سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "کابوس حضرت اشرف" درباره یک شخصیت سیاسی پیچیده و چندوجهی است که تاریخ زندگی او به نوعی روایتی دسته اول از زمانه و کشورش هم هست. مهمترین نکته در بازنمایی یک زندگی سیاسی همین است. مستحیل شدن زندگی خصوصی در تاریخ یک ملت و تقلیل تاریخ یک ملت در خصوصیات شخصی کنش‌گران سیاسی. اینجاست که زندگی سیاستمدار همچون رؤیایی جذاب می‌شود، که از روند زندگی روزمره فاصله می‌گیرد. اما این رؤیا -دست کم از منظر تجربه بشری درباب قدرت و مصائبِ آن- اغلب سرانجامی کابوس گونه دارد. خاصه در مناطق توسعه نیافته و ممالکی استبدادی که فاصله سیاست و امیال شخصی، خوددار بودن و بی‌پروا بودن از قواعد بازی به دور است و غیر قابل پیش‌بینی بودن و کوتاه مدتی شرایط ثبات، شخصیتی چندلایه و منعطف می‌طلبد. زندگی سیاستمدار در چنین زمینه پیچیده و شکننده‌ای به طور طبیعی از حد و مرزهای زندگی روزمره آدم‌های متوسط و معمولی جداست. اینگونه است که سیاست پیشه بودن، آن هم به قد تمام عمر، ذهنی باهوش و زوال ناپذیر، زیستنی از قضا سالم و معطوف به قدرت و ریاضت روحی گریزناپذیری می‌طلبد.

"کابوس حضرت اشرف" درباره قوام است. مردی که از اوج دوران ناصری تا پاگیری حکومت پهلوی دوم در نزدیکترین و مؤثرترین قلمرو تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی کشور فعال بود. مردی که به تمام معنا در سیاست هضم بود و همانطور که نمایش در پرده‌ای کنایی نمایش می‌دهد، اعمال در ظاهر غیر سیاسی‌اش هم – مثل کشت چای- برایش یکسره کنشی سیاسی بوده است.

حسین پاکدل نویسنده و کارگردان "کابوس حضرت اشرف" برای فشرده کردن و در عین حال نمایشی کردن این زندگی و همچنین ایجاد رویکردی در نگاه به تاریخ، درام و فرم اجرایی خود را بر اصل کابوس منطبق کرده است. کابوس زمان را در هم می‌آشوبد، شوم و نامطمئن است و میان بودن و نبودن معلق است. کابوس از یک سو زندگی قوام را روایت می‌کند و این روایت جدای از روایت تاریخ نیست. کابوس و تعبیر آن بیشتر از آنکه رمزگشای زندگی قوام و ایران باشد، معنای آن را می‌سازد.

در اجرا هم پاکدل این اصل کابوس را به بدنه نمایش منتقل کرده است. کابوس اصلی است که بر صحنه، شخصیت‌ها و  شمایلی که از آنها ساخته می‌شود حاکم است و آنچه اینجا مهم است رویارویی با شمایل اشخاص بازی است و نه واقعیت آنها. نمایش در پی بازنمایی واقعیت یا حتی واقع‌نمایی روایت خود از زندگی قوام یا تاریخ نیست. اتفاقاً "کابوس حضرت اشرف" از واقعیت در گذشته است؛ چرا که دیگر واقعیت این زندگی حتی برای خود قوامِ محتضرِ نمایش در دسترس نیست چه رسد به مؤلف و تماشاگر نمایش. آنچه قابل جستجوست قضاوت‌ها درباره این زندگی و انحراف و اخلال در آن قضاوت‌هاست. جسارت قضاوت نه در احکام کلی در باب رویدادها و آدم‌ها، بلکه در این مسئله نهفته است که نمایش قضاوت را جستجو می‌کند. حکم اینجا از آنِ هیچ‌کس نیست، حتی مخاطب. آنچه مهم است جستجوی قضاوت است چرا که جستجوی قضاوت در باب اعمال یک سیاست‌مدار مواجه‌های با تاریخ را میسر می‌کند که بیشتر از روایتی گذرا، رویکردی انتقادی را موجب می‌شود، رویکردی که تنها راه نگرش معاصر به تاریخ و شخصیت‌های مبهم و چند وجهی آن است.

اجرای یک نمایش بر اساس اصلی کمتر منطقی و دور از دسترس همچون رؤیا یا کابوس می‌تواند نوعی آشفتگی و گریز از منطق را سبب شود که اغلب پل‌های ارتباطی مخاطب را با اجرا قطع می‌کند و منطق نمایش را تبدیل به منطقی قابل فهم و پیگیری برای تماشاگر نمی‌گرداند. "کابوس حضرت اشرف" درست در برابر چنین منطق‌گریزیِ خطرناکی به رؤیا و کابوس منطق می‌بخشد. قراردادهایی را با تماشاگر در میان می‌گذارد که خالق‌اش خود نمایش است. جابجایی‌ها، تغییرات صحنه، بازی در بازی‌ها، رفت و برگشت‌های زمانی و... همه نه بر اساس مفروضات پیشینی بلکه بر اساس تعریف‌ها و قراردادهایی شکل می‌گیرد که خود این نمایش برای مخاطب ایجاد می‌کند و در یک تفاهم دوجانبه و منطق پذیر، این قراردادها و نشانه‌های حاصل از آن را پیش می‌برد. مسئله این است که نمایش حتی در خصوص تعبیر رؤیا برای خود منطق و استدلالی درونی ایجاد می‌کند و فرم در توجیهی منطقی و عقلانی ریشه می‌گیرد.

"کابوس حضرت اشرف" را در عین نگرش مدرن و محوریت دیالوگ می‌توان -با واسطه‌ای تاریخی و تحولی زیباشناختی- وام‌دار نمایشواره‌های ایرانی دانست، اما نه به طور محض، خالص و بدوی. این وام‌گیری پس از  تطوری که این نمایش­‌ها در قالب­‌های جدید روایی و دراماتیک در آثار بیضایی و ادامه‌دهندگان راه او پیدا کرده بود معنا می­‌شود. به همین دلیل این نمایش را نمی‌توان نمایشی وام گرفته از تکنیک‌های نمایشواره‌های ایرانی دانست، اما می‌توان آشکارا در آن مایه‌های تغییر شکل یافته و اومانیستی این نمایش‌ها را دید. به طوری که کارکردشان در این نمایش خاص مهم است، نه تکنیکی که در بهترین حالت تنها ارزشی موزه‌ای دارد.

اجرای "کابوس حضرت اشرف" علاوه بر دکور بیانگرایانه و در عین حال نمادین خود، در بازیگری هم دارای دقت و تنوع جالب توجهی است. علاوه بر بازی تکنیکی و کنترل شده حمیدرضا نعیمی در نقش حضرت اشرف می‌توان بازی محمد صادق ملک، امیرکاوه آهنین‌جان و سوده شرحی را از اجراهای شاخص و کم نقص نمایش دانست که به سبک نمایش افزوده شده‌اند و گویی بیشتر از همه هویت متن و سبک اجرا را در بیانگری و نمادگرایی قراردادی به بازی‌های خود آورده‌اند. در کنار اینها نمی‌توان از احیای کوروش تهامی روی صحنه در نقش سید ضیاء، چشم‌پوشی کرد. حضوری که در مقابل قوام با بازی نعیمی جنسی پایاپای از بازیگری را نشان می‌دهند. هر اندازه که بازی ملک، آهنین جان، شرحی و بهنام شرفی و آرش فلاحت‌پیشه برون‌گرایانه است، بازی نعیمی و تهامی بنا به شخصیت و مواجه‌های که با هم دارند همچون مهره‌های شطرنج خوددار و کنترل شده است و این در کنار هم با توجه به موقعیت‌ها و تغییراتی که در فضای صحنه‌ها ایجاد می‌شود نمایش را سرگرم‌کننده و خوش ریتم می‌کند به نحوی که مضامین دشوار و رویکرد جدی و البته تلخ آن به تاریخ، باورپذیر و قابل فهم می‌گردد.  

عکس ها : شراره سامعی