سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: اسماعیل آذر، استاد ادبیات فارسی و مجری برنامه معروف به مشاعره در تلویزیون ایران، چندی پیش میهمان ما بود تا با او به گفتوگویی نه چندان مفصل بنشینیم. آذراستاد ادبیات فارسی و مدیر گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران و مدیرعامل مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگبان، عضو کمیسیون هنر شورای عالی انقلاب فرهنگی، مدیر گروه ادبیات فارسی سازمان فرهنگی اکو، عضو کمیته نامگذاری ثبت احوال، عضو کمیسیونهای علمی نهاد کتابخانههای عمومی کشور و عضو هیئت مدیره انجمن ادبیات تطبیقی است.
با جناب آذر درباره زندگیاش، برنامه مشاعره و زبان فارسی حرف زدیم. گفت و گوی هنرآنلاین با اسماعیل آذر ذیلا از نظرتان میگذرد...
جناب آذر ابتدا از خودتان بگویید و اینکه اولین بارقه علاقه شما به شعر و ادبیات چه زمانی زده شد...
من متولد اصفهان هستم و ازکودکی علاقه وافری به موسیقی داشتم. این علاقه به حدی بود که حتی خوابهایم موسیقیایی بود، مثلا ساز را در خواب میدیدم و اینکه دارم ساز میزنم. دبستان و دبیرستان را در مدرسه هاتف اصفهان گذراندم. سیزده ساله بودم که پدرم برایم یک ویولن خرید و من بی قرار موسیقی بودم و بعدها همین سبب شد که به تهران بیایم و در هنرستان موسیقی درس بخوانم. من سالها معلم موسیقی و نوازنده ارکستر گلها در رادیو بودم. همزمان با دریافت مدرک دیپلم توفیق این را داشتم که در یکی از رشتههای پزشکی به دانشگاه اصفهان بروم ولی ذوق شعر و موسیقی طوری مرا به سوی خود میکشید که توان دیدن بیمار و بیمارستان را نداشتم. به قول سعدی :
من از بی نوایی نیم روی زرد غم بینوایان رخم زرد کرد
من غم بیماران را که میدیدم نمیتوانستم بر بتابم و دائم با خودم در منازعه بودم تا اینکه پزشکی را رها کردم و به تهران آمدم. وقتی در حال مطالعه برای کنکور و آمادگی برای ورود به رشته های مختلف بودم به غزلی از حافظ بر خوردم که این غزل بود:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست/ پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست/نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان/ نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست/ سر فرا گوش من آورد به آواز حزین/ گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست/عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند/کافر عشق بود گر نشود باده پرست
چنان باده شبگیر در مصرع و غزل حافظ مرا جلب کرد که مست این باده شدم و این باده سحر بود، همان سحر که سحرم دولت بیدار به بالین آمد، گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد و این دولت بیدار به سراغ من آمد و مرا از خواب بیدار کرد و فهمیدم که من باید در راه شعر و ادبیات پا بگذارم.
مادر من تحصیل کرده دارالفنون بود و مدیر دبیرستانهای اصفهان بود و شبهای خلوت بچگی ما را با کلیله و دمنه و سعدی و فردوسی پر میکرد. طنین صدای مادر در گوش من بود و دوست داشتن موسیقی و طنین شعرهای مادر و حتی گاهی که سنت اگزو دو پری را به زبان فرانسه میخواند و برایمان ترجمه میکرد و این حکایت ها و شعرها در ذهن من پیچیده بود و مثل زیر گنبدی که فریاد میکنند و پژواک میکند همه وجودم را فراگرفته بود. این شد که من به سراغ ادبیات رفتم و حتی ادبیات انگلیسی خواندم که نتوانست مرا جذب خودش بکند. اینها سبب شد که من تحصیلاتم را در رشته زبان و ادبیات فارسی ادامه بدهم و این با من همراه بود تا استخدام دانشگاه و هیئت علمی شدم.
چه شد که برنامه مشاعره به وجود آمد و به سراغ آن رفتید؟
یک روز شخصی در یک میهمانی به من پیشنهاد کرد که ما به دنبال کسی هستیم که در یک همکاری برنامه مشاعره این سنت را در تلویزیون بیدار و زنده کند و پرسید که آیا حاضر به همکاری هستی و من گفتم آماده همکاری برای هر کاری برای زبان و ادبیات فارسی هستم چون ما سرباز زبان فارسی هستیم. و اینگونه بود که من را با آقای ربیع زاده مرتبط کردند که اولین گامی بود که ما وارد شبکه یک سیما شدیم.
مدیران آنجا مرا نمیشناختند و گفته بودند یک بخشی از برنامه را ضبط کنید که ببینیم صدایشان چطور است. این خاطره را داشتم که کارگردانی که آمده بود از من مستوره و نمونه بگیرد، پرسیدم چقدر حرف بزنم و گفتند یکی دو دقیقه و نشان به این که من سی دقیقه حرف زدم و نه آنها متوجه زمان بودند و نه من، و دیدم که خیلی طول کشید و پرسیدم باز هم بگویم و گفتند آقا شما نیم ساعت صحبت کردید و چنان جذب شعر و ادبیات این فرهنگ شده بودند که زمان را فراموش کرده بودند. دیگران هم که دیده بودند همین را گفته بودند و همین سبب شد که مرا فرا بخوانند و زاد و توش این برنامه را مهیا کنند و بدین ترتیب بود که برنامه مشاعره در شبکه یک آغاز شد. حدود بیست و یکی دو سال پیش که هفته ای یک بار پخش میشد و خیلی هم کسی توجهی نداشت و مثلا جشنی یا خبرویژهای که بود سریع جایگزین این برنامه میشد. آن اوایل این برنامه دیده نشد ولی جرقه کار خورده بود.بعدتر این برنامه به شبکه دو آمد تا اینکه نهایتا در زمان مدیریت دکتر پور حسین در شبکه آموزش پیشنهاد کردند که این برنامه را به شبکه آموزش ببریم و این برنامه هر شب پخش میشد و هر شب راس ساعت خاصی بود و ما هر شب کار میکردیم و برنامه میساختیم با کمک این دوستان، و پخش هم میشد. کم کم مردم ما را پیدا کردند و حتی با رفتن آقای دکتر پور حسین از شبکه آموزش و آمدن آقای دکتر قاسمی کماکان این لطف را به ما میکردند. سعی داشتند رضایت ما تامین باشد و مشکلات را به سهولت رفع میکردند. مدیرهای بالا دستی جناب آقای ضرغامی و معاون سیمای وقت بسیار تشویق میکردند و برنامه ما جزئی از برناهه های پر بیننده شد به گونهای که توجه بیت معلی را هم جذب کرده بود و این سبب شد که میدان برای زبان فارسی در بخش مشاعره بهوجود بیاید.
گذشت تا به تغییر مدیریت بالای سیما از دکتر ضرغامی به دکتر سرفراز رسیدیم که ایشان هم بیشترین محبت را به من داشتند و هیچکس از ابراز محبت خودش دریغ نکرد تا مدیریت شبکه هفت عوض شد و آقای ساری بر کرسی نشستند و در نهایت بزرگواری با ما رفتار میکردند.در این بیست و چند سالی که من با صدا و سیما همکاری دارم اگر بپرسند گلایه ای داری جوانمردانه خواهم گفت که از آنها باید بپرسید چون صدا و سیما در حد بضاعت خودش سنگ تمام گذاشت برای ما و برای برنامههایی که من تصدی گری می کردم بهترین شرایط را فراهم آورده است. جای گله نیست.
بگذارید اینجا به یک مسئله مهم اشاره کنم. نزدیک به یک قرن پیش هندیها به زبان فارسی صحبت میکردند ولی انگلیسی ها آمدند و تاثیر گذاشتند و این زبان را به انگلیسی تغییر دادند .هند پر است از شهرهایی که هر شهر با لهجه خودش سخن میگوید و اینها یک واسطه ندارند که با هم حرف بزنند و حرف هم را بفهمند و زبان فارسی داشت این کار را میکرد.کم کاری ما بود یا سیاست آنها نمیدانم ولی امروز خود هندیها زبانشان انگلیسی است. اینکه مقام معظم رهبری و مقامات زیر دست در این زمینه (پاسداشت زبان فارسی) تاکید میکنند به همین دلیل است. چرا که پاره ای از هویت ملی ماست.این زبان باید تقویت شود چون آیینه روبروی ما هند است.الان ما نگران افغانستان و تاجیکستان و زبان فارسی در آسیا هستیم.بنابر این این برنامه در شبکه هفت با آمدن بچههای کوچک توانست نظر مردم را جلب کند و به اوج برسد. وقتی به اصطلاح اطلاع رسانی میکردیم دو هزار نفر داوطلب داشتیم اما امروز صدها هزار نفر. خدا میداند که دفتر ما را تلفن خانوادهها چقدر اشغال میکند و بچههای چهار پنج ساله میخواهند بیایند و شعر بخوانند. نکته اینجاست که کم کم این برنامه آمد و تبدیل شد به یک جریان . امروز نگاه به استادان زبان فارسی نگاه جدی تری و بهتری است. همین طوری نگاهی که به شعر فارسی است. نه اینکه قبلا نگاه خوبی نبوده، طرز نگاه تصحیح شده. امروز خوشبختانه بسیاری از مدارس آموزش و پرورش ساعت فراغت خودشان را با مشاعره پر میکنند و بسیار موسساتی هستند در کشور که برای آموزش مشاعره تابلو و اعلانات دارند.
جناب آذر نظرتان درباره خالی کردن زبان فارسی از وام واژگان عربی و دیگر زبانها چیست؟
بعضی ها اصرار دارند که ما زبانمان را از واژگان عربی خالی بکنیم. من بارها برای مردم گفتم که ما مالک این واژگانی هستیم که از زبان عربی به زبان ما آمده است.اگر بخواهیم زبانمان را از زبان عربی تهی بکنیم باید سعدی و حافظ را کنار بگذاریم.برای اینکه در زبان آنها هم پر است از واژگان عربی. درست است که اینها عربی هستند ولی هویتشان عوض شده.مثلا همین تلویزیون که ما مینشینیم و تماشا میکنیم ، تماشا به معنای دو به دو راه رفتن است از مصدر باب مفاعله ولی وقتی در زبان فارسی به معنای نگاه کردن است سندش را عوض و به نام خودمان کردهایم. یا همین ترافیک که ما میگوییم ترافیک بود دیر رسیدیم، ترافیک یعنی عبور و مرور ولی عبور و مروری که زیاد و سخت میشود. همان "زحمت" که بیهقی در کتاب معروفش میگوید در خانه بو نصر مشکان رسیدم درب خانه او زحمتی عجیب بود ولی آیا ما "زحمت" را به این معنا بکار میبریم؟ مثلا میگوییم بی زحمت یک لیوان آب به من بده. یعنی این واژگان وقتی می آیند ما تغییرشان میدهیم .
این مقدار واژگان غربی که در زبانمان آمده است اشکالی ندارد، فقط باید سعی کنیم دیگر نیاید. واژه های غربی هم بسیار آمده است همانطور که از واژگان ما به زبان آنها رفته است مثل درویش و باجی و الجبرا از عربی ولی خب کم بوده این واژگان.واژه تلویزیون و وانت و شوفر و ... وارد زبان ما شده است و ما باید سعی بکنیم از اکنون جلوی این موضوع را بگیریم که واژگان غربی از هر جایی وارد زبان ما نشوند.
چاره چیست جناب آذر؟
اولین کار در دست فرهنگستان است که باید قبل از اینکه یک قطعه یا وسیلهای که به گمرک کشور ما میرسد به گمرک واژه ای را اعلام کند که مکاتبات اداری هم با آن واژه صورت پذیرد. یعنی از همان زمان که وارد مملکت ما میشود در نطفه ما باید تغییر بدهیم و بر سر زبان بنشانیم که اگر آمد و نشست بر سر زبانها مشکلی پیش نیاید. مثلا واژه پوشک بچه که نمیدانم قبل از اینکه بیاید چه بوده است ولی قبل از اینکه بیاید واژه پوشک را درست کردند و هیچکس واژه دیگری استفاده نمیکند. یا موبایل که زود به دادش رسیدند و "همراه" را به جایش گذاشتند و میبینید که اکثرا استفاده میکنند . لب کلام اینکه هیچ واژه ای بدون شناسنامه فارسی نباید وارد زبان ما شود. این تنها راه است و اگر واژه ای آمد و بر سر زبانها افتاد دیگر کاری نمیتوان کرد.مقام معظم رهبری رفته بودند نیروی انتظامی و فرموده بودند من با واژه پلیس مشکلی ندارم ولی بگردید شاید واژه بهتری در زبان فارسی باشد. سخن بسیار سنجیدهای است. تغییر این را به من واگذار کردند و ما به واژگان زیادی رسیدیم که به یک واژه که در جای دیگر هم به آن رسیده بودند رسیدیم به نام پاسه،درست به معنای همان پلیس که من دیگر از سرنوشت این کار خبری ندارم. این تلاش را همه ما در مقابل واژگان غربی باید داشته باشیم. فرهنگستان هم زحمت خودش را میکشد و الحق استادان خوبی هم آنجا هستند. دلیل اینکه گاهی ضعف میبینیم، ضعف از فرهنگستان نیست دلیلش همین مطلبی است که من خدمتتان گفتم؛ هیچ واژه غیر فارسی نباید وارد زبان فارسی بشود مگر اینکه ما در گمرک شناسنامهاش را ایجاد کنیم.
به نظر شما میشود این چالش ماهوی را به مساله برگردان وام واژه ها برگرداند... وقتی تولید فکر تولیدی ذاتا غربی است نمیتوان صرفا با الفاظ فارسی آن را فارسی کرد... یعنی صزف کلمه فارسی که آن فکر را فارسی نمیکند... مثلا سی دی یا اس ام اس... فکر میکنید که فرهنگستان بتواند در ازای این فکر غیر ایرانی، واژه ای ایرانی قرار دهد که شفاف باشد و از نظر مخاطب زبان فارسی هم واژهای رسانا به حساب بیاید؟
در تایید حرف حضرتعالی میگویم اگر دو پزشک با هم حرف بزنند، با اینکه فارسی حرف میزنند اما به دلیل اصطلاحات تخصصی که به کار میگیرند ما متوجه نمیشویم. اگر ما بخواهیم وارد آن حوزه بشویم باید هزاران واژه را مورد مطالعه قرار بدهیم.روز به روز اختراعاتی در غرب صورت میگیرد که با همان واژگان هم وارد زبان فارسی میشوند و نزد گروهی از متخصصان آن رشته جا میافتد.نمی خواهم بگویم اشکالی ندارد ولی کاری نمیتوانیم بکنیم.وقتی واژهها میآیند و به دست عامه مردم میرسند، اینجا ما باید وارد عمل بشویم. در زمان فرهنگستانهای نخستین ما که فروغی بر مسند آن بود، واژه ها خیلی زیبا بود و کسی نمی تواند انکار بکند مثل کلمات صاحب منصب و ارباب رجوع . اینها واژگانی بودند که آنها تلاش کردند و ترکیب قشنگی هم دارند.در ترکیب سازی کسانی که در این کار فعالیت میکنند به نظر من باید ذو الفنون باشند یعنی علم لازم است ولی کافی نیست.
علم میخواهد، ذوق میخواهد و مردم شناسی می خواهد. کسی که واژه میسازد اگر عالم باشد و در چار چوب دستوری بخواهد واژه بسازد و ذوق نداشته باشد موفق نمیشود. یک نگاه مردمی می خواهد. خیلی چیزها را باید رعایت کرد تا یک واژه بیاید و تصویب بشود.من چون دستم در کار است می دانم چقدر مشکل است و این مشکل را هم میشود حل کرد.شاید بد نباشد که واژگان مردمی را مرتب از مردم استعلام کرد. بررسیهای میدانی بکنند و نظر مردم را بگیرند. شاید هزاران نفر مشارکت کنند و شاید این هزاران پیشنهاد توشه راه خوبی باشد برای کسی که نقش واژه گزینی را بر عهده دارد.
الان برنامه مشاعره در چه وضعیتی است؟
در وضعیت بسیار عالی. ما شب سال نو مشاعره نخبگان را داشتیم. من باید از استاد سورنا ستاری از بن دل تشکر کنم و از مشاور ایشان آقای پرویز کرمی که اینها هستند که موتور ما را روشن میکنند و به عنوان حامی مالی ما را کمک میکنند. اینها دانسته آمدند و مشاعره را بردند درون دانشگاه، گفتند کسانی که کار سخت افزاری و فنی هم میکنند باید با شعر روبرو شوند. آمدند یک نظامی را پایه گذاری کردند و ما را به جمع نخبگان بردند، چرا ؟ چون کسی که نخبه است و ایرانی، اگر هویت خودش را بهتر بشناسد پایبندیاش به مملکت بیشتر میشود.میفهمد در چه کشوری در حال زندگی است. من نمیتوانم بگویم که در این ساحت (زبان و ادبیات فارسی) چه خبر است. اگر از یک در غمگین وارد شوی از در دیگر شاد بیرون میروی و هیچ کس نیست که در این ساحت غم بر او مستولی شود.ادبیات ما بوی خدا می دهد. بوی حکمت و معرفت انسانی میدهد ، بوی عشق میدهد. چه کسی است که از این رایحه دلگیر شود؟ هر کس که وارد این حوزه شود مست این بو میشود.چه کسی است که مست خدا نشود و محو لا یزال نباشد؟چه کسی هست که مست این باقی نشود؟ اینهایی که مست موقت میشوند چه میشود؟ تمام میشود، تاریخ مصرف دارد... چه کسی است که برای مصرف ابدی دست و پا نزند و مست همیشگی نباشد؟عشق آن ساقی گزین کو باقی است...
جناب آذر مسابقه مشاعره ظرفیت این را دارد که به سمت شعر نو برود؟
اتفاقا ما در حال ساخت برنامهای هستیم که فقط به سراغ شعر معاصر برود و با شاعران هم صحبت کردهایم. مثلا یک برنامه شعرش فقط باشد شعر آقای غزوه و آقای غزوه بیاید بنشیند و بچه هایی هم که شرکت میکنند فقط از مجموعه شعر ایشان شعر بخوانند و ایشان هم حضور داشته باشند و درباره شعرشان حرف بزنند. تا اینگونه شعر معاصر را به مردم معرفی کنیم.
این برنامه مختص شاعرانی هست که در قید حیات هستند؟ مثلا سراغ شاملو هم میروید؟
هیچ فرقی نمیکند. ما بازه زمانی صد سال را معاصر میگوییم. مثلا میتوانیم از شعرهای اخوان ثالث، شاملو، فروغ، اوجی یا شفیعی کدکنی هم بگوییم.
شعرایی مثل شاملو و فروغ مشکلی ندارند از نظر صدا و سیما؟
ببینید ما دنبال مشکل نمیگردیم.
خودتان حدس میزنید بشود از این دو شاعر کار کرد؟
من شعرشان را خواندهام و حرفم را هم زدهام، کسی چیزی نگفته است و انتقادی نکرده. ولی به هر روی ما از آن چیزی که به عنوان مقررات برایمان تعیین میکنند تبعیت میکنیم و لجاجتی نداریم چرا که تخصص ما این نیست. شما شاید از من بپرسید چه تفاوتی بین نیما هست و نازک الملائکه عرب، که آن موقع من میتوانم برایتان توضیح بدهم ولی اینکه چرا این باشد در برنامه اما آن نباشد نمی توانم بگویم، چون کار من ادبیات است.