سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: شعر فارسی همیشه، از دیرباز تاکنون شاعرانی را به خود دیده است که اشعاری را در مدح  یازدهمین سپیده امامت، حضرت امام حسن عسکری (ع) سروده‌اند.

امروز سالروز شهادت یازدهمین اختر تابناک امامت است به همین مناسبت نگاهی می‌کنیم به گلچینی از اشعار در مدح امام حسن عسکری (ع) در شعر فارسی. اشعاری از شاعرانی معاصر برای مخاطبان گزین شده است که ذیلا از نظرتان می‌گذرد.

 

پدری در دم مرگ است و به بالین پسرش

پسری اشک فشان است به حال پدرش

پدری جام شهادت به لبش بوسه زده

پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش

پسری را که بود نبض دو عالم در دست

شاهد داغ پدر آه و دل و چشم ترش

حسن العسکری از زهر جفا می سوزد

حجه یابن الحسن از غم شده گریان به برش

چار ساله پسری مانده و صد ها دشمن

که خداوند نگه دارد و از هر خطرش

دشمن افکنده زپا نخل امامت را باز

کند اندیشه به نابودی یکتا ثمرش

خانه را که عدو دست به غارت زده است

اتش ظلم بر افروخته از بام و درش

آه از آن روز که شد غیبت مهدی آغاز

غیبتی را که بود خون شهیدان اثرش

آنکه امروز جهان زنده و قائم از اوست

بار الها که مؤید نفتد از نظرش

سید رضا مؤید

***

مى زند آتش به قلبم سوز داغ عسکرى

گیرد امشب اشک من هر دم سراغ عسکرى

شد به سن کودکى فرزند دلبندش یتیم

گشت دُرّ اشک مهدى چلچراغ عسکرى

در دل صحراى غم ها و به دشت سرخ عشق

لاله سان شد قلب ما خونین ز داغ عسکرى

بس که اندوه فراوان دید از جور خسان

شد لبالب از مى غم ها ایاغ عسکرى

با گلاب اشک و با سوز درون گوید سخن

"حافظى" آن بلبل خوش خوان باغ عسکرى

محسن حافظى

***

یازده بار جهان گوشه‌ی زندان کم نیست

کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست

سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خون آبه

ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تاهمین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست

در بقیع حرمت با دل خون می گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست

سید حمیدرضا برقعی

***

هرگز شبی ز شام غمت تیره تر نبود

آن شب به غیر ناله نوایی دگر نبود

ای آفتاب معرفت ای عسکری لقب

گل را چنان تو زندگی مختصر نبود

شب‌های سوز و ساز به خلوتگه حضور

شمعی چو جان سوخته‌ات شعله‌ور نبود

داغ تو کرد خون به دل لاله‌های عشق

کو لاله‌ای که از غم تو خون‌جگر نبود

سیلاب اشک خانۀ دل را خراب کرد

چشمی نمانده بود کز این غصه تر نبود

شوق وصال دوست تو را سوی خود کشاند

زهر ستم وگرنه به تو کارگر نبود

مهدی کنار بستر پاک تو گریه کرد

یک تن به جز تو شاهد اشک پسر نبود

دشمن اگر چه برد به کاشانه‌ات هجوم

دیگر کسی ز اهل تو در پشت در نبود

با دل سفر نمود "وفایی" به کوی تو

حاجت دگر به داشتن بال و پر نبود

سید هاشم وفایی

***

امروز دیگر سامرا مثل یتیمی

امروز دیگر سامرا آقا نداری

در آسمان آفتابی نگاهت

آن گنبدی که داشتی حالا نداری

دیروز از بال و پر پروانۀ تو

دیدیم زیر خاک ها خاکسترش را

عیبی ندارد مرقدت گنبد ندارد

جبریل می سازد برایت بهترش را

ای کاش در این جا مجالی دست می داد

پای گلوی بی صدای تو بمیرم

یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله

خیلی دلم می خواست جای تو بمیرم

با چشم هایی که کبود و تار هستند

روی پسر را بیش از این دیدن محال است

ای تشنه لب با لرزش دستی که داری

آب از لب این ظرف نوشیدن محال است

وقتی لب این کاسۀ پر آب، آقا

بر آستان تشنۀ دندانتان خورد

از شدت برخورد این ظرف سفالی

انگار لب های کبودت خیزران خورد

 

علی اکبر لطیفیان

***

امروز با تمام توان گریه می کنیم

همراه با امام زمان گریه می کنیم

در پشت دسته های عزا سوی سامرا

در لا به لای سینه زنان گریه می کنیم

شاید نماز ظهر رسیدیم در حرم

آن لحظه با صدای اذان گریه می کنیم

آقا اگر به مرقدشان راهمان دهند

در روضه ی مبارکشان گریه می کنیم

در غصه اسارت مردی که سال ها

از او نبوده نام و نشان گریه می کنیم

بر لحظه ای که آب طلب کرد آن امام

ما نیز یاد تشنه لبان گریه می کنیم

هم در گریز روضه موسی بن جعفریم

هم یاد آن شکنجه گران گریه می کنیم

هم در مسیر کوفه و هم در مسیر شام

با روضه های عمه شان گریه می کنیم

خیلی به پیش چشم من این صحنه آشناست

وقتی نشسته ایم چنان گریه می کنیم

شب های جمعه نیز همین گونه کربلا

ما پا به پای مادرمان گریه می کنیم

اذن دعا دهید که پایان روضه است

تا انتهای مجلستان گریه می کنیم

در ذکر "یا حَمیدُ بِحَقِ مُحَمَّد"یم

تا می رسیم آخر آن گریه می کنیم

امیرحسین الفت

***

شب تاریک هوای سحرش را می خواست

شهر انگار خسوف قمرش را می خواست

گوشۀ حجره کسی چشم به راه افتاده

حسن دوم زهرا پسرش را می خواست

حضرت عسگری از درد به خود می پیچد

زهر از سینۀ آقا جگرش را می خواست

آسمانیست امامی که زمین افتاده

آسمان جلوه ای از بال و پرش را می خواست

شعلۀ زهر که بد جور زمین گیرش کرد

به خدا که نفس مختصرش را می خواست

لحظه ی آخر خود روضۀ عاشورا خواند

منبر خاک غم چشم ترش را می خواست

ته گودال کسی روی زمین افتاده

خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست

دختری دید که بالای سرش نامردی

آمده بود و نگین پدرش را می خواست

مسعود اصلانی

***

از ما زمینیان به شما آسمان سلام

مولای دلشکسته، امام زمان سلام

این روزها هزار و دو چندان شکسته ای

حالا کجای روضه بابا نشسته ای

رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت

قربان ریشه های نخ شال گردنت

آماده می کنی کفن و تربت و لحد

مرد سیاهپوش، خدا صبرتان دهد

گویا دوباره بی کس و بی یار وخسته ای

این روزها کنار دو بستر نشسته ای

انگار غصه دار جراحات سینه ای

گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای

یکبار فکر زهر و دل پر شراره ای

یکبار فکر واقعه گوشواره ای

با اینکه بر سر پدر دیده بسته ای

اما به یاد مادر پهلو شکسته ای

آن مادری که بال و پرش درد می کند

هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند

هم بین خانه گفت و شنودش اشاره شد

هم آسمان روسریش پر ستاره شد

دو ماه و نیم کارحسن موشکافی و

دو ماه و نیم بازوی مادر غلافی و...

دو ماه و نیم گونه زخمی ماه! تر

از چادر سیاه سرش هم سیاه تر

تا اینکه با سیاه پر تازیانه رفت

شمع شب مدینه هم آخر شبانه رفت

علی زمانیان

***

بی قرارم بی قرارم بی قرار

ناله دارم ناله دارم ناله دار

ابر غربت ریزد از چشم ترم

شیعیان! من مجتبای دیگرم

از حسن هستم نشان دیگری

عسگری ام عسگری ام عسگری

بسکه این دنیای من دلگیر شد

یک حسن دیگر ز غربت پیر شد

نیست بی آزار این قالو بلا

نیست بی غمخوار این نور ولا

مادرم تا یار و غمخوار من است

گوشۀ تبعید دربار من است

من ابا المهدی گل پیغمبرم

زادۀ هادی سلیل حیدرم

همچو یعقوبم ز یوسف بی خبر

یوسفم از کودکی شد دربدر

دیده ام در عمر خود غربت بسی

از ولادت تا شهادت بی کسی

من امامم لیک از امّت نهان

روز خوش هرگز ندیدم در جهان

گرچه هستم هر زمان و هر مکان

زادگاه و قتلگاهم پادگان

مِهر تابانم میان ابرها

شمع سوزانم به درد و صبرها

می نویسم روی دیوار شکیب

لحظه ها را آیۀ اَمّن یجیب

دانم آخر در میان سوز و آه

می شود تبعیدگاهم قتلگاه

می گدازد سینۀ سوزان من

وای از تبعیدگاهِ جانِ من

کی من از این دشمنان دارم گِلِه

در دلم از دوستان دارم گِلِه

هرچه بیگانه جفایم کرد هیچ

آشنا هم گر رهایم کرد هیچ

دوستان ! افسوس از رفتارتان

باز با این حال بودم یارتان

خوب حالِ ما رعایت کرده اید

از امام خود سعایت کرده اید

گرچه از تبعید می جویم خلاص

لیک می میرم ز کردار خواص

حال محو ذکرهای هر شبم

نالۀ عجل وفاتی بر لبم

یوسف زهرا به امدادم برس

شد شب هجران به فریادم برس

زهر کینه هدیۀ افطار من

این سحر شد سید الاسحار من

جرعه آبی! بی شکیبم مهدیا

تشنه چون جدّ غریبم مهدیا

گریه های کربلایی می کنم

آرزوی سر جدایی می کنم

یا بُنَیَّ سخت فریادت کنم

با کلام روضه امدادت کنم

یاد اکبر یاد اصغر یاد آب

یاد از چشم انتظاریِ رباب

یاد ذبحِ شیر خوار کربلا

یاد آن تیر سه شعبه بی هوا

یاد سقّا و سلام علقمه

یاد روز انتقام فاطمه

 محمود ژولیده