سرویس تئاتر هنرآنلاین: "مستاجر" نمایشی درباره رسیدن به مرزهای جنون و خودکشی است. در آن دیگر آزاری تا غایت خود پیش برده می‌شود که دیگران اقدام به خودکشی کنند و این موضوع حاد و بحرانی در روابط همسایگان یک مجتمع مسکونی اتفاق می‌افتد. آن هم در دل اروپا که باید مهد آزادی و عدالت باشد اما در اینجا هیچ یک از این دو یا وجود ندارد و اگر هم هست مورد استفاده واقع نشده است.

نمایش "مستاجر" (برگرفته از رمان مستاجر نوشته رولان توپور فرانسوی) با ورود یک مرد جوان، به نام ترلکوفسکی (مرتضی اسماعیل کاشی) به آپارتمان نُقلی‌اش در یک مجتمع آغاز می‌شود. این خانه متعلق به مستاجر قبلی است که یک زن به نام سیمون شول است که پیش از آمدن این مرد خودکشی کرده است. او با صورت از پنجره خود را به حیاط خلوت مجتمع پرت کرده و بعد از چند روز درد کشیدن در بیمارستان مرده است.

"مستاجر" نمایشی است که زمینه اولیه‌اش رئالیسم است اما مدام دچار سورئالیسم می‌شود چون لبریز از رویاها و کابوس‌های مردی است که تحت فشار و آزار و اذیت دیگران است که هر یک به عنوانی حضورشان آزاردهنده است. درگیری مرد با خود، ریشه در دیگر آزاری‌های به هم پیوسته دارد. انگار همه گوش به فرمان صاحبخانه (رحیم نوروزی) هستند که مدام در دسیسه‌های دقیقی وارد بازی شوند و این مرد غریبه را دچار بحران و جنون کنند و پیامد چنین ماجرا‌جویی‌هایی همانا خودکشی خواهد بود.

مرد بی‌آنکه بخواهد یا بداند دچار هم‌نشینی ذهنی با سیمون می‌شود. او بی‌آنکه بخواهد یا بداند این دگردیسی را تا همان جنون دنبال می‌کند و انگار طرح و دسیسه صاحب خانه برای همگان قابلیت بالایی دارد که تحت تاثیرش واقع شوند. این آزارها از حضور دو جوان در خانه‌اش برای نوشیدن آبجو آغاز می‌شود که ابتدا زن صاحبخانه را به آنجا می‌کشاند. بعد مرد صاحبخانه برایش خط و نشان می‌کشد که مانع از خواب و استراحت جماعت این مجتمع نشود وگرنه از آنجا اخراج خواهد شد. مرد مجبور است که پیروی کند وگرنه این فشارها بیشتر خواهد شد. اما این بازی است و خودش هم رفته رفته متوجه‌اش می‌شود. مدام برای سیمون نامه می‌آید و سیگار می‌آورند که اینها کدهایی ذهنی برای ورود به همان جهان ویران شده است.

مرد می‌خواهد مقابله کند اما توانش را ندارد و اگر هم دارد به قاعده درست وارد بازی نمی‌شود و انگار همان همانندسازی‌اش با سیمون است که مسیر فاجعه را می‌گشاید وگرنه او در همان اتفاق دزدی که چمدانش را برده‌اند می‌توانست پلیس را در جریان بگذارد و گره از ماجرا بگشاید. اما صاحب‌خانه تهدیدش می‌کند که چون خارجی است، این راپورت دادنش به ضررش می‌انجامد. اما این هم دروغی بیش نیست که بخواهند بازی را به نفع خود تمام کنند و تمام هم می‌شود. چون یک بار فرار می‌کند و در فرود از پله‌ها پایش آسیب می‌بیند. بار دوم نیز مجبور است که درست مثل سیمون با صورت بر کف حیاط خلوت فرو آید و باقی قضایا انگار عین به عین اتفاق بیفتد.

این برهم ریختگی با زنی که دختر معلول دارد، با تصاویر مربوط به سیمون با آن صورت باندپیچی شده، با زن حامله و نوزادی که در دستشویی به دنیا می‌آید و دو شیشه‌بُر ادامه یافته است. استفراغ کردن زنی که دختر معلول دارد این قضایا را تشدید می‌کند. در زدن‌های وقت و بی‌وقت خواب و خوراک را از مرد می‌گیرند و این به ناچار باید بگریزد اما هیچ راه فراری نیست چون دیگران نمی‌گذارند و باید که خودش را تمام کند. مقاومت مرد نیز بیهوده است و این بطالت تحمیلی جریانی عصبی در مدار بسته است که ماکسیمم این شکنجه‌ها نیز عملی جز خودکشی نخواهد بود.

در نمایش "مستاجر" مردی می‌آید که گویا رقصنده است و می‌خواهد باعث آرامش و قرار مرد باشد و او را مجاب کند که برای رهایی از اینجا فرار کند. ماهیت این مرد مجهول می‌ماند در حالی که باید صریح‌تر درباره‌اش کدگذاری شود که این یک مرد راستین و از دنیای همین مجتمع است و یا اینکه این مرد تصور مرد تحت شکنجه است و یا آن نیمه مردانه است که به یاری وجه زنانه (آنیما) آمده است و در این تلاطم روحی به دنبال گشایندگی دردهاست و نمی‌خواهد خودکشی عارضه‌ای شود که دیگران در آزارهای‌شان به فرمانده‌ای مرد صاحب‌خانه هماهنگ شده‌اند.

اجرا متکی بر نشانگان غیر واقع‌گراست چون با دو سطح شیب‌دار رفت و آمد از جلو به آپارتمان مرد ممکن می‌شود که یکی راه پله از ورودی و دومی ورود از حیاط پشتی است که البته هر دو را از روبرو می‌بینیم. کمی این ابعاد و اشکال غیر واقعی ما را دچار تردید می‌کند که این نمایش است یا یک رویا است. به هر تقدیر مستاجر نیازمند المان‌های مشخص‌تر است و در تلفیق رئالیسم و سورئالیسم همان بهتر که زمینه‌ساز عناصر بصری همان رئالیسم باشد و بعد در آن بنابر کابوس‌های مرد، سورئالیسم هم اتفاق بیفتد. این مسیر تاثیرگذارتر است، تا از ابتدا با نشانگی غیر واقعی بخواهیم اتفاقات واقعی را ایجاد کنیم. در اینجا تلاطمات درونی است که برهم ریزاننده درون مرد است. بنابراین بستر کار همان واقع‌گرایی باید باشد که نیست. منظورم در ارائه طراحی صحنه است و این هم نقطه ضعفی است که دامنه بقا و باور اثر را کمرنگ‌تر می‌سازد. نتیجه آنکه با همه زحمات گروه، اثر در حد یک کار جذاب باقی می‌ماند بی‌آنکه بخواهد ما را در جریان روال فکری و فلسفی آن قرار دهد.