سرویس تئاتر هنرآنلاین: گاهی دیدن برخی از نمایش‌ها درنگ بیشتری می‌خواهد تا منجر به داوری، تحلیل و نظرگاه درباره‌اش بشود اما برخی آثار هم در نهایت با کوتاه نظری می‌شود درباره کلیت‌‌اش آنچه باید را گفت و گذشت ولی همان هم زمان می‌برد. در‌این مقاله به دنبال بیان چند نقد کوتاه درباره سه نمایش هستم که هر کدام در موعد خودش توانسته بسیاری از مخاطبان را درگیر خود گرداند. چنانچه "شیرهای خان باباسلطنه" با مخاطب بسیار مواجه شد و دو نمایش "چند درجه سوء‌تفاهم در مقیاس اتللو" و "اتاق سیاه" به دلیل اجرا در دو سالن کوچک از‌این اتفاق به هر حال دور مانده‌اند اما باز هم دلیل نمی‌شود که درباره‌شان اظهار نظری نشود و بی‌تفاوت از کنارشان بشود عبور کرد. به همین دلیل درباره‌این سه نمایش در ادامه نقد و نظرم را می‌خوانید:

 

شیرهای خان بابا سلطنه

1369789_371

"شیرهای خان بابا سلطنه" به نویسندگی و کارگردانی افشین هاشمى در پردیس شهرزاد هم می‌خنداند و هم ما را مواجه با تفکراتی می‌کرد که البته پراکندگی موضوعی مانع از یک جمع‌بندی درست و درمان می‌شد.

شاید بهتر است که هرازگاهی به طور جدی سر فصل‌هایی جدی برای تئاتر بگشاییم و هدف‌این باشد که همانند نمایش آیینی سنتی "شیرهای خان بابا سلطنه" بازگشتی به فرهنگ کهن ایرانی داشته باشیم؛ که البته التزام چنین مقوله‌ای ‌ایجاد فضایی انتقادی نسبت به مسائل روزمان هم هست. به تعبیری در نقب و نقد به گذشته و تاریخ می‌شود روزنمایی کرد و کنش‌مندی تیزبینانه‌تری را‌ ایجاد کرد.

به هر تقدیر، از گذشته دور تا امروزمان باید در صحنه متجلی باشد و گاهی مرور تاریخ می‌تواند بسیاری از ضعف‌ها و تکرار سقوط‌ها و خطاها را پاک گرداند و بخشی از‌ این مرور و درس گرفتن از تاریخ در صحنه متجلی خواهد شد چون زنده است و در قیاس با ما به ازاهای امروزی درصد هوشیاری و بیداری و آگاهی بخشی را دو چندان می‌کند.

افشین هاشمی در انتخاب موضوع و برخورد با ‌ایده موفق هست و البته سعی کرده که در تاریخ دست ببرد و مثلا نقش زنان را پر رنگ‌تر کند که‌ این البته بیشتر یک کنش امروزی‌تر هست و زنان ‌ایرانی در دوره قاجار تا‌ این حد که به عیاری و مبارزه با ستم برخاسته‌اند، کنش‌مند نبوده‌اند و البته استثنائاتی هم بوده است که در‌ این با برجسته‌سازی زنان در ‌این ستم ستیزی‌ها می‌شود گفت که تخیل بانی تحریف تاریخ شده است اما‌ این تحریف بسیار بلندپروازانه دال بر حضور پر رنگ زنان در نظم کنونی جامعه است که معادلات تازه‌ای را برای حضور و فعالیت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی نمودار ساخته‌اند و البته می‌دانیم به هر روی، هدف از هر تئاتری بروز مسائل در نقطه اکنون هست و گذشته و آینده بیشتر بهانه‌اند و آنچه دیده می‌شود ساخته و پرداخته ذهن گروه هنرمندان تئاتر هست که دلشان سودایی به روز بودن مسائل هست و غیر از ‌این اگر باشد که  دیگر همه چیز از تعریف تئاتر مبرا خواهد بود.

اجرای موسیقی سنتی و تسلط بازیگران بر آن توانسته از نقاط قوت ‌این نمایش باشد. انتخاب گلاب آدینه در نقش سیاه، حُسن نمایش است چون هم نوعی آشنایی زدایی است از آنچه که می‌دانیم سیاه همواره غلام و مرد بوده است اما در ‌اینجا سیاه زن و کنیز شده است.

سیاه بازی یا روحوضی (همچنین: تخت حوضی) نوعی نمایش کمیک ایرانی همراه با رقص و آواز و موسیقی بود. در آن شخصی دارای غلامی سیاه و گیج و گول است و با هم دست به کارهای خنده داری می‌زنند. از این کلمه به معنی عملیات از پیش طراحی شده برای فریب دیگری نیز استفاده شده است. در این گونه نمایش با رویکردی انتقادی و طنزآمیز به موضوعات اجتماعی، سیاسی، عاطفی و حتی تاریخی پرداخته می‌شود.

"سیاه" به نوعی، به عنوان نماینده مردم، از وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه انتقاد می‌کند و عملکرد حکام و ثروتمندان را به باد انتقاد و گاه تمسخر می‌گیرد. صراحت لهجه و بدن نرم و منعطف بازیگر نقش "سیاه"، به همراه شوخی‌های بکر و گزنده، "سیاه" را به عنوان یک تیپ شیرین، ثابت و همیشگی در ذهن مخاطب ماندگار می‌کنند.

بنابراین زن شدن سیاه در "شیرهای خان بابا سلطنه" می‌تواند بیانی معترضانه باشد و ‌این اعتراض در تغییر موضع جنسی کارکرد به روزتری می‌یابد که اگر پیش از ‌این مردان در لباس نوکر و سیاه به طعنه و کنایه اعتراضات خود را مطرح می‌کردند، امروز ‌این نقش به زنان نیز محول می‌شود که رویکردی تازه است به نقش زنان در جامعه معاصر که بنابر نظر برابری‌ها به دور از تبعیض‌های جنسیتی ‌این خود منجر به اتفاقی فمنیستی و رادیکال خواهد شد. گلاب آدینه نیز به درستی از پس آن برمی‌آید چون هم پیرو فرم بازی سیاه است و هم کورکورانه ‌این نقش را برجسته‌سازی نمی‌گرداند و در آن ضمن زنانه شدن نقش بر آن هست که در دستور و ویژگی‌های بازی سیاه نیز دست ببرد.

گلاب آدینه کنش‌مند است نسبت به خودش و‌ اینکه نمی‌خواهد پیوسته یک مدل بازی کند و ‌این بار‌ این نقش‌آفرینی دلالت بر تفاوت بازی‌اش می‌کند. ریز نقش بودن و صورت سیاه و یاقوت نام گرفتن که در واقع نام معشوق و محبوب سیاه هم هست، ‌این کنش ظاهری را به امری جدی و اجتماعی سوق می‌دهد و می‌بینیم که او در مسیری دراز بر آن هست که با گریختن از خانه اربابی، در کوچه و خیابان نیز ماجراجویی‌اش را ادامه دهد. جرم اولیه یاقوت در واقع شاهد بودن است، او شاهد قتل پزشک و روشنفکری است که از ظلم زمانه می‌گوید و از فقر و گرسنگی مردمانش اما در عوض خان بابای ناصرالدین شاه به فکر جشن پنجاه سالگی پادشاهی‌اش است که به باغ وحش شیر بیاورد و اسباب سرگرمی مردم را فراهم کند. ‌این همان تضاد غریبی است که همواره زندگی ما را با بحران مواجه کرده است و در واقع دلالتی آشکار بر فقر اقتصادی و فقر فرهنگی است که توامان ما را دچار گسل‌های بزرگ عقب‌ماندگی کرده است. در حالی‌که پیشرفت اقتصادی و فرهنگی زمانه را با طعم شیرین‌تری مواجه خواهد کرد و باید که در ‌این مدار راستین قدرت‌مداران برنامه‌های کلان خود را ارائه کنند.

اما گلاب آدینه با همه حضور و انرژی‌اش راه به جایی نمی‌برد؛ یعنی بازی‌اش چندان برجسته نمی‌شود. شاید به‌این دلیل که متن او را در نهایت بنابر خاستگاه سیاه، محور و حاکم بر صحنه نمی‌کند و از سوی دیگر پراکندگی رویدادها و شخصیت‌ها مانع از تمرکز بر‌ این نقش خواهد شد. بنابراین همه زیبایی‌های صحنه و حضور بازیگران دچار پیامد موثری نمی‌شود؛ با آنکه هر بخش به شکل مجزا تاثیرگذار هستند.

چنانچه حضور زنان در نقش عیاران و به ویژه در صحنه‌ای که تعزیه می‌خوانند، چنان گرم و گیرا می‌شود که به شکل مستقل خود نمایشی جذاب و با محتواست. اما در‌ این نمایش متن چند سویه هست و با آنکه باید حالت خطی داشته باشد و متمرکز بر یک ماجرای اصلی و شخصیت قهرمانی چون یاقوت باشد اما در آن چندپارگی بی سروسامانی شکل می‌گیرد. سرنوشت دکتر انقلابی و دخترش که سرآخر در لباس شیر چینی فرو رفته؛ بخشی از ‌این ماجراهاست. خود یاقوت و گریزش از خانه اربابی و گرفتاری‌اش در لباس شیر باغ وحش هم بخشی دیگر از ‌این ماجراهاست. زنان عیار هم داستان ستم ستیزی خود را در زمانه ناصرالدین شاه دارند اما‌ ای کاش یک خط اصلی بود و ما می‌دانستیم طرف ما دقیقا چه کسی هست که الان‌ این خود تبدیل به حلقه مفقوده‌ای شده که در نهایت ما با مجموعه‌ای از رویدادهای خنده‌دار باقی می‌مانیم که ما را به سرانجام منسجم و بایسته‌ای نمی‌رساند.

چند درجه سوء تفاهم در مقیاس اتللو

13950816000945_Test_NewPhotoFree

نمایش "چند درجه سوءتفاهم در مقیاس اتللو" نوشته محسن رهنما و به کارگردانی حبیب­ الله دانش و با بازی محمدرضا ترابی در سالن مکتب تهران اجرا شد. نمایشی که برگرفته از شخصیت اتللو در نمایش اتللوی مغربی ویلیام شکسپیر است که در آن بازیگری که نقش اتللو را بازی می کند و همسرش نیز بازیگر نقش دزدمونا هست،‌ این بار برعکس متن شکسپیر که در آن اتللوی مغربی بنابر حسادت و دسیسه یاگو دزدمونا را کشته است،‌ این بازیگر به دست همسرش به دلیل همان حسادت‌های زناشویی کشته شده است. حالا شاهد یک تک‌گویی و درواقع واگویه‌هایی یاس آلود همان بازیگر هستیم که چند و چون واقعه را از  دریچه‌های چندگانه‌ای روایت می‌کند. حبیب دانش به سکون و‌ ایستایی و ناچیز شدن همه چیز در صحنه اکتفا کرده است.‌ اینها می‌تواند دلالت بر هوشمندی کارگردان باشد که اگر بازیگر بر یک سکو بنشیند چگونه بدون حرکت آنچه باید را واگویه کند؟! که هم رضایت بخش باشد و هم نوآورانه جلوه کند. رضایت بخش تا جایی است که از ضرباهنگ نمی‌افتد و حسی و حال اجرا و بازیگر ناکوک نمی‌شود و‌ این مهم دقیقا در لحظاتی اتفاق می‌افتد که او با زنگ معابد بودایی و یا با خمیر آرد و با لباس کار بازی می‌کند و گاهی نیز نور قرمز و آبی و بازی در بازی‌های ترابی کمک حال صحنه می‌شود اما در دقایقی بدون‌ اینها هرازگاهی ذهن به ناچار خستگی سنگین و کسالت حاکم بر فضا را غیر قابل تحمل می‌بیند. اما بازی با خمیر وجه نوآورانه کار هم هست چون در‌ این دقایق او می‌تواند شکلک‌هایی را بر سرش بسازد که‌ این خود می‌تواند بیانگر لحظات نابی به جهت بازی و تصویرسازی باشد. بهترین لحظه‌اش هم تاش زدن رنگ قرمز هست که یادآور کشتن اوست. شاید هم‌این شکل‌هایی که به ظاهر حیوانی باشند اما در باطن انتزاعی از یک واقعیت هولناک تلقی خواهد شد، اشاره‌های موثر به آن چیزی است که در آن یک رابطه زیبا و عاشقانه را به سوی یک رابطه نفرت‌انگیز و در نهایت کشتن سوق داده است.‌ این از آن مواردی است که می‌توانست به شکل گسترده‌تری آن گستره معنایی را در‌ این تهی شدن صحنه از هر چیزی شناسا و تعریف‌پذیر گرداند و گزاره‌گرایی اجرا نیز چنین تبلوری را با تصاویر منتزع از واقعیت بهتر و زیباتر در اختیار مخاطبانش قرار می‌داد. و چه بسا ما با چنین رویکردی خواهیم توانست ناب بودن اجرای‌مان را بیشتر متجلی گردانیم.

اتاق سیاه

883096Tiwall_6be859f8375f2db9c62f134ee00992ad7

اتاق سیاه نوشته محسن عظیمی است که به شکل گروهی سرانجام یافته و در تالار کوچک محراب اجرا شده است. یک اتاق که سیاه است و‌ این خیلی آشکار دلالت بر شوم بودن و شاید هم مرگ خواهد کرد. مگر نه‌ اینکه مرگ را با سیاهی نشان می‌دهیم و دستکم در فرهنگ ما‌ این طوری است. حالا در‌ این خانه امید (امید اولیایی) نامی اطراق کرده است اما چند روح دیگر در آنجا آمد و شد می‌کنند که روزگاری در‌ این اتاق زندگی کرده‌اند اما یکی یکی بنابر خواست و شاید هم تهدید روح شخصیت دو قطبی (فرزانه رحیمی) خود را کشته‌اند و یا از شدت ترس دق مرگ شده‌اند. آن سه روح هر کدام وضعیت بغرنج و عجیبی دارند؛ روح عنبرطلا (پردیس رضاپوری) که نامادری امید هست و او را از کودکی رنج داده و حالا هم پریشان حالی‌های جوانی‌اش را موجب می‌شود. روح دوجنسه (علی تاجیک) که حال و روز خوشی ندارد از‌ این بلاتکلیفی‌ای که طبیعت شامل حالش کرده است. روح قاتل زنان (اشکان شریعت) که در دیگر آزاری محض گرفتار آمده و زنان را یک به یک به قتل می‌رساند مگر خودش نابود شود. مجید (مرتضی محمدی) برادر امید هست که بنابر خواست مادرشان به‌این اتاق سیاه آمده که مانع از انتقام گرفتن او از پدرشان شود. پدر به دنبال بوالهوسی‌هایش زن می‌گیرد و از کودکی با طلاق مادرشان و سپرده شدن به دست نامادری رنج درازی را متحمل شده‌اند بنابراین امید باید که پدرش را بکشد اما در‌ این اتاق سیاه او و مجید هم دچار کابوس‌های زن دو قطبی خواهند شد که پیامدش خودکشی است.

نویسنده سوژه نابی داشته است اما بردن‌ این سوژه به سوی ژانر وحشت تا حد زیادی از قابلیت‌های واقعی متن کاسته است و در عین حال آن را دچار گنگی و پیچیدگی غیرقابل باوری هم کرده است و در اجرا نیز به دلیل کمبود مصالح با آنکه هدف ارائه در ژانر وحشت بوده اما در انجامش کم می‌آورد و‌ این خود نقصانی است که آن زلالی و شفافیت سوژه را دچار دوری از واقعیت کرده است. در حالی زندگی امید و انتقام گرفتن از پدرش خود می‌توانست یک واقعیت تراژیک قابل تاملی باشد و البته هر یک از آن شخصیت‌ها نیز به تنهایی قصه دردناک خود را دارند و حالا به ناچار در هم پوشانی یکدیگر و آن اتاق سیاه بودن وحشت راه به جایی نمی‌برند. اما هر یک از بازیگران با آنکه جوان هستند، سعی کرده‌اند با صرف انرژی دو چندان بر زوایای زیباتر آن تاکید کرده باشند. در‌ این بین امید اولیایی چون باور شدیدی بر نقش و موقعیت دارد، تاثیرگذارتر از بقیه بازیگران وارد عمل شده و‌ ایجاد همذات‌پنداری می‌کند و دل تماشاگر را به درد خواهد آورد. پردیس رضاپوری هم عنبرطلا یا نامادری را با همان خشونت رایج و البته اغراق بیشتر از حد معمول بازی می‌کند و شاید اکسپرسیونیستی شدن اجرا چنین اغراقی را هم می‌طلبد و به هر حال حضورش تا حدی بر آن فضای وحشت انگیز نیز دلالت خواهد کرد و‌ این هم مزید بر علت شده که با صورت و حرکات دفرمه خود را در صحنه نمایان کند.

 

منابع:

اصلانی (همدان)، محمدرضا. فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز. تهران: کاروان، ۱۳۸۵. ۲۴۸.

معنی: سیاه بازی|فرهنگ لغت معین سایت vajehyab.com

حسن پارسایی، وقتی کمدی کمرنگ می‌شود، روزنامه جوان.

سیاه بازی یک تئاتر ایرانی است،‌ایرنا.