سرویس تئاتر هنرآنلاین: در برخورد اولیه نام "آیس‌لند" ناخودآگاه سرزمینی یخ‌زده و عاری از کرامت‌های انسانی را به ذهن متبادر می‌کند، سرزمینی که گویی هیچ نشانی از عشق و عاطفه در آن نیست. نمایشنامه "نیکلاس بیلون" درباره همین برهوت انسانی است. برهوتی که در آن تنها حرف اول و آخر را می‌زند. این متن زیبا با کارگردانی هوشمندانه آیدا کیخایی و بازی خوب نقش‌آفرینانش این روزها همزمان با سی و پنجمین جشنواره تئاتر فجر و در بخش به علاوه فجر در تئاتر باران در حال اجراست. به همین بهانه با این گروه اجرایی به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

خانم کیخایی، نیکولاس بیلون نویسنده نمایشنامه "آیس‌لند" در ایران شناخته شده نیست و شاید متن نخستین متنی باشد که به سبب اجرای شما در ایران ترجمه و اجرا می‌شود. چرا ریسک اجرای این متن را پذیرفتید و آن را به روی صحنه بردید؟ آیا ایمان داشتید که اجرای این متن موفق می‌شود؟

آیدا کیخایی: نمی‌شود در ایران به هیچ چیز مطمئن بود. به خاطر دارم خبرنگار فرانسویی در مورد کشور ما می‌گفت در ایران همه روز به روز زندگی می‌کنند و برای هیچ چیزشان نمی‌توانند پیشاپیش برنامه‌ریزی کنند و به ممکن‌بودن آن مطمئن باشند. بنابراین نمی‌توانم بگویم که به موفقیت اجرای "آیس‌لند" ایمان داشتم. باید بگویم حتی در مورد نمایش‌نامه "یک دقیقه سکوت" که همیشه به ممکن‌‌بودن اجرای آن اطمینان داشتم چند ماه پیش پس از پاسخ منفی شورای نظارت اطمینان‌م را درباره‌ ممکن‌بودن اجرای آن از دست دادم. البته این عدم اطمینان فقط از طرف شورای نظارت نیست حتی از استقبال کاری توسط مخاطبان هم نمی‌توان مطمئن بود. ناگزیر باید بی‌واهمه از این‌که چه خواهد شد به کاری که اعتقاد داریم بپردازیم.

در مورد این‌که اجرای متن "آیس‌لند" ریسک بود یا نه نمی‌دانم، زیرا به آن فکر نکردم و این اثر را به خاطر علاقه‌ خودم و کیفیتی که داشت کار کردم. دوست داشتم مخاطب ایرانی هم آن را ببیند. از سوی دیگر برایم بسیار اهمیت داشت که مخاطب ایرانی با یکی از نویسندگان خوب کانادا آشنا شود. کما این‌که وقتی ما نمایش "مرد بالشی" را هم کار کردیم، "مارتین مک‌دونا" در ایران به شکل جدی شناخته شد. درست است که "مک‌دونا" پیش از آن تا حدودی شناخته شده بود ولی نمایش "مرد بالشی" به عنوان اولین اثر حرفه‌ای از متن‌های این نویسنده باعث شد امروز نمایش‌نامه‌های "مک‌دونا" در ایران بیش‌تر از کشورهای دیگر کار شود و در ایران به شهرت برسد. امیدوارم با اجرای "آیس‌لند" نیکولاس بیلون  را هم در ایران شناسانده باشیم.

اجرای این نمایش که شما در کانادا آن را تماشا کردید را خود آقای "بیلون" کارگردانی کرده است؟

آیدا کیخایی: خیر. در کانادا کم‌تر اتفاق می‌افتد یک نفر هم نویسنده هم کارگردان یک نمایش باشد. او صرفاً یک نمایش‌نامه‌نویس است.

ترجمه نمایشنامه را شما به خانم جواهری پیشنهاد کردید؟

آیدا کیخایی: بله. پیش‌تر زهرا جواهری نمایش‌نامه‌ "مرد بالشی" و زهره جواهری متن "شام با دوستان" را برای ما ترجمه کرده بود. بعد از آن متن دیگری را به زهره برای ترجمه پیش‌نهاد دادم ولی متأسفانه نتوانستیم آن را به صحنه ببریم. البته شاید آن را بعد از نمایش "آیس‌لند" نمایش‌نامه‌خوانی کنم. اکنون زهره جواهری به یکی از شهرهای اطراف "تورنتو" مهاجرت کرده و آن‌جا درس می‌خواند. با او در ارتباطم. بنابراین متن "آیس‌لند" را به او دادم تا ترجمه کند. بعد متن ترجمه‌شده را دادم به پوریا روحانی‌فرد که بازیگر بسیار خوبی است و در "مرد بالشی" هم حضور داشت، پوریا متن را با متن اصلی مقایسه کرد و جاهایی را تغییر داد. زیرا متن اصطلاحاتی داشت که لازم بود یک نفر که در کانادا زندگی می‌کند آن‌ها را دقیق‌تر ترجمه کند. پس از آن خودم یک بار دیگر متن را بازنویسی کرده و در نهایت آقای یعقوبی متن را به زبان مقصد نزدیک و دراماتورژی کرد.

متن  دچار ممیزی هم شد؟

آیدا کیخایی: بله، دچار ممیزی هم شد. خیلی از جاهای متن را هم خودمان حذف کردیم چون برای تماشاگر ایرانی قابل اجرا نبود. تماشاگر ایرانی هنوز آن بی‌پروایی را ندارد که یک چیزهایی را بشنود و ممکن است پس بزند. بنابراین جاهایی از متن را که حتی خودمان به عنوان تماشاگر با شنیدن‌شان پس می‌زدیم حذف کردیم.

عنوان "آیس‌لند" ناخودآگاه در ذهن ما مفهومی را متبادر می‌کند. گویی می‌خواهیم به جایی سفر کنیم که قرار نیست در آن رفاقت و محبتی ‌ببینیم. می‌خواهیم وارد جهان نمایشی شویم که همه چیز آن یخ زده و قرار نیست انسانیتی در آن وجود داشته باشد. شما سعی کردید که این سردی روابط بین کاراکترها را در اجرا هم بیاورید؟

آیدا کیخایی: بله، می‌خواستم این سردی در اجرای بازیگران هم باشد. به بازیگران ‌گفتم نمی‌خواهم بازی درشت و عجیب و غریبی داشته باشند. نمی‌خواهم اصلاً حرکتی وجود داشته باشد و موسیقی هم باید مینیمال باشد. همچنین خواستم فضا سرد باشد و به جز سه لکه قرمز در هر کدام‌شان، رنگی وجود نداشته باشد.

سه کاراکتر نمایش، هر کدام بینش و دیدگاهی جداگانه دارند. "کاساندرا" بینش چپ دارد و از سرزمین استونی می‌آید که وابسته به بلوک شرق است. "آنا" متعلق به راست‌گرای افراطی و کاتالویک است. "حلیم" مسلمان اما با تفکری است که در آن تعصبات مذهبی وجود ندارد. این سه نفر با وجود داشتن آموزه‌های مذهبی و دیدگاهی که دارند، عملکردشان نشان می‌دهد که اشتباه قدم برمی‌دارند. این اتفاقات شاید در کانادا و آمریکا که مهاجرپذیر هستند، کاملاً به عینه قابل لمس باشد ولی وقتی این ماجرا را تماشاگر ایرانی می‌بیند، ممکن است که بعضی نکات از جمله مبارزات دیالکتیکی و رابطه میان سه کاراکتر را متوجه نشود. چطور فکر کردید که رابطه میان کاراکترها را در جهان اجرایی خودتان برای تماشاگر ایرانی هم به وجود بیاورید؟

آیدا کیخایی: اکنون با توجه به فضای اینترنت و رسانه‌ها که همه چیز را در دسترس همه قرار داده، امکان ندارد مخاطب ایرانی نمایش "آیس‌لند" را صد در صد متوجه نشود، مخصوصاً آن‌که مخاطب این داستان، مخاطب تئاتری است و این‌جا هم مثل هر جای دنیا مخاطبان تئاتری آگاه‌تر هستند. مرداد ماه امسال نمایش "یک دقیقه سکوت" را در کانادا به روی صحنه بردیم و برایم عجیب بود که تماشاگر کانادایی با دیدن آن گریه می‌کرد. گویا آن‌ها ما به ازای دیگر و همزادپنداری‌های خودشان را برای کاراکترهای ایرانی نمایش "یک دقیقه سکوت" پیدا کرده بودند و به خاطر آن گریه می‌کردند. بنابراین در نمایش "آیس‌لند" هم همین اتفاق می‌افتد و تماشاگران کاراکترهای نمایش را درک می‌کنند.

ما در این زمینه خیلی بحث و گفت‌وگو داشتیم. مثلاً فهمیه امن‌زاده می‌گفت که ممکن است فلان اتفاق را مخاطب ایرانی متوجه نشود ولی من می‌گفتم به من اعتماد کن چون تجربه‌ام می‌گوید که هر مخاطبی برداشت خاص خودش را خواهد داشت. متن "مرد بالشی" بر اساس قتل‌هایی نوشته شد که توسط فردی صورت ‌گرفت و در انگلستان خیلی سر و صدا کرد؛ "مارتین مک‌دونا" نمایشنامه‌نویس ایرلندی است و این ماجرا را به شکل دیگری و به زبان طنز بیان کرد. 99 درصد مخاطبان تئاتر "مرد بالشی" ممکن بود این ماجرا را ندانند ولی با آن ارتباط برقرار کردند. به عنوان کارگردان ملزم به آن بودم که ماجرای اصلی نوشته شدن نمایش "مرد بالشی" را بدانم ولی برای مخاطبان لزومی ندارد و آنها تنها خط داستانی قتل را دنبال می‌کند تا بببند چه اتفاقی رخ می‌دهد.

احسان کرمی: اگر مدعی این مساله هستیم که هنر زبان بین‌المللی است، پس باید چنین نشانه‌هایی در کارمان وجود داشته باشد. این نشانه‌ها برایم جالب است و اجرای این نمایش در کانادا را برایم جذاب‌تر می‌کند. فکر می‌کردم که ما تماشاگر کانادایی نخواهیم داشت ولی اکنون به این باور رسیده‌ام که تماشاگر کانادایی هم می‌آید و نمایش ما را می‌بیند.

فهیمه امن‌زاده: آیدا کیخایی ذهنیت کاملی از این نمایش داشت و می‌دانست می‌خواهد چکار کند برخلاف ما که  اولین مواجهه‌مان با متن بود. من یک سری مونولوگ‌ می‌خواندم که سر و ته نداشت. از روز اول به آیدا گفتم که اصلاً نمی‌دانم "آنا" چه می‌گوید. کاراکتر "آنا" در جایی از متن می‌گوید که خانه‌ای که در آن مستأجر بودم را برای فروش گذاشته‌اند! به او گفتم مگر ما در ایران حق مستأجری داریم؟ طبیعتاً تماشاگر چنین چیزی را درک نمی‌کند چون در کشور ما حق و حقوق‌های شهروندی وجود ندارد.

آیدا کیخایی: متن انگلیسی "آیس‌لند" را خوانده و آن را دیده بودم، وقتی فهیمه متن بازنویسی‌نشده را خواند چندان برایش روان نبود؛ شاید به همین خاطر بود که احساس می‌کرد بعضی از گفته‌های‌ ما برای مخاطب گیرا و قابل درک نخواهد بود.

فهیمه امن‌زاده: وقتی متن بازنویسی‌شده را خواندم و اتود زدم، با کار ارتباط عمیقی برقرار کردم. امکان ندارد در اولین خوانش‌تان آن را بفهمید، باید با آن درگیر شوید تا به درک درستی از متن و نقش "آنا" برسید. الآن به جرأت می‌توانم بگویم که شخصیت "آنا" یکی از بهترین نقش‌هایی است که تا به حال بازی کرده‌ام و شاید یکی از بهترین‌ نقش‌هایی که می‌تواند برای یک بازیگر وجود داشته باشد.

آیدا کیخایی: هر سه نقش همین شرایط را دارند.

نام کاراکترهای نمایش، گذشته معناداری را با خود به یدک می‌کشند. "کاساندرا" دختر زیبا و پیشگوی افسانه‌های یونانی است، "حلیم" در زبان عربی به معناب فردی صبور و "آنا" در زبان انگلیسی اسم یک قدیس است؛ اما آن‌چه از آن‌ها در نمایش دیده می‌شود، درست معکوس اتفاقی است که از نام آن‌ها انتظار می‌رود. حس می‌کنم که "نیکولاس بیلون" با واسطه اسم نمایش و کاراکترهای می‌خواهد ما را به جای دیگری پرت کند و قائده‌هایی را که تماشاگر برای خودش درست کرده ‌را در همان مونولوگ‌های اول بر هم بزند. چقدر سعی کرده‌اید که برهم زدن این قائده را در اجرا تشدید کنید؟

آیدا کیخایی: آن برهم‌زدنی که شما از آن می‌گویید آن‌قدر در متن وجود داشت که لازم نبود به عنوان کارگردان آن را تشدید کنم، ولی به "کاساندرا" می‌گفتم که می‌خواهم تو زنی معصوم باشی. بچه‌ها به من می‌گفتند که او زن بدی است پس باید لباس قرمز بپوشد. اما تاکید داشتم که زنی معصوم باشد و روی این مسئله اصرار می‌کردم. به نظرم آزاده صمدی در نقشش موفق شد. همچنین به فهیمه می‌گفتم "آنا" زنی مذهبی است ولی می‌خواهم تو لباسی معقول بپوشی. "بیلون" در لحظات مختلف نمایش ذهن مخاطب را به جاهای مختلف می‌برد و در سه دقیقه پایانی چیز دیگری رو می‌کند. این اتفاقات در خود نمایش‌نامه وجود داشت و دیگر لازم نبود که من کار عجیب و غریبی انجام دهم.

آزاده صمدی: "کاساندرا" خودش را در نمایشنامه معنی می‌کند و می‌گوید زنی یونانی است که توسط خدایان نفرین می‌شود و قدرتی دارد که می‌تواند آینده را پیش‌بینی کند، اما هیچ‌کس حرفش را باور نمی‌کند. راجع به اسم "کاساندرا" خیلی فکر کردم و دنبال رد پای آن گشتم تا ببینم شخصیت او همان است یا خیر. در نهایت این رد پا را به این شکل پیدا کردم که "کاساندرا" از خانواده فرهنگی می‌آید و مادرش انقلابی بوده است. آن‌ها افرادی با آرمان‌های بسیار بودند و در مقابل یک سری مسائل ایستادگی می‌کردند.

به دنبال ریشه اسامی "آنا" و "حلیم" نگشته‌ام ولی برایم جالب بود که "آنا" شخصیت بسیار مذهبی است ولی کاری که انجام می‌دهد کاملاً غیر غیر دینی، غیر انسانی و یکی از بزرگترین گناه‌هایی است که بشر می‌تواند انجام دهد. او به خودش حق می‌دهد به خاطر یک خانه، آدمی را به قتل برساند و راحت از آن خارج شود. "آنا" فردی واقعیت‌گرا است و جهان را از منظر آن‌چه که هست می‌بییند. او معتقد است در جهان امروز پول حرف اول را می‌زند ولی در نهایت همان پول هم به دادش نمی‌رسد.

احسان کرمی: به نظرم نمایشنامه خوب، نمایشنامه‌ای است که به کارگردان امکان زیادی برای اجرا می‌دهد. نمایشنامه "آیس‌لند" با وجود آن‌که میزانسن‌های محدود و ثابتی دارد، به کارگردان امکان می‌دهد که با بازیگر کار کند. به اعتقاد من "نیکولاس بیلون" متن "آیس‌لند" را بسیار هوشمندانه نوشته و می‌داند چه می‌خواهد. حتی میزانسن‌های ثابت آن هم درست و منطقی است زیرا قرار نیست گروه اجرائی درگیر حرکت و میزانسن باشند، باید حواسشان را جمع کنند که چه اتفاقی سر دنیای کنونی ما می‌آید.

به نظرم در نمایش "آیس‌لند" چهار کاراکتر وجود دارد که یکی از آن‌ها به جذاب‌ترین شکل ممکن توسط نویسنده پنهان شده است. شاید آن کاراکتر، از جایگاه تماشاگر به ما نگاه می‌کند و ما قصه را برای او توضیح می‌دهیم. معتقدم کاراکتر چهارم این نمایشنامه پول است. پول خیلی راحت سر جایش نشسته و سر هر سه کاراکتر نمایش بلا می‌آورد. متن همیشه حد واسط بین کارگردان و بازیگر است و اگر این متن، متن خوبی باشد، ارتباط خوبی با کارگردان می‌گیرید. نمایشنامه "آیس‌لند" به قدری هوشمندانه نوشته شده بود که ارتباط خوبی میان کارگردان و بازیگران ایجاد کرد.

فهیمه امن‌زاده: در آغاز کاملا به متن مشرف نبودم و همین مسئله اجرا را برایم سخت کرده بود. در آن شرایط مدام به آیدا می‌گفتم که از این اجرا می‌ترسم ولی به مرور زمان که خود ما بازیگران توانستیم متن را درک کنیم، این درک را به مخاطب هم انتقال دادیم.

بخشی از سختی اجرا به ثابت بودن میزانسن‌ها برنمی‌گردد؟

فهیمه امن زاده: صد در صد. به نظرم آیدا خیلی ریسک کرد و کارش قابل تحسین است. کار کردن این نمایش مثل حرکت روی لبه تیغ است ولی خوش‌بختانه ما از آن به سلامت گذشتیم و حس می‌کنم کارمان موفق است.

آزاده صمدی: اگر قرار بود خودم این کار را کارگردانی کنم، شیوه دیگری را در پیش نمی‌گرفتم. البته میزانسن ثابت، بازی را محدودتر می‌کند و شما باید با کلام، اکت و حرکات چشم توجه حداقل 100 مخاطب را به خود جلب کنید. اگر برای مخاطب خوب حرف نزنید، او از جایی خسته می‌شود و قصه را رها می‌کند. در بازیگری تئاتر مخاطب حتی برای یک لحظه هم نباید از شما جدا شود. این‌که بتوانید یک ساعت مخاطب را جوری با خود همراه کنید که بفهمد چه می‌گویید، کار آسانی نیست.

احسان کرمی: با آن‌که میزانسن‌ها ثابت است و لباس، نور و گریم ویژه‌ای در کارمان وجود ندارد، خوش‌بختانه از کار خیلی استقبال شد. بعضی از کارگردان‌ها می‌آیند متن‌هایی که نیاز به میزانسن‌های زیادی دارند را برای ساده‌تر کردن کار خودشان، با میزانسن‌های کم و یا حتی ثابت خراب می‌کنند ولی در نمایش "آیس‌لند"، همه چیز به نفع اجرا کم شده بود و هیچ شکلی غیر از این شیوه اجرایی برای آن مناسب نبود.

می‌شود گفت خود شما به همراه تماشاگر، کشف و شهود می‌کنید.

احسان کرمی: برای من این اتفاق می‌افتد.

آیدا کیخایی: کار درست همین است و هر متن خوبی باید این امکان را به گروه اجرا بدهد.

همان‌طور که آقای کرمی گفت، نمایش "آیس‌لند" پروداکشن عجیب و غریبی ندارد. این سادگی و عدم استفاده آکسسوار آن‌چنانی را متن پیشنهاد داده بود یا خود شما به آن رسیدید؟

آیدا کیخایی: نمایش‌نامه هیچ توضیح صحنه‌ای ندارد و از همان ابتدا با دیالوگ آغاز می‌شود، این نکته برای من خیلی جالب بود چون مانند متن‌های محمد یعقوبی است. به یاد دارم استاد سمندریان در کلاس‌ها می‌گفت که ابتدا از توضیحات صحنه نمایش‌نامه‌ها رد شوید و پس از آن‌که چند بار متن را دوره کردید، برگردید و توضیح صحنه آن را بخوانید. البته اکنون دیگر خیلی از متن‌هایی که نوشته می‌شود توضیح صحنه ندارند. در متن "آیس‌لند" نویسنده تنها به یک اتاق اشاره می‌کند و غیر از آن دیگر هیچ توضیح صحنه‌ای ندارد. من برای نور صحنه ایده‌های متفاوتی داشتم. قبل از این‌که به ایران بیایم، به این فکر بودم که نور صحنه از سقف به پایین بتابد ولی وقتی کار را شروع کردم به این نتیجه رسیدم که نور را روی زمین بچینم. می‌خواستم که دور کاراکترها خطی باشد انگار که آن‌ها از یک اتاق شیشه‌ای برای تماشاگر اعتراف می‌کنند.

صحنه نمایش مثلثی و سه گوش است که نوک آن خشن به نظر می‌رسد. خودتان می‌خواستید نوک صحنه سه گوش و به سمت تماشاگر باشد؟

آیدا کیخایی: بله، می‌خواستم تماشاگر احساس کند که او هم می‌توانست آن‌جا قرار بگیرد. کاراکترهای نمایش خیلی وقت‌ها با تماشاگران حرف می‌زنند. مثلاً "حلیم" بارها می‌پرسد که شما هم این کار را انجام می‌دهید؟ او می‌خواهد بگوید که اگر شما در جایگاه من قرار بگیرید این کار را انجام می‌دهید. از محمد یعقوبی یاد گرفته‌ام که همیشه عکس‌هایی که از کارم بیرون می‌آید، عکس جذابی باشد، فکر می‌کنم عکس‌هایی که از "آیس‌لند" بیرون آمد، عکس‌های جذابی هستند. این عکس‌ها حتی از نمایشی که در کانادا دیدم خیلی جذاب‌تر است. یکی از تماشاگرانی که هم نمایش کانادایی و هم نمایش ما از "آیس‌لند" را دیده بود، با این‌که انگلیسی زبان است و خیلی خوب فارسی را متوجه نمی‌شود، می‌گفت اثر شما جذابیت‌ بصری بیشتری از نمایش "آیس‌لند" در کانادا دارد.

وقتی از جایگاه‌تان بلند می‌شوید و  در رأس پیکان قرار می‌گیرد، به‌ شما کمک می‌کند یا جلوی بازی‌تان را می‌گیرد؟

فهیمه امن‌زاده: همانطور که آیدا گفت، وقتی از جایم بلند می‌شوم و به جلوی میزانسن می‌آیم، احساس می‌کنم در حال اعتراف هستم. این نزدیکی به تماشاگر را خیلی دوست دارم. وقتی به تماشاگران نگاه می‌کنم و می‌بینم که آن‌ها هم به من خیره شده‌اند، انرژی می‌گیرم و همین باعث می‌شود که کارم را با اعتماد به نفس بیشتری انجام دهم. بنابراین در پاسخ به سوال‌تان باید بگویم که قرار گرفتن در نوک آن مثلث و بازی کردن در نزدیکی تماشاگران به من خیلی کمک کرده است.

احسان کرمی: برای من هم خیلی جذاب است که روبروی تماشاگر بایستم و حرف بزنم چون در چند تئاتر اولی که بازی کردم هم همین اتفاق رخ می‌داد. من روبرو ایستادن و صحبت کردن را دوست دارم و به آن عادت کرده‌ام. با این حال چنین شیوه اجرایی برایم خطر هم داشت و آن، این بود که مرا در کسوت یک مجری تداعی کند. این اتفاق اگر رخ می‌داد خیلی بد و نفرت‌انگیز بود. باید تمام تلاشم را می‌کردم که این اتفاق نیفتد. این شیوه از بازی می‌تواند برای خیلی از بازیگران در حد وحشت‌آوری سخت باشد. حدود 25 دقیقه مونولوگ گفتن در برابر تماشاچی اتفاق ترسناکی است و خیلی از بازیگران ممکن است آن را پس بزنند. ما سه نفر بازیگرهایی هستیم که توانستیم تماشاگران را با خودمان همراه کنیم و به نظرم خیلی از بازیگران دیگر نمی‌توانستد از پس این اتفاق بربیایند. به نظرم انتخاب آیدا کیخایی فقط انتخاب بازی نبود بلکه انتخاب بیان هم بود.

آقای کرمی اشاره کرد نمایش "آیس‌لند" شخصیت چهارمی هم دارد که آن پول است. به اعتقاد من در فضای نمایش وجدان هم وجود دارد که گویی در وجود کاراکترهای نمایش از بین رفته، اما سرانجام همان وجدان است که عمل می‌کند و سرنوشت کاراکترهای نمایش را می‌چیند. برای این وجدان می‌شود هر اسم دیگری گذاشت، می توان آن را خدا یا عقل نامید؛ ولی من اسم آن را وجدان می‌گذارم. به اعتقاد من آن‌چه که در "آیس‌لند" ناپدید شده، وجدان درونی انسان‌ها است.

آیدا کیخایی: درست است ولی چیزی جای وجدان را گرفته و آن،‌ پول است.

گویی "آیس‌لند" دوئل میان پول و وجدان است و این دوئل مدام در هر سه کاراکتر نمایش دیده می‌شود. هر سه کاراکتر زمانی با مشکل مالی مواجه شده‌اند ولی از جایی به بعد در انتخاب میان وجدان و سرمایه، وجدان‌شان را کنار گذاشته‌اند تا به سرمایه برسند. آیا کاراکترهای نمایش خودشان هم به این مساله ایمان دارند؟

آیدا کیخایی: "حلیم" ایمان دارد چون فرد واقع‌بینی است ولی شخصیت "کاساندرا" با وجود آن‌که پول را بر‌می‌دارد، نمی‌خواهد با خودش کنار بیاید. او وجدانش را کنار گذاشته و برای کارش بهانه می‌آورد.

فهیمه امن‌زاده: "آنا" باور دارد که کاری خلاف اعتقاداتش صورت گرفته و این کار درست‌ترین کاری است که انجام داده است. با این وجود در انتهای نمایش، وجدان به سراغ او و حتی "کاساندرا" می‌آید؛ اما در مورد "حلیم" شک دارم. 

احسان کرمی: "حلیم" قطعاً به حرفی که می‌زند معتقد است. او می‌گوید ایده‌های انتزاعی، اخلاقیات و معنویات هیچ شانسی ندارند که در برابر پول دوام بیاورند. به نظرم او انسان شریفی است نه سوء استفاده‌گر. او فرد استفاده‌گری است که حاضر است بهای هر چیزی را بپردازد. به اندازه "آنا" اسم خدا را می‌آورد ولی به گفته‌هایش اعتقادی ندارد و اسم خدا لقلقه زبانش شده است. در این‌جا نویسنده خیلی باهوش عمل کرده و می‌خواهد نشان دهد که خیلی از مسلمان‌ها به طور روزمره بارها اسم خدا را می‌آورند ولی برخی از آن‌ها ممکن است که اصلاً به آن باور هم نداشته باشند.

اگر "کاساندرا" فرشته‌ای باشد که می‌تواند پیش‌بینی کند، "کاساندرای" نمایش "آیس‌لند" نمی‌تواند این کار را انجام دهد، به همین خاطر گرفتار مخصمصه‌ای می‌شود که رهایی از آن غیرممکن است. او تنها کسی را که نمی‌تواند نجات دهد، خودش است. شاید به نوعی با آتش‌سوزی "حلیم" را نجات می‌دهد و یا "آنا" را، اما برای خودش نمی‌تواند کاریانجام بدهد.

آزاده صمدی: او مدت‌هاست نمی‌تواند خودش را نجات دهد چون روحش درگیر اتفاقی شده است که نمی‌تواند از آن جدا شود. "کاساندرا" بعد از مدتی که خودفروشی می‌کرد، می‌گوید قصد تشکیل خانواده دارد اما به نظرم او وقتی وارد یک سری راه‌ها می‌شود، دیگر آن آدم سابق نیست چون به راحتی خود را فروخته است و این همیشه او را آزار می‌دهد. در نهایت به خاطر همان واقعیت مطلقی که "حلیم" می‌گوید جهان را اداره می‌کند، آدم‌هایی مجبورند تفکرات، آرمان‌ها و همه چیزشان را زیر پای‌شان بگذارند و وارد مسیری شوند که حتی اگر از آن برگردند هم دیگر مثل سابق نخواهند بود.

در مونولوگ‌هایی که "کاساندرا" بر خلاف "حلیم" و "آنا" بارقه‌هایی از امید وجود دارد.

آزاده صمدی: او دست و پا می‌زند. به خاطر ریشه خانوادگی و فرهنگی‌اش باور و اعتقاداتی دارد که تا انتهای قصه سعی می‌کند کار انسانی انجام دهد. البته شغلی که مجبور شده آن را انتخاب کند، شریف نیست ولی تماشاگر می‌پذیرد که شرایط او را به آن‌جا کشانده‌ است. "کاساندرا" سعی می‌کند انسان باقی بماند. او به کانادا می‌رود که تاریخ بخواند، تدریس کند، کانادایی شود و با یک مرد خوب ازدواج کند. این‌ها رویاهای اوست است که از جایی به بعد، جبر، آن رویاها را از او می‌گیرد ولی در انتها دوباره به رویاهایش برمی‌گردد. او برای نجات خانواده‌اش می‌خواهد که به رویاهایش برسد. تمام مدت سعی می‌کند که کار انسانی انجام دهد.

احساس من آن است که هر سه کاراکتر نمایش ضمن بازنده شدن در این دوئل، با دو مساله دیگر هم مواجه‌اند. یکی نگاه جنسی است و دارند و دیگر آنکه انتقام نگاه‌های مذهبی و دیدگاهی‌شان را یکدیگر می‌گیرند؛ "آنا" انتقام نگاه راست افراطی را از "حلیم" که مسلمان پاکستانی است می‌گیرد.

فهیمه امن‌زاده: کاملاً انتقام می‌گیرد. "آنا" از "حلیم" می‌پرسد که تو اهل پاکستانی؟ من فکر کردم هندی هستی. این سوال در کانادا خیلی زشت و نژادپرستانه است چون آن‌جا همه کانادایی محسوب می‌شوند. به خاطر همین موضوع خیلی با آیدا بحث می‌کردم چون فکر می‌کردم که تماشاگر ایرانی نمی‌تواند آن را برداشت کند.

آیدا کیخایی: ولی من اصرار داشتم که تماشاگر آن را دریافت می‌کند چون در ایران هم چنین نگاهی به افغان‌‌ها وجود دارد. یک سال و نیم در کانادا بودم و هیچوقت احساس نکردم که آن‌ها بخواهند از بالا به من نگاه کنند چون این مسئله در کانادا نهادینه شده است.

مشکل دیگری که در کاراکترهای نمایش  دیدم، نگاه خاص جنسی است که در هر سه کاراکتر به نسبت دیده می‌شود. این مساله را در مورد "حلیم" تأیید می‌کنید؟

آیدا کیخایی: بله. برای حلیم فقط پول و زن اهمیت دارد.

اما من احساس می‌کنم که به جز "حلیم"، "آنا" و "کاساندرا" هم این دغدغه را دارند. "آنا" به سبب کاتولیک بودن و تربیت‌های خشک خانوادگی‌اش، همیشه میل‌های درونی خود را سرکوب کرده است. او آرایش نمی‌کند و سعی می‌کند که یک دختر ساده و درس‌خوان باقی بماند. به اعتقاد من در برخورد اولیه‌ای که "آنا" با "حلیم" دارد، در او هم جرقه‌ای من باب انگیزه و دغدغه جنسی زده می‌شود که شاید اصلا به خاطر همین است که برمی‌گردد.

آیدا کیخایی: این حس کاملاً در "آنا" وجود دارد. او آرزو دارد که "حلیم" به او توجه کند ولی "حلیم" به او اعتنا ندارد چرا که "آنا" را حد خودش نمی‌بیند و او را نمی‌خواهد. من به فهیمه گفتم که "آنا" پر از کمپلکس جنسی است، از او خواستم که در پس ذهن‌ش به این کمپلکس شخصیت فکر کند.

"کاساندرا" هم از جایی می‌تواند شغل‌اش را کنار بگذارد، ولی این کار را انجام نمی‌دهد.

آزاده صمدی: به نظرم او مجبور به این کار شده است. "کاساندرا" در مورد به شرایطش واضح صحبت می‌کند و  می‌گوید وقتی به تورنتو آمدم، رفتم در کافی شاپ کار پیدا کنم اما پولی که به من می‌دادند کافی نبود و اگر می‌خواستم آن‌جا کار کنم، باید هفته‌ای 40 ساعت کار می‌کردم، پس کِی درس بخوانم؟ او می‌گوید من به این‌جا آمدم تا درس بخوانم و وقتی به مادرم گفتم می‌خواهم تاریخ بخوانم او خیلی خوشحال شد. "کاساندرا" حتی می‌خواهد بار برادر نااهلش را هم به دوش بکشد. با آن‌که برادرش به خانواده او و حتی خودش آسیب زده، او همچنان نسبت به برادرش حس انسانی دارد و به خاطر 7 دقیقه بزرگ‌تر بودن، مسئولیت عجیبی روی دوشش احساس می‌کند. "کاساندرا" فرد مسئولیت‌پذیر و با وجدانی است که سعی می‌کند به رویاهای خودش برگردد. او فکر می‌کنند این شغل در زندگی‌اش اتفاق مقطعی است و به خاطر همین رویاهایش تمام نمی‌شود.

به نظرتان چرا آقای بیلون، استونی که کشور کوچک و فقیری است و کمتر در مورد صادرات انسان در آن شنیده می‌شود را انتخاب کرده است؟

آیدا کیخایی: نویسنده‌های موفق همیشه دوست دارند سمت چیزهای ناشناخته‌ای بروند که جذابیت داشته باشد. اگر نویسنده، "کاساندرا" را زنی روس انتخاب می‌کرد، شاید نمی‌توانست به خوبی شخصیت‌پردازی کند.

آزاده صمدی: انگار که زن‌های روس به صورت ناخواسته این مساله را به عنوان یک بیزینس پذیرفته‌اند؛ حتی "حلیم" فکر می‌کند که "کاساندرا" روس است.

آیدا کیخایی: دقیقاً همانطور که غربی‌ها، معمولاً ایرانی‌ها، عراقی‌ها و برخی از مردم خاورمیانه را اشتباه می‌گیرند و همه در نهایت همه را به عنوان خاورمیانه‌ای می‌شناسند.

احسان کرمی: نمی‌توان "حلیم" را غیر از پاکستان، اهل کشوری دیگری از خاورمیانه تصور کرد. اگر قرار بود ایرانی باشد، باید درصدی از هوش و فرهیختگی در او موجود می‌بود. هند و افغانستان‌ هم به لحاظ فرهنگی با پاکستان قابل مقایسه نیستند. نویسنده کاراکتر "حلیم" را از پاکستان انتخاب کرده که حامی طالبان است، پول، جاذبه فرهنگی و توریستی ندارد، مدام در آن کودتا می‌شود و فقر بیداد می‌کند. آن‌وقت برای این آدم شرایطی به وجود می‌آید که می‌تواند همه کانادایی‌ها و غیر کانادایی‌ها را با پول بخرد. دغدغه "حلیم" کاملاً مشخص است. او تمام چیزهایی را می‌خواهد که در پاکستان نمی‌تواند به آن‌ها برسد. در نمایشنامه "آیس‌لند" ابتدا با یک متن چپی و در ادامه با متن راست افراطی مواجه می‌شویم که همه این‌ها حسن نمایشنامه است. بیلون نمایشنامه "آیس‌لند" را خیلی درست و بی‌طرفانه نوشته است.

نمایش با "کاساندرا" آغاز و با او به اتمام می‌رسد. در واقع با آرمان‌گرایی و رویاپردازی شروع شده و به نابودی و خاکستر ختم می‌شود. به نظرتان اگر خانه‌ای که "کاساندرا" آن را آتش می‌زند را به عنوان نشانه‌ای از کاپیتالیسم و سرمایه‌داری ببینیم، می‌شود گفت که او دوباره دارد آرمان‌گرایی خودش را ثابت می‌کند؟

آزاده صمدی: به نظرم، این‌ کار را نمی‌کند بلکه دارد رویاها و آرمان‌هایش را می‌سوزاند. هر اتفاقی در زندگی باعث می‌شود که نفر مانند سابق نباشد. هر چقدر شعاع آن اتفاق بزرگ‌تر باشد، تأثیر آن هم بیشتر خواهد بود. بعد از این اتفاق ممکن است که "کاساندرا" شغلش را کنار بگذارد و حتی به استونی برگردد ولی دیگر آن آدم سابق نیست. فکر می‌کنم که او شغل‌اش را کنار می‌گذارد، به استونی برمی‌گردد و یک دوره افسردگی را پشت سر می‌گذارد. او ممکن است هر کاری انجام دهد و به هر سمتی برود ولی دیگر آن آدم سابق نخواهد ماند.

خانم امن‌زاده، چند سال است مدیریت تماشاخانه خصوصی را برعهده دارید و در این مدت علاوه‌بر بازیگری در کسوت تهیه کننده هم فعالیت دارید. نگرانی را از ابتدا در مورد تئاتر "آیس‌لند" داشتید، این از جنبه مدیریتی و تهیه‌کنندگی هم بود یا صرفاً جنبه هنری داشت؟

آیدا کیخایی: قبل از صحبت‌های فهیمه باید بگویم، رابطه من و فهمیه به هیچ عنوان ارتباط تهیه‌کنندگی و کاری نیست. ما کارهای مختلفی با هم انجام داده‌ایم و دوست هستیم. یادم نمی‌رود که بعد از نمایش "شام با دوستان" در سال 92، او چقدر نگرانم بود که نکند شکست بخورم.

شکست مالی یا حرفه‌ای؟

آیدا کیخایی: واقعیتش این است که وقتی شما تماشاگر نداشته باشید، هر دو شکست را می‌خورید.

فهیمه امن‌زاده: آیدا کارگردان حساسی است و من به خوبی با آنها آشنا هستم. دیده شدن برای آیدا مهم بود همانطور برای من و دیگران. هر دوی ‌ما از ابتدا نگران بودیم چون کاری که قرار بود آیدا انجام دهد ریسک بود. ابتدا قرار نبود بازی کنم اما وقتی به جمع بازیگران پیوستم، نگرانی‌ام صد برابر شد. بنابراینچه به عنوان دوست آیدا، چه در مقام تهیه‌کننده و چه به عنوان بازیگر نگران این کار بودم زیرا هر کسی دوست دارد به بهترین شکل دیده شود.

اگر طرف مقابلتان آیدا کیخایی نبود، این ریسک را به عنوان مدیر یک سالن می‌پذیرفتید؟

فهیمه امن‌زاده: فکر نمی‌کنم.

آیدا کیخایی: زمانی که کانادا بودم، خیلی از دوستانم تماس می‌گرفتند و می‌گفتند برگرد و ببین که همه چیز عوض شده است. من به ایران آمدم و دیدم که راست می‌گویند. این خیلی بد است که کشوری قابل پیش‌بینی نباشد و در عرض یک سال و نیم با چنین تغییراتی روبرو ‌شود. طی یک و نیم سالی که نبودم، سلیقه تماشاگران هم خیلی تغییر کرده. بعد از سفرم دیدم یک سری تئاترها می‌فروشند که خوب نیستند و یک سری تئاترهای خوب تماشاگر ندارند. بنابراین روزهای اول نمایش "آیس‌لند" می‌ترسیدم که نکند خیلی تماشاگر نداشته باشیم ولی خوش‌بختانه استقبال خوبی از نمایش صورت گرفت. نمایش "آیس‌لند" دهان به دهان چرخید و این قابلیت را داشت که دیده شود. روزهای اول که به ایران برگشتم حال خوبی نداشتم ولی خوش‌بختانه "آیس‌لند" مرا از ناامیدی درآورد.

سه بازیگر نمایش، انتخاب اول‌تان بودند؟

آیدا کیخایی: خیر. دو نفرشان انتخاب اولم نبودند و من خیلی خوشحالم که مقدمات همکاری با انتخاب‌های اولم فراهم نشد چون احساس می‌کنم که این سه نفر می‌بایست این سه نقش را بازی کنند. بازیگر اولی که برای نقش "حلیم" انتخاب کرده بودم، یکی از بازیگران خوب و محبوب من بود ولی حس می‌کنم چه انتخاب اشتباهی بود زیرا به درد نقش نمی‌خورد. احسان آخرین نفری بود که به گروه ما پیوست. دو نفر قبل از او به گروه اضافه شدند و پس از مدتی رفتند. آن‌ها متوجه شدند که نمی‌توانند نقش "حلیم" را بازی کنند. به نظرم بازی‌گر ان "آیس‌لند" به‌ترین گزینه‌ها برای بازی در این نمایش هستند. به جز در نمایش "شام با دوستان" همیشه نظم ناشناخته‌ای باعث شده که بهترین اتفاق برایم رخ بدهد و من با بهترین بازیگرهای ممکن کارم را روی صحنه ببرم.

آقای کرمی شما تا کنون در چند نمایش از جمله "زورو" تک‌گویی کرده‌اید ولی "آیس‌لند" متفاوت‌ترین مونولوگ‌تان بوده و از خوتان به شدت دور است. شاید یکی از دلایلی که در نقش "حلیم" می‌درخشید، دور بودن این شخصیت نسبت به شماست. چقدر خودتان روی این نقش تحقیق کرده و تا چه اندازه از آیدا کیخایی کمک گرفتید؟

احسان کرمی: نمایش "آیس‌لند" یک نقطه عطف برایم محسوب می‌شود چون به شدت از من دور است. اوایل کارم در تئاتر نقش‌هایی پیشنهاد می‌شد که به خودم نزدیک بود ولی اکنون این شانس را داشتم که نقشی را بازی کنم که تا به این اندازه از من دور است. در این نمایش باید در وهله اول کاری می‌کردم که آبروی آزاده صمدی حفظ شود چون او با من تماس گرفت و گفت که به بازی در این نقش فکر کن. وقتی متن را دیدم، خیلی ترسیدم چون نمایشنامه سنگینی بود و باید خودم را در 12 روزه آماده می‌کردم که تازه دو  روز آن را هم در سفر بودم. درک می‌کردم که آیدا هم خیلی نگران است ولی او قدم به قدم با من پیش آمد و کمک کرد تا متن را حفظ کنم؛ این اتفاق خیلی زودتر از آن‌چه فکر می‌کردم رخ داد. وقتی بازیگر فرصت ندارد در مورد نقشش تحقیق و کنکاش کند، این حسن را برای کارگردان دارد که می‌تواند مو به مو خواسته‌های او را اجرا کند چون چاره‌ای جز آن ندارد. آیدا اجرای این کار را دیده بود و کاملاً می‌دانست از جان "حلیم" چه می‌خواهد که همین مرا در رسیدن به نقشم کمک کرد.

ترجیح می‌دهید که کارتان پرتماشاگر باشد یا نمایشی را به روی صحنه ببرید که پول‌ خوبی را بدون دردسر بگیرید و دغدغه آمدن یا نیامدن تماشاگر هم نداشته باشید؟

آیدا کیخایی: مسلماً تماشاگر مهم است چراکه تئاتر بدون تماشاگر تئاتر نمی‌شود. نمایش "شام با دوستان" یکی از تجربه‌های نمایشی پرفروش من بود که وجود یک بازی‌گر در آن باعث شد خاطره‌ خوبی از آن نداشته باشم. آن نمایش آن‌قدر تأثیر بدی روی من گذاشت که از آن سال تاکنون کارگردانی نکردم. بنابراین فقط به دنبال فروش نیستم و دنبال این هستم که اثر هنری خوبی ارائه دهم. خیلی خوشحالم که نمایش "آیس‌لند" تماشاگر خودش را دارد و خدا را شکر حدود هشتاد درصدشان هم کارمان را دوست دارند. به سختی، با کار مداوم و قدم به قدم به این جا رسیده‌ام. اگر پول اولویت من بود، تئاتر کار نمی‌کردم و به دنبال شغل دیگری می‌رفتم کما این‌که من دانش‌جوی کامپیوتر بودم، انصراف دادم و آمدم تئاتر خواندم. مسلماً برای من رضایت تماشاگر به قیمتی که به اعتقادات خودم پای‌بند باشم مهم است.

آزاده صمدی: مخاطب و دیده‌شدن یک نمایش برای من از دستمزدی که می‌گیرم مهم‌تر است. من پولم را از یک جایی دیگر در می‌آورم و به پول تئاتر احتیاجی ندارم. البته نه آن‌که مجانی کار کنم چون بالأخره وقت می‌گذارم و کار می‌کنم ولی منظورم این است که من تئاتر را به خاطر تجربه اشتراک با مخاطب اجرا می‌کنم. اگر تئاتر من مخاطب نداشته باشد، دچار افسردگی می‌شوم.

احسان کرمی: اگر در ماه یک یا دو برنامه یک و نیم ساعته را روی استیج بروم، دو برابر دستمزد تئاتر پول می‌گیرم ولی بازی کردن مقابل تماشاگر آن‌قدر جذاب است که شما نمی‌توانید آن را نادیده بگیرد. من به خاطر همین نمایش "آیس‌لند"، اجرای اختتامیه جشنواره موسیقی فجر را از دست دادم ولی اصلاً ناراحت نیستم. تئاتر و قرارگرفتن مقابل تماشاگر جادویی دارد که شما به خاطر آن از خیلی از چیزهای دیگر می‌زنید. البته بستگی به این دارد که آن تئاتر یک تئاتر خوب باشد. بعد از همکاری با آقای رحمانیان، یک سال و نیم کار تئاتری نکردم چون به نقطه‌ای رسیدم که با خودم می‌گویم اگر قرار است پول در نیاورم، پس باید از کارم لذت ببرم. بنابراین در تئاتر اگر یک یا دو ملیون تومان هم کمتر بگیرم، جای نگرانی وجود ندارد ولی در اجرا روی دستمزدم پافشاری می‌کنم.

خانم امن‌زاده شما هم در تئاتر باران چنین رویکردی را دارید؟

فهیمه امن‌زاده: روند کاری من نشان داده، چطور فکر می‌کنم. در این سال‌ها هیچوقت بحث مالی و شهرت به طور آن‌چنانی برایم مطرح نبوده است. همیشه خوب دیده شدن اهمیت دارد وگرنه برای دیده شدن کارهای دیگری می‌کردم. در تئاتر باران به راحتی می‌توانستیم فقط اجاره‌دار سالن باشیم ولی اکنون داریم از پروژه‌های تئاتری حمایت می‌کنیم. می‌توانم مدعی شوم که تئاتر باران معنای تهیه‌کنندگی را تغییر داد. قبلاً تهیه‌کننده‌ای نداشتیم که با بازیگر قرارداد ببندند و بگوید که در ضرر و زیان نمایش پای قراردادم با تو می‌ایستم و دستمزدت را پرداخت خواهم کرد. مردم اگر تولیدات تئاتر باران را ببیند، کاملاً متوجه می‌شوند که رویکرد ما چیست.

با تغییرات سرمایه در هنر نمایش، تئاترهای خصوصی چقدر می‌توانند طاقت بیاورند؟

فهیمه امن‌زاده: اوایل خیلی به تئاترهای خصوصی خوشبین بودم ولی الآن شرایط مدیریت کلان در تئاتر دارد کم کم به شکلی می‌شود که تئاترهای خصوصی باید جمع کنند و سراغ کار دیگری بروند. الآن دوام‌آوردن و ماندگاری در تئاتر خصوصی خیلی کار سختی است و من اصلاً به آن خوشبین نیستم.