سرویس تئاتر هنرآنلاین: گفتار ضربالمثل گونهای وجود دارد مبنی بر این که "کسی که بازی بلد نیست، اگر در بازی باشد، آن را به هم میزند." عدم آگاهی و شناخت از تعریف هنر تئاتر و رابطه آن با هنرهای دیگر و این که از نظر محتوایی و ساختاری چگونه میتوان مضامین زیبا، تحلیلپذیر و تاویلآمیز را به زبان نشانهای اجزاء و عناصر ترکیبی صحنه نشان داد و به تماشاگر منتقل نمود، اصل اساسی و محوری اجرای یک نمایش است؛ در این رابطه باید نویسنده و کارگردان قبل از اجرا به دهها پرسش مهم پاسخ بدهند و داوطلبانه خود را جای تماشاگر بگذارند. مضافاً آن که اساساً تئاتر را نوعی "بازی" تلقی نکنند، بلکه به عنوان یک هنر، نشانگر تاثیرات مستقیم و غیرمستقیم خود زندگی بدانند که به مثابه یکی از مهمترین داشتهها و زیرمجموعههای فرهنگ جامعه، رسالت آسیبشناسی اجتماع و همزمان ارائه اشکال و تعاریف زیباتری از انسان و زندگی را به عهده دارد؛ چنین نگرهای معمولاً راه را برای نگاه جدی و عمیق به هنر تئاتر هموار میکند و دیگر تماشاگر شاهد اجراهای مبتذل و بیمحتوا که از ساختاری دراماتیک بیبهرهاند، نخواهد بود.
اجرای غیرنمایشی "تجزیه" به نویسندگی سارا نجاتی و کارگردانی مرتضی جلیلیدوست که هم اکنون در تالار مولوی اجرا میشود، در رابطه با موارد فوق قابل نقد و بررسی است. این اجرا از لحاظ محتوایی به موضوعی ساختگی، نامتعارف و بیمعنا میپردازد: مادری در رودخانه خود را غرق کرده و دختر و پسرش که هردو نوجوان هم هستند، در حالتی توهمی پدر و حتی همان مادر خود را هم نمیشناسند و به تناوب چند مرد را به نوبت جای پدرشان و حتی در مواردی همین مردان را جای مادرشان (!؟) عوضی میگیرند؛ مردان هم که معلوم نیست کدامشان پدر واقعی دو نوجوان مورد نظر است، هرسه به پدر بودن آنان و حتی یکی از آنان به مادر بودنشان تظاهر میکند. در اجرا هیچ دلیلی برای این وضعیتهای بیمارگونه و پارانویائی ذکر نشده و در حقیقت این وضعیت دامنگیر آدمهای دیگری هم میشود که به عنوان "مادر از دیار مرگ برگشته" و غیره و حتی به مثابه دو قرینه نوجوان پسر و دختر برای نوجوانان قبلی، در نمایش حضور پیدا میکنند. فقط یک نفر ظاهراً سالم به نظر میرسد و آن هم مردی است که در مراسم اولیه ترحیم مربوط به خودکشی مادر شرکت مینماید؛ در این وضعیت نسبتاً روائی هیچگاه به روابط علت و معلولی که مهمترین عوامل شکلگیری یک طرح هستند، اشارهای نشده و از بحث درباره ارواح هم برای درهمریزی بیشتر محتوا و مضمون استفاده شده است؛ عملاً سرهمبندی کردن و پرداختن به وضعیتی است که در قالب موضوعی جعلی و آدمهایی روانی با اختلال مشاعر، ارائه شده و نهایتاً هم به هیچ نتیجهای منتهی نشده است. چنین وانمود میشود که هرکدام از آدمهای نمایش در ذهن خود و دیگران "چندتائی" شدهاند: در حقیقت هیچکس واقعاً نمیداند که خود یا دیگری کیست.
اجرا بدون طراحی صحنه است؛ همه چیز در بخشی از سالن خالی و تهی از دکور و ابزار جریان دارد. آدمها به نوبت در مقابل هم قرار میگیرند و فقط حرف میزنند. دیالوگها صراحتاً به مضمون دلبخواهی، بسیارشخصی و توهمگونه اجرا اشاره دارند و همزمان عامل گیجی و سردرگمی تماشاگر هستند: "تو آدمی، تو که روح نیستی"، "یک مادر تنها موجودیه که میتواند ادعای خالق بودن بکند"، "بچرخیم، هرکسی بیشتر بچرخه برنده است"، "روحها به سنگها نمیخورند، ازشان رد میشوند"، "باباهامون چند تا شده، خانه هامون چند تا شده"، "میدانم که مردهام، ولی بازگشتهام پیشتون" و....
در اجرای غیرنمایشی "تجزیه" به دلیل آنکه داستانی ساختارمند، غایتمند و باورپذیر وجود ندارد، عملاً مقوله "پرسوناژ یا شخصیتهای نمایشی" و در نتیجه، اجرای "نقش" و ارزیابی چگونگی بازیگری بازیگران منتفی شده است؛ ضمن آنکه اصول مهمی مثل طراحی صحنه، دکور و چهرهپردازی جایی در این اجرا ندارد؛ حتی میزانسنها هیچ مضمون تاویلدار و هنرمندانهای در بر ندارند. موسیقی بدون کلام ریتمیک و تند هم کمکی به اجرا نکرده، زیرا فاقد هرگونه مناسبتی با موضوع ساختگی چنین اجرایی است. همه چیز به یک "بازی خستهکننده" شباهت دارد و نویسنده هم در اصل خودش ندانسته که چه را مینویسد و برای چه. موضوع، نه تخیلی است نه واقعگرایانه، بلکه صرفاً بر پایه "ابهامگرایی" و "توهمزائی" شکل گرفته است؛ در آن به موقعیتهای دوسویه یا چندسویه دراماتیک که به شخصیتپردازی آدمهای نمایش کمک کند، توجه نشده و این در شرایطی است که حتی اجرا در کلیت خودش به هیچ تحلیل، تاویل، تمثیل و نتیجهای نمیانجامد؛ هنر، از جمله تئاتر به "زیبائی" حقایق و امور میپردازد"؛ در حالی که ذرهای زیبائی محتوائی و عینی در موضوع و شیوه اجرا ارائه نشده و همه اصرار نویسنده و کارگردان بر ابهامزائی، توهم و بیمارگونگی و نهایتاً گیج کردن تماشاگر بوده است و از خود نپرسیدهاند که موضوع آدمهای پارانویدی این اجرا چه فایدهای برای تئاتر و تماشاگران دارند؛ ضمناً آدمها در بطن داستانی هدفمند و قابل درک هم نیستند. باید تاکید داشت که نویسنده و کارگردان صرفاً خواستهاند تجربهای تمرینی داشته باشند که عملاً هیچ ارتباط و مناسبتی با نمایش و تئاتر ندارد و حتی این مقوله را ضایع کرده است. بهتر بود که آنها به این حقیقت میاندیشیدند که "هر چیزی به صرف اجراشدن بر روی صحنه، نمایش محسوب نمیشود". کارگردان اساساً متنی را که ساختار نمایشنامه و تئاتری ندارد و برای اجرا از نظر محتوائی هم بسیار نامناسب و بیفایده بوده، انتخاب کرده که نتیجهاش همانا دافعهزائی، ملال و پشیمانی تماشاگر از دیدن چنین اجرائی است.