گروه سینمایی هنرآنلاین: «یادگارجنوب» قرار است فیلمی جنون‌آمیز درباره عشق باشد (البته به گفته سازندگانش) که نیست. وحید (وحید رهبانی) عاشقِ شیدا خواهر دوست صمیمیِ خود صالح (پژمان جمشیدی) است و می‌خواهد با او ازدواج کند اما با مخالفت وی روبرو می‌شود. صالح می‌خواهد به زور شیدا را به عقدِ مردی دیگری درآورد اما شیدا در مراسم عقد خودکشی می‌کند و وحید پیکرِ نیمه‌جانِ او را به بیمارستان می‌رساند و در حالی که شیدا در کماست و دکترها هم امیدی به بهبودش ندارند با او صیغه 99 ساله می‌بندد به امیدِ اینکه سرانجام به هوش بیاید. از سویِ دیگر، وحید برایِ انتقام صالح را که قاچاقچی است به پلیس لو می‌دهد...

البته این تمامِ قصه «یاگار جنوب» نیست. در ضمن تمامِ قصه به شکلِ غیرخطی روایت می‌شود تا شاید اولا به جذابیتِ اثر و بعد به ریتمِ فیلم کمک کند اما همین پیچیدگی که می‌توانست کمک‌حال باشد به دلیلِ قصه‌ای کم‌جان باعثِ از دست رفتن فیلم از میانه آن می‌شود. یعنی از وقتی مخاطب به توطئه صالح پی می‌برد دیگر فیلم به لکنت و زیاده‌گویی می‌غلطد.

حسین دوماری و پدرام پورامیری در اولین ساخته خود «جاندار» موضوعی جسورانه را به تصویر کشیدند که بسیار هم از آن استقبال شد. فیلمی پرتنش با بازی‌های خوب و ریتمی مناسب که نویدِ تولد دو فیلمساز کاربلد را به ما داد. آنها در نگارشِ فیلمنامه‌های «شنای پروانه» و«یاغی» (البته کنار محمد کارت) هم موفق نشان دادند. آگاهی دوماری و پورامیری به محلِ زیستِ شخصیت‌هایی که خلق کرده بودند، روایت درست و حساب‌شده قصه، حتی استفاده درست از دیالوگ و انتخابِ درست کلماتی که شخصیت‌ها به کار می‌بردند نشان می‌داد برایِ کارهایِ قبلی هم تحقیقِ میدانی خوبی کرده‌اند هم اینکه آن جنس آدم‌ها، رابطه‌ها، تکیه‌کلام‌ها حتی شکلِ زیست‌شان را می‌شناسند.

خب این حقِ هر فیلمساز و فیلم‌نامه‌نویس است که تغییرِ ژانر بدهد یا بخواهد اشکالِ مختلفِ فیلمسازی را تجربه کند اما به چه قیمت؟ شاید بگویید دیکته ننوشته غلط ندارد، من هم موافقم اما برای این تغییر باید ظرف مناسب هم داشته باشید. اینجا یعنی «یادگار جنوب» ایده اولیه خوب بوده اما در گسترشِ قصه ضعف وجود دارد. یعنی قصه توانِ این پیچدگی را ندارد برای همین از نیمه به بعد از دست می‌رود.

شکل دیگر به انتخابِ ژانر برمی‌گردد یا دست‌کم نگارنده متوجه ژانر یا گونه فیلم نشد! آیا «یادگار جنوب» یک فیلمِ عاشقانه است یا یک اثرِ روانشناسانه یا حتی یک فیلمِ معمایی؟ یا شاید هم ترکیبی از همه اینها؟ برای مثال می‌توان به «سرگیجه» آلفرد هیچکاک اشاره کرد که هم عاشقانه است، هم معمایی، هم دلهره‌آور هم روانشناسانه اما نکته مهم در این فیلم همان چیزی است که اشاره کردم؛ تسلط کارگردان به ژانرها و همین‌طور ظرف مناسب برای گسترشِ قصه.

سحر-دولتشاهی

بالا اشاره کردم که دوماری و پورامیری در کارهایِ قبلی آگاهی خوبی به محلِ زیست و اقلیمِ  شخصیت‌هایشان داشتند. یعنی اقلیم عنصرِ مهمی از اثر بود اما اینجا انتخاب جنوب کمکِ چندانی به پیشبردِ قصه یا کارکرد شخصیت‌ها نمی‌کند. قاچاقچی همه جا هست، مسئله عشیره هم که فقط در جنوب نیست (هر چند هیچ‌کدام از آدم‌های اصلیِ فیلم متعلقِ به آنجا نیستند فقط به ضرورت مدتی آنجا زندگی کرده‌اند)، لوکیشن‌های زیبا هم در این سرزمین کم نیست، گرمایِ جنوب هم آنقدر به گرمایِ رابطه بینِ شیدا و وحید یا رعنا و وحید یا هَرا و صالح کمک نمی‌کند. طبعا هر فیلمسازی حق دارد لوکیشنی که دوست دارد انتخاب کند حالا جنوب باشد یا شمال.

نکته دیگر به انتخابِ بازیگرها برمی‌گردد، بازیگرها آنچنانِ مناسبِ نقش‌ها نیستند برایِ همین شاهدِ بازی متوسطِ آنها هستیم غیر از سحر دولتشاهی در نقش «هَرا» که تلاش کرده بازی متفاوتی از خود به نمایش بگذارد. نگارنده انتخابِ صابر ابر برای نقش پاانداز را هنوز درک نکرده! در اینکه ابر بازیگرِ پرتوانی است شکی نیست اما با آن گریم و طراحی لباس سنگین جایی برای نقش‌آفرینی باقی نمانده چون مثلا بازیگر حتی نمی‌تواند از چهره خود استفاده کند.

گفتیم که حسین دوماری و پدرام پورامیری هم کارگردانانِ پرتوان هم فیلمنامه‌نویسانِ قابلی هستند و این را قبلا ثابت کرده‌اند اما متاسفانه «یادگار جنوب» قدمی رو به عقب است و فیلمی متوسط در کارنامه این دو فیلمسازِ آینده‌دار.