سرویس تئاتر هنرآنلاین: "دو به دل" در نگاه اول بنابر طراحی صحنه ویژه‌اش بسیار چشم‌نواز است. یک ساختمان که با داربست و ارائه بلندای آن به چشم می‌آید و اینکه در این ساختمان مسائل آپارتمان‌نشینی و شهرنشینی مطرح می‌شود که بچه عوض شدن در زایشگاه یکی از این موارد است که بارها شاید برای برخی در شهرهای مختلف جهان اتفاق افتاده باشد. البته این مساله را برای برخی خیلی زودتر از آنکه فکرش را بکنیم، می‌شود حل و فصل کرد اما به هر روی، چنین چیزی مساله است و برای خیلی‌ها دردسرساز شده است.

این بلندای داربست هم چشم‌نواز است و هم رفت و آمد در آن فراز و نشیب شکلی ایجاد می‌کند که ضمن استقرار ضرباهنگ در اجرای نمایش، فضای سیالی هم ایجاد می‌کند. همچنین در ایجاد تنوع میزانسن بسیار تاثیرگذار است و از آن مواردی است که خیلی کمتر کارگردان‌ها به سراغش می‌روند و اگر هم بروند شاید چندان منطقی به نظر نرسد اما در اینجا ساختمان و روابط خانوادگی و همسایگی چنین امری را ممکن و منطقی می‌گرداند. ما هم باور می‌کنیم که در آن چنین چیزهایی رویداد روزمره تلقی شود.

اما این بچه عوضی که یک احتمال قریب‌الوقوع است، مبدل به جریان عصبی و افسردگی شدید افراد این خانواده سنتی می‌شود که هنوز به جریان شهرنشینی و اخلاق آپارتمان‌نشینی خوی نگرفته است. این دو به شک بودن را زینب خواهر سید ابراهیم ایجاد می‌کند که این مرد هم بی‌سواد و مذهبی است و چندان از نیروی فکر منطقی و استدلالی برخوردار نیست و بیشتر تابع تلقینات و گفته‌های این و آن است و اصطلاحا گوش به دهان همگان است الا خود. بنابراین او که دلش نمی‌خواهد صاحب اولاد یکی دیگر باشد، کم کم شک‌اش بیشتر و بیشتر می‌شود.

سامان پهلوان درک درستی از متن جلیل امیری دارد چون که می‌خواهد از آن روشنگری کند و در این تقابل جهل و دانایی بر میان‌مایگی برخی هم تاکید کند که می‌خواهند همه چیز را درست کنند اما چون نمی‌دانند یا خوب نمی‌دانند بیشتر تخریب می‌کنند. این کارگردان جوان به درستی دریافته که باید همه بازیگران را به سوی طبیعی شدن بکشاند و هرچه این اتفاق از سوی بازیگران پذیرنده‌تر بوده، نتیجه هم خوشایندتر است. البته برخی مثل امیر کارگران که نقش آقای کمالی را بازی می‌کند خیلی دچار اغراق است که بازی‌اش کمدی جلوه کند اما نمایش بیشتر بر جلوه‌های طنز تلخ و گزنده تاکید دارد و نه کمدی شدن صرف، برای همین بازی‌اش بیرون از قاعده مرسوم است و ای کاش همه به جوشش کلمات اتکاء می‌کردند که بخش عمده‌ای از بازی‌ها این طور هست و این رمز موفقیت کار است چون این موقعیت و طنزش باورپذیر و تاثیرگذار است. البته روان‌شناسی اجتماعی نیز در این باورپذیری نقش موثری دارد. داشتن لهجه جیرفتی یا کرمانی، پوشیدن لباس‌ها و چادرهایی که در این بافت شهری هنوز هم مورد استفاده قرار می‌گیرد، باورهای عمومی و خرافات و امثالهم، هم در این ماجراجویی‌ها و دو به دل شدن‌ها نقش دارد و ما به قاعده همین باورهاست که پیوسته احساس خطر می‌کنیم از اینکه یک زندگی از روال عادی‌اش ساقط شود و همه اینها به دلیل بدگمانی درباره یک بچه عوضی است که شاید هم اصلا این طور نباشد.

ساختمان نظام مدرنیته و شهرنشینی نوین را تداعی می‌بخشد و البته این داربست‌ها بهترین حالت ممکن را به آن می‌بخشند و طنز هم می‌شود. در مورد ارائه فضای کتابفروشی به نظر می‌رسد، به کمک یک داربست سیال چنین چیزی را می‌توان ممکن ساخت و جلوه بهتری را به صحنه آورد. این تغییرات به کلیت اثر که تا اینجا هم جلوه درستی یافته، بیشتر کمک می‌کند که یک فضای قابل لمس‌تری را تماشاگران تجربه کنند. به هر تقدیر نمایش اتکایش به نوعی مینی‌مالیسم در اجرا و بازی‌ها و حتی متن است و این خود دلیلی است که المان‌ها و نشانگان اجرا به اشاره‌ای هر چند کوچک و حداقلی ما را متوجه نکات بارزی گردانند و طراحی صحنه هم چنین قابلیتی را دارد که اجرا را پر رنگ‌تر کند. ما در تئاتر به دنبال چنین لحظات نابی هستیم که "دو به دل" هم تا حد زیادی در این مسیر مکاشفه‌گر بوده است و البته هنوز هم جا دارد که زیباتر باشد و به مرز یک اثر ماندگار پا بگذارد.

"دو به دل" از جیرفت می‌تواند چون اثری درخشان ما را همچنان متوجه اهمیت رئالیسم گرداند که سبکی است برای مطرح شدن مسائل فردی و اجتماعی که کشور هم برای پا نهادن به پیشرفت‌های احتمالی باید که به چنین تئاتری اهمیت بدهد. چنانچه اصغر فرهادی در سینمای ایران با تاکید بر چنین سبک و سیاقی جهانی شده است. تئاتر هم باید در این راه گام‌های محکم‌تری را بردارد.