و آن‌ها را کشف می‌کند. بعد منِ بازیگر روی صحنه می‌بینم که چقدر از این دو نفر بی‌پناه‌تر هستم. حالا پناه من چیست؟ پناه من قصه‌ای است که نویسنده درباره زندگی کریم شیره‌ای نوشته است، طراحی ساده و در عین حال پیچیده کارگردان است و این‌که به من بازیگر هیچ نمی‌دهد و من باید همه چیز برایش بسازم. این می‌شود چالش کار کارگاهی که مجموعه این‌ها یک مثلثی درست می‌کند به نام مثلث برمودا که هر تماشاگری در آن قرار بگیرد غرق در اجرا می‌شود.

آقای بهرامی از روند شکل‌گیری کار بفرمائید.

رضا بهرامی: بگذارید از متن که بن‌مایه کار است شروع کنم. در متن توضیحی نوشته نشده که کی از کجا بیاید و از کجا برود و چه چیزی باشد و چه چیزی نباشد. بسیار ساده است. بعد می‌خواهیم برای آن طراحی فضا کنیم به این نتیجه می‌رسیم که یک چیز ساده انتخاب کنیم. من در مورد بازیگری هم بارها به مجید گفته‌ام که اصلاً نباید به خودت فشار بیاوری چون در نمایش ایرانی اصلاً فشاری وجود ندارد. در نمایش ایرانی زور زدنی وجود ندارد که تو بخواهی با زور زدن تماشاچی را بخندانی. به همین خاطر به مجید گفتم آرام باش. در کارگردانی هم فشاری نداریم. معضل اصلی تعزیه ما این است که دیگر ساده اجرا نمی‌شود. من از بچگی عاشق تعزیه بودم ولی الان وقتی تعزیه می‌بینم حالم بد می‌شود. برخی از آن‌ها می‌گویند ما می‌خواهیم تعزیه را امروزی کنیم ولی به نظر من این اتفاق ممکن نیست. یک روز به مجید گفتم ما می‌خواهیم به صدا برسیم چون تو وقتی کریم شیره‌ای هستی و بعد می‌خواهی آن زن‌پوش را بازی کنی، سوییچ کردن این کار بسیار مهم است. من بنا بر تجربه‌ای که از کار در مهدکودک داشتم کاراکترها را روی انگشت‌ دست کشیدم. مثلاً گفتم هر وقت فلان انگشت را دیدی باید کریم شیره‌ای را بازی کنی و اگر فلان انگشت دیگر را دیدی نقش ناصرالدین‌شاه را بازی کن. ما برای این نمایش چهار ماه زحمت کشیدیم و این‌طور نبوده که 17 روزه روی صحنه برویم. ما فقط 20 روز متن را می‌خواندیم و در مورد متن با هم گپ می‌زدیم.

مهران رنجبر- مجید رحتمی- رضا بهرامی

آقای رحمتی، یکی از نکات جالب در مورد گریم‌ شما است که حتی مجبور شدید جلوی موهای خود را بتراشید.

مجید رحمتی: من دوست دارم با نقشم زندگی کنم. همیشه از گریمورها می‌پرسم ریش بگذارم یا نه؟ در جایی یک روایت از آقای علی نصیریان خواندم که برایم بسیار جالب بود. آقای نصیریان وقتی سر فیلمبرداری سریال "هزاردستان" می‌رود به گریمور که آقای اسکندری بودند می‌گوید من سرم را روی صندلی می‌گذارم و می‌خوابم و تو هر کاری که دوست داری انجام بده. در واقع ریش و قیچی دست تو است. علی نصیریان پنج سال با سر و ریش تراشیده و با همان سبیل نقش ابوالفتح صحاف را بازی کرد.

عکس‌های کمی از کریم شیره‌ای در اینترنت وجود دارد. کمی درباره گریم این کاراکتر توضیح دهید.

رضا بهرامی: چند عکس از کریم شیره‌ای وجود دارد که مربوط به دوره جوانی‌اش است. از روزی که قرار شد مجید رحمتی در این نقش بازی کند، من به مجید گفتم خواسته من از تو این است که یک ساعت در طول نمایش چشم‌هایت چپ باشد و خوشبختانه مجید هم به‌عنوان یک بازیگر حرفه‌ای پذیرفت. بعد به مجید گفتم طبق عکس‌هایی که از کریم شیره‌ای موجود است باید سبیلی شبیه سبیل مغولی داشته باشی. من ابتدا توی فکرم بود که جوانی کریم شیره‌ای را به تصویر بکشم اما وقتی فضای ذهنی‌ام  نسبت به کار تکمیل شد گفتم کریم باید پیر باشد چون ما داریم صدای پیری و خستگی او را می‌شنویم. به همین خاطر در روزهای منتهی به اجرا به ماریا حاجیها، طراح گریم نمایش گفتم این عکس پیری کریم شیره‌ای است و می‌خواهم بازیگر نمایش چنین فرمی داشته باشد. چند روز بعد و در روز تست گریم برای جشنواره آیینی سنتی هم به ماریا حاجیها گفتم می‌خواهم مردمک چشم این آدم سفید، بی‌روح و یخ باشد و یک فضای مرده را بدهد. خوشبختانه ماریا حاجیها هم استقبال کرد و ما یک لنز تهیه کردیم و وقتی مجید رحمتی لنز را گذاشت به کریم شیره‌ای نزدیک‌تر شدیم. من کم‌کم تصویری که از کریم شیره‌ای می‌خواستم را پیدا کردم خوشبختانه ماریا حاجیها پذیرفت و با کارش به من، بازی مجید و متن مهران کمک کرد‌. بعد دغدغه صدا برایم مطرح شد که من به مجید گفتم اگر تو مدام بتوانی وارد فضای کریم شیره‌ای بشوی و بعد وارد کاراکترهای دیگر شوی و برگردی، این امتیاز مثبت نمایش ما است. در مورد لباس هم من یک استراکچر ذهنی داشتم که به پگاه ترکی گفتم من دارم از گونه‌ها و شیوه‌های مختلف نمایش ایرانی کلاژ می‌کنم و چیزی که می‌خواهم این است. پگاه ترکی هم بعد از این‌که چند جلسه به تمرین ما آمد، به ما ایده داد و بعد طرح‌هایش را کشید و من گفتم دقیقاً همین را می‌خواهم. خدا را شکر می‌کنم با یک تیم فهیم کار کردم و این کار من را راحت‌تر کرد.

برخی از الفاظ این نمایش که به نظر برخی نامتعارف می‌آید اقتضای همین اثر و ادبیات کریم شیره‌ای است و صرفاً مانند برخی از آثار نمایشی به منظور خندان مخاطب استفاده نمی‌شود.

رضا بهرامی: ما الان نمایش‌هایی روی صحنه داریم که از الفاظ رکیک استفاده می‌کنند تا مخاطب را بخندانند. در مورد نمایش "کریملوژی" نیز می‌شنویم که عده‌ای می‌گویند در این نمایش از برخی الفاظ نامتعارف استفاده می‌شود اما فرقی که دارد این است که استفاده از برخی الفاظ اقتضای نمایشنامه "کریملوژی" است که درباره شخصیتی است که در زندگی خودش از این الفاظ و چه‌بسا بدتر از این استفاده کرده است. مشکلی که وجود دارد این است که در خیلی از تئاترها دارد بی‌دلیل از الفاظ رکیک استفاده می‌شود فقط برای خنداندن مخاطب.

در نمایش‌تان چند بار از افکت صدای کلاغ استفاده کردید و کلاغ تصویر بروشور شما هم هست. این افکت و تصویر از همان بدشگونی این موجود می‌آید؟

رضا بهرامی: شما اگر بخواهید به طور تمثیلی به کلاغ نگاه کنید، کلاغ در این نمایش یک نماد است. مثلاً نماد مرگی که اتفاق می‌افتد یا خبری که داده می‌شود می‌تواند باشد. کلاغ به‌شدت حیوان جسور و پررویی است. مثلاً اگر بخواهد قار بزند، شما هر کاری کنید آن در آخر کار خودش را می‌کند. کریم شیره‌ای هم خیلی جسور بود و حتی قبل از این‌که به تهران بیاید در اصفهان هم جسور بود. بنابراین ویژگی جسور بودن کلاغ برای من جالب بود. ضمن این‌که من وقتی صدای کلاغ را در فیلم‌های قدیمی می‌شنیدم همیشه برایم جالب بود و دوستش داشتم. درخت‌های چنار که روی آن‌ها لانه‌های کلاغ‌ها وجود دارد هم برای من جذابیت خاصی داشت. این چند چیز برای من مهم بود و به همین خاطر من صدای کلاغ را انتخاب کردم.

در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.

رضا بهرامی: امیدوارم مخاطبان نمایش‌هایی که برایشان زحمت کشیده می‌شود و یک تفکری پشتشان وجود دارد را ببینند و خواهش می‌کنم هیچ‌کس به هیچ‌کس حسادت نکند. آن‌قدر این جهان و کهکشان بزرگ است که اصلاً خنده‌دارترین واژه‌ای که می‌شود به تمام زبان‌های دنیا ترجمه‌اش کرد، حسادت است. بخل، خیلی خطرناک و خیلی احمقانه است. امیدوارم در تئاتر به همدیگر حسادت نکنیم.