سرویس تئاتر هنرآنلاین: انتخاب موضوع و نوشتن متنی ساختارمند و دراماتیک برای اجرای روی صحنه بنا به الزامات تئاتر کاری ساده‌ای نیست. سال‌هاست که تحت عنوان متون نمایشی و اجرای تئاتر، نوشتارهایی بسیار بی‌محتوا نوشته و متعاقباً اجرا می‌شوند؛ این نوشتارها نه تنها چیزی به تئاتر نمی‌افزایند، بلکه از ارج و قرب این هنر می‌کاهند و ذائقه حسی و ذهنی تماشاگران را به شدت پس می‌زنند. اجراهای چنین نوشتارهایی صرفاً تمرینی و پر از عیب و ایراد هستند، چون هیچ غایت‌مندی داستانی، محتوایی و نمایشی شاخص و ارزشمندی را پی نمی‌گیرند.

نمایشواره "کانفیدنشیال" که عنوانی انگلیسی به معنای "محرمانه" دارد و معلوم نیست چرا نویسنده چنین عنوانی را انتخاب کرده (ربطی به نمایش فوق ندارد) به نویسندگی سپیده گل‌تراش‌نژاد و کارگردانی مشترک او و محسن قصری، هم اکنون در خانه نمایش اجرا می‌شود. این نمایشواره نه داستان سرراست و روشنی دارد و نه موقعیت باورپذیری را به نمایش می‌گذارد؛ البته تماشاگران سالن (دو عکاس، یک منتقد و یک تماشاگر خودی، جمعاً چهار نفر) با افزودن حدسیات و گمانه‌های شخصی‌شان می‌توانند چنین فکر کنند که نویسنده خواسته است مرد ظاهراً خطاکار و نسبتاً مجرمی را نشان بدهد که می‌خواهد با زن بیمار و حامله‌اش به کمک یک ناخدا از طریق دریا به آن سوی آب‌ها برود؛ در این میان ظاهراً و به احتمالی نویسنده خواسته که فلش بکی هم به زندگی ناخدا بزند که سی سال پیش فکر کرده زنش مرده، اما ناگهان زن مورد نظر بر او ظاهر می‌شود و تصادفاً او هم حامله است. زن ناخدا همان طورکه غیرمنتظره ظاهر شده به طور ناگهانی‌تری غیبش می‌زند: معلوم نیست  که این موضوع دوم چه ربطی به موضوع اول دارد(!؟)؛ استفاده از این موضوع دوم صرفاً برای "پر کردن و حجیم شدن متن" است؛ ایفای نقش زن ناخدا هم به عهده همان زن مرد مجرم و فراری است و این بر ابهام‌زائی بیشتر موقعیت فرضی فوق افزوده است.

نکته مهمی نیاز به یادآوری دارد: در نمایشواره فوق از یک تخت ظاهراً  بیمارستانی استفاده شده و در آغاز چنین وانمود می‌شود که روی آن و زیر ملافه سفید که همه سر و صورت و بدن بیمار را پوشانده، همسر مرد مجرم دراز کشیده و دیالوگ‌هایی هم از زبان مرد خطاب به زن بیان می‌شود، اما بعد از مدتی ناگهان به طور متناقضی که هیچ منطق نمایشی برای آن قابل تصور نیست، ناخدا از زیرملافه بیرون می‌آید و هر دو مرد درباره قول و قرارهای‌شان حرف می‌زنند. زن بیمار و حتی خود مرد خطاکار هم به نوبت و بدون منطق محتوایی و نمایشی روی تخت دراز کشیده و زیر ملافه می‌روند؛ اساساً درازکشیدن روی تخت چند بار به طور نوبتی و عمداً انجام می‌شود و البته هیچ دلیل باورپذیرانه‌ای برای موجه بودن این موضوع وجود ندارد. در آخر زن بیمار به منظور خوابیدن روی همان تخت دراز می‌کشد و این‌جا هم بدون دلیل وانمود می‌شود که خواب او دائمی و نوعی مردن است(!؟) و ... .

پرستار و مرد مجرم که قصد فرار دارد، بسیار خودمانی‌اند، پرسش‌های شخصی زیادی از هم می‌کنند و حتی جدل لفظی هم دارند؛ نویسنده هیچ دلیلی برای این وضعیت ارائه نداده است. در صحنه‌ای مرد حرف می‌زند و زن مثل بچه‌ها با اسباب بازی، مشغول بازی و حباب رها کردن است.    

دیالوگ‌ها هم اغلب بی‌معنا هستند؛ ربط چندانی به وضعیت ظاهراً واقع‌گرایانه (اما مبهم) آدم‌ها ندارند و گاهی هم کمی تمثیلی‌اند: "جهنم جائیه که  تو ایستادی"، "آدمیزاد هم به حرف زنده است"، "اگر چشمم  به دریا نیفتد، حتماً می‌میرم" ، "گوش به دلت ... به دریا باشه"، " دیگه برای ناخدا دلی باقی نمونده" ، و ... .

نمایشواره "کانفیدنشیال" به کارگردانی محسن قصری  و  سپیده  گل‌تراش‌نژاد در پایان جنایی می‌شود و مرد مجرم به علت آن‌که ناخدا از بردن او به آن سوی آب‌ها امتناع می‌ورزد، پشت تختخواب او را خفه می‌کند: جالب آن است که بعداً تظاهر می‌کند که مثلاً با فشار دادن پی در پی قفس سینه ناخدا (که عملاً برخاسته و در وسط صحنه ایستاده و مرد وانمود می‌کند که جسد او روی زمین، پشت تختخواب است) می‌کوشد او را زنده  گرداند؛ در این صحنه کارگردان به شکلی غیرمنطقی ناخدا را که سرپا ایستاده به نفس نفس می‌اندازد تا تماشاگران وضعیت او را به حالت درازکش و در حالتی که مرد مجرم سینه‌اش را فشار می‌دهد، تصور نمایند. ناخدا کمی بعد در همان حالت ایستاده برای همیشه ساکت می‌شود: می‌میرد(!؟).

مرد خاطی در پایان زنده می‌ماند و شمعی را که در آغاز اجرا در دست دارد، خاموش می‌کند و می‌خوابد؛ این صحنه ظاهراً یک فلش‌بک بوده و  وانمود می‌شود که همه چیز از زبان خود او نقل شده، اما واقعیت آن است که اجرا ناگفته‌ها و نانموده‌های زیادی، کم دارد که این تصور و ترفند نسبتاً ساختاری را توجیه نماید. نمایشواره "کانفیدنشیال" از نظر موضوع، محتوا و ساختار بسیار مبهم، درهم و برهم و غلط است: ضمناً از داستان واحد و طرح‌داری که روابط علت و معلولی را نشان بدهد، برخوردار نیست؛ موقعیت تنگنایی باورپذیرانه‌ای را هم به نمایش نمی‌گذارد. به غایت‌مندی انسانی، اجتماعی، فرهنگی یا هنری خاصی هم نظر ندارد. بازی‌ها هم ضعیف‌اند و بخشی از این ضعف به کم محتوایی و بی‌ساختاری  اثر برمی‌گردد. کارگردانی نمایشواره فوق بسیار ضعیف و مشکل‌دار است: جابجایی‌های روی تخت و چرخاندن خود تختخواب در حالی که مرد مجرم روی آن نشسته است، عاری از هرگونه تاًویل و کارکرد نمایشی است و حتی گمانه‌های غلط هم در ذهن ایجاد می‌کند. کاربری موسیقی زنده هم کمکی به اجرا نکرده و استفاده از لهجه مردم جنوب هم مزیتی به حساب نمی‌آید. این اجرا  به نسبت ضعف‌های زیادش دافعه‌زا، خسته‌کننده، غیرنمایشی و اساساً تمرینی است.