سرویس سینمایی هنرآنلاین: ناصی نیمکت در فیلم "سینما نیمکت" ساخته محمد رحمانیان، ما‌به‌ازای هر یک از ما سینمادوستان است که تمام عمرش در لذت غرق شدن در لحظات خیالی فیلم‌هایی است که برای او و ما واقعی‌تر از خود زندگی به نظر می‌رسد.

ناصی نیمکت به تنهایی جای بازیگران مختلف سینما بازی می‌کند و در نقش آن‌ها فرو می‌رود و هر بار آدم تازه‌ای می‌شود و زندگی متفاوتی را تجربه می‌کند، اما هرگز این فرصت را نمی‌یابد که به جای خودش عاشق شود، گریه کند، بخندد، لذت ببرد و زندگی کند. وقتی در پایان در گورستانی متروک به تنهایی صحنه‌های عاشقانه سکانس پایانی "سینما پارادیزو" را بازی می‌کند، مردی را می‌نمایاند که زندگی‌اش را به پای عشق سینما باخته است، اما هنوز نمی‌تواند از افسون لذت‌بخش آن بیرون بیاید.

تلخی صحنه سوزاندن فیلم‌ها جلوی چشم ناصی در ملأعام را کسانی می‌فهمند که ذرات جانشان را در تک‌تک صحنه‌های آن فیلم‌ها جا گذاشته‌اند. در ظاهر فقط فیلم‌ها هستند که در لحظه آتش می‌گیرند و نابود می‌شوند، اما فقط ما که سینما را بیشتر از زندگی دوست داریم، می‌دانیم که چه لحظاتی از جان و حیات و هستی آدم‌های عاشق سینما سوخته شده و به یغما رفته است. انگار نه فقط با سوختن آن فیلم‌ها بخشی از تاریخ سینما از بین می‌رود، بلکه بخشی از هویت و شخصیت و سرنوشت آن‌هایی نیز که عمرشان را به پای سینما گذاشته‌اند، تباه می‌شود. به قول تروفوی عزیز "این‌ها برای شما فیلم است، برای ما خود زندگی است". بنابراین "سینما نیمکت" از این جهت که عشق به سینما را در تک‌تک لحظاتش بازگو می‌کند و خاطراتی فراموش ناشدنی از تماشای فیلم‌های محبوبمان بازمی‌آفریند، فیلمی قابل احترام و دوست‌داشتنی به حساب می‌آید.

در طول فیلم محمد رحمانیان در دل ستایش نوستالژیک از فیلم‌های محبوب و مهم تاریخ سینما می‌کوشد به واسطه نحوه شروع کار ناصی نیمکت و گروهش و گسترش و پیشرفت تدریجی آن، جریان شکل‌گیری سینما و مسیر آن از ابتدا تاکنون را بنمایاند و روند تغییر و تحولاتش تحت تأثیر رویدادهای سیاسی و اجتماعی را بازگو کند، اما آنچه نمی‌گذارد فیلم به اثری کامل و تأثیرگذار درباره ارتباط غریب و ناگسستنی انسان امروزی با سینما تبدیل شود، این است که داستان فیلم در همان نیم ساعت ابتدایی‌اش تمام می‌شود و با وجود ایده‌های خلاقانه و بازیگوشانه در اجرای صحنه‌های فیلم‌های محبوب سینما، از لحاظ دستمایه و مصالح داستانی تهی و خالی به نظر می‌رسد و مدام پیرامون همان موقعیت مرکزی بازسازی فیلم‌ها می‌چرخد و به ورطه تکرار می‌افتد و در دور باطل و بیهوده‌ای گرفتار می‌آید.

رحمانیان نمی‌تواند صحنه‌های بازسازی‌شده از سینما را به رویدادی کنش‌مند و جریان ساز در زندگی شخصیت‌ها تبدیل کند و از آن‌ها برای تغییر جهت در روایت بهره بگیرد و به گونه‌ای آن‌ها را انتخاب کند و در جای مناسبی مورد استفاده قرار دهد که در تقابل یا تعامل با زندگی واقعی کاراکترها قرار بگیرد. درواقع این صحنه‌ها فقط در راستای خاطره بازی نوستالژیک و عاشقانه با فیلم‌های محبوب سینما دوستان است که چون بر اساس هیچ نظم و منطق ثابت و معینی در سیر توالی و تداوم روایی فیلم قرار نگرفته‌اند، کاملاً قابل جایگزینی، حذف یا تغییر به نظر می‌رسند. در حالی که هر یک از آن‌ها می‌توانست به خرده‌پیرنگ‌ها و داستانک‌های مرتبط به تنه اصلی روایت تبدیل شود که جریان زندگی شخصیت‌ها را دچار فرازوفرود کند و آن‌ها را به مسیرهای تازه‌ای بکشاند.

پس هرچند "سینما نیمکت" فیلمی است که موضوعش را از دل سینما استخراج می‌کند و از سینما به عنوان منبع الهام و تغذیه می‌کند و نشان می‌دهد سینما آن‌قدر غنی و عمیق شده است که بتواند به پشتوانه‌ای برای خودش تبدیل شود و از خود انرژی بگیرد و همان انرژی را دوباره صرف خود بکند، اما گامی فراتر از ادای دین و احترام و ارجاع به سینما برنمی‌دارد و به تعریف و تبیین تازه و امروزی از سینما دست نمی‌یابد و قرائت متفاوت و ناگفته‌ای از آن را ارائه نمی‌کند و مرزهای روایی یا زیباشناسی آن را گسترش نمی‌دهد و اثری پیشرو و نوآورانه با رویکرد خودبازتابندگی سینما به حساب نمی‌آید.