سرویس تئاتر هنرآنلاین: همان طور که در بروشور نمایش "عصر متوسط‌ها" از زبان والت دیسنی نقل قول شده، برای شکل‌گیری خلاقیت‌های سینمایی (و هنری) باید "اول فکر و اندیشه بدیع و خلاقانه‌ای داشته باشید؛ دوم آن را جزو باورهای‌تان کنید؛ سوم آن‌که، فکر موردنظر را رؤیاپردازی کنید و سرانجام جرئت و شهامت محقق کردنش را  در قالب یک فیلم (یا اثرهنری) داشته باشید". این رهنمود سینمائی والت دیسنی در مورد همه هنرها از جمله هنر تئاتر صدق می‌کند و نهایتاً خلق شدن اثر به خودی خود اثبات‌گر چهار شرط ذکر شده باشد. در مواردی که اثر خلق شده و به اجرا درآمده، حاوی ضعف‌ها و نارسائی‌های مشهودی باشد که عملاً این شروط مهم را نقض نماید، دیگر باید باور داشت که نویسنده و حتی کارگردان از اصول فوق‌الذکر صرفاً یک پارادوکس ساخته‌اند که هرگونه ارزشی را نقض می‌کند.

نمایش "عصر متوسط‌ها" به نویسندگی و کارگردانی حسن بمبایی‌چی که در سالن کوچک تالار مولوی اجرا می‌شود، نشان می‌دهد که کج فهمی و عدم درک هرکدام از پیش شرط‌های فوق  تا چه حد زیان‌بار و عملاً به بیراهه رفتن است.

نمایش "عصر متوسط‌ها" به خباثت و حسادت یک دوست نسبت به دوست دیگر می‌پردازد: مردی که آدم وفاداری نسبت به همسرش نیست، با  زنش (سارا) اختلاف پیدا کرده و می‌خواهد به طریقی محبت همسرش را نسبت به خود دوباره جلب نماید؛ راهی که او برای محقق شدن این موضوع پیدا کرده، عبارت از این است که دوستش(ریموند) را که در خارج زندگی نسبتاً موفقی دارد و برای سرکشی به کشور مفروض برگشته  وادار می‌نماید که پیش همسرش(سارا) که همیشه از این دوست به عنوان الگوی موفقیت و برتر از او یاد می‌کند، اعتراف نماید که آدم موفقی نیست و بسیار بدبخت هم است، تا در ذهن همسر او (سارا)، این تحقیر و کم‌شدگی دوست موردنظر، به ارج و افزون بارگی جایگاه شوهری او بی‌‌انجامد و در چشم و دل همسرش دوباره عزیز و گرامی شود.

تاملی و لو کوتاه در این نکات ثابت خواهد کرد که موضوع  انتخاب شده از ظرفیت و قابلیت زیادی برای اجرای روی صحنه تئاتر برخوردار نیست و موقعیت فوق هم عاری از هرگونه خصوصیت روایی و نمایشی است؛ دوست شوهر ناموفق (ریموند)، بلافاصله و بی‌آن که گره‌ای موضوعی و نمایشی تعلیق‌زایی ایجاد شود، پیشنهاد را می‌پذیرد و به خواسته او عمل می‌کند. بدتر آن‌که، اقدام او به نتیجه‌ای مهم نمی‌انجامد و حتی در پایان به گونه‌ای خودسانسورانه نویسنده که کارگردان نمایش هم است، جمله‌ای مبهم و کوتاه از زبان همسر (سارا) که با دوست شوهرش (ریموند) تنهاست، بیان می‌کند و ماجرای نمایش را که پایان نیافته، به طور دلبخواهی به آخر می‌رساند: طی این روند عملاً ثابت می‌شود که نویسنده اولاً فکر مهم و ارزشمندی نداشته، دوم این‌که چیزی را به باور در نیاورده است؛ در مرحله سوم هم هیچ رؤیاپردازی (یا تخیلی هنرمندانه) در کار نبوده و چهارم آن‌که، جرئت محقق کردن یا ابراز حتا همان پایانی را که به طور کنایی، گذرا و از ترس در قالب یک جمله گنگ بیان می‌کند، نداشته است: او به رهنمود والت دیسنی که خودش به طور ضمنی در بروشور نمایش بر آن تاکید کرده، در هیچ موردی عمل نکرده است؛ مضافاً آن‌که به شکل دافعه‌زاتر و متناقض‌تری به خارجی‌نویسی روی آورده و موضوع و آدم‌های نمایش را اساساً به کشوری خارجی نسبت داده و اعتنایی به مردم و جامعه خود نداشته (عملاً نقض آشکار شرط چهارم والت دیسنی).

اجرا ظاهراً در ژانر کمدی نوشته و اجرا شده است؛ اما به علت عدم  کنش‌ورزی‌های تعلیق‌زا و نبودن کش و قوس‌های کلامی و رفتاری از طرف دوستی(ریموند) که برای سرکشی یا مرخصی به کشور مفروض آمده، هیچ موقعیت تهییجی، متناقض و کمیکی خلق نشده و اجرا کسی را نمی‌خنداند.

دیالوگ‌ها در مواردی نمایشی و در جاهایی معمولی و حتی در رابطه با موقعیت آدم‌های نمایش متناقض‌اند و عملاً در راستای موضوع که بسیار شبیه "یک شوخی بی‌مزه" است، نوشته شده‌اند: "گفتی بیام اینجا بدبختی‌هام را به رخ‌ام بکشی!"، "چرا منو قضاوت می‌کنی؟"، "به خاطر من، بیشتر خودت باش"، "سارا تو دفترچه‌اش منو قهرمان گله‌گذاری معرفی کرده و تو منو آقای بدبخت معرفی می‌کنی؟"، "اصلاً هیچ‌کس چیزی برای تعریف کردن ندارد، همه متوسط‌اند!؟" و ... .

طراحی صحنه  مناسب و دکور نیز به موضوع و مکان مرتبط است. نور کارکرد معمولی خود را دارد. انتخاب یکی از بازیگران با نقش او جور درنمی‌آید. بازیگری که نقش شوهر را ایفا می‌کند. بازی بازیگر مردی که نقش دوست را به عهده دارد و بازی بازیگر زنی که نقش همسر را ایفا می‌کند، خوب و نمایشی است. میزانسن‌ها اغلب درجایی و گاه تکراری‌اند. کارگردانی نمایش ساده و معمولی است. متن نمایش ساختار دراماتیک و نمایشی ندارد و پایانش هم ناقص است. هیچ نقطه اوج یا گره‌افکنی و گره‌گشایی در اجرا وجود ندارد؛ همین‌ها سبب شده که عملاً سطحی و در حقیقت نوعی تظاهر به اجرای مدیوم نمایش جلوه کند: در صحنه‌ای یکی از مردها با حالتی ساختگی با عروسکی که در دست دارد و بر سینه می‌گرداند، به طور جدی حرف می‌زند و نهایتاً عصبانی می‌شود و عروسک را پرت می‌کند!؟ در صحنه‌ای طولانی هم هر دو مرد بدون حایلی بین آن‌ها، بی‌دلیل و به طور بسیار متناقضی از طریق موبایل‌های‌شان با هم حرف می‌زنند!؟

نمایش "عصر متوسط‌ها" به نویسندگی و کارگردانی حسن بمبایی‌چی در هر دو حوزه متن و اجرا، نمایشی بی‌ساختار، ناقص، بی‌محتوا و غیرقابل باور است؛ این اجرای ظاهراً دانشجویی و دانشگاهی، کسی را نمی‌خنداند و عملاً دافعه‌زاست.