گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران - دوران دفاع‌مقدس، دوران جنگی نابرابر و در عین حال همه جانبه بوده است. اما این دوره هشت ساله با دیگر جنگ‌های دنیا تفاوت شایانی دارد. برای شناخت این تفاوت باید انسان‌های این نبرد را بیشتر بشناسیم و نیت و انگیزه آن‌ها از جنگیدن را دریابیم.

در کنار شناخت انسان‌های صحنه هماورد این جنگ، باید پشت صحنه این نبرد را هم واکاوی کنیم. یکی از وجوه این شناسایی، نگاه به دفاع‌مقدس از زاویه زنان جنگ، به خصوص مادران و همسران رزمندگان است.

هنرمندان مختلفی از زاویه‌ای مادرانه و همسرانه، به دفاع مردم ایران در جنگ با دشمن بعثی پرداخته‌ و آثار هنری بسیاری در گونه‌هایی مثل سینما و تئاتر تولید کرده‌اند. اما یکی از دریچه‌های مهم برای شناخت زنان دفاع‌مقدس، کتاب‌های بسیاری است که در این زمینه نوشته شده است.

اگر کسی بخواهد به شکل بسیار محسوسی تفاوت دفاع‌مقدس ما و جنگ‌های رخ داده در جهان را دریابد؛ می‌تواند به این آثار مکتوب که زنان تاثیرگذار جنگ را روایت می‌کند، مراجعه کند.

کتاب «راز‌بی‌بی‌جان» زندگینامه مرحومه سیده بتول جزایری مادرِ شهید سرافراز سیدمحمدحسین‌علم‌الهدی، یکی از کتاب‌هایی است که در در انتهای سال 1402 در کنگره شهدای استان خوزستان رونمایی شد و یکی از منابع برای شناخت پشت صحنه دفاع‌مقدس است. خانم جزایری در سال 1308  متولد شد و مهرماه سال 1367 در اثر بیماری دنیای فانی را وداع گفت. با توجه این که بیش از سی سال از وفات این مادر شهید گذشته است، خانم النار عباسیان نویسنده کتاب، کار نسبتا دشواری جهت نزدیک شدن به زندگی این زن والامقام داشته و در عین حال توانسته از موانع عبور کند و با انجام مصاحبه‌هایی با نزدیکان مرحومه جزایری، اثر شایان تقدیری به مرجله چاپ و نشر برساند.

 در این کتاب که توسط نشر «روایت فتح» به چاپ رسیده است، فراز و نشیب‌های فراوان زندگی «بی‌بی‌جان» روایت می‌شود. در سیزده فصل کتاب «راز‌بی‌بی‌جان»، به رویدادهای زندگی مرحومه جزایری در دو برهه قبل و بعد از انقلاب اسلامی به شکلی داستان‌گونه، پرداخته می‌شود.

در این کتاب می‌خوانیم: که ایشان چند سال در ابتدای زندگی همراه با همسرشان آیت‌الله علم‌الهدی به نجف می‌روند و سپس به اهواز بازمی‌گردند و حرکت در مسیر تبلیغ و ترویج دین و مبارزات در مسیر انقلاب اسلامی را در متن زندگی خود قرار می‌دهند. شاید تلگراف زدن به شاه در حمایت از امام خمینی(ره) نقطه شنیدنی حیات مادر شهید علم‌الهدی بوده است. به علاوه در اثر «راز‌بی‌بی‌جان» اشاره می‌شود که فرزندان این مادر سترگ، علی‌الرغم جوانی در حمایت از نهضت امام و در مبارزه با رژیم طاغوت، فعالیت‌های شایانی انجام داده‌اند. می‌خوانیم که سید حسین فرزند دلاور این مادر در شهرهای مختلف کشور پرچم مبارزه دست می‌گیرد و مایه افتخار و مباهات بی‌بی‌جان می‌شود. اما زندان رفتن‌های مکرر حسین قدری خاطر مادر را آزرده می‌کند؛ شیرینی پیروزی انقلاب اسلامی اما تلخ کامی‌های ایام رژیم گذشته را جبران می‌کند و این مادر مبارز و فرزندش برای حفظ و اعتلای انقلاب دست به کار می‌شوند. فعالیت‌های سید حسین پس از انقلاب و در نتیجه شهادتش در دی ماه 1359 در هویزه و روحیه زینبی مادرش، بخش بسیار خواندنی کتاب است. اما شاید مهم‌ترین اقدامات زندگی بی‌بی‌جان که می‌توانیم آنها را در «رازبی‌بی‌جان» از نظر بگذرانیم، روایت راه‌اندازی کاروان حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) (که برای دلگرمی خانواده شهدا شکل گرفت) و برپا کردن مرکز پشتیبانی جنگ و شستشوی لباس رزمندگان در چایخانه اهواز باشد. در این کتاب بخش‌های بسیار جذاب دیگری هم از زندگی مرحومه سید بتول جزایری خواهید خواند.

1002836098_6706905(1)

بخش هایی از متن این کتاب را با هم مرور می کنیم:

صدای شیون زن همسایه را که شنید، سست شد. بسته‌های آجیل را که حسین دست به دست از ماشین خالی می‌کرد و به او می‌داد، روی دستش سنگینی می‌کرد؛ گذاشت روی زمین و سری به نشانه افسوس تکان داد و گفت: «صدای ناله‌های ملوک خانومه فکر کنم از جبهه خبرآوردن چادرم رو بیارین ...» پشت سرش همه رفتند سمت خانه همسایه که صدای ناله و شیونش همه محله را پر کرده بود. جلوی در مرد همسایه با عصبانیت به پاسداری که خبر شهادت فرزندش را ناشیانه به مادر داده بود، گفت: «مرد مؤمن این چه جور خبر دادنه؟ کم مونده بود مادرش رو هم سکته بدین ... بی بی جان سری تکان داد و سراسیمه سراغ ملوک خانم رفت . لحظاتی در آغوش هم بلند بلند گریه کردند؛ بعد شروع کرد به دلداری دادن مادر. از مصیبتی که در کربلا به امام حسین(علیه‌السلام) و یارانش گذشته بود، از سر بریده امام که روی نیزه‌ها رفت و از صبوری شیرزن کربلا حضرت زینب گفت. ملوک جان خون پسرای ما که از امامان رنگین‌تر نیست؟ میدونم داغ عزیز سخت و جگرسوزه؛ اما اگه دیدی یه وقت این داغ داره تو رو از پا در می‌آره ، وضو بگیر، سجاده‌ت رو پهن کن، با خدا راز و نیاز کن. به واسطه نماز از خدا بخواه به قلبت آرامش بده.

***

 

بی بی جان همین که همرزمان حسین را دید هر دو دستش را تکان داد و پرسید: «حسینم کو؟ چند نفر از همرزمان حسین گفتند تا لحظه‌ای که در میدان بودند، حسین را زخمی دیدند و امیدواری دادند که بر می‌گردد. از همه خواست تا بنشینند. همه سراپاگوش بودند تا بی بی جان حرفی بزند. رو به آنهایی که نشسته و ایستاده بودند به اعتبار رؤیای صادقانه‌ای که در قم دیده بود، سر حرفش ماند و گفت: «نه ، حسین زخمی نشده ... شهید شده! حسین من شهید شده و راضی‌ام به رضای خدا...» با گفتن این حرف حال دیگری پیدا کرد؛ حس کرد یک آن روی جگر داغدیده‌اش، آب سردی ریخته‌اند. صدای گریه جمع بلند شد، زن و مرد هق‌هق کنان گریه می‌کردند؛ بعضی‌ها سرشان را به دیوار می‌کوبیدند. بی بی جان نتوانست اشکهایش را از حاضران پنهان کند؛ با همان چشم‌های گریان گفت: «خوشا به حال حسین؛ شهادت سعادته این سعادت نصیب هر کسی نمی‌شه. حالا نوبت ماست که تفنگ حسین رو از زمین برداریم.همان شب عده‌ای از دوستان حسین و جوانان اهوازی سینه‌زنان به حیاط خانه آمدند، در رأس همه هم آهنگران با سوز عجیبی نوحه خوانی کرد و مثل ابر بهار اشک ریخت.

***

 

یک بار برای ارائه یک سری گزارش کار از وضعیت کاروان حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) به دفتر رئیس‌جمهور وقت آقای خامنه‌ای رفت. آقای خامنه‌ای از احوال مادر بعد از شهادت حسین و کارهای کاروان پرسید. بی‌بی‌جان هم با ذوق وصف‌ناپذیری فعالیت‌های انجام شده کاروان را توضیح می‌داد. همین که خواست از برنامه‌های جدید کاروان صحبت کند، آقای پورمحمدی، مسئول دفتر رئیس جمهور وارد اتاق شد و با احترام به بی بی جان گفت: که وقت شما تمام شده است. با آنکه هنوز صحبت‌هایش تمام نشده بود، تشکر کرد و همین که خواست از صندلی خودش بلند شود آقای خامنه‌ای گفت: «آقای پورمحمدی، فعلاً در خدمت این مادر عزیز هستیم. این توفیق رو از ما نگیر.» بی بی جان خوشحال شد و نشست و ادامه برنامه‌های کاروان را توضیح داد.