سرویس تجسمی هنرآنلاین: حسین محجوبی نقاش صاحب نام ایران و از چهره‌های بین‌المللی هنر نقاشی است. او در سال ۱۳۰۹ در لاهیجان به دنیا آمد و از نوجوانی به نقاشی روی آورد. در سال ۱۳۲۹ بر اثر یک اتفاق، به کمک دکتر محمدعلی مجتهدی برای ادامه تحصیلات متوسطه به دبیرستان البرز تهران رفت و سپس در سال ۱۳۳۸ در رشته معماری فضای سبز از دانشکده هنرهای زیبا فارغ‌التحصیل شد. محجوبی و آثار نقاشی او برای بسیاری از ایرانیان شناخته شده هستند. اسب و درخت سوژه اصلی نقاشی‌های او در چند دهه اخیر است و لطافت طبع این هنرمند در آثارش آشکار است. حسین محجوبی مهمان سفره هفت سین نوروز 1397 در هنرآنلاین بود و با او درباره دیدگاهش به زندگی و هنر گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

 

آقای محجوبی اجازه بدهید گفت‌وگو را از این‌جا شروع کنیم که چه‌طور به هنر علاقه‌مند شدید و تصمیم گرفتید نقاش شوید؟

من الان در آستانه ۸۸ سالگی هستم و سال‌ها از اولین باری که نقاشی کشیدم می‌گذرد. بچه‌های شمال معمولاً چه بخواهند و چه نخواهند، زیبایی‌ها را می‌بینند. مخصوصاً لاهیجان که آن‌قدر قشنگ بود که ما از صبح به تماشای طبیعت می‌رفتیم و تا غروب افق زیبا را می‌دیدیم. یادم می‌آید در روزهای اولی که به مدرسه می‌رفتم، یک روز سر کلاس بیکار شده بودم که یک مداد برداشتم و شروع کردم به طراحی. مبصر کلاس به معلم‌مان گفت خانم این دانش‌آموز دارد نقاشی می‌کشد و معلم‌ کلاس هم که اسمش را یادم است خانم حکیمی بود، مرا حسابی کتک زد.

پس جرقه اول از مدرسه زده شد.

بله. از همان روزها بود که فهمیدم این حرفه را دوست دارم. هر آدمی برای کاری ساخته شده و من انگار برای نقاشی کشیدن ساخته شده‌ام. آن موقع در مدرسه کلاس‌های خط و موسیقی وجود داشت و من خطاطی را از معلم خطاطی مدرسه یاد گرفتم. در نوجوانی دوست داشتم خودم پول در بیاورم و چون خطم بد نبود، در ۱۳-۱۴ سالگی شروع به نوشتن تابلوهای مغازه‌ها کردم.

حسین محجوبی هفت سین 97

چه زمانی تصمیم گرفتید از لاهیجان به تهران بیایید؟

تا حدود ۲۰ سالگی در لاهیجان بودم و بعد بر اثر یک اتفاق برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و دیپلمم را از دبیرستان البرز تهران گرفتم. بعد کنکور دادم و در رشته علوم تجربی قبول شدم ولی دوست داشتم در دانشکده هنرهای زیبا نقاشی بخوانم که با ممارست زیاد بالأخره به دانشکده هنرهای زیبا وارد شدم و سال ۱۳۳۶ از این دانشکده فارغ‌التحصیل شدم.

طراحی و معماری را چطور آموختید؟

سال سوم دانشکده بودم که پدرم گفت با کشیدن نقاشی نمی‌شود زندگی را گذراند و تو باید یک کار و حرفه دیگر را هم یاد بگیری. این‌طور شد که من تمام کلاس‌های معماری و نقشه‌برداری را رفتم و بعد به مدت 6 سال در اداره شهرسازی شهرداری تهران مشغول به کار شدم. آن زمان شهرداری می‌خواست برای تهران نقشه‌های 5 ساله و 25 ساله تهیه کنند که من و عده‌ای از طراحان مأمور این کار شدیم. ضمن این‌که من بخشی از عمرم را هم صرف بازسازی پارک‌های تهران کردم. 12 سال رئیس دفتر فنی پارک‌های تهران بودم و اغلب پارک‌های تهران را بازسازی کردم.

طراحی پارک ساعی را شما انجام داده‌اید و خیلی‌ها شما را با طراحی زیبای این پارک می‌شناسند. چه‌طور شد طراحی این پارک را به شما سپردند و شما این کار را چه‌طور انجام دادید؟

من ساعت 1342 مأمور طراحی پارک ساعی شدم. ایده‌ای که برای پارک ساعی داشتم این بود که پارک تا حد امکان پله نداشته باشد چون پله دشمن بچه‌ها و افراد مسن است و باعث می‌شود آن‌ها کمتر به پارک بیایند و یا برای ورود و خروج از پارک اذیت شوند. سعی کردم در آن پارک حرکت اسلیمی و آرام معماری و مینیاتور درست شود و ضمناً طبیعت پارک هم محفوظ بماند. با این حال مشکلات مالی ما را اذیت می‌کرد. پارک ساعی از ارزان‌ترین پارک‌های تهران است چون آن موقع پول خاصی برای ساختن این پارک وجود نداشت. ما حتی برای گرفتن یک بودجه پنج هزار تومانی هم اذیت می‌شدیم و سختی‌های زیادی می‌کشیدیم ولی در هر صورت طراحی و معماری پارک ساعی انجام شد و این پارک الان یکی از بوستان‌های خوب تهران است.

اشاره کردید که در آن سال‌ها شهرداری تهران قصد داشت نقشه‌های 5 ساله و 25 ساله تهیه کند. این کار را چطور و با چه ایده‌هایی انجام دادید؟

زمانی که من به شهرداری رفتم، شهرداری یک ساختمان زیبا در میدان توپخانه داشت که تصمیم گرفتند آن را خراب کنند و دو سالن زیبا بسازند. این کار را تا میانه راه انجام دادند و بعد چون بودجه نداشتند، همینطور نیمه تمام باقی ماند. ما و یک گروه شهرسازی 50-60 نفره که از آلمان آمده بودند، در آن‌جا یک کارگاه داشتیم و کار می‌کردیم. ما به اتفاق یک‌دیگر وضعیت تهران را بررسی کردیم و آمار گرفتیم که در تهران ظرفیت تردد چند تاکسی، اتوبوس و کامیون وجود دارد و بعد یک طرح 5 ساله و یک طرح 25 ساله ارائه دادیم که در آن اصول شهرسازی دنیا رعایت شده بود و هر منطقه هم معماری مختص به خودش را داشت. الان معماری همه جا شبیه به هم شده است و مثل قبل نیست که هر شهری معماری خاص خودش را داشته باشد. در گذشته یزد، اصفهان، شیراز و شمال کشور هر کدام معماری متفاوتی داشتند؛ ولی الان در رشت هم مثل تهران برج ساخته‌اند.

الان 66 سال است که در تهران هستم و تغییرات معماری در تهران را دیده‌ام. تهران واقعاً زیباست و ساخت و ساز بی‌نظیری دارد. در سال‌های اخیر سازه‌های قشنگی در تهران ساخته شده است. الان تنها گرفتاری ما در تهران مشکل آب است. پیش از انقلاب گاهی در تهران سیل می‌آمد و تمام گودال‌ها پر می‌شد و چاه‌هایی هم وجود داشت که باغ‌های اطراف تهران از آن‌جا آب می‌خوردند ولی الان شرایط سخت شده است. خطر آب، خطر بزرگی است چرا که اگر آب نباشد، زندگی نیست. من 40 سال پیش یک تابلو کشیدم که با دیدن آن احساس می‌کنید زمین دارد خفه می‌شود. یا مجموعه‌ آثاری دارم که در آن‌ها درخت بر روی اسب است چون ما الان به جای اسب از ماشین استفاده می‌کنیم و درخت‌ها همه لاغر هستند. در 30-40 سال اخیر، 50-60 نوع موجود را در تهران از بین برده‌ایم و این فاجعه‌ای است که متأسفانه هنوز ادامه دارد.

در دوره‌ای که مشغول پروژه شهرسازی بودید، نقاشی را هم ادامه می‌دادید؟

بله. من حسابی مشغول پروژه‌های طراحی و معماری شده بودم و برای شهرهای تبریز و اصفهان یک سری پروژه‌ طراحی کردم و حتی طرح شهرسازی 5 ساله و 25 ساله لاهیجان را هم من زدم اما با این حال نقاشی را هم رها نکردم. من یک دفتر در چهار راه ابوریحان داشتم که طبقه پایین آن را تبدیل به یک گالری کرده بودم و تقریباً هر دو سال یک‌بار یک نمایشگاه برگزار می‌کردم. یکی از آن‌ها مربوط به مجموعه آثار در جستجوی طبیعت شمال بود که من در آن سیری به سبک‌های مختلف نقاشی داشتم. آن نمایشگاه به نوعی مطالعات فرهنگ‌‌های مختلف بود. بعد از آن هم مجموعه "اسب‌ها و درخت‌ها" را با سبک خودم کار کردم و نمایش دادم.

این شیوه‌ و سبکی که امروز نقاشی می‌کنید و با آن شناخته می‌شوید از چه زمانی به وجود آمد؟

از دهه 40. سال 1343 یک نمایشگاهی در گالری صبا گذاشته بودم که کل ایران را به صورت تحقیقاتی نقاشی کردم و در آن چند تابلو نقاشی شده از درخت‌های تبریزی هم بود. آقای جلال آل احمد و خانم سیمین دانشور تشریف آوردند آن نمایشگاه را دیدند. مرحوم آل احمد بعد از آن به مسکو رفته بود و در نمایشگاه مسکو وقتی آثار ایوان شیشکین را دیده بود، گفته بود جای محجوبی این‌جا خالی است که بگوید شیشکین با این آثارش چه می‌خواهد بگوید. طبیعتی که من در آثارم نقاشی می‌کنم اغلب طبیعتی است که در آن خبری از هوای آلوده و آلودگی صوتی نیست. در طبیعت من همه موجودات هستند به جز انسان. معنایش این است که همه اختیارات در دست انسان است، ولی انسان دارد زمین را نابود می‌کند. نقاشی‌هایی که الان می‌کشم هم بیشتر در همین راستا است. نمی‌دانم چرا انسان باید این بلا را سر طبیعت بیاورد و از صدای پرنده‌ها به صدای ماشین و موتور برسد. احساس می‌کنم انسان امروز همه چیز دارد ولی خود زندگی را یادش رفته است.

حسین محجوبی

چه شد که اسب و درخت سوژه آثارتان شد؟

اسب سمبل انرژی، زیبایی و مهربانی است. موجودی است که همه هنرمندان عاشقانه دوستش دارند چون ریشه‌اش به انسان وصل می‌شود و در همه پیشرفت‌های انسان در طول تاریخ دخیل بوده است. من اسب را به عنوان سمبل انرژی و درخت را به عنوان سمبل حیات انتخاب کردم. درخت خیلی عجیب است و خواص متعددی دارد. قسمت پایینش نفت و لایه‌های پتروشیمی است و از تنه آن می‌شود کاغذ تولید کرد و همه نوع وسیله چوبی ساخت. ضمن این‌که میوه می‌دهد و خواص دارویی دارد و همچنین می‌تواند بهترین آشیانه برای استراحت پرندگان باشد. هر کدام از درخت‌ها مقدس هستند و باید برای‌شان احترام قائل شد. من هر بار یک درخت می‌بینم، با تمام وجود آن را می‌بوسم. ما باید قدر درخت‌ها را بدانیم. خوشبختانه فرهنگ ما ارزش درخت را شناخته و می‌شناسد.

درخت‌هایی که نقاشی می‌کنید، خیالی هستند یا واقعی؟

من بیشتر درخت تبریزی می‌کشم. درخت تبریزی یک درخت سریع‌الرشد است که در طبیعت شمال خیلی فراوان می‌شود آن را دید. من معتقدم هر چه انسان ساخته است، نمونه شاهکارش در طبیعت وجود دارد. الان از عنکبوت، پل‌های معلق دنیا را می‌سازند. در نتیجه کل اجزای هستی حساب شده در کنار هم قرار گرفته‌اند و خداوند خودش بهترین طراح و معمار است و در این بین هنرمند فقط گوشه‌ای از عظمت خداوند را بر روی زمین نمایان می‌کند.

شما نقاشی را پیش استاد خاصی آموزش دیدید یا به طور تجربی فرا گرفتید؟

من به آن شکل که فکرش را می‌کنید استاد نداشتم. در واقع کسانی که به من پایه‌های نقاشی را یاد دادند، نقاش نبودند. من اصول نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا یاد گرفتم. در آن‌جا واحدهایی مثل طراحی، تناسبات، پرسپکتیو و آناتومی را پیش استادهای خوب گذراندم. بنابراین می‌شود گفت که استارت حرفه‌ای شدن من در نقاشی و معماری از آن‌جا زده شد. در دوره دانشگاه تا وقت خالی گیر می‌آورد به کتابخانه می‌رفتم و در هنر بزرگان از جمله لئوناردو داوینچی سیر و سلوک می‌کردم. می‌توانم بگویم که معلم اولم طبیعت است. یعنی به نظرم معلم اول همه بزرگان نقاشی و هنر هم طبیعت است. یک هنرجو وقتی می‌رود در آموزشگاه موسیقی یاد بگیرد، تا موسیقی در ذاتش نباشد، نمی‌تواند به یک موزیسین خوب تبدیل شود چون در نهایت همه چیز به استعداد ذاتی آدم بر می‌گردد. در واقع باید خداوند که معمار عالم هستی است، موزیسین بودن یا نقاش بودن را در وجود شخص گذاشته باشد. البته بعضی‌ها از این استعداد ذاتی استفاده می‌کنند و به اوج می‌رسند ولی بعضی‌ها نمی‌توانند جایگاه خاصی به دست بیاورند.

به جز نقاشی، طراحی و معماری، به چه هنرهایی علاقه دارید و هنرمندان مورد علاقه‌تان چه کسانی هستند؟

همه هنرها به اندازه خودشان مؤثر هستند. فردریک شوپن، داستایوفسکی، مندلیف، چخوف، تولستوی، بتهوون و آدم‌هایی نظیر این‌ها، هر کدام بزرگان علم و هنر هستند و ارزش خاص خودشان را دارند. من برای همه این افراد بزرگ احترام خاصی قائلم و ضمناً بزرگان ادب و هنر کشور خودمان هم جایگاه ویژه‌ای نزد من دارند. سرزمین ما در عرصه ادبیات فاخر است و آدم‌هایی نظیر مولانا و حافظ در جایگاهی فوق‌العاده قابل احترام قرار دارند.

شما نوروزهای متعددی را به چشم دیده و حتماً خاطراتی از جشن نوروز در سال‌های دورتر در ذهن‌تان وجود دارد. چه تفاوتی بین عید نوروز در زمان جوانی شما با زمان حال وجود دارد و چه چیزی از نوروز برای شما جالب‌تر است؟

این سرزمین عجیب و غریب است و رسم‌ها و آیین‌هایی دارد که زیبا و دوست‌داشتنی است. ما در گذشته غم نداشتیم و در هر فصل رسم‌های جالب آن فصل را داشتیم. ایام نوروز به شدت برای من خاطره‌انگیز است. الان خیلی از خانواده‌ها در ایام نوروز به سفر می‌روند ولی آن موقع نوروز بهانه‌ای برای دید و بازدید بود. در روز اول سال همه به دیدن بزرگان شهر می‌رفتند. روز دوم خود آدم‌های بزرگ همدیگر را می‌دیدند و روز سوم به بعد هم فامیل‌ها از هم دیدن می‌کردند و عیدی می‌دادند و عیدی می‌گرفتند. عیدی‌های نوروز برای من خیلی جالب بود. چهارشنبه سوری‌های آن زمان هم خیلی جالب بود. مثل الان نبود که جوان‌ها ترقه بیندازند. این ترقه‌ها واقعاً غم‌انگیز است و به خصوص برای افراد مسن عوارض دارد و گرفتاری ایجاد می‌کند. الان هم نوروز زیبایی‌های خودش را دارد ولی زشتی‌هایی هم به وجود آمده که باید از بین برود. الان آدم‌ها سال‌ها همدیگر را نمی‌بینند. زندگی ماشینی شده است. آن دنیای ما کجا و این کجا.

حسین محجوبی

در نوروز عیدی خاصی گرفته‌اید که هنوز هم یادتان مانده باشد؟

عیدی‌های زیادی گرفته‌ام. آن زمان به ما یک شاهی عیدی می‌دادند. امکانات خیلی کم بود ولی زندگی زیبایی‌های خودش را داشت. تفاوت بین الان و گذشته خیلی زیاد است. الان عوارض روحی و روانی زیاد شده است و به نظرم نه تنها ایران، بلکه کل دنیا در یک دوره گذار قرار دارد. همه چیز هم خوبی دارد و هم بدی. نهایتاً هر چه بر مبنای عقل و خرد باشد پابرجاست و هر چه غیر از این باشد رفتنی است.

و صحبت‌های پایانی؟

آرزو می‌کنم خدا شما جوان‌ها را حفظ کند. می‌دانم که خیلی فشار روی پدر و مادرها وجود دارد. حقوق آدم‌ها با مخارج زندگی جور نیست. امیدوارم همه آدم‌ها و همه چیز در این ممکلت سر جای خودش باشد. خداوند هر کسی را برای یک کاری آفریده است و آن فرد باید کاری را انجام بدهد که تخصصش را دارد. انشاءالله شرایط طوری باشد که طبقه ضعیف و متوسط جامعه هم در ایام نوروز خوش باشند.