سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: غنای زبان (در هر نوع از شیوههای بیانی) تنها با داشتههایی اعم از وسعت و تعداد واژهها، حجم مترادفهای معنایی و آوایی، کاربرد پسوندها و پیشوندها، ترکیبپذیری، تنوع دستوری و... به دست نمیآید. گاهی نداشتههای یک زبان، خود فرصت و ظرفیتی است که با مهارت به کار گرفته میشود. مثلاً یکی از ظرفیتهای کم نظیر زبان فارسی برای شرح مراتب عشق (به عنوان رایجترین مضمون شاعرانه فارسی) در واقع ناشی از نوعی ضعف و نقصان در ساختار دستوری و کلامی این زبان است. یعنی؛ عدم تفکیک جنسیتی در صفات و افعال و... باعث شده ایهام و تخیل زبان برای شعر و شاعر و مخاطب، در اراده معنای سیال عشق زمینی و آسمانی به بهترین وجه، در غزلیات فارسی پرورش پیدا کند. "او" همانقدر میتواند اشاره به عشق زنانه و مردانه و تنانه زمینی باشد که به عشق آسمانی است. این ویژگی چنان مضمون شعر فارسی را تحت تأثیر قرار داده و در تفکر و جهان بینی فارسی زبانان نفوذ کرده که توانسته است شخصیتهای نگارگری ایرانی را هم به سمت و سوی خود مایل کند.
در اغلب مکاتب نگارگری میتوان تصویر شخصیتهایی را دید که جنسیت قطعی ندارند. با توجه به پوشش، آرایش صورت و مو، اندام و... نه قطعاً مرد هستند و نه قطعاً زن. در واقع این چهرهها همان "او" هستند در زبان فارسی.
به این ترتیب میتوان پذیرفت که زبان هر قوم میتواند در ساخت، تولید و ترویج احساسات و مضامینی خاص موثر باشد و یا به عکس؛ بعضی مضامین مورد علاقه اقوام، به شکلگیری و تطور زبان و یا تمرکز بر توانمندیهای خاص همان زبان منجر شود. همچنان که بلندپروازیهای معمار، انگیزه تولید مصالح ساختمانی جدید میشود و مصالح ساختمانی جدید؛ خلاقیت معماران را دگرگون میکند.
با این توصیف؛ شاید گونهها و زبانهای هنری هم ـ با اندکی جابجایی در نشانهها، ارکان و اجزاء بیانی ـ قابل قیاس با زبان گفتاری باشند. هر شیوه هنری، زبانی است که متناسب با ضعف و قوتهای خود، با احساسات و مضامین خاصی همسوتر و هماهنگتر است و یا با تکیه بر همین ویژگیها، در دراز مدت موجب تولید و بروز احساسات و مضامین انحصاری خود میشود.
شکوفایی زبان و بلوغ کلام و مضمون، جز با عملکرد توامان و دوسویه این مکانیزم فعال، ممکن نیست. تکامل تحمیلی و یا تحکمی یکی بر دیگری تنها به ترکیبی غیرشکیل میانجامد که هرگز شایسته فرهنگهای بزرگ و جهانی نخواهد بود. بدیهی است محتوای مورد اشاره محدود به دایره کوچک و نحیفی از مضامین قابل تبدیل به کلام و جمله نیست. موسیقی زبانی است که برای انگیزش بخشی از احساسات آدمی و متأثر از همین احساسات خلق شده است. این احساسات نه موجب ابداع نقاشی میشود و نه با نقاشی قابل بیان خواهد بود.
ملت خمودهای که انبان حرفها و مضامینش تهی و یا کم مایه است؛ زبان پویا، فاخر و شیوا تولید نمیکند و از طرفی زبان الکن چارهای غیر از بسنده کردن به محتوای مبتذل (به معنای پیش پا افتاده، سخیف، محدود، سطحی و تکراری) و الزام در انزوا و مرگ مضامین و حرفهای تازه و عمیق ندارد. کلام بیشاعر و شاعر بیکلام هر دو محکوم به ایستایی و فنا میشوند. هر دغدغه انسانی، راهی برای بروز و بیان مییابد یا میسازد و هر شیوه بیانی، تنها از عهده ایجاد، استخراج و انعکاس درست بخشی از این دغدغهها برمیآید و بدون یکی، آن دیگری برای همیشه ابتر میماند. به طور مثال در چند دهه اخیر موضوعات اجتماعی بیش از پیش مورد توجه قرار گرفتهاند. این موضوعات در قالب غزل و دیگر شیوههای رایج کلاسیک، قابلیت بروزی درخور و تاثیرگذار نداشتند. در حالی که شعر آزاد و سپید و نیمایی برای این مهم بسیار مناسب مینمود. از طرفی همین نهضت شعر نو توانست همسوی نحلههای فکری تازه، مضامین جدید اجتماعی و طبقهای خاص از مخاطبان تازه اجتماعی را به وجود بیاورد. بی این که یکی بر دیگری مقدم باشد.
به این ترتیب؛ فعالاً عرصه هنر عملاً به سه گرایش و گروه اصلی تقسیم میشوند:
اول پیروان اصالت زبان. یعنی کسانی که به شیوه بیانی خاصی اعتقاد و یا تسلط دارند و با تمرکز بر زبان معین، برای این شیوه به دنبال محتوای مناسب هستند. اینها معمولاً پایبند عناوین بوده و خودشان را ملقب به غزلسرا، نقاش، خوشنویس و... میدانند و از نظر ذهنی، دائماً به دنبال یافتن مضامین مناسب برای این قالبهای پیش فرض هستند.
دوم پیروان اصالت محتوا که برای مضامین مطلوب خود، هر یک از شیوههای ممکن را با خواسته ذهنی خود تطبیق میدهند و گفتنیها را، بیهیچ وسواسی، به هر زبان داوطلبی واگذار میکنند. دغدغههایی برای بیان دارند که ممکن است بنابر تواناییهای در دسترس، آن را درون هر یک از قالبهای سفارشی موجود؛ غزل یا قصیده، نقاشی یا مجسمه، رمان یا سینما و... جای دهند.
سوم پیروان اصالت بیان که به انحصار غیرقابل تفکیک محتوا و زبان اعتقاد دارند. دایره بزرگتری از دغدغههای انسانی را بر دوش میکشند و به زبانهای متنوعتری فکر میکنند. هر محتوایی را به زبان خاص خودش حوالت میدهند و از هر زبانی به محتوایی انحصاری میرسند. گروهی که خود را مبرا از هر عنوانی، نه غزلسرا و نقاش و آهنگساز و کارگردان تئاتر و... میدانند و نه سخنگوی مکتبهای فکری و اجتماعی. نهایت آمال این گروه؛ کشف بیتعصب متناسبترین نقطه اتصال محتوا و زبان و در نتیجه بلوغ و تعالی ـ از طریق گردونه هم پایهگی ـ در هر دو رکن است. بی این که پایبند سبک و زبان و کلیشهای باشند، چه برای پیروی و چه برای شکستن. این گروه هر روز با قالب و زبانی تازه و متفاوت به میدان هنر میآیند و ترسی از ترک عناوین مرسوم قبلی ندارند.
سعید فلاحفر