به گزارش هنرآنلاین، رمان «ناخدای پانزده‌ساله» نوشته ژول ورن به‌تازگی با ترجمه مرضیه کردبچه توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است.

ژول ورن نویسنده معروف ادبیات علمی تخیلیِ فرانسوی از جمله مولفانی است که تعدادی از آثارش از جمله «دور دنیا در هشتاد روز» در قالب پویانمایی یا فیلم سینمایی به مخاطبان عرضه شده است. داستان‌های ژول ورن چه به لحاظ قصه‌گویی و محتوایی به گونه‌ای هستند که از کودک ۹ ساله تا بزرگسال ۹۰ ساله با آن ارتباط برقرار می کنند.

مجموعه انتشارات ققنوس و انتشارات آفرینگان به‌عنوان زیرمجموعه آن، از نمایشگاه کتاب تهران در سال ۹۷ چاپ نسخه کاملی از مجموعه آثار این نویسنده را در دستور کار قرار داد و اقدام به چاپ نخستین آثار ادبیات علمی - تخیلی جهان و پیشگویی‌های علمی این نویسنده بزرگ در قالب رمان‌ آشنا کرد. ژول ورن متولد سال ۱۸۲۸ و درگذشته به سال ۱۹۰۵ است.

تا به حال،‌ کتاب‌های «دور دنیا در هشتاد روز»، «سفر به مرکز زمین»، «دور ماه»، «پنج هفته در بالن»، «از زمین تا ماه»‌، «میشل استروگف»، «بیست‌هزار فرسنگ زیر دریاها» و «روبورِ فاتح» در قالب مجموعه آثار ژول ورن، توسط این‌ناشر چاپ شده‌اند.

«ناخدای پانزده‌ساله» عنوان جدید مجموعه آثار ژول ورن است که ترجمه آن براساس نسخه سال ۲۰۰۴ انتشارات لیور دِ پُچه انجام شده است. این‌قصه برای اولین‌بار سال ۱۸۷۸ در قالب پاورقی مجله آموزش و سرگرمی چاپ شد. و سپس انتشارات هتزل در همان‌سال ابتدا در قالب یک‌مجموعه ۲ جلدی و سپس یک‌تک‌جلدی که ۲ بخش داشت اقدام به انتشار آن کرد.

این‌کتاب بین آثار ژول ورن، بیشتر جنبه تاریخی و واقع‌گرایانه دارد. موضوعش هم درباره یک‌کشتی به‌نام پیلگریم و ماجراجویی‌های مسافران آن است. البته گزارش سفرهای پیلگریم واقعی نیستند اما ژول ورن به‌عنوان خالق اثر از یک‌کشتی بادبانی که مثل کشتی‌های معمولی دیگر در دریا حرکت می‌کنند، برای نوشتن قصه‌اش استفاده کرده است. این‌کشتی به آفریقای قرن نوزدهم و دوران برده‌داری می‌رود و تصویر قاره سیاه را با جنگل‌ها، رودها و حیواناتش پیش روی مخاطب قرار می‌دهد.

بومیان آفریقایی حاضر در قصه «ناخدای پانزده‌ساله» یا قربانی جریان برده‌داری غرب‌اند یا همدست برده‌فروش‌ها هستند. شخصیت اصلی این‌رمان ژول ورن، پسری پانزده‌ساله به‌نام دیک است که به‌طور ناخواسته مسافر کشتی پیلگریم می‌شود و هدایت آن را به عهده می‌گیرد.

رمان پیش‌رو ۲ بخش اصلی دارد که بخش اول ۱۸ فصل و بخش دوم ۲۰ فصل از رمان را در خود جا داده‌اند. فصول مندرج در بخش اول از این‌قرارند:

کشتی بادبانی پیلگریم، دیک ساند، کشتی‌شکسته، نجات‌یافتگان والدک، اس.وی، والی در دیدرس، تدارکات، تیغ‌باله، ناخدا ساند، طی چهارروز بعد، طوفان، در افق، خشکی! خشکی!، کاری که بهتر است نکنیم، هریس، در راه، صدمایل در ده روز، واژه وحشتناک!

۲۰ فصلی هم که در بخش دوم رمان قرار دارند، به‌ترتیب عبارت‌اند از:

خرید و فروش انسان، هریس و نگورو، پیاده‌روی، جاده‌های بد آنگولا، درسی درباره موریانه‌ها در لانه موریانه، اتاقک زیرآبی، اردوگاهی بر ساحل کوانزا، برخی از یادداشت‌های دیک ساند، کازونده، روز بازار بزرگ، پیشکش پانچ به پادشاه کازونده، خاکسپاری سلطنتی، در شرکت بازرگانی، اخباری از دکتر لیوینگستون، مانیتکور کجاها که نمی‌بردمان، امگانگا، در مسیر رود، پیشامدهای گوناگون، اس.وی، سرانجام.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

وقتی دیک ساند درباره این‌اتفاق با خانم ولدون گفتگو کرد، هرچند او هم همچون دیک کمابیش به او بی‌اعتماد بود، نتوانست بهانه درخوری پیدا کند که نشان دهد جنایت از پیش تعیین‌شده‌ای از آشپزباشی سر زده.

با وجود این، نگورو را از روی احتیاط حسابی زیر نظر گرفتند. او هم از دستور جاشو اطاعت کرد و دیگر سروکله‌اش پشت کشتی، که دلیلی برای رفتن به آن‌جا نداشت، پیدا نشد. تازه، دینگو هم همیشه آن‌جا بود، و آشپز جرئت نداشت نزدیکش شود.

در تمام طول هفته، طوفان ادامه داشت. فشارسنج باز هم افت کرد. از چهاردهم تا بیست‌وششم مارس، دریا لحظه‌ای آرام نگرفت تا بتوانند چند بادبان را باز کنند. پیلگریم، با سرعتی که امکان نداشت کمتر از دویست مایل در روز باشد، به سمت شمال شرقی فرار می‌کرد و هنوز خبری از خشکی نبود! و به هرحال این خشکی آمریکا بود که مانند سدی بین اقیانوس اطلس و آرام به طول جغرافیایی بیش از ۱۲۰ قرار داشت!

دیک ساند از خودش می‌پرسید آیا دیوانه نشده؟ آیا هنوز درست و غلط را تشخیص می‌دهد؟ آیا به نظرش از چندین روز قبل در مسیر اشتباهی نرانده؟ نه! نمی‌شد تا این‌حد اشتباه کرده باشد! حتی با این‌که نتوانسته بود خورشید را از پشت مه ببیند، هر روز در برابرش طلوع و پشت سرش غروب می‌کرد! پس آیا خشکی ناپدید شده بوده؟ این آمریکایی که شاید کشتی‌اش در ساحلش در هم می‌شکست اگر آن‌جا نبود، پس کجا بود؟ سواحل شمالی یا جنوبی‌اش هرکجا بود _ که در آن آشفتگی هر چیزی ممکن بود _‌ پیلگریم بایست به یکی‌شان می‌رسید! از شروع این‌طوفان وحشتناک چه رخ داده بود؟ و هنوز چه اتفاقی در جریان بود که این‌سرزمین مرگ یا نجات نمایان نمی‌شد؟ آیا دیک ساند بایست فرض می‌کرد که قطب‌نما را، که نمی‌توانست علایمش را بازبینی کند، اشتباه خوانده؟ چون قطب‌نمای دوم را که برای بازبینی بود از دست داده بود! پیدا نشدن خشکی ترسی را که در دلش بود به‌درستی توجیه می‌کرد! و به‌راستی حق داشت ترس به دلش بیفتد!

این‌کتاب با ۵۱۵ صفحه مصور، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۴۲۰ هزار تومان منتشر شده است.