سرویس تئاتر هنرآنلاین: "نمایش خون، خور، ملمداس" باید درباره جهان اساطیر باشد که هست اما رنج عظیمی می‌برد در فقدان دگردیسی آیین به جهان نمایش به همین دلیل ساده بسیار گنگ و نامفهوم می‌ماند و از تاثیر بر ذهن و روان مخاطب عاجز است در حالی که می‌تواند تاثیرگذار باشد چون جهان آیین و اساطیر همواره جذاب و جادویی است و علیرضا داوری می‌تواند در یک نمایش تاثیرگذار شهودی حیرت ساز باشد.

ما متاسفانه از این شگفتی دور می‌مانیم چون داده‌پردازی‌ها یا مسیر اشتباهی را می‌گذراند یا اینکه شیوه اجرایی الکن است و نمی‌تواند آن حال و هوای قدیمی را در روزگار ما به خوانشی تامل برانگیز تبدیل سازد.

اگر بگوییم مساله اصلی خیانت است که از همان آغاز با تکرار روبرو می‌شویم و البته این تکرار به ضرر اجراست چون این روزها همه جا بساط خیانت پهن است انگار هیچ سوژه دیگری در دنیا نیست. اما باید چیز دیگری باشد که در اجرا مستتر است. در حالی که کار تئاتر هم به برملا ساختن همه چیز از سطح تا زیر لایه‌ها خلاصه می‌شود. در این نمایش که عنوانش هم گویای فضای چندگانه‌ای است و البته ساختار روایی کار هم پیچیده می‌نماید که بیانگر فضایی رازآمیز است اما در چند و چون آن، که دقیق می‌شویم بسیاری از این رمزگان در دل و ذهن خالق اثر باقی مانده و در متن و اجرا لحاظ نشده و اگر هم هست پنهان است و از این سو نیز کدگذاری‌های لازم برای ورود به زیر لایه‌ها تعبیه نشده است و این همان عامل بنیادین برای عدم اتصال به آن واقعیت‌های تلخ و حقایق راستین بشری (در بوم زیست هرمزگان) شده است.

نمایش از رودرویی یک زن و شوهر شروع می‌شود که خانواده همواره بزنگاه و موقعیت اصلی آثار علیرضا داوری بوده است که در آمیختگی با باورها و آیین‌ها شکل و جلوه زیبا و تماشایی به خود می‌گیرد. الان هم در همین نمایش "پنجگاه خون، خور، ملمداس" در ظاهر به دلیل استفاده کارآمد از طراحی صحنه، لباس و نور این زیبایی و استتیک لحاظ شد است و این عاملی است که حتی ضرباهنگ درست به کار تزریق شود و هیچ چیز دور از انتظار و تحمل‌ناپذیر به شمار نیاید اما نمایش لحظه‌ای به پایان می‌رسد که تماشاگر تشنه دانستن است. انگار به بازی گرفته شده است و انتظار ندارد در درک مطلب ناکام بماند. داده‌ها کافی نیست و داده‌پردازی سیر و سلوک کاملی را پیش روی مخاطب قرار نمی‌دهد. تئاتر شهودی است و باید که کشفی اتفاق بیفتد. بخش عمده‌ای از کار به روایت‌های چندگانه و درست و غلط راویان ماجرا برمی‌گردد. دو مرد و یک زن که همسر ماهیگیر است، می‌تواند برای‌مان ماهیت معلومی داشته باشند. البته مرد فاسق می‌تواند از جهان دیگر یا جنس دیگری از آفریدگان خلقت باشد اما باز هم چندان معلوم نیست. اما دو زن دیگر ماهیتی مجهول دارند و این فضا را جعلی و گنگ می‌کند و ما را با مصادیق درست معرفت‌شناسانه مواجه نمی‌کند و دیگر از آن رنگ و لعاب کهن الگویانه خبری هم نیست. اگر هم هست در لفافه است و ما را به روشنگری وانمی‌دارد. اما چشم انتظاریم که آگاه شویم و وجد و حالی ما را به بیرون از تالار قشقایی بفرستد. آنچه قرار است بین ما اتفاق بیفتد عقیم می‌ماند. انگار زبان الکن است. انگار چیزهایی در این بین کم است. انگار هنوز نویسنده متن را به طور کامل ننوشته و انگار کارگردان هنوز نمی‌داند که بخش عمده‌ای از اجرایش را در جایی ترک کرده است. ما در کل اذیت می‌شویم چون می‌دانیم کار بسیار ارزشمند است اما نمی‌دانیم چرا به درستی به ما ارائه نشده است. ما درباره چیستی کار دچار اشکال می‌شویم. نمی‌فهمیمش و با تردید در آن جستجو می‌کنیم. شاید ایراد در تمام آن روایت‌های زیادی است که فرصت عمل و رویداد را از کار می‌زداید. ما نیازمند درنگ و تامل هستیم اما نسبت به چه؟!

آیین دقیقا پرفورمنس و اجراست که در اینجا فقط اشاره به چاقو خوردن مرد در قایق می‌شود که در کنار خور خونش باید ریخته شود اما ابعاد گسترده این آیین و ربطش به ماهیت آن زن و شوهر معلوم نیست. در ضمن در پیچ و تاب این روایت‌های چندگانه تماشاگر سرگردان می‌ماند. باید که در متن و اجرا بازنگری شود، باید که داده‌ها بیشتر و ساز و کار اجرا مبتنی بر آیین و عمل باشد و باید که... ما در گستره معنا بی‌معنا می‌مانیم و مجهولات دامن می‌زند بر مجعولاتی که به کار کمکی نمی‌کند.