سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: نیایش پورحسن در خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شده؛ پدرش محمد حسن‌پور بازیگر تئاتر است. فضای خانوادگی و کتابخانه غنی، پورحسن را اهل مطالعه و به پژوهش ترغیب می‌کند. او مدعی است از سوم ابتدایی برشت و شکسپیر می‌خوانده. مدرک تحصیلی کارشناسی مرمت و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی دارد. سال‌هاست در حوزه تئاتر و ادبیات نمایشی به تحقیق و مطالعه می‌پردازد. کتاب‌های متعددی به قلم پورحسن چون "نهضت آشنایی ایرانیان با تئاتر و ادبیات نمایشی عثمانی در عصر قاجار و کمدی محمد چلبی نوشته پیر فرانسیس ویگوئر کاتب، "تاریخچه آشنایی ایرانیان با تئاتر و ادبیات نمایش یونان باستان (از آغاز تا پایان عصر قاجار) و مجلس الکتر از تماشاخانه سوفوکل" و "جریان طلیعه تئاتر در ایران و سرگذشت تماشاخانه دارالفنون" منتشر شده است. با او درباره آثار جدیدی که در دست چاپ و نشر دارد گفت‌وگویی داشتیم که انعکاس آن را می‌خوانید.

 

آقای پورحسن از جدیدترین فعالیت‌ خود بگویید. اثری آماده انتشار دارید؟

بله چهار جلد کتاب آماده انتشار دارم. دو اثر با عناوین "کریم شیره‌ای به روایت اسناد تاریخی" و "اسماعیل بزاز به روایت اسناد تاریخی" در زمره آثاری هستند که به نمایش‌های شادی‌آور سنتی ایران در عصر قاجار اختصاص دارند. کتابی نیز با عنوان «نهضت الکساندر دوما در عصر قاجار» به انضمام نمایش‌نامه‌ای چاپ نشده از میرزا یوسف‌خان اعتصام‌الملک (پدر پروین اعتصامی) را نیز به اتمام رسانده‌ام که صد و اندی سال پیش در عصر مظفری ترجمه شد اما هرگز فرصت چاپ پیدا نکرد. اما جدیدترین کتابم درباره زندگانی و آثار مرحوم میرزاعلی‌اکبرخان مزین‌الدوله نقاش‌باشی، بنیان‌گذار تئاتر به شیوه فرنگستان در ایران است، او واپسین منصب‌دار نقاش‌باشی در تاریخ هنر ایران و نخستین معلم نقاشی ایرانی مدرسه دارالفنون است. او شاگرد ژان اگوست دومینیک انگر (واپسین نماینده نقاش نئوکلاسیک اروپا) بود که در آکادمی هنرهای زیبای پاریس درس خوانده و پس از بازگشت به ایران به تدریس زبان فرانسه و نقاشی کلاسیک در دارالفنون پرداخت. او شاگردان برجسته زیادی را در زمینه هنر نقاشی به جامعه هنری ایران در دوره قاجار تحویل داد که از آن جمله می‌توان به کمال‌الملک، ابوتراب غفاری، میرزا موسی ممیز، میرزاجعفر نقاش، میرزا نبی نقاش، اسماعیل جلایر، علی‌اکبر حجار، مصورالملک، مصورالممالک و بسیاری دیگر اشاره کرد. حتی وی مدتی نیز به ناصرالدین‌شاه تعلیم نقاشی و زبان فرانسه داده است. 

میرزا علی‌اکبرخان مزین‌الدوله نقاش‌باشی بنیان‌گذار تئاتر نیز بوده؟

بله میرزا علی‌اکبرخان در بحبوحه سال‌های 1297 تا 1310 (ه.ق) به‌ عنوان نخستین ایرانی، اولین تماشاخانه به شیوه فرنگستان در ایران را بنا گذاشت. شوربختانه سال‌های اولیه با تحریم‌ها و ممانعت‌ها مواجه شد، اما از سال 1303 تا 1308 (ه.ق) به‌ مدت 5 سال به ‌طور رسمی تماشاخانه‌ای در ضلع شمال شرقی دارالفنون به شکلی اروپایی بنا کرد و در آن تماشاخانه آثاری از مولیر، اوژن اسکریب، کمدی‌های فارس و حتی نمایشنامه‌های ایرانی با چاشنی انتقادی و آثاری در قالب نمایش‌های تقلید به‌ معرض نمایش گذاشت. با تعطیلی موقت این تماشاخانه در سال 1308 (ه.ق) بنا به دستور ناصرالدین‌شاه، قرار بود که ایشان تماشاخانه بزرگی برای عموم مردم نیز در تهران احداث کند که با جریانات سیاسی اواخر عصر ناصری و ترور ناصرالدین‌شاه جریان این تماشاخانه نیز خاتمه پیدا کرد. در این زمینه اسناد و مدارکی را منتشر کردم.

تحقیق و پژوهش کتاب "میرزاعلی‌اکبرخان مزین‌الدوله" چقدر طول کشید؟

اگر صادقانه بگویم از سال 1387 که نخستین مقاله راجع به زندگانی او را منتشر کردم تا امسال که هم‌چنان درگیر نگارش و تدوین آن هستم، بدون شک 10 سال به طول انجامیده است. سال 1391 نخستین نسخه آن آماده شد. اما از آنجا که هر پژوهش‌گر ضعف و خلا کار خود را بهتر می‌داند، دست نگه داشتم تا اسناد و مدارک بیشتری را جهت تکمیل آن پیدا کنم. خوشبختانه این اتفاق رخ داد و از سال 1391 تاکنون به اسناد و مدارک و آثار ارزشمندی دست پیدا کردم که در تکمیل و تصحیح اطلاعات و مدارک قبلی سهم ارزنده‌ای داشت. این کتاب که بالغ بر 600 صفحه مصور است، نه‌ تنها بخش‌های مربوط به فعالیت تئاتری مزین‌الدوله را در برمی‌گیرد، بلکه شرح زندگانی، خدمات، آثار، شجره‌نامه، مناصب و مشاغل، شاگردان و اسناد متفرقه این هنرمند و به‌ عبارتی بخشی از تاریکی‌های هنر قاجار را نیز شامل می‌شود. در این کتاب برای نخستین بار تعداد زیادی از تابلوهای مزین‌الدوله نیز معرفی و منتشر می‌شود. همچنین فعالیت‌های او در ارتباط با فعالیت‌های تدریس زبان فرانسه و تالیف کتب درسی زبان فرانسه، موسیقی، خدمات معماری، مرمتی و مواردی از این دست نیز در این کتاب مطرح شده است.

نیایش پورحسن

برای نگارش این کتاب طی 10 سال به چه منابعی مراجعه کرده‌اید؟

متاسفانه زمانی که نگارش و تدوین این مجموعه را آغاز کردم، مطالب و اسناد چندانی راجع به مزین‌الدوله وجود نداشت. امروزه هم منابع چندانی وجود ندارد و هرچه هست غالبا تکرار اشتباهات قدمایی است که از تاریخ تولد و وفات گرفته تا بقیه شرح زندگانی او و خانواده؛ حتی برخی از تابلوها به اشتباه تکثیر و معرفی شدند. در ابتدای کار به منابعی که تا آن زمان موجود بود رجوع کردم. اما متاسفانه اکثر این منابع یا تک بعدی و متناقض بود و یا فاقد هرگونه مستندات و تحلیل‌های علمی. از این رو ناگزیر بودم برای یافتن مستندات به تمامی کتابخانه‌ها و مراکز اسناد داخلی، جراید و روزنامه‌های قدیمی، موزه‌ها و حتی مجموعه‌داران مراجعه کنم. در ضمن از رایزنی با موزه‌های خارج از کشور نیز تا آن ‌جا که در توانم بود امتناع نکردم. زمانی که نسخه اولیه این کتاب آماده شد، سعادت آشنایی با نوادگان مزین‌الدوله نیز رخ داد. متاسفانه سال 1357 منزل یکی از فرزندان مزین‌الدوله به نام منصورخان مزین که مالک اسناد، مدارک، شجره‌نامه، فرامین، احکام و تابلوهای آن مرحوم بود، مصادره شد. اگرچه از سرنوشت اسناد و اموال آن امروزه اطلاعی در اختیار نداریم و امید دسترسی به جزیی‌ترین اسناد و لحظات زندگانی مرحوم مزین‌الدوله تا به امروز به سراب تبدیل شده است، اما با این‌ حال توانستیم به بخش‌هایی از اسناد و تصاویری که هیچ‌وقت مشاهده نشده دسترسی پیدا کنیم. این نکته را هم باید متذکر شوم که یکی از نوادگان مرحوم مزین‌الدوله به نام مهرداد مزین که سال 1363 مقاله‌ای راجع به پدربزرگ خود نوشته بود، خیلی مشوق این پروژه بوده و هست و بخشی از مدارک این کتاب از سوی ایشان به من سپرده شد. با وجود این جستارها و مدارک به‌ جرات می‌توانم اعتراف کنم که اگرچه راجع به مزین‌الدوله تا پیش از این کتاب، تنها چند سطر اطلاعات و حتی چند مقاله کوتاه و متناقض در پژوهش‌های ایرانی نوشته شده بود، اما این کتاب مبسوط‌‌‌ و کامل‌ترین پژوهشی است که درباره زندگانی و آثار یک هنرمند فراموش و سانسورشده به جامعه هنری و فرهنگی ایران عرضه خواهد شد.

ده سال زمان برای نگارش این پژوهش؟ آیا زمان زیادی نیست؟

کار پژوهشی به ‌ویژه در ایران همیشه سخت و طاقت‌فرسا بوده است. معضل عدم دستیابی آسان به اسناد و مدارک و تابلوها، عدم اعتماد مجموعه‌داران، سیستم اداری و نامه‌نگاری، پیدایی و شناسایی اسناد، سخت‌گیری در سرویس‌دهی اسناد، عدم ثبت و ضبط فهرست‌نویسی اسناد در مراکز آرشیوی، استفاده از بودجه شخصی، فقدان هرگونه حامی یا ارگان برای تامین نیازهای پژوهشی و در نهایت دلسردی؛ طبیعتا کوه را هم از پا درمی‌آورد. اما به ‌نظرم 10 سال اگرچه زمان زیادی برای نگارش و دستیابی به اسناد و مدارک است، اما طبیعتا این پژوهش ماحصل 10 سال پیوسته و کار شبانه‌روزی نبوده است. اسنادی که امسال به آن دسترسی پیدا کردم، ثمره نامه‌نگاری‌ها و پی‌گیری چند ساله است و به‌ واقع اسنادی که طی این چهار سال پیدا شد، طبیعتا در سال‌های پیش به‌ هیچ‌وجه در دسترسم قرار نمی‌گرفت. یا آشنایی و روابطی که مثلا امسال با یکسری از دوستان و مجموعه‌داران کسب کردم تا پنج سال پیش برایم میسر نبود. ولی اگر صادقانه بخواهم بگویم از سال 1387 که این پژوهش را شروع کردم تاکنون سه مقاله راجع به مرحوم مزین‌الدوله انتشار دادم. در این 10 سال هر جایی که احتمال داشتن سند و مدرکی راجع به مزین‌الدوله بود، سر زدم. با این ‌حال امروزه هم‌چنان به یک از هزاران مدارکی که شاید وجود داشته باشد، دسترسی پیدا کردم که همین مقدار مطالب در مقایسه با سایر هنرمندان فراموش‌شده عصر قاجار نیز به ‌شدت زیاد است!

دلیل انتخاب میرزاعلی‌اکبرخان مزین‌الدوله نقاش‌باشی برای انجام این حرکت پژوهشی چه بود؟

نخست آن که مزین‌الدوله بنیان‌گذار تئاتر ایران به شیوه فرنگستان است و برای تاریخ هنر و فرهنگ یک مملکت بسیار دردناک است که راجع به بنیان‌گذار یک جریان هنری مهم آن هیچ‌گونه کتاب یا پژوهش بنیادی انجام نشده باشد. دوم مزین‌الدوله جدا از آن ‌که یکی از ارکان و ستون‌های اصلی هنر نقاشی آکادمیک در ایران بوده و هست، درعین‌ حال یکی از رجال خوش‌نام، تاثیرگذار و جریان‌ساز هنری و فرهنگی نیز در عصر قاجار بوده و بی‌گمان حضور او در تاریخ هنر ایران یکی از مباهات و افتخارات کشور خواهد بود. سوم شوربختانه مزین‌الدوله از جمله شخصیت‌های تاریخی هنری سرشناس ایران بوده که به ‌واسطه برخی از غرض‌ورزی‌ها در تاریخ ایران به محاق فراموشی سپرده شده و این پژوهش درصدد است که این تاریکی را به روشنایی تبدیل کند. چهارم به این دلیل که هر زمان در ایران صحبت از نقاشان نامدار عصر قاجار بر سر زبان‌ها می‌آید، نام افرادی هم‌چون صنیع‌الملک و کمال‌الملک به گوش می‌رسد. اما نام و جایگاه مزین‌الدوله که در فواصل فعالیت‌های آن دو نقاش بوده سانسور شده است. بخشی از این سانسور به ‌دلایل سیاسی اجتماعی عصر قاجار و بخشی به ‌واسطه فقدان تبلیغات و غرض‌ورزی‌ها بوده. چنانچه در سال 1306 (ه.ق) فردی به نام اعتمادالسلطنه که وزیر انطباعات بود، کتابی با عنوان "المآثر و الآثار" را منتشر می‌کند. در این کتاب که وقایع چهل سال سلطنت ناصرالدین‌شاه را دربرمی‌گیرد، نام بسیاری از منصب‌داران و بزرگان مملکت درج می‌شود. اعتمادالسلطنه زمانی که می‌خواهد به نام نقاش‌باشی‌های دوران سلطنت ناصرالدین‌شاه اشاره کند تنها به اسامی میرزامحمدخان نقاش‌باشی کمال‌الملک و میرزاابوالحسن‌خان نقاش‌باشی صنیع‌الملک بسنده می‌کند و به راحتی از درج نام واپسین منصب‌دار نقاش‌باشی در ایران یعنی میرزاعلی‌اکبرخان مزین‌الدوله امتناع می‌کند. نکته جالب این است که کمال‌الملک نقاش‌باشی پیشخدمت همایونی بوده است. شاگرد مزین‌الدوله بوده و تنها لقب نقاش‌باشی پیشخدمت همایونی که سابقا برعهده مزین‌الدوله بوده را داشته است. ولی مزین‌الدوله منصب و لقب نقاش‌باشی داشته و استاد کل نقاشی تا پایان عصر ناصری بوده است. اما به‌ راحتی نام او از سوی وزیر انطباعات سانسور می‌شود تا تبلیغات به نفع عده‌ای دیگر و به ضرر برخی دیگر تمام شود. پس از درگذشت اعتمادالسلطنه و ترور ناصرالدین‌شاه و روی کار آمدن مظفرالدین‌شاه که با قدرت صدراعظم یعنی میرزاعلی‌اصغرخان امین‌السلطان همراه بوده، نه ‌تنها مطبوعات و تبلیغات به سمت‌وسوی افرادی که با صدراعظم ارتباط خوبی داشتند، می‌رود، بلکه  فضای سیاسی، اجتماعی و هنری ایران به ‌حدی رنگ رخسار خود را از دست داد که اغلب هنرمندان طراز اول به حاشیه رانده شدند. امین‌السلطان که فردی سیاست‌مدار اما کم‌ سواد بود، در این دوره تمام رجال با اصل ‌و نصب را به حاشیه راند و کم ‌لیاقت‌ها را به راس حکومت آورد. بی‌گمان یکی از همین نامدارها میرزاعلی‌اکبرخان مزین‌الدوله نقاش‌باشی بود که از دربار و تدریس هنر نقاشی و حتی اقامت در پایتخت برای چند سال فاصله گرفت و به ‌سراغ مشاغل دیگر رفت. شاید به همین دلیل هر زمان که سخن از نقاشی دوره قاجار در ایران به میان می‌آید نام کمال‌الملک را بیش از سایر نقاشان عصر قاجار می‌شنویم. دلیل آن هم  مشخص است. زیرا کمال‌الملک تنها نقاش بود و فعالیت‌ها و مشاغل دیگری نداشته است و از دوره ناصری تا پایان حیاتش به نهادهای قدرت نظیر شاه، صدراعظم، وزیر انطباعات، رجال کاشانی، فراماسون‌ها و حتی بعدها تبلیغات شاگردانش متصل بود. هر چند هنر و مهارت او در نقاشی قاجار بر هیچ کسی پوشیده نیست. از دیگر سانسورهای علنی که در همان زمان سلطنت ناصری در حق مزین‌الدوله می‌توان مشاهده کرد، گزارشی فرانسوی درباره احداث تماشاخانه دارالفنون در روزنامه "اکو دو پرس" است. این روزنامه که به سردبیری میرزامحمدحسین‌خان فروغی ذکاالملک، اعتمادالسلطنه و دکتر مرل در زمان ناصرالدین‌شاه به زبان فرانسوی چاپ می‌شد، به راحتی انتصاب تماشاخانه‌ای را که بانی آن میرزاعلی‌اکبرخان مزین‌الدوله نقاش‌باشی بوده است را به موسیو لومر فرانسوی نسبت داده‌اند. این سانسور و غرض‌ورزی واقعا دردناک است. چون رونوشت فرمان مدیرکل تئاتر ایران که از سوی ناصرالدین‌شاه به مزین‌الدوله داده شده، به انضمام سایر اسناد و مدارک فعالیت‌های تئاتری و نمایشی او خوشبختانه موجود است و نحوه سانسورهایی که راجع به مزین‌الدوله در تاریخ حیاتش صورت گرفته است را روشن می‌کند.

نیایش پورحسن

با توجه به نبود اسناد، شما تلاش کردید این هنرمند را معرفی کنید. انگیزه این کار چگونه در شما به وجود آمد؟

سال 1387 مقاله‌ای در هشت صفحه درباره شرح زندگانی و احوالات او نوشتم. مقاله‌ای دیگر نیز راجع به فعالیت‌های تئاتری تحت عنوان "تماشاخانه دارالفنون، نخستین تئاتر ایرانیان به روش فرنگستان" دارم که سال 1390 در فصل‌نامه تئاتر چاپ شد. سال 1391 نیز درباره فعالیت‌های مرمت نقاشی‌هایی که از سوی مزین‌الدوله صورت می‌گرفت نوشته‌ام. با این ‌که کتاب شرح زندگانی، آثار و خدمات او به ‌صورت کامل تکمیل شده اما هم‌چنان تا زمان چاپ درگیرودار زندگانی، فعالیت‌ها و کارنامه هنری این هنرمند خواهم بود. زمانی که نگارش این پروژه را آغاز کردم اسناد و مدارک چندانی وجود نداشت. دو سه تا مقاله که فقط رسم‌الخط آن متفاوت بود با یکسری اطلاعات پراکنده متناقض. از آن‌جا که همیشه رسالت پژوهش را در نوآوری و جستارهای تازه و ارائه ناگفته‌ها به مخاطب می‌پنداشتم، این پرسش در ذهنم به وجود آمد که ما چرا اطلاعات درستی از گذشته و گذشتگان‌مان نداریم. چرا وقتی صحبت از تئاتر و ادبیات نمایشی در ایران می‌شود تنها نام افرادی چون میرزاآقا تبریزی و میرزافتحعلی آخوندزاده را باید تکرار کنیم؟ چرا اغلب پژوهش‌های نمایشی و هنری ما در طی چند سال اخیر تکراری و مشابه همدیگر است؟ پس جای افرادی مانند مزین‌الدوله در تئاتر و به ‌عبارتی هنر ایران کجاست؟ باید بگویم از تاریخ مملکت، تاریخ هنر و هنرمندان کشور خود اطلاعات درستی نداریم. متاسفانه در غالب پژوهش‌های رسمی و حتی دانشگاهی نیز تولیدات جدی در حوزه پژوهش‌های هنری شاهد نیستیم. غالبا مقالات و کتب هنری به‌ ویژه در چند دهه اخیر در رسم‌الخط، نگارش و شیوه ارجاع‌دهی متفاوت بوده‌اند، اما در محتوا و مضمون متاسفانه خیلی ضعیف عمل شده است. برخی از محققان تاریخ را با داستان‌سرایی تلفیق کرده و با تکیه بر نقل‌قول‌های غیرشفاف مطلبی را منتشر کردند و برخی دیگر آنچه را قدما نوشته بودند بدون هرگونه صحت‌ و سقم و تحلیل و بررسی یک جا گردآوری کردند. البته نباید در این زمینه از تنبلی و سهل‌انگاری‌ها چشم‌پوشی کرد. رزومه‌سازی حرف اول را در پژوهش‌های ایرانی می‌زند. غالب اساتید و دانشجویان با برکت وجود رزومه و سوابق پژوهشی (حتی به نازل‌ترین کیفیت) در جهت دریافت رتبه و مدارج علمی دیگر به سمت‌وسوی زحمت پژوهش نمی‌روند. متاسفانه رزومه‌سازی، پدر پژوهش معاصر این مملک را درآورده است. ای‌کاش مسوولانی که رزومه‌سازی را در نهادهای دانشگاهی نهادینه کردند، به‌ جای این نوع کاغذ سیاه کردن‌ها به کیفیت آثار ارج می‌نهادند. متاسفانه مقالات علمی و کثرت آثار نگارشی موجب افزایش امتیاز اساتید دانشگاه‌ها شده است. اساتید با تکیه بر آن‌ها پله‌های ترقی را یکی پس از دیگری طی می‌کنند. استادان دانشگاه‌های هنری را می‌شناسیم که در سال 20 عنوان کتاب و مقاله چاپ می‌کنند. این مسئله امکان‌ناپذیر است! برای یک کتاب، سال‌ها باید زمان گذاشت. کتاب‌های هنری زیادی را در طی چند سال اخیر شاهد هستیم که مملو از ترجمه‌های اشتباه و تاریخ‌نگاری غلط است. متاسفانه نویسندگان آن‌ها نیز به ‌حدی صاحب‌نام هستند که اشتباهات و سرقت‌های آن‌ها را مگر می‌شود بیان نمود! استادانی هستند که کرسی‌های دانشگاه‌ها را در دست گرفته‌اند و با کمک و مساعدت شاگردان، دوستان و روابط سالیانه ده‌ها مقاله به اسم مقاله علمی منتشر می‌کنند؛ اما جالب است که همین افراد تفاوت میان تاریخ خورشیدی و قمری را به درستی نمی‌دانند. وقتی این مسایل را بررسی و نقد می‌کنید به این نتیجه می‌رسید که در زمینه پژوهش به‌شدت پس رفته‌ایم. به‌ هر حال با وجود تمام این فجایعی که در زمینه پژوهش معاصر در حال رخ دادن است، انگیزه و تلاش‌هایی هم لازم است که خلاهای زیادی را جبران کند. سعی کردم با این کار ابتدا خلاهایی که بالغ بر یک قرن پیش در تاریخ تئاتر و نقاشی ایران وجود داشته را برطرف کنم. این خلاها در نوبه خود انگیزه‌ای برای من در جهت شناسایی و معرفی تاریخ هنر کشورمان بوده است.

در آغاز گفت‌وگو از کتابی با عنوان «کریم شیره‌ای به روایت اسناد تاریخی» گفتید. درباره این شخصیت نیز توضیح دهید.

کریم شیره‌ای دلقک و مقلد درباره ناصرالدین‌شاه بود. او آدم معقول و متعارفی نبوده است. در کتاب "دارالخلافه طهران" اثر ناصر نجمی به این نکته اشاره دارد که کریم شیره‌ای و اسماعیل بزاز اهل سواد، خدا، نماز و مطالعه دیوان شاعرانی هم‌چون حافظ بوده‌اند. اما در حقیقت آن‌ها افرادی نون به نرخ روز خور بودند که در لوای دلقکی کارهای بی‌شرمانه و جاسوسی و اختلاس نیز انجام می‌داده‌اند. با این مثال که از تاریخ‌نویسی پیشینیان انجام دادم، آیا باید انتظار داشته باشیم که هم‌چنان همین جعلیات و تحریفات را برای آیندگان تکرار و بازچاپ کنیم؟ باز به ‌عنوان نمونه حسین نوربخش سال‌ها پیش کتابی با عنوان "کریم شیره‌ای دلقک دربار ناصرالدین‌شاه" منتشر کرد. این کتاب متاسفانه به ‌عنوان رفرنس در کتب تاریخی و پژوهشی مورد استفاده قرار گرفته است. در صورتی ‌که فاقد یک سند معتبر تاریخی است. نویسنده داستان‌هایی را بر مبنای یکسری مستمعات، آن هم از افرادی که نه آن دوره را دیده و نه درک کرده، ساخته و پرداخته و کتابی بدین ‌نحو منتشر کرده که به ‌شدت هم مورد استقبال قرار گرفته است. برای نگارش کتاب "کریم شیره‌ای به روایت اسناد تاریخی" برای نخستین بار اسناد و مدارک درجه یک و مستندی را در حد توان گردآوری کرده‌ام و کتابی مستند در مورد زندگانی او و روند تاریخ نمایش‌های تقلید از آغاز عصر قاجار تا پایان حیات کریم شیره‌ای نوشته‌ام. این مجلد حدود 450 صفحه است.

کتاب "اسماعیل بزاز به روایت اسناد تاریخی" به "کریم شیره‌ای" مرتبط است؟

کریم شیره‌ای شخصیت چندان مهمی نیست. اهمیت او زمانی حس می‌شود که در لوای فعالیت‌های نمایشی و حرکات رذیلانه و بی‌شرمانه جریان نمایش‌های شادی‌آور را ناخواسته به حرکت در می‌آورد. زمانی که او از فعالیت‌های نمایشی کناره‌گیری می‌کند، یک مقلد مبتکر و خلاق با عنوان اسماعیل بزاز نمایش‌های ابتکاری تقلیدی را در ایران به وجود می‌آورد. دوران اسماعیل بزاز به نسبت کریم شیره‌ای مدرن‌تر و صنعتی‌تر است و نمایش‌های او انتقاد از همین مسایل و جریانات مدرنیته را در بردارد. او قصد داشته جریان نمایش‌های تقلید را به روز و کامل کند پس جایگاه این دو نفر در تاریخ هنرهای نمایشی ایران قابل توجه است. امیدوارم این دو کتاب پاسخ‌گوی بخشی از نیازهای عرصه نمایش سنتی در ایران شود.

با تحقیق و پژوهش شما مجموعه 7 جلدی نیز با عنوان مشترک "سیری در تاریکی‌های نمایش و ادبیات نمایشی ایران در عصر قاجار" توسط انتشارات کوله‌پشتی منتشر شده درباره این متون توضیح دهید.

این اثر در 6 جلد چاپ شده اما 7 مجلد است. زیرا جلد یک شامل دو بخش (الف) و (ب) می‌شود. این مجموعه درباره نمایش و ادبیات نمایشی ایران در عصر قاجار با تاکید بر دوران ناصری، مظفری و اوایل مشروطه است. اگرچه قدمای ما اقداماتی در این زمینه انجام داده بودند، اما این مجموعه درصدد بود که نقصان‌ها و ناگفته‌هایی که هم‌چنان وجود داشت و از عمر آن‌ها برای بالغ بر یک‌صد سال سپری می‌شد را برطرف کند. جلد نخست در بخش (الف) درباره پیدایش ادبیات نمایشی در ایران به انضمام نمایشنامه‌هایی بود که هرگز چاپ نشده بودند و از حوالی دهه 1280 (ه.ق) آغاز می‌شد و تا پایان سلطنت محمدعلی‌شاه را دربرمی‌گرفت. بخش (ب) جلد اول، شامل تاریخچه تماشاخانه دارالفنون و متونی که در آن تماشاخانه روی صحنه رفت می‌شود. چون بحث ادبیات نمایشی و تئاتر یعنی متن و اجرا در این کتاب از هم جدا شدند، لذا این کتاب به دو مجلد (الف) و (ب) تقسیم شد. در جلد دوم درباره آشنایی ایرانیان با تئاتر و ادبیات نمایشی عثمانی در عصر قاجار سخن به میان آمده است. در این مجلد نمایشنامه‌ای کهن‌سال تحت عنوان محمد چلبی بعد از گذشت یک‌صدوپنجاه سال منتشر شده است. این کمدی انتقادی اجتماعی مقارن با نگارش نمایش‌های میرزاآقا تبریزی و ترجمه تمثیلات اثر آخوندزاده از سوی میرزاجعفر قراچه‌داغی و گزارش مردم‌گریز اثر مولیر از سوی میرزاحبیب اصفهانی در ایران ترجمه شده است، اما هرگز در ایران مطرح نشد. نسخه این نمایشنامه را با نسخه آلمانی، فرانسوی، عربی و ترکی مطابقت دادم و نمایش را به تحشیه‌ای تازه با حفظ اصالت اثر به چاپ رساندم. جلد سوم این مجموعه مربوط به نخستین تراژدی حوزه ادبیات نمایشی در ایران است. نخستین تراژدی ترجمه شده در ایران نسخه‌ای با عنوان ردگون (خواهر پادشاه پارت) است. این تراژدی تاریخی نئوکلاسیک اثر پیر کورنی است که به شکلی فوق‌العاده و جذاب در عصر ناصری ترجمه شده است. مترجم این اثر فردی به نام میرزا مرتضی‌خان ممتازالملک است که در زمان احمدشاه نخستین موزه ملی را در ایران بنا کرد و در ضمن شخص خوش‌نامی نیز بود. این اثر در فواصل سال‌های 1298 تا 1305 هجری قمری ترجمه شده است. جلد چهارم این کتاب به نهضت مولیر در ایران و کشورهای حوالی خاورمیانه اختصاص دارد. نسخه‌ای جذاب از نمایشنامه‌های مولیر را پس از چند سال پی‌گیری با عنوان "مسیو پورسنیاک" به دست آورده‌ام که این اثر به شکل اورجینال و در حدود سال 1316 هجری قمری ترجمه شده است. سه سال پس از ترور ناصرالدین‌شاه و در دوران مظفری این نمایشنامه کتابت می‌شود اما هرگز به چاپ نمی‌رسد و تنها نسخه منحصربه فرد نمایشی در ایران است که مصور است. پس از بررسی این اثر درباره تاثیرات مولیر بر تاریخ نمایش ایران، روسیه، عثمانی و ممالک عرب گفتم و به درج کامل‌ترین فهرستی از آثار ترجمه و اقتباس ‌شده از مولیر در ایران و کشورهای همسایه تا آغاز قرن نوزدهم میلادی پرداختم. جلد پنجم به آشنایی ایرانیان به آثار کلاسیک یونان باستان برمی‌گردد. فارابی و ابن‌سینا به ادبیات کلاسیک یونان پرداخته‌اند اما بسیاری از تشریحات به زعم همین بزرگان در کشور ما سنگین است. در دوران قاجار، یک سری کتب و متون ترجمه می‌شود که باب آشنایی ایرانیان با ادبیات تراژیک و کمدی یونان باستان را به وجود می‌آورد و خیل عظیمی از این اطلاعات از چاپ‌های سنگی و نسخ خطی آن دوران به دست رسیده و نشان از آشنایی ایرانیان با ادبیات یونان باستان دارد. نمایشنامه‌ای تحت عنوان "الکتر" اثر سوفوکل ترجمه شاهزاده حسینقلی‌میرزا عمادالسلطنه سالور که در سال 1318 (ه.ق) ترجمه و کتابت شد از ضمایم اصلی این کتاب است که با تحشیه‌ای تازه منتشر شده است. این نسخه بالغ بر صد و اندی سال خاک خورد تا این که موفق شدم این نمایشنامه را در این مجلد به چاپ برسانم. نکته جالب موجود در اثر "الکتر" پرداختن به مقوله شاه‌کشی و اعتراضات نسبت به فساد دربار عصر مظفری است که به نوعی حالت تهییج و تحریک برای مردم ایران در جهت انتقاد به سلطنت مطلق را به دنبال داشته است. این‌ها جریانات پیشامشروطه هستند و خلاهای ما در ادبیات نمایشی موجب شد به راحتی از کنار تاثیر ادبیات بر جریانات مهم سیاسی کشورمان بگذریم. جلد 6 این مجموعه هم در ارتباط با "آتش‌سوزی تماشاخانه رینگ وین" به روایت اسناد و مدارک عصر ناصرالدین‌شاه است. این تماشاخانه در سال 1299 هجری قمری سوخت و با خاکستر یکسان شد و عده کثیری از افراد که در حال تماشای نمایش بودند، در این تماشاخانه از بین رفتند. این تماشاخانه هیچ‌وقت در ایران مطرح و معرفی نشد اما به ‌عنوان عاملی اثرگذار بر احداث تماشاخانه در ایران می‌توان از آن در جریانات تئاتر و ادبیات نمایشی ایران یاد کرد. این سانحه زمانی رخ داد که کشور ما در آن زمان فاقد تماشاخانه بود و ناصرالدین شاه یک هزار تومان برای مردم حادثه دیده کمک نقدی ارسال می‌کند. حال شما در نظر بگیرید چطور ممکن است کشوری که به تازگی از قحطی سال 1288 هجری قمری خارج شده، شاه آن کشور این‌گونه به ملت دیگری کمک می‌کند. به این مسئله هم می‌توان از دیدگاه مثبت نگاه کرد و هم منفی. نگاه مثبت کمک یک دولت به دولت دیگری است. کما این که همان زمان ناصرالدین‌شاه یک هزار تومان بابت آتش‌سوزی بازار استانبول هم اهدا می‌کند. از سویی دیگر شعور پادشاه یک کشور را نشان می‌دهد که به عوامل تجدد غرب توجه دارد اما ممکن بود به دلیل ساخت تماشاخانه با مخالفت مواجه شود. جلد هفتم هم که تاکنون چاپ نشده و متاسفانه با عدم توجه و حمایت نشر کوله‌پشتی مواجه شده کتاب "عروسی مجبوری" ترجمه عمادالسلطنه سالور به شکل اورجینال است که علی‌رغم دریافت مجوز و تمام مراحل صفحه‌آرایی و ویرایش همچنان منتظر چاپ آن هستم.

نیایش پورحسن

به عنوان پرسش پایانی علاقه‌مندم بدانم تاکنون از کار پژوهش دلسرد شده‌اید؟

البته دلسردی و امواج منفی که همواره در زندگی هر پژوهش‌گر، نویسنده و هنرمندی وجود داشته و دارد. از عوامل اجتناب‌ناپذیری است که همیشه و همواره با آن مواجهیم. وقتی شما نه از سوی مراکز علمی و دانشگاهی حمایت شوید، نه بودجه تعریف‌ شده‌ای برای کار خود داشته باشید نه حامی دلسوزی در این راه داشته باشید، وقتی از تمام انرژی، انگیزه، قوای جسمی، روحی و فیزیکی برای کاری که هیچ آینده روشنی نداشته باشد، مایه بگذارید و در این راه از خیلی مسایل زندگی چشم‌پوشی کنید آیا باز انگیزه و روحیه‌ای برای شما باقی می‌ماند؟! طبیعتا خیر. این‌ها بخشی از این عوامل مایوس ‌کننده است. وقتی تلاش و زحمات شما با تمسخر اطرافیان و عزیزان‌تان مواجه شود و به دلیل نداشتن هیچ‌گونه عواید اقتصادی با چشم حقارت نگریسته شود، آیا هم‌چنان انرژی مثبتی برای شما باقی خواهد ماند؟! از بعد اقتصادی که صرف‌نظر کنیم، وقتی شما به مراکز اسناد و موزه‌ها مراجعه می‌کنید و در کمال ناباوری مدیران، مسوولان و متصدیانی را نگاه کنید که در زندگانی‌شان حتی شاید یک کتاب نخوانده و یا به اسم پژوهش‌گر فقط در دفاتر خود چرت می‌زنند و از هرگونه همکاری و مساعدت مضایقه می‌کنند، آیا رغبتی برای ادامه کار پژوهشی خود پیدا می‌کنید؟ وقتی برای دسترسی به یک عکس یا تابلو و حتی یک سند باید چهار سال منتظر بمانید که شاید مسوولان حوصله داشته باشند آن را از مخزن برای شما بیاورند چه انگیزه‌ای برای تسریع کار پژوهشی خود پیدا می‌کنید؟ و دردناک‌تر از همه این‌ها وقتی مدارک کتاب شما به‌ واسطه اعتماد به فردی داده شود که آن فرد تا دیروز فقط در حوزه مطالعات شفاهی و مصاحبه با دیگران کار می‌کرده و هیچ شناخت و تبحری در زمینه هنر، تئاتر، نقاشی و تاریخ قاجار نداشته ناگهان پس از آشنایی با شما، موضوع و منابعی را که سال‌ها برای دستیابی به آن رنج کشیدید را به ‌طرز غیرحرفه‌ای به اسم خود به یک مقاله تبدیل کند چه احساس خوشایندی به شما دست می‌دهد؟ آیا هم‌چنان برای تداوم و تسریع کار خود انگیزه لازم را خواهید داشت؟ طبیعتا و یقینا خیر. اما هم‌چنان به این کار ادامه دادم و امیدوارم خوانندگان روشن‌ضمیر این موضوع را درک کنند.