به‌گزارش گروه فرهنگ و ادبیات خبرگزاری هنرآنلاین سرگذشت و خاطرات شهید حسن آبشناسان در کتابی با نام «آسمان‌شناس» به قلم «مشهود گودرزی‌نژاد» و «وحید احمدی» در 167 صفحه توسط انتشارات 27 بعثت چاپ و روانه بازار نشر شد. این کتاب

شهید آبشناسان کیست؟

حسن آبشناسان سال ۱۳۱۵ در امامزاده یحیی، نزدیک نازی‌آباد تهران به دنیا آمد. چون تولدش چند روز قبل از شهادت امام‌حسن‌(ع) بود، مادرش اسمش را حسن گذاشت. سال ۱۳۳۵ تصمیم گرفت به دانشگاه افسری برود؛ اما احتیاج به کسی داشت که ضمانتش را بکند. مادرش گفت پیش عمویم می‌رویم. سرهنگ زنده‌نام، احترام زیادی برای آن‌ها قائل بود. هرچند هیچ‌وقت به زبان نمی‌آورد، حسن را خیلی دوست داشت. از اینکه می‌دید حسن روحیۀ مذهبی دارد. شاید به‌خاطر این‌ بود که پدر خودش هم‌ سال‌ها در حوزۀ علمیه تحصیل‌ کرده بود، هرچند معمم نبود. سرهنگ، حسن را نصیحت کرد و گفت: «حرفی ندارم ضامنت بشم، ولی اگه ارتش می‌ری، باید خودت رو فراموش نکنی و آدما و محیط اطراف، تو رو تحت‌تأثیر قرار ندن.» حسن، سرهنگ را دوست داشت. آن موقع دلش می‌خواست مثل او قوی و بااراده شود.

شب‌های جمعه، از دانشگاه به امیریه، خیابان قلمستان، منزل سرهنگ می‌رفت و بعداز شام، از دانشگاه حرف می‌زد. می‌گفت فقط دو نفر هستیم که نماز می‌خوانیم. او از تمرین‌های سخت دورۀ رنجری می‌گفت. عکس‌هایش را درحال پرش از روی سرنیزه‌ها، چتربازی و کوه‌نوردی نشان می‌داد. همه انگشت‌به‌دهان نگاهش می‌کردند. دست‌هایش بزرگ و قوی شده بود. چنان قد کشیده بود که کسی باور نمی‌کرد این همان حسن یکی‌دو سال پیش است. وقتی حرف می‌زد، سرهنگ یک ‌گوشه می‌نشست و به او خیره می‌شد و رفتار‌ها و حرکاتش را زیرنظر می‌گرفت.

بعداز حضور در خوزستان، در سال 1350 به استان فارس منتقل شد و حدود دَه سال در شیراز ماند. در این مدت، دورۀ تکمیلی چتربازی و تکاور کوهستان را در ایران و اسکاتلند گذراند و به زبان انگلیسی مسلط شد.

از اوان جوانی، به ورزش و تحرک مقید بود و در طول خدمت، در درجات پایین‌تر، همواره در سِمت افسر ورزش یگان، انجام‌‌وظیفه می‌کرد. به ورزش باستانی علاقۀ وافر داشت و همواره در منزل و محل کار و حتی در مأموریت‌ها به این ورزش می‌پرداخت و همیشه با ذکر نام امیرالمؤمنین(ع)، الگوی جوانمردان بود.

حسن در آخرین روز‌های عمر شریف خود نیز با داشتن ۴۸ سال، به گواهی هم‌رزمانش هر روز صبح در محل کار به ورزش و آماده‌کردن جسم خود می‌پرداخت. این بیت شعر بر دیوار دفتر کارش نقش بسته بود و هم‌اکنون نیز زینت‌بخش سنگ مزارش است: «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آسودگی ما عدم ماست».

آبشناسان علاوه بر این، در ورزش‌های دوومیدانی، والیبال، بسکتبال، پینگ‌پنگ، شنا، سوارکاری و جودو مهارت‌ زیادی داشت و در رشتۀ کوه‌نوردی نیز در مسابقه‌ای که در سال ۱۳۵۷ در کشور اسکاتلند، بین تکاوران برگزیدۀ ارتش‌های چند کشور دنیا برگزار شده بود، همراه با همکاران دیگر خود، به مقام اول دست ‌یافت و قدرت ایران و ایرانی را به رخ کشور‌های صاحب‌نام کشید.

آبشناسان در اوایل جنگ تحمیلی، مسئولیت یکی از تیپ‌های لشکر ۲۱ حمزه را به عهده داشت؛ اما با تشکیل ستاد جنگ‌های نامنظم، به آن ستاد پیوست. او با تعدادی معدود از بسیجیان داوطلب، عملیات چریکی خود را در منطقۀ دشت عباس شروع کرد و در مدتی کوتاه، تلفات سنگینی بر نیرو‌های عراقی وارد آورد. او در یک عملیات، نیرو‌های دشمن را در عمق مواضع پدافندی‌شان به کمین انداخت و تعداد بسیاری از آنان را به هلاکت رساند و چندین نفر را نیز به اسارت درآورد. وجود آبشناسان در هر منطقه، دشمن را مضطرب و نگران می‌ساخت و در برابر آن، آرامش و امنیت خاطر را برای روستاییان آن منطقه فراهم می‌کرد.

او در سال ۱۳۶۲ به فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا منصوب شد. به‌سرعت به سازمان‌دهی نیرو‌های ارتش و سپاه همت گماشت و در کنار دلاورمردی دیگر از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، یعنی شهید بروجردی، با هماهنگی کامل، با پشتکار و تلاش شبانه‌روزی و استقرار واحد‌های نظامی در مناطق تردد و نفوذ ضدانقلاب، از هرگونه تحرک آنان ممانعت به عمل آورد. در پی آن، عملیات پاک‌سازی شهر بوکان از وجود ضدانقلاب نیز با موفقیت انجام گرفت و سپس محور سردشت‌پیرانشهر که از جنگل‌های انبوه آلواتان و کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده و تنگه‌های پرپیچ‌وخم و نهر‌های متعدد عبور می‌کرد، با تلاش وی، شهید بروجردی، شهید ناصر کاظمی[1] و جمعی دیگر از رزمندگان ارتش و سپاه، پاک‌سازی و بازگشایی شد. بازگشایی این محور، منطقۀ وسیع و بسیار حساسی را از لوث وجود ضدانقلاب پاک کرد و ضربۀ محکمی را بر دشمن وارد آورد و طومار پلید آنان را در هم پیچید. به‌دنبال این پیروزی درخشان، حضرت امام‌خمینی(ره) پیام بسیار مهمی را برای رزمندگان اسلام در منطقۀ عملیاتی قرارگاه حمزه سیدالشهدا ارسال فرمودند.

آبشناسان در سال ۱۳۶۴ به فرماندهی لشکر ۲۳ نیرو‌های ویژۀ هوابرد منصوب شد. او در مدت کوتاه فرماندهی‌اش در این لشکر، تحولات بزرگی به وجود آورد و این یگان را منشأ خدمات بسیاری ساخت.

سرانجام، روح بزرگ و الهی حسن آبشناسان، هشتم مهر ۱۳۶۴در عملیات قادر به آسمان شهادت پر کشید. «شیر صحرا» لقبی بود که اهالی دشت‌عباس به او داده بودند.

آسمان شناس

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

شهید آبشناسان زمانی که درجۀ سروانی داشت، در کمیتۀ تکاور مرکز پیاده، استاد دورۀ تکاور ما بود. در پایان دورۀ مقدماتی پیاده در سال 1354 باید دورۀ تکاوران را به مدت سه هفته طی می‌کردیم. تقریباً موقعی از سال بود که برف، دشت و ارتفاعات دارنگون شیراز را پوشانده بود.

مرحلۀ تمرینات عملی دوره، به اجرای گشتی و کمین رسیده بود. افراد دوره را به سه دسته چهل‌نفره تقسیم کرده بودند. استاد دستۀ ما سروان حسن آبشناسان بود. ساعت پنج بعدازظهر، هوا تازه تاریک شده بود که از پایگاه به‌منظور اجرای گشتی رزمی خارج شدیم. هوا سرد بود و برف‌های آب‌شده، تازه داشت یخ می‌زد. سوز سرما به صورتمان می‌خورد. در بین راه، گاهی سبیل و ابروهایمان را ماساژ می‌دادیم تا یخ نزند. تفنگ ژ۳ قنداق‌دار در حالت به‌دست‌فنگ با فشنگ‌های مشقی، به دستمان می‌چسبید. در تاریکی شب، با آرایش در دوطرف و به‌صورت ستون، با فاصلۀ سه متر از هم، به‌آهستگی پیش می‌رفتیم و گاهی دستور توقف داده می‌شد تا دو نفر دیده‌ور و ناوبر جلو، علامت حرکت دهند.

سروان آبشناسان بر تمام اعمال ما نظارت می‌کرد. سعی می‌کردیم هرچه را در کلاس و صحرا آموزش‌ دیده بودیم، درست و کامل انجام دهیم؛ چراکه هر اشتباه باعث می‌شد حداقل پانصد متر عقب برگردیم و از اول و صحیح، عملیات گشتی را اجرا کنیم. گاهی پیش ‌آمده بود که تا صبح، مدام کار را تکرار کرده بودیم و آبشناسان دست از سرمان برنمی‌داشت تا عملیات را صحیح انجام دهیم. آن شب، همه‌چیز با دقت و بدون نقص و به‌خوبی پیش می‌رفت تا اینکه به رودخانه رسیدیم.

رود به‌آرامی در حرکت بود و ما باید کمترین عمق را برای عبور باتوجه‌به درسی که دراین‌باره آموخته بودیم، پیدا می‌کردیم. دستۀ گشتی، اتخاذ موضع کرد تا محل عبور، شناسایی شود. بالاخره بعداز نیم ساعت، دستور حرکت و عبور از محل تعیین‌شده داده شد.

اول باید تأمین ساحل دور رودخانه برقرار می‌شد و بعد دستۀ گشتی عبور می‌کرد. فرمانده دسته، گروه من را برای عبور و تأمین ساحل دور انتخاب کرد. در آن هوای بسیار سرد، قاعدتاً باید با همان لباس و اسلحه از آب عبور می‌کردیم. دوستان گفتند بهتر است حداقل پوتین‌ها را دربیاوریم تا کمتر در مسیر ادامۀ گشتی اذیت شویم. همین کار را کردیم. از رودخانه با لباس و تجهیزات عبور کردیم و تأمین ساحل دور را برقرار ساختیم. علامت دادیم تا گشتی عبور کند. وقتی همه به ساحل طرف ما رسیدند، آبشناسان رو به من کرد و گفت: «چون فقط پوتین‌ها رو درآوردی، گشتی رو از اول تکرار نمی‌کنم. فقط عبور از رودخونه رو تکرار می‌کنیم.» عملیات، این بار با پوتین تکرار شد. آن شب، بقیۀ کارها هم به‌خوبی به انجام رسید؛ اما فرمانده دسته، ما را سه روز به شستن ظرف‌های غذا و یقلوی‌های بچه‌ها جریمه کرد. هر زمستان، یاد استاد گشتی، آبشناسان برایم زنده می‌شود.

 


[1]1. ناصر کاظمی در ۱۲خرداد۱۳۳۵ در تهران دیده به جهان گشود. تحصیلاتش را در رشتۀ تربیت‌بدنی ادامه داد و به کار معلمی و تدریس در مدارس جنوب شهر تهران همت گماشت. در خرداد 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. فرمانداری پاوه و فرماندهی سپاه پاوه از مسئولیت‌های او در منطقۀ کردستان بود. او همچنین برای مقابله با گروه‌های مسلح ضدانقلاب در کردستان، تیپ ویژۀ شهدا را تشکیل داد و فرماندهی آن را به عهده گرفت. کاظمی در تاریخ 6 شهریور 1361، حین پاک‌سازی محور پیرانشهرسردشت به شهادت رسید.