سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: ولادیمیر مایاکوفسکی در روستای بگدات (بغداد) در استان کوتائیسی گرجستان در قفقاز متولد شد. او در دوران خلاقیت و فعالیتهای هنری یکی از استادان سبک فوتوریسم بود و همگام با خیزشهای انقلابی در روسیه رشد یافت و پس از انقلاب بلشویکی روسیه و در دوران حکومت شوروی یکی از نامآورترین شاعران عصر خود بود.
این شاعر فوتوریست انقلابیِ روسی از ۱۴سالگی به عضویت حزب بلشویک درآمد و از سالهای قبل از انقلاب، فعالیت هنری و سیاسی خود را آغاز کرد. او در شعر روسی وزن، الفاظ، عبارات، تمثیلها و استعارات تازه و بدیع پدید آورد. با دنبالکردن سبک آیندهگرایانه آثار خود را خلق میکرد، ولی به همه اصول این سبک پایبند نبود و روش خاص خودش را داشت.
از سیزده جلد میراث ادبیِ مایاکوفسکی، دوازده جلد آن بعد از انقلاب بهوجود آمدهاست. او ادبیات منظوم و شعر را با واقعیت نزدیک کرده، آن را در خدمت نیازمندیهای معاصر گذاشت و تبدیل به سلاحی برای مبارزه در راستای اهداف خود کرد.
مایاکوفسکی از اشعار کلاسیک لذت میبرد اما بنده آنها نمیشد. او میگفت: هنر باید با زندگی درآمیخته شود. یا باید در هم آمیخته شود یا باید نابود شود. مایاکوفسکی در سال ۱۹۳۰ به ضرب گلوله در پی بنبستی عاطفی و نیز ممنوعالخروج بودن از خاک شوروی خودکشی کرد. وی پیش از مرگ بر برگهای نگاشت: "برای همه... میمیرم...".
شعرِ مایاکوفسکی
"شاعر هیچ راهی ندارد یا باید نوشتن را رها کند و یا شعر را به عنوان یک حرفه که به جانکندن نیاز دارد، نگاه کند." خلاصه نطر مایاکوفسکی در باره شعر و نگاهش به شاعر چنین است؛ ولادیمیر مایاکوفسکی در محیط هنری مدرسه هنرهای زیبای مسکو دوستان تازهای یافت و با فوتوریستها که تازه آغاز به کار کرده بودند آشنا شد. او در این زمان شروع به سرودن شعر کرد و به تدریج به عنوان چهرهای ممتاز معروف شد.
او معتقد بود ادبیات باید به زبان توده مردم و در بیان زندگی و آلام آنها باشد به همین دلیل اصطلاحات عامیانه را وارد شعر کرد که این نوع شعر به شعر ژورنالیستی شهرت یافت. او در میان شعرای قرن بیستم روسیه، تنها شاعری است که قطعات اشعار بلند دارد. در اشعار مایاکوفسکی، اثر ناراحتی و اضطراب دائم دیده میشود. غالب آنها شامل فریادهای عصبانی است که شاعر در مقابل تمدن امروزی و فجایع زندگی بشری میکشد.
مایاکوفکسی از اتخاذ هیچ وسیلهای برای انتشار افکار و آثار خود باک نداشت و حتی در کوچهها قدم میزد و برای مردم شعر میخواند. (او تنها شاعری است که یک بار در مسکو برای 2 میلیون انسان شعرش را خوانده و تا اینزمان هیچ شاعری مستقیما با چنین مخاطبانی روبهرو نبوده است) یا در سالهای جنگی داخلی در روسیه او به جبهههای جنگ میرفت و در سنگرها اشعار خود را برای سربازان میخواند. او شیوه خاص خودش را داشت و هیچ چیز را به هیچ کسی توصیه نمیکرد، توصیه او چنین بود که مینوشت: " نمیخواهم قواعدی بگویم قواعدی وجود ندارد. به کسی میگویند شاعر که خود این قواعد شعری را خلق کند." برای همین بود بعضی مواقع در جلسات شعرخوانی با پیراهن زرد پررنگی سالن محل شنوندگان را تبدیل به صحنه تئاتر یا رینگ بوکس ورزشی میکرد.
زبان شاعرانهاش تلگرافی ولی کاملا انقلابی بود. در اشعارش: فریاد، شکایت، تحریک و اعتراض، گوش آسمان را به خراش میانداخت. او شاعری دقیق با لحن و سخنی لخت و عریان بود. و سبک شعرهایش، دکلمهوار است از این رو، آن را به روش پلکانی چاپ میکرد که پس از هر مکث، یک پله پایین میآمد. بسیاری از اشعار مایاکوفسکی از نوع شعر آزاد است اما حتی در این موارد نیز ریتم شعر او، آشکارا ریتم شعر است نه ریتم نثر. وی استاد با ذوق قافیه بود. قافیههایش فقط ابتکاری نیست بلکه از نظر معنا شناختی نیز قابل بحث است. مایاکوفسکی بیش از هر شاعر دیگر قرن بیستم بر شاعران روس تأثیر گذاشته است. او را بنیانگذار شعر نو در روسیه میدانند و اولین شاعری است که وزن را در لحن و توافق اصوات معرفی کرد.
او برای اشعارش نامهایی تحریککننده و یا تبلیغاتی انتخاب میکرد، از جمله: "فرمانی به ارتش هنر"، "از خیابانی به خیابانی"، "ابر شلوار پوش"، "زیردریایی ستون فقرات"، "مصاحبه با مامور اداره مالیات"، "سرنشین اتومبیل"، "رژه چپگرایان"، "درودی رفیقانه"، "شاعر کارگران" و "سرودی برای انقلاب" و منظومه "صدوپنجاه میلیون" و...
مایاکوفسکی تحتتاثیر اشعار لرمانتوف، نهتنها شاعران زیادی را تحتتأثیر قرار میداد، بلکه بهترین آثار او، بعدها به ادبیات جهانی قرن بیستم جهت داد. در زمان حکومت شوروی سابق، مایاکوفسکی در کنار پوشکین، لرمانتوف و نکراسوف از پرخوانندهترین شاعران کشور شد.
به گفته پاسترناک "ولادیمیر مایاکوفسکی، خوش داشت زندگیاش را به صحنه تماشا بدل کند و جدا بر این بود که زندگی و هنرش یکی است." پس اینچنین بود که یکی از هیجانانگیزترین زندگیها و رمزآلودترین مرگها برای یکی از برترین شاعران رقم خورده بود. این شعررا که گویا پس از خودکشی مایاکوفسکی در جیب او یافتند نیز حکایت از روح عاصی و عزم پرخاش وی به جهان دارد. ظاهرا این، آخرین شعر اوست...
ساعت از نه گذشته، باید به بستر رفته باشی راه شیری در جوی نقره روان است در طول شب شتابیم نیست، با رعد تلگراف سببی نیست که بیدار یا که دلنگرانت کنم همانطور که آنان میگویند، پرونده بسته شد زورق عشق به ملال روزمره در هم شکست اکنون من و تو خموشانیم دیگر غم سود و زیان اندوه و درد و جراحت چرا؟ نگاه کن چه سکونی بر جهان فرو مینشیند شب آسمان را فرومیپوشاند به پاس ستارگان در ساعاتی اینچنین، آدمی برمیخیزد تا خطاب کند اعصار و تاریخ و تمامی خلقت را...