سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: اربعین حسینی ۲۰ صفر و چهلمین روز واقعه کربلا و شهادت امام حسین(ع) است. مشهور است که اسیران کربلا روز ۲۰ ماه صفر سال ۶۱ هجری قمری در بازگشت از شام، برای زیارت مدفن امام حسین(ع) به کربلا آمده‌اند. در تاریخ شعر فارسی کهن شاعران بسیاری هستند که ارادت خود به سید شهدا را در شعر خود آشکار ساخته‌اند.

در این گزارش اشعاری می‌خوانید از سنایی غزنوی، کمال الدین محمود خواجوی کرمانی، جمال الدین محمد اصفهانی، شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، مولانا جلال الدین محمد بلخی، ابن یمین، صائب تبریزی و بیدل دهلوی.

 

سنایی غزنوی

پسر مرتضی، امیر حسین/که چنویی نبود، در کونین

اصل و فرعش، همه وفا و صفا/عفو و خشمش، همه سکون و رضا

حبَّذا کربلا و آن تعظیم/کز بهشت آورد به خلق، نسیم

و آن تنِ سر بریده در گل و خاک/و آن عزیزان به تیغ، دلها چاک

و آن چنان ظالمان بد کردار/کرده بر ظلم خویشتن، اصرار

جمال الدین محمد اصفهانی

پیوسته در حمایت او لشگر بلا/همواره در رعایت او اهل روستا

مقصود جستجوی سکندر به شرق و غرب/مطلوب آرزوی شهیدان کربلا

گاهی دهد به تیغ زبان رونق سخن/گاهی زبان تیغ بدو یا بدان جلا

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری

کیست حق را و پیمبر را ولی ؟/آن حسن سیرت، حسین بن علی

آفتاب آسمان معرفت/آن محمّد صورت و حیدر صفت

نُه فلک را تا ابد مخدوم بود/زان که او سلطان ده معصوم بود

قرَّة العین امام مجتبی/شاهد زهرا، شهید کربلا

تشنه، او را دشنه آغشته به خون/نیم کشته گشته، سرگشته به خون

آن چنان سر خود که بُرَّد بیدریغ ؟/کافتاب از درد آن شد زیر میغ

گیسوی او تا به خون آلوده شد/خون گردون از شفق پالوده شد

کی کنند این کافران با این همه/کو محمّد؟ کو علی ؟ کو فاطمه ؟

صد هزاران جان پاک انبیا/صف زده بینم به خاک کربلا

در تموز کربلا، تشنه جگر/سربریدندنش، چه باشد زین بتر؟

با جگر گوشه ی پیمبر این کنند/وانگهی دعوی داد و دین کنند!

کفرم آید، هر که این را دین شمرد/قطع باد از بن، زفانی کاین شمرد 

 هر که در رویی چنین، آورد تیغ/لعنتم از حق بدو آید دریغ

کاشکی ـ ای من سگ هندوی او/کمترین سگ بودمی در کوی او

یا در آن تشویر، آبی گشتمی/در جگر او را شرابی گشتمی

مولانا جلال الدین محمد بلخی

روز عاشورا نمی دانی که هست/ماتم جانی، که از قرنی بِه ست

پیش مؤ من کی بود این قصّه، خوار؟/قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پیش مؤ من، ماتم آن پاکْ روح/شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

چون که ایشان، خسرو دین بوده اند/وقت شادی گشت، بگسستند بند

سوی شادِرْوان دولت تاختند/کُنده و زنجیر را، انداختند

کمال الدین محمود خواجوی کرمانی

آن گوش وار عرش که گردون جوهری/با دامنی پر از گوهرش بود مشتری

درویش ملک بخش و جهاندار خرقه پوش/خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری

در صورتش مبین و در سیرتش مبین/انوار ایزدی و صفات پیمبری

در بحر شرع لولوی شهوار و همچو بحر/در خویش غرقه گشته ؛ ز پاکیزه گوهری

اقرار کرد حر یزیدش به بندگی/خط باز داده روح امینش به چاکری

لب خشک و دیده تر شده از تشنگی هلاک/وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری

از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید/آری همین نتیجه دهد ملک پروری

ابن یمین

شنیدم ز گفتار کارآگهان/بزرگان گیتی، کِهان و مهان

که پیغمبر پاکِ والا نَسب/محمّد، سرِ سَروران عرب

چنین گفت روزی به اصحاب خود/به خاصان درگاه و احباب خود

که چون روز محشر، درآید همی/خلایق، سوی محشر آید همی

منادی بر آید به هفت آسمان/که : ای اهل محشر! کران تا کران

زن و مرد، چشمان به هم برنهید/دل از رنج گیتی به هم درنهید

که : خاتون محشر، گذر می کند/ز آب مژه، خاکْ تر می کند

یکی گفت کای پاکِ بی کین و خشم/زنان از که پوشند باری دو چشم ؟

جوابش چنین داد، دارای دین/ـ که بر جان پاکش، هزار آفرین !

که : فردا که چون بگذرد فاطمه/ز غم، جیب جان بر دَرَد فاطمه

ندارد کسی طاقت دیدنش/ز بس گریه و سوز و نالیدن

به یک دوش او بر، یکی پیرهن/به زهر آبِ آلوده، بهر حسن

ز خون حسینش، به دوش دگر/فرو هشته، آغشته دستار سر

بدین سان رود خسته، تا پای عرش/بنالد به درگاه دارای عرش

بگوید که : خون دو والا گهر/ازین ظالمان، هم تو خواهی مگر

ستم، کس ندیده ست از ین بیشتر/بدِه داد من ! چون تویی دادگر

کند یاد، سوگند یزدان چنان/به دوزخ کنم بندشان جاودان

چه بد طالع، آن ظالم زشتخوی/که خصمان شوندش، شفیعان اوی

اَلا ای خردمند پاکیزه رای/به نفرین ایشان، زبان برگشای

وز آن، تو ز یزدان جان آفرین/بیابی جزایش،بهشت برین

جز این، پند منیوش اگر مؤ منی/بدین راه رو، گرنه تر دامنی

سلمان ساوجی

خاک، خونْ آغشته لبْ تشنگان کربلاست/آخر ای چشم بلابین ! جوی خونبارت، کجاست ؟

جز به چشم و چهره، مسپَر خاک این ره کآن همه/نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفی ست

ای دل بی صبر من ! آرام گیر اینجا، دمی/کاندرین جا منزل آرامِ جان مرتضی ست

ای که زوّار ملایک را، جنابت مقصدست/وی که مجموع خلایق را، ضمیرت پیشوا است

در حقِ باب شما آمد: عَلی بابُها/هر کجا فصلی درین باب ست، در باب شماست

هر کس از باطل، به جایی التجایی می کند/ز آن میان، ما را جناب آل حیدر مُلتَجی ست

کوری چشم مخالف، من حسینی مذهبم/راه حق این است و، نتوانم نهفتن راه راست

ای چو دریا خشکْ لب ! لب تشنگان رحمتیم/آب رویی دِه به ما کآب همه عالم، تو راست

جوهر آب فرات از خون پاکان گشت لعل/این زمان، آن آب خونین همچنان در چشم ماست

یا امامَ المتَّقین ! ما مفلسان طاعتیم/یک قبولت، صد چو ما را تا ابد برگ و نوا است

یا امامَ المسلمین ! از ما عنایت وامگیر/خود تو می دانی که سلمان بنده آل عباست

نسبت من با شما اکنون، درین ابیات نیست/مصطفی فرمود: سلمان هم ز اهل بیت ماست

بابافغانی شیرازی

هر گل که بر دمید ز هامون کربلا/دارد نشان تازه مدفون کربلا

پروانه نجات شهیدان محشرست/مهر طلا ببین شده گلگون کربلا

در جستجوی گوهر یکدانه نجف/کردم روان دو رود به جیحون کربلا

نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان/از دیده های مردم محزون کربلا

در هر قبیله، از قِبَل خوان اهل بیت/ماتم رسیده ای شده مجنون کربلا

بس فتنه ها که بر سرِ مروانیان رسید/وقت طلوع اختر گردون کربلا

بردند داغ فتنه آخرْ زمان به خاک/مرغانِ زخم خورده مفتون کربلا

گرگان پیر، دامن پیراهن حسین/ناحق زدند در عرق خون کربلا

خونابه روان جگر پاره حسین/در هر دیار سر زده بیرون کربلا

صائب تبریزی

چون آسمان کند کمر کینه، استوار/کشتی نوح، بشکند از موجه بِحار

لعل حسین را کند از مهر، خشکْ لب/تیغ یزید را کند از کینه، آبدا

خون شفق، ز پنجه خورشید می چکد/از بس گلوی تشنه لبان را دهد فشار

پور ابوتراب، جگرگوشه رسول/طفلی که بود گیسوی پیغمبرش، مهار

لعل لبی که، بوسه گه جبرییل بود/بی آب شد ز سنگدلی های روزگار

عیسی در آسمان چهارم، گرفت گوش/پیچید بس که نوحه درین نیلگون حصار

نتوان سپهر را به سرْ انگشت برگرفت/چون نیزه بر گرفت سرِ آن بزرگوار؟

در ماتم تو، چرخ به سر کاه ریخته ست/این نیست کهکشان که ز گردون شد آشکار

! چون خاک کربلا نشود سجده گاه عرش ؟/خون حسین ریخت بر آن خاک مشکبار

صائب ! از ین نوای جگر سوز لب ببند/کز استماع آن، جگر سنگ شد فِکار

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست/خاک ره بیکسی ست کز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس/با همه بیگانه است آن که به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم/غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن/چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟

دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز/آبله پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر/آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده امکان درید/آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس/لیک نپرسید کس : خانه عبرت کجاست ؟

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون/آبله پا، کنون کاسه دست گداست

هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس/در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله حیرت ست موج گهر تا محیط/ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟

معبد حسن قبول، آینه زارست و بس/عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

کیست درین انجمن محرم عشق غیور؟/ما همه بیغیرتیم، آینه در کربلاست

بیدل ! اگر محرمی رنگ تک و دو مبر/در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست