سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "بوف کور" به کارگردانی ناصر حسینی‌مهر روایتی آزاد از "بوف کور" و "سه قطره خون" نوشته صادق هدایت است بنابراین هیچ مشکلی در این برداشت آزاد نیست چون در دنیای امروز برداشت و تلفیق از متون گذشته قالبی متداول است و چه بهتر از اینکه متون معاصر ادبیات ایران مورد بازنگری و دراماتورژی کارگردانان روزگار ما واقع شود که این منابع خود چالش‌مندی‌های لازم را برای ورود به صحنه دارند. حتی تلفیق "بوف کور" و "سه قطره خون" نیز در ظاهر امر مشکلی ندارد اما همه اینها منوط به رسیدن به سرحدات قابل باور و پذیرش است که در برخی از موارد این ریسک کردن‌ها بی‌پاسخ می‌ماند و گاهی هم موفقیت در آن موج خواهد زد.

تلاش ناصر حسینی‌مهر ستودنی است، چون او سابقه پرداخت نمایش در حوزه اکسپرسیونیسم را دارد و حتی سه نمونه قابل پذیرش مانند "اتاق 6"، "ها هملت" و "ویتسک" را در کارنامه‌اش ثبت کرده است اما در این جُستار می‌خواهیم با او به راحتی کنار نیاییم. به هر تقدیر، این "بوف کور" در حد انتظار نیست. دستکم نگارنده از آن به حظ بصری، درک معنوی و کشف حقیقی نمی‌رسد و به سادگی نیز نمی‌خواهد در این باره چوب مکافات بر پیکر اثر بکوباند، بلکه به دنبال ارائه ادله‌ای است که بشود هم امتیازاتش را واکاوی کرد و هم اینکه بدانیم چه دلایلی برای نافرجامی آن وجود دارد و درکل نمی‌توان از این ترکیب و هم‌آمیزی و دگردیسی راضی بود. شاید ادبیات سد بزرگی برای این دگرگونی باشد و شاید ژانر ادبی با ژانر اجرایی هم‌خوانی ندارد. و شاید...

بوف کور

بیش از ۸۰ سال از انتشار یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات مدرن فارسی، یعنی "بوف کور" صادق هدایت می‌گذرد. این کتاب که در زمان خلق آن، امکان انتشارش در ایران فراهم نبود، در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در ۵۰ نسخه پلی کپی در بمبئی در هند چاپ شد. البته در گزارش‌هایی آمده است که این رمان در سال 1309 تحریر شده است.

"بوف کور" شناخته‌شده‌ترین اثر صادق هدایت نویسنده معاصر ایرانی، رمانی کوتاه و از نخستین نثرهای داستانی ادبیات ایران در سدهٔ ۲۰ میلادی است. این رمان به سبک فراواقع نوشته شده و تک‌گویی یک راوی است که دچار توهم و پندارهای روانی است. کتاب "بوف کور" تاکنون از فارسی به چندین زبان از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است.

مهم‌ترین دستاورد "بوف کور"، آفرینش راوی روان‌گسیخته‌ای است که صادق هدایت توانسته با پدیدآوردن بوطیقای روان‌گسیختگی در "تک‌گویی درونی" این راوی و بیان رفتارهای نامتعارف و ناخودآگاه ذهنی و زبانی او به آن دست یابد. هدایت برای دست‌یافتن به چنین تکنیک تازه‌ای در روایت ذهنی، نیازمند زبان و نثر روایی ویژه‌ای بود که هم بتواند با بهره‌گیری از امکان‌های متعارف ساختار جمله در زبان فارسی به روایت داستان خود بپردازد و هم در عین حال این زبان مجالی برای بیان مجموعه عارضه‌های ذهنی راوی نیز باشد.

سه قطره خون

داستان "سه قطره خون" با روایت دیوانه‌ای آغاز می‌شود که در دیوانه‌خانه‌ای بستری است و در تمامی یک سالی که بستری بوده در آرزوی کاغذ و قلم بوده است. داستان "سه قطره خون" با دیروزی آغاز می‌شود که در آن اطاق راوی یا همان دیوانه داستان را جدا کرده‌اند  و درست در همین دیروز است که در نهایت آرزوی یکساله راوی برآورده شده است و برایش کاغذ و قلمی آورده‌اند.

راوی پس از بیان این رخداد امیدبخش به سویه ناامیدکننده آن اشاره می‌کند و به بی‌حسی و سکوت نوشتاری ایجاد شده حسرت می‌خورد. پس از یک سال انتظار برای نوشتن، اکنون راوی چیزی برای نوشتن ندارد و گویی قلمش خشکیده و عقیم شده است. در نهایت بر روی تمامی خطوط در هم و بر همی که بر کاغذ افتاده است، تنها جمله خوانا سه قطره خون است که یادآور سه نقطه (...) در قواعد نوشتاری است.

شباهت سه قطره خون به علامت سه نقطه (...) یادآور گونه‌ای حرف ناگفتنی یا نانوشتنی است که راوی از بیان یا نوشتن آن ترس دارد و یا حتی توان یا امکان نوشتن این امر ناگفتنی وجود ندارد. سه نقطه در جایی گذاشته می‌شود که گونه‌ای حذف یا ناتمامی یا طولانی بودن بیش از حد در کلام دیده می‌شود و در تمامی این موارد کارکرد همان جای خالی یا نقطه‌چین‌هایی را دارد که باید توسط مخاطب پر شود و راوی امکان پرکردن یا توصیفش را ندارد.

نظر کارگردان

حسینی مهر درباره این برداشت آزاد معتقد است: در بین آثار ادبی ایران اثری که مانند "بوف کور" بتواند منشا الهام تاز‌گی در تئاتر ایران باشد کمتر دیده می‌شود و متأسفانه آن‌گونه که بایسته است از گنجینه‌های ادبی خود در تئاتر کمتر بهره برده‌ایم و همواره در چنبره‌ای از قواعد قدیم نمایشنامه‌نویسی دست و پا زده‌ایم با همان ساختارها و دیالوگ‌پردازی‌های پر تصنع و با همان مضامین تکراری. اما در داستان "بوف کور" با ساختاری زیبا و رمزگونه روبرو هستیم آن هم با زبانی ساده که تنهایی انسان را در دنیای امروز بیان می‌کند. نمایش ما اقتباسی آزاد است از این داستان و نیز "سه قطره خون" که بیشتر به فضاهای خیال‌گونه یا آبستره آن دو می‌پردازد و سعی "گروه تئاتر6" این بوده تا بر صحنه عناصر بصری هر دو داستان هدایت انعکاس داده شود و نه تکرار واژه به واژه آنها.

فراواقع‌گرایی

فراواقع‌گرایی یا سوررئالیسم (به انگلیسی: Surrealism) یکی از جنبش‌های هنری قرن بیستم است. سوررئالیسم به معنی گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است. زمانی که دادائیسم در حال از بین رفتن بود، پیروان آن به دور آندره برتون که خود نیز زمانی از دادائیست‌ها بود گرد آمدند و طرح مکتب جدیدی را پی ریزی کردند. این شیوه در سال ۱۹۲۲ به طور رسمی از فرانسه آغاز شد و فراواقع‌گرایی نامیده شد. این مکتب بازتاب نابسامانی‌ها و آشفتگی‌های قرن بیستم است.

این مسلک در حوزه‌های مختلف فلسفی رویکردهای زیر را اختیار کرده‌ است:

فلسفه علمی که همان رویکرد فروید به روانکاوی است.

فلسفه اخلاقی که با هرگونه قرارداد مخالف است.

فلسفه اجتماعی که می‌خواهد با ایجاد انقلاب سوررئالیستی بشریت را آزاد کند.

اکسپرسیونیسم

اکسپرسیونیسم (به انگلیسی: Expressionism) نام یک مکتب هنری است. در آغاز قرن بیستم، نهضت بزرگی بر ضد رئالیسم و امپرسیونیسم پا گرفت که آرام‌آرام مکتب "اکسپرسیونیسم" از دل آن بیرون آمد. واژهٔ اکسپرسیونیسم برای اولین بار در تعریف برخی از نقاشی‌های "اگوست اروه" به کار رفته است. اکسپرسیونیسم جنبشی در ادبیات بود، که نخست در آلمان شکوفا شد. هدف اصلی این مکتب نمایش درونی بشر، مخصوصاً عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب بود. به عبارت دیگر اکسپرسیونیسم شیوه‌ای نوین از بیان تجسمی است که در آن هنرمند برای القای هیجانات شدید خود از رنگ‌های تند و اشکال کج و معوج و خطوط زمخت بهره می‌گیرد. اکسپرسیونیسم به نوعی اغراق در رنگ‌ها و شکل‌هاست، شیوه‌ای عاری از طبیعت‌گرایی که می‌خواست حالات عاطفی را هرچه روشن‌تر و صریح‌تر بیان کند. دوره شکل‌گیری این مکتب از حدود سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۵ میلادی بود ولی در کل این شیوه از گذشته‌های دور با هنرهای تجسمی همراه بوده و در دوره‌های گوناگون به گونه‌هایی نمود یافته‌است. عنوان "اکسپرسیونیسم" در سال ۱۹۱۱ برای متمایز ساختن گروه بزرگی از نقاشان به کار رفت که در دههٔ اول سدهٔ بیستم بنای کارشان را بر باز نمایی حالات تند عاطفی، و عصیان‌گری علیه نظامات ستمگرانه حکومت‌ها، مقررات غیرانسانی کارخانه‌ها و عفونت‌زدگی شهرها و اجتماعات نهاده بودند. این هنرمندان برای رسیدن به اهداف خود رنگ‌های تند و مهیج و ضربات مکرر و هیجان زده قلم مو و شکل‌های اعوجاج یافته و خارج از چارچوب را با ایجاد ژرفانمایی و بدون هیچ‌گونه سامانی ایجاد می‌کردند و هر عنصری را که آرامش بخش و چشم‌نواز بود از کار خود خارج می‌کردند.

ناصر حسینی درباره "مکتب اکسپرسیونیسم" می‌گوید: مکتبی که سعی داشت به ابراز عمیق درونی بپردازد، از راه تلقی شخصی و منحصر به فرد هنرمند از واقعیت‌ها، واقعیت‌هایی که از سوی آنان دروغین نامیده می‌شد. در واقع آثار اکسپرسیونیستی تبلور تجریدی ذهن پدیدآورندگانش بود از واقعیت‌ها، و نیز بدون هیچ تمکینی به حقایق خارجی که در آن دوران چیزی نبود جز مجموعه‌ای از بی‌عدالتی‌ها، تشویش‌ها، سرخوردگیها و تنش‌های حاد اجتماعی.

او درباره این که تبلور ذهنی چگونه شکل خارجی به خودش می‌گیرد، می افزاید: از طریق ادراک حسی هنرمند و اهمیت دادن به فرم، فرم برای بیان ذهنیات انفرادی همان هنرمند. به عبارت دیگر از طریق در هم شکستن ظاهر واقعیت در ذهن، و بعد بیرونی کردن ذهن هنرمند به فرم‌هایی تازه و رازگونه که عموماً اغراق آمیز بودند و پرخاش‌جویانه. به طور مثال استفاده از شیوه بزرگ‌نمایی اعمال بازیگر یا طراحی‌های تند و افراطی و پر تضاد صحنه و نور و لباس و گریم و موسیقی و غیره. مثل اجرای "گدا" اثر راینهارد زورگه در 1913، یا در سینما مثل فیلم "دفتر دکتر کالیگاری" ساخته روبرت وینه یا "نوسفراتو" ویلهلم مورنا.

حسینی‌مهر، صادق هدایت را یک نویسنده اکسپرسیونیست نمی‌داند اما درباره‌اش معتقد است: من چنین ادعایی نکردم، فقط گفتم هدایت تحت تأثیر مستقیم اکسپرسیونیسم بوده، هم ادبیات اکسپرسیونیستی و هم سینمای اکسپرسیونیستی. فرخ غفاری در زمان حیات هدایت در مجله "ستاره صلح" معتقد بود که "بوف کور" تحت تأثیر دو فیلم آلمانی "دفتر دکتر کالیگاری" و "نوسفراتوـ سنفونی مرگ" بوده است.

پیامد دگردیسی

به نظر می‌رسد طبق همان ضوابط موجود؛ آنچه در صحنه "بوف کور" آشکار شده است، نمی‌تواند بیانگر یک اتفاق ناب و هنری باشد بلکه تلاش ناصر حسینی‌مهر به نظر عقیم می‌ماند. دیگرانی نیز بوده‌اند که خواسته‌اند از "بوف کور" فیلم بسازند اما هیچ‌کدام موفق نبوده‌اند. نه اینکه "بوف کور" طلسم شده باشد، نه منظور این نیست بلکه در ایجاد و تبدیل ادبیات به درام است که نتیجه زیبا نخواهد شد. آن هم در برگرداندن متنی پیچیده‌تر و ادبی‌تر که انگار باید به طرز ماهرانه‌تری به سراغ این دگرگونی رفت. یک رمان بسیار ذهنی که متکی به روایت هست و این روایت در بستر رئالیستی اتفاق می‌افتد؛ اما آنچه در "بوف کور" غالب می‌شود؛ یک سوررئالیسم سردرگم هست که در آن ابعاد پیچیده و پنهان و سایه روشن‌های مرموز و موذیانه‌ای از یک هنرمند غریب نمایان می‌شود و در گستردگی ذهن مخاطب هست که این راوی و دیگر شخصیت‌ها تبلور می‌یابد و آنکه ذهنیت قوی و تخیل فرّاری دارد موفق‌تر از دیگران راه نفوذ در پیکره "بوف کور" را می‌یابد. به هر تقدیر این رویارویی در ادبیات و متن نوشتاری است که چنین امکانی را فراهم می‌کند اما در تبدیل آن به درام که درواقع برانگیختگی و برجستگی لازم را برای عینیت بخشیدن این متن باید به دنبال داشته باشد، شرط لازم و کافی برای چنین منظوری خواهد بود. درواقع در اکثر این اقتباس‌ها نیز هنوز نتوانسته‌اند آن طور که باید و شاید درباره هدایت و متن‌هایش به اثری ویژه و برخوردار از مدیوم مستقل برسند. مثال روشن هم فیلم‌هایی است که در ایران بزرگمهر رفیعا، کیومرث درمبخش و خسرو سینایی از آن ساخته‌اند. چون این سه وابسته‌اند و فقط داریوش مهرجویی با الگو قرار دادن "بوف کور" توانسته در "هامون" به پردازشی موثر دست یابد و در خارج از ایران نیز فیلمساز شیلیایی- فرانسوی رائول روئیز در سال ۱۹۸۷ فیلم "بوف کور" را بر اساس رمان بوف کور صادق هدایت کارگردانی کرد. روایت تک‌گفتاری و ذهنی رمان صادق هدایت در فیلم او نیز تکرار می‌شود. آپاراتچی ۳۵ ساله‌ای که در سینما مشغول به کار است و بیشتر فیلم‌های شاد عربی را نمایش می‌دهد، راوی داستان است. آپاراتچی با تماشای چند باره فیلم‌ها از مرز واقعیت و خیال می‌گذرد. دیگر شخصیت‌های این فیلم مانند زن لکاته یا پیرمرد خنزرپنزری اطرافیان جوان آپاراتچی را تشکیل می‌دهند. فیلم روئیز مانند بوف کور هدایت ویژگی‌های شخصیت پریشان، خیال‌پرداز و اسکیزوفرنی روحی راوی را به همراه احساس بیهودگی، دلهره تنهایی، از خود بیگانگی و پریشانی و... به خوبی نمایش می‌دهد.

رائول روئیز در خصوص فیلمش گفته ‌است: بوف کور من تجربه‌ای شخصی است و نه اقتباسی از اثر صادق هدایت. برخورد آزادانه با اثر هدایت به من اجازه داده فیلمی بسازم که از فضای ابهام‌آلود اثر نویسنده ایرانی بیرون و به دنیای سینمای من وارد شده است. این فیلم اثری از تبعیدیان و برای پناهندگان است.

دشواری‌ها

گاهی سنگینی متن و استقلال بیش از حدش، چنین دشواری ای را رقم می‌زند. گاهی فشار از بیرون سد بزرگی برای پردازش آزادانه یک متن خواهد بود. گاهی نیز ناتوانی هنرمند دوم است که از انجام آن بازمی‌ماند. به هر تقدیر هم "بوف کور" و هم "سه قطره خون" سنگین هستند چون سوررئالیسم مکتبی درونی و پردازش آن در قالبی عینی تقریبا ناممکن هست؛ مگر مسیر مستقلی را به دنبال داشته باشد که در حال حاضر این اتفاق نیفتاده است. دوم اینکه عده‌ای هستند که با تعصب هدایت مساله‌یشان هست و نمی‌گذارند هیچکسی به راحتی بخواهد متن‌هایش را دگرگون کند و این ترس را تلقین کرده‌اند که هیچکس به سراغش نرود که اگر برود علیه‌اش موضع‌گیری تندی خواهد شد. یعنی ناخواسته این فشار نوعی خودممیزی است و مانع از خلاقیت تام و موثر خواهد بود، چون در تاثر از متن، یک فاصله و گسست و شاید هم گسلی پدیدار خواهد شد. این حرکت زلزله‌وار هست و به دنبالش پس لرزه‌هایی خواهد داشت و هیچ ذهنی آماده خلق نخواهد بود مگر از این بحران روحی گذر کرده باشد.

سوم آنکه ناصر حسینی مهر در کنار خسرو حکیم رابط توانست با دراماتورژی "اتاق 6" آنتون چخوف و "ویتسک" بوخنر دو کار تامل برانگیزی را به صحنه بیاورد. حتی او از برداشت و دراماتورژی هاینر مولر آلمانی از "هملت" شکسپیر نیز به اجرایی نسبتا موفق از "هاهملت" می‌رسد اما در حال حاضر، نه حکیم رابط را در کنارش دارد و نه یک نمایشنامه‌نویس، به طور مستقل مانند مولر، این متن را دراماتورژی کرده است؛ بنابراین خودش در اجرا زمانی می‌تواند موفق باشد که این نفر دوم یا دراماتورژ را در کنار خودش داشته باشد. به هر روی، او نمایشنامه‌نویس نیست و دستکم مثالی مستقل برای این عنوان ندارد و در این قلمرو اگر هم دست به تجربه زده است، اما پیامدش مثبت نیست و دستکم دچار دست‌اندازهای بزرگی است که مانع از روایت حقیقت محض در این بلندپروازی خواهد شد. به هر روی ناصر حسینی مهر جسور است و در اجرا هیچ‌گاه کم نمی‌آورد اما بر خلاف انتظار، نمایش "بوف کور"، مثال روشنی است که او دچار خطا شده است.

بخشی از این خطا به عدم پردازش صحیح متن در اجرا می‌رسد. پیش از آن هم باید گفت که "بوف کور" به اندازه خود سهمگین است و "سه قطره خون" نیز بنابر درک لازمش سترگ می‌نماید و این تلفیق چندان اصولی و منطقی نیست چون هر کدام به اندازه کافی نیازمند توجه و تمرکزند که بشود از آنها نموداری عینی برای اجرا پیدا کرد. بنابراین خود این تلفیق هم ناممکن می‌نماید و ایجاز دربرگیرندگی دو متن که خودشان به اندازه لازم مچاله و موجز شده‌اند، راه به جایی نخواهد برد مگر هر کدام به شکل مستقل در اختیار گروه اجرایی واقع می‌شدند.

به هر تقدیر سوررئالیسم و اکسپرسیونیسم، هر دو از مکاتب ذهنیت‌گرا هستند اما هر دو با همه هم‌ریشگی‌ها بسیار از هم دور هستند، چون کارکرد هر دو متفاوت است و سوررئالیسم به آن رویاگونه بودنش می‌نازد و جزیی فرار و سیال از وجود آدمی است اما انگار اکسپرسیونیسم به عمد ما را دچار توهم می‌گرداند و این دو حال و حالت متفاوتی دارند و در نگره موجود فضا در هر دو عنصر متفاوت و دور از همی خواهند بود. سوررئالیسم "بوف کور" و "سه قطره خون" ما را به چالش در تعبیرات و تفاسیر و تاویلات متعدد و شاید دور از هم سوق می‌دهد و این مسیری است که در چالش با اشخاص متفاوت و گوناگون پیدا خواهد شد. اما پردازش اکسپرسیونیستی، از آن جا که وجوه اجتماعی و طغیان‌گرایانه را تشدید می‌گرداند چنانچه خاستگاه این مکتب همسویی در مخالفت با جنگ جهانی اول و پیامدهای حاصل از آن هست اما در این "بوف کور،" حسینی مهر جامعه ایرانی را نسبت به چه چیزهایی حساس می‌کند؟ با آنکه در آن سعی شده که از آن بافتار اجتماعی نیز تقریبا اثر تهی شود و اگر هم هست در حد اشارهای است که آن هم فقط در پایان در نشانگان زن، قصاب، هنرمند و لاشه حیوان آویز بر سقف عیان می‌شود و این نشانگانی نیست که از ابتدا تا پایان ما را به چالش بخواند. یعنی هماهنگی لازم در بهره‌مندی از این نشانگان موثر برای ایجاد فضا و القای درک شهودی یافت نمی‌شود. اینها فقط مقطعی از کار هستند و انگار که جدا افتاده از هم می‌نماید چون بیشتر اجرا درگیر با جنون رفتاری آدم‌های نمایش هست بی‌آنکه بدانیم چرا باید عینیت "بوف کور" و "سه قطره خون" فقط باید جنون باشد مگر هدایت مجنون بوده است؟ یا برخورد بنیادین و جوهره کارش چنین چیزی را تداعی می‌بخشد؟ در حالی که به شکل پدیدارشناسانه میدانیم که هدایت در جنون آدم‌ها نیز به دنبال بازتاب چیز دیگری است.

بوف کور

عدم خیزش

ما حتی نسبت به "هاهملت" (کار حسینی مهر، در تالار چهارسو، 1389) که یکی از موفق‌ترین برداشت‌ها در قالب اکسپرسیونیست هست، این بار با خیزش و تحرکی مواجه نمی‌شویم؛ یعنی از روح هیجانی اجرا خبری نیست و همه چیز باید با سکون و سکوت بگذرد که در یک متد و شیوه دیگر مثلا ابزورد چنین چیزی عادی است، اما الان ما سردرگم می‌مانیم و البته این سردرگمی فقط به لحاظ نپرداختن به ماهیت اکسپرسیونیسم نیست، بلکه اگر خارج از این پیش فرض نیز، ما به دنبال یک اجرای در خور باشیم؛ باز با این ضرباهنگ دچار سردرگمی خواهیم شد و اصطلاحا ریتم افتادگی اثر نمایشی بارها تکرار می‌شود و ما در کل قانع نمی‌شویم و رضایت خاطر نداریم از اینکه باید چنین برداشتی را به نفع تئاتر بدانیم. هر چند که زحمت ناصر حسینی مهر ستودنی باشد. به هر حال او فقط زحمت بسیار کشیده است و لحظات نابی هم دارد مثل آن اسبی که بسته به گاری در سکوت و سکون فقط دارد نشخوار می‌کند و این اسب نشخوارگر دیگر جلوه‌ای از بازی و تئاتر نیست انگار در واقعیت است که این اسب و گاری را می‌بینیم و حذف بازیگر تبلور اتفاق ناب تئاتری است اما راوی چندان گویای مطلبی نیست و به لحاظ زیبایی‌شناسی هم در شرایط و روال درستی قرار نمی‌گیرد که موثر باشد و از آن هنری بترواد. یعنی بخش عمده‌ای از کار به دنبال ارائه تاثیر برنیامده است. قصاب هم حضور منفعل دارد با آنکه مسیر زندگی راوی را تغییر می‌دهد و چاقو و مرگ را در دستهایش می‌گذارد که از زن اثیری رسیده به مرزهای لکاتگی، یک جسد مثله شده بسازد. این تلاش در حد یک رجاله‌ای نیست که نوک تیز پیکان هدایت به سویش تیز شده است. یعنی نقد هدایت بسیار تندتر است و بدبینی‌اش هم به زنان در "سه قطره خون" آنقدر تند است که باید تندتر از اینها این جنگ و خشونت در صحنه تدارک دیده شود چنانچه برای مثال در تئاتر شقاوت آنتونن آرتو می‌بینیم یا آنچه شقی‌تر از او مارتین مک‌دونا در متنهایش جاری کرده است که خشونت بسیار است. در "بوف کور" نیز وقتی هنرمند دست به سلاح می‌برد و عشق را می‌کشد بنابراین باید خشونت به غایتی از جلوه‌گری‌اش رسیده باشد وگرنه که چنین نمی‌شد و حتی تصورش نیز بسیار خطرناک می‌نماید.

از اینجا رانده و از آنجا مانده

حسینی مهر از سوررئالیسم رانده و از اکسپرسیونیست مانده است و در این سرگردانی و سردرگمی رشته افکارش نیز چون حلقه مفقوده می‌نماید و ما را نیز دعوت به اتفاق ناب و خوشایندی نمی‌گرداند اما انتظار داریم که دستکم حال و هوای "بوف کور" و داستان "سه قطره خون" تداعی شود اما این هم ناقص می‌ماند چون از آن پیچیدگی‌ها به پیچیدگی‌های اجرا می‌رسیم و این گنگ نمایی دیگر لازمه یک اجرای موثر نیست. در حالی که ایهام می‌توانست در القای استعاره‌ها ما را به جهاتی خیال انگیزتر همچون دو متن هدایت سوق دهد و بازهم علاوه شود بر ما، درکی راستین از آنچه ادبیات نام گرفته است و نزدیک‌تر است به متن و فلسفه و اما تئاتر به دنبال تفهیم ادبیات و فلسفه است و باید که چنین شود وگرنه ضرورتی به اجرایش نمی‌بود.

 

منابع:

رمزگشایی از "سه قطره خون"، یونس یونسیان، سایت فرارو

صادق هدایت، بوف کور، سه قطره خون، سوررئالیسم، اکسپرسیونیسم، و رائول روئیز؛ ویکی پدیا

گفتگو با ناصرحسینی مهر، اکسپرسیونیسم در تئاتر، روزنامه فرهیختگان