سرویس تئاتر هنرآنلاین: بی‌توجهی به معنی و رسالت هنر، هنرمند و نهایتاً ندیده گرفتن مسئولیت نویسنده و این‌که در وهله نخست چه رسالتی دارد، همواره منجر به انحراف از هنر و تولید آثار مبتذل و مخصوصاً بی‌معناست که با هیچ نظرگاهی توجیه‌پذیر نیست. ساختار و شناخت عناصر تشکیل‌دهنده یک نمایش بیش از دو هزار و اندی سال است که تعریف و توجیه شده: یعنی به سال‌ها قبل از میلاد مسیح برمی‌گردد؛ در این رابطه دیدگاه ارسطو در مورد نمایش (تئاتر)، کمدی، تراژدی و ساختار داستان همه چیز را با همان تعاریف کلاسیک به مخاطب شناسانده و تعریف هنر مدرن هم حداقل با دو اثر شاخص "در انتظار گودو" اثر ساموئل بکت و "کرگدن" اثر اوژن یونسکو و در زمینه داستان‌نویسی هم آثار فرانتس کافکا که همگی انتزاعی‌اند، می‌توانند دانسته‌ها و نشانه‌هایی از ساختارگرایی و چگونگی دوگونه کلاسیک و مدرن در رابطه با چگونگی انتخاب موضوع و مخصوصاً شیوه بیان آن، به مخاطب ارائه دهند؛ اما متاسفانه بیشتر علاقمندان جدید تئاتر که بی‌محابا نویسندگی و کارگردانی می‌کنند، گوئی هرگز درباره این مقوله‌ها نیندیشیده‌اند و یا مطالعه نکرده‌اند؛ این بی‌توجهی‌ها سبب شده  که تماشاگران اغلب و در دو دهه اخیر با اجراهایی روبه رو شوند که هیچ نشانی از متن و اجرای نمایشی نداشته باشند.

نمایش‌واره "نقاشی اشر" به نویسندگی محمدحسین معارف و کارگردانی فریبرز کریمی که هم‌اکنون در تالار قشقائی اجرا می‌شود، اثبات‌گر چنین عارضه‌مندی‌هایی است.

اجرا بی‌داستان است و موقعیت‌های کوتاه بسیار بی‌محتوا و "بگو مگوئی" را نشان می‌دهد. صحنه از نظر کاربری به چهار قسمت تقسیم شده بی آن که حایلی بین آن‌ها باشد؛ دو بخش از این تقسیم‌بندی به دختر و پسری اختصاص دارد که بدون مقدمه، نمایش‌واره مورد نظر را با جر و بحث و حرافی پیرامون نقاشی و خرده موضوعات دیگر که هیچ ارزش مطرح شدن ندارند، شروع می‌کنند و از همان آغاز مشخص می‌شود که هرج و مرج، عصبانیت و شلوغی بی‌دلیل، درونمایه محتوایی این اجرا است. در بخش سوم و سمت چپ صحنه یک نقاش دیگر حضور دارد که بعداً یک "دویدن" هزار و چند صد متری را به طور درجائی آغاز می‌کند و به تدریج به تناسب دوندگی‌اش از عدد نهایی معینی که در ذهن دارد، می‌کاهد؛ در پایان نمایش، او دختر نقاش را به عنوان مدل انتخاب و دختر هم یک ژست می‌گیرد تا تصویری از او کشیده شود. در بخش چهارم پیرزنی مریض با عروسش دیده می‌شود که دائم در حال جر و بحث و چاره‌جویی پولی هستند. پسر پیرزن در حادثه‌ای اتفاقی و باورنشدنی "رنگ" خورده و مرده است و حالا او می‌خواهد از همان مرد نقاشی که دختر را مدل قرار داده و سبب "رنگ خوردن" پسرش شده، انتقام بگیرد. او تفنگی هم دارد. در آخر همه آدم‌ها به جز پیرزن با دلیل و بدون دلیل می‌میرند و پیرزن اجساد آن‌ها را به یک نفر می‌فروشد. مردی که اجساد را خریده به مرده‌ها دستور می‌دهد که برخیزند و به ترتیب قد در یک صف بایستند و از صحنه خارج شوند. اجساد هم همان کار را می‌کنند. این در شرایطی است که نمایش کمدی یا هجویه هم نیست و اساساً هیچ محتوا و موضوع محوری ندارد تا بر اساس آن ژانر معینی داشته باشد. حالا باید پرسید این لاطائلات که همه آدم‌های حاضر در آن به غلط آدم‌هایی جدی و سالم (غیر از پیرزن) معرفی می‌شوند، به چه کار می‌آید و چه فایده ذهنی و حسی برای تماشاگران دارد؟ در حالی که همه آن‌ها که حاصل ذهن نویسنده متن هستند، همچون بیماران روانی و پارانویدی به نظر می‌رسند که گاهی به همدیگر کلک هم می‌زنند.

چند آینه بر سقف صحنه نصب شده‌اند که علتی برای استفاده از آن‌ها وجود ندارد و از ترفندهای دلبخواهانه سطحی و الکی است. موسیقی بسیار ناجور و بی‌تناسبی هم به کار گرفته شده است: ضمن آن‌که باید اکیداً یادآور شد که این اجرا اساساً نیاز به موسیقی ندارد، چون حادثه مهم و تاًثیرگذاری رخ نمی‌دهد که بر آدم‌های نمایش تاثیر بگذارد تا موسیقی هم سبب تعمیق آن شود.

نور کارکرد معمولی خود را داراست، اما در جایی از نمایش بدون دلیل نور صحنه می‌رود و بازیگران در تاریکی حرف‌هایی می‌زنند: دقیقاً همان ترفندهای تقلیدی و تکراری همیشگی که در خیلی از نمایشواره‌هایی از این دست قبلاً دیده  شده است. چون داستان و حتی موقعیت‌های طولانی کنش‌زا و دراماتیک هم در این اجرا وجود ندارد و همزمان پرسوناژی در اجرا شکل نمی‌گیرد، نمی‌توان رفتارها و حرکات آدم‌های مورد نظر را نشانه "بازیگری" دانست و آن را ارزیابی کرد.

نویسندگی متن جزو بی‌شکل  و بی‌ساختارترین نوشته‌هاست. کارگردانی، ضعیف است و ضمناً کارگردان به خاطر انتخاب متنی ضعیف نمره منفی هم می‌گیرد. نمایشواره "نقاشی اشر" به قلم محمدحسین معارف و کارگردانی فریبرز کریمی پر از "خود اظهاری‌های بی‌اهمیت"، "پراکنده‌گویی" و در کل، چندین موضوعه است؛ همزمان به شدت بی‌محتوا، بی‌ساختار و ملال‌آور است: هردو، نویسنده و کارگردان هنر تئاتر و شعور و آگاهی تماشاگران را دست کم گرفته‌اند.