سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، پدر امام علی بن موسی الرضا(ع) هشتمین امام شیعیان، حضرت امام موسی بن جعفر(ع) و مادرشان نجمه خاتون هستند. ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان شدند.

امام هشتم دارای لقب‌های متعددی است از جمله معروف‌ترین آن‌ها، رضا، عالم آل محمد، غریب الغربا، شمس الشموس و معین الضعفا هستند. گفته‌اند ایشان را به این جهت "رضا" لقب داده‌اند که خدا از امام راضی است. ضامن آهو نیز یکی از القابی است که در میان توده مردم به امام هشتم حضرت امام علی‌بن‌موسی الرضا(ع) نسبت داده شده و حتی برخی از محققان این لقب را برگرفته از داستان‌های گوناگونی می‌دانند که در کتب تاریخی نقل شده است.

یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشان‌گر ظهور علم و دانش ایشان است. جلسات مناظره متعددی که امام رضا (ع) با دانشمندان بزرگ عصر خویش، به ویژه علمای ادیان مختلف انجام دادند و در همه آن‌ها با سربلندی تمام بیرون آمدند دلیل کوچکی بر این سخن است که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است.

مدت امامت امام رضا(ع) بیست سال بوده است. امام با ورود به مرو به اجبار، ولایت عهدی مامون را پذیرفتند. مامون برای حفظ حکومت خود امام‌رضا علیه‌السلام را از مدینه به مرو آورده بودند؛ برخلاف انتظار مامون، محبوبیت امام روز به روز در دل‌ها افزون شد و تصمیم به قتل حضرت گرفت. روایتی از اباصلت وجود دارد که مامون، امام رضا (ع) را فراخواند و حضرت را مجبور کرد از انگور بخورند و ایشان به‌واسطه انگور مسموم شدند.

امام رضا(ع) در سن 55 سالگی در آخر ماه صفر سال (203ه.ق) به شهادت رسیدند و در طوس به خاک سپرده شدند.

صلوات خاصه امام رضا(ع): اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‌ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِصَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ (بار الها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسندیده پیشواى پارسا و منزه و حجت تو بر هر که روى زمین است و هر که زیر خاک بسیار راستگو و شهید درود و رحمتى فراوان و کامل و با برکت و متصل و پیوست و پیاپى و دنبال هم هم‌چون بهترین رحمتى که بر یکى از اولیائت فرستادى)

درباره شخصیت و زندگانی امام هشتم شیعیان کتاب‌های متعددی نوشته و به چاپ رسیده. همچنین اشعاری در سوگ ایشان سروده شده است. بخشی از چند نمونه شعر که به مناسبت سالروز شهادت جان‌سوز معین‌الضعفا سروده شده است:

بوی خون ای باد از طوس سوی یثرب بر

 با نبی برگوی از تربت خونین پسر

عرضه کن بر وی کز حالت فرزند غریب

و آن مصیبت‌ها آیا بودت هیچ خبر

ملک الشعرای بهار

 

بعد چل سال که ری داشت چو محبوس مرا

می‌کشد عشق دگرباره سوی توس مرا

کاش زآغاز نمی‌آمدم از توس به ری

که به انجام نبود این همه افسوس مرا

من که دست پدر خویش نمی‌بوسیدم

مشهد توس فرا خواند به پابوس مرا

مهدی اخوان‌ثالث

 

تا شنید از باد پیغام وصال یار گل

 برهوا می افکند از خرمی دستار گل

گر نمی‌آید زطوف روضه‌ی آل رسول

چیست مهر آن که آورده است بر طومار گل

نخل باغ دین علی موسی جعفر که هست

باغ قدر و رفعتش را ثابت و سیار گل

آنکه بر دیوار گلخن گردمد انفاس لطف

عنکبوت وپرده را سازد برآن دیوار گل

نخل اگر با موم سازی در ریاض روضه‌اش

گردد از نشو و نما سر سبز و آرد بار گل

ای که دادی دانه‌ی انگور زهر آلوده‌اش

کشت کن اکنون به گلزاری که باشد بار گل

وحشی بافقی

 

سلام ٌعلی آل طه ویاسین

سلام ٌ علی آل خیر النّبیّین

سلام ٌعلی روضهٍ حلَّ فیها

 امامً یباهی بِهِ المُلک َوَالدّین

زفضل وشرف بینی او را جهان

اگر نبودت تیره چشم جهان بین

پی عطر روبند حوران جنت

غبار دیارش به گیسوی مشکین

اگر خواهی آری به کف دامن او

برو دامن از هر چه جزاوست برچین

چو جامی چشد لذت تیغ مهرش

چه غم گر مخالف کشد خنجر کین

عبدالرحمن جامی

 

 چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

 موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

 پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی

ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت

زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

هم تو گل‌های این باغ را می‌شناسی

هم تمام شهیدان تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از "لا" گذشتی

ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست

ای که آیات قرآن تو را می‌شناسند

گرچه روی از همه خلق پوشیده داری

آی پیدای پنهان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد

چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم

کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند

قیصر امین‌پور

 

خراسان در خراسان نور در جان تو می‌چرخد

 مگر خورشید در چاک گریبان تو می‌چرخد؟

 خراسان مهر دریا می‌ شـود با گام‌های تــو

 به دست ابرها تسبیح بــاران تــو می‌چرخد

 اگر شوق وصالت نیست در آیینـــه‌ها، درها

 چرا آیینه در آیینه، ایــوان تــو می‌چــرخد

 طواف عاشقان هم بر مـدار چشم‌های توست

 سماع صوفیان هم گــرد عرفان تو می‌چرخد

 به سقاخانه‌ات زیباست رقص کاسه‌های نــور

 در این پیمانه، آن پیمانه، پیمان تو می‌چرخد

 بیابان در بیابان گرگ شد، هـــر کوه، صیادی

چقدر آهوی زخمی در شبستان تو می‌چرخد

در ایـــن آدینه لبریز از آغاز گل، شاعــر!

شروع تازه‌ای در بیت پایان تـــو می ‌چرخــد

 علیرضا قزوه

 

آسمان دلگیر بود اینجا، زمینش خسته بود

قرن‌ها بال کبوتر، پای آهو بسته بود

سرزمین عشق بود اما سلیمانی نداشت

ملک عاشق‌ها هزاران سال سلطانی نداشت

 باده نوشان شهرشان یک عمر بی‌میخانه بود

دست پیمان بسته‌ی این قوم بی‌پیمانه بود

تا سحرگاهی ورق برگشت و خوش شد سرنوشت

آمد و خاک خراسان تکه‌ای شد از بهشت

کعبه و حج فقیران بود، می‌دانی چه کرد؟

آمد و ذیقعده در تقویم ما ذیحجه کرد

سرزمین تشنه‌ی ما بعد از آن میخانه داشت

ساقی خوش ذوق در میخانه، سقاخانه داشت

 بعد از آن دستان ما در دست گوهرشاد بود

مثل عیسی قبله‌ی ما پنجره فولاد بود

تا که او را دیده، بند از پای آهو وا شده

از همان روز است چشمان آهوان زیبا شده

از همان روز است این دل‌ها کبوتر می شدند

از تماس چوب‌پرها صاحب پر می‌شوند

چشم واکن کور مادرزاد! گنبد را ببین

نور صحن عالم آل محمد (ص) را ببین

چشم وا کن پاره‌ای از پیکر پیغمبر است

یا علی گویان بیا! همنام جدش حیدر است

گوش کن اینجا دل هر سنگ می‌گوید رضا

سینه نقاره با آهنگ می‌گوید رضا

نور می‌گوید رضا انگور می‌گوید رضا

مشهد از نزدیک قم از دور می‌گوید رضا

مهر می‌گوید رضا سجاده می‌گوید رضا

خضر اینجا بر درت افتاده می گوید رضا

السلام ای شمس! محتاج نگاهی مانده‌ایم

در شب تاریک و مرداب سیاهی مانده‌ایم

یک نظر کن تا که از دیوار ظلمت رد شویم

شاهد "نورٌ عَلی نورِ" تو در مشهد شویم

قاسم صرافان

 

با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم

تا محضر زلال‌ترین کوثر آمدم

قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم

اما به شوق دیدن تو با سر آمدم

گفتند زائر حرم ات، زائر خداست

محرم‌تر از همیشه بر این باور آمدم

اینک مدینه النّبی اَم، مشهد الرّضاست

با نام تو به محضر پیغمبر آمدم

از حس و حال روشن معراج پر شدم

وقتی به خاک بوسی "بالاسر" آمدم

حسی کبوترانه گرفته‌ست جان من

"پایین پا"ی تو شده هفت آسمان من

در این حریمِ قُدسیِ سرتاسر آینه

روشن شده به نور تو چشمم هر آینه

گرد و غبار صحن تو را می خرد به جان

همواره بوده است بر این باور آینه

پر می‌کشد از این همه قلب شکسته، آه

سر می‌زند از این همه چشم تر آینه

عکس ضریح توست که در قاب چشم‌هاست

یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه

گم کرده دارم؛ آمده‌ام با نگاه تو

پیدا کنم تمام خودم را در آینه

لبریز روشنی ست تمام رواق‌ها

آئینگی‌ست جان کلام رواق‌ها

شب‌های گریه تا به سحر حرف می‌زنم

با واژه واژه خون جگر حرف می‌زنم

شمعم که گریه می‌کنم و گریه می‌کنم

با قطره قطره آتش‌تر حرف می‌زنم

روح لطیف تو شده سنگ صبور من

گویی که با نسیم سحر حرف می‌زنم

گاهی کنار پنجره‌های ضریح تو

گاهی در آستانه‌ی در، حرف می‌زنم

بر لب رسیده از قفس سینه آه من

حرف دل است روی زبان نگاه من

روی تو را ستاره ی اشراق خوانده‌اند

خوی تو را "مَکارم الاخلاق" خوانده‌اند

دست تو را که خالق لطف و کرامت است

روزی رسان اَنفُسُ و آفاق خوانده‌اند

باران مهربانی بی‌وقفه‌ی تو را

شان نزول سوره‌ی انفاق خوانده‌اند

در مذهب نگاه تو غم حرف اول است

چشم تو را پیمبر عشاق خوانده‌اند

هفت آسمان و رحمت "شمسُ الشُّموسی"ات

ذرات خاک و لطف "انیسُ النُّفوسی"ات

سیدمحمدجواد شرافت