سرویس سینمایی هنرآنلاین: "شکاف" ساخته کیارش اسدی‌زاده با صحنه‌ای از حضور زن در مطب پزشک شروع می‌شود که می‌فهمد به دلیل بیماری خاصی که دچارش شده، باید هر چه زود‌تر بچه دار شود و با صحنه‌ای مشابه از حضور دو نفره زن و مرد در مطب پزشکی دیگر به پایان می‌رسد که باز روی موضوع بچه دار شدن آن‌ها تأکید می‌شود. در میانه این دو صحنه ماجراهای مربوط به جدایی زوجی دیگر، تنهایی و بی‌سرپرستی فرزندشان و تبعات تلخ آن به تصویر کشیده می‌شود تا بر روند تصمیم گیری زن و مرد درباره بچه دار شدن یا نشدن تأثیر بگذارد.

اما زن در صحنه انتهایی فیلم‌‌ همان آدمی است که در صحنه ابتدایی می‌بینیم که تمایلی به بچه دار شدن ندارد و همه اتفاقاتی که در فاصله آغاز و پایان رخ داده، هیچ تغییری در نوع تفکر و دیدگاه و نظر او ایجاد نکرده است. هنور‌‌ همان آدم در حال تردید و مستأصلی است که نمی‌داند دست به چه انتخابی بزند و کدام یک از دو مسیری را که پیش رو دارد، برگزیند: بچه دار شود و تن به مسئولیت بزرگی بدهد که برایش آمادگی ندارد یا اینکه بچه دار نشود و خطر نازایی و حتی مرگ را بپذیرد.

درواقع تمام پروسه‌ای را که زن و مرد در ارتباط با فرزند دوستانشان بعد از جدایی آن‌ها می‌گذرانند، و بجای اینکه باعث شود تا با یک منحنی پرکشش و رو به اوج مواجه باشیم که اتفاقات و ماجراهای تلخی که پیش می‌آید، شرایط بحرانی آن‌ها را سخت‌تر و پیچیده‌تر کند و آن‌ها را در تنگنای دشوارتری برای تصمیم گیری قرار دهد، همه چیز در یک خط ممتد و خنثی پیش می‌رود که هیچ یک از رخداد‌ها قادر نیستند در روندی تدریجی به مخمصه‌ای که زوج جوان گرفتارش شده، شدت ببخشند و مسیر تصمیم گیری و انتخاب آن‌ها را دچار اختلال کنند.

به این دلیل که در تمام فیلم هیچگاه شخصیت‌ها به دلایل و انگیزه‌های نداشتن تمایل و آمادگی برای بچه دار شدن اشاره‌ای نمی‌کنند و ما هرگز نمی‌فهمیم که چرا آن‌ها نمی‌خواهند در جایگاه مادر و پدر بودن قرار بگیرند و داستان بجای اینکه بر نمایش احساسات و افکار و دغدغه‌های این زوج تمرکز کند تا تردید آن‌ها بر سر دوراهی معنای قابل قبولی بگیرد، همه ظرفیت‌های خود را با تاکید بر مشکلات زوج دیگر که درگیر چالش‌های بعد از جدایی در ارتباط با فرزندشان هستند، هدر می‌دهد. چون فکر می‌کند که با چنین رویکردی می‌تواند مخاطب را متقاعد کنند که زوج فیلم با تماشای چنین مشکلاتی حق دارند که از بچه دار شدن بترسند.

درحالی که اساسا ماجرای ناگواری که برای پسربچه آن زوج رخ می‌دهد و مصائبی که برای زوج اصلی فیلم به دنبال می‌آورد و ظاهرا زندگیشان را به هم می‌ریزد، به بستری برای درگیری‌های درونی و کشمکش‌های فکری شخصیت‌ها نمی‌انجامد تا آن‌ها را دچار جدالی سخت با خود وادارد که آیا به دنیا آوردن آدمی دیگر در این جهان ناامن و ناآرام کار درستی است؟ و به همین دلیل در‌‌نهایت نیز شاهد هیچ دگرگونی و تحولی در جهان بینی و دیدگاه آن‌ها نیستیم و نظر آن‌ها نسبت به موضوع بچه‌دار شدن نه منفی‌تر شده و نه مثبت‌تر و از این رو به نظر می‌رسد که شخصیت‌ها در‌‌ همان موقعیت اولیه درجا می‌زنند و در‌‌ همان شک و تردید بی‌دلیل به سر می‌برند که در ابتدا با آن مواجه بودند، بی‌آنکه به این دودلی و ترسشان عمق و معنایی اضافه شده باشد.

درواقع وقتی فیلم به پایان می‌رسد مدام از خود می‌پرسیم که این همه بی‌رحمی و تلخی آزاردهنده در ارتباط با سرانجام پسربچه معصوم که روح آدم را به درد می‌آورد، چرا در روند داستانی بیهوده و پوچ به نظر می‌رسد و فیلمساز از قربانی شدن او به هیچ تغییر و تحولی در شخصیت‌هایش دست نمی‌یابد و همه چیز در فضای معلق و خلأگونه بی‌معنایی‌‌ رها می‌شود؟!