سرویس تئاتر هنرآنلاین: این روزها نمایش "جان گز" نوشته هاله مشتاقی‌نیا و کارگردانی نیما دهقان با بازی بازیگرانی همچون احسان بهلولی، دیانا فتحی، هومن کیایی، غزاله رشیدی، رؤیا میرعلمی، ویدا جوان، سهیلا صالحی، حسین مسافر آستانه، فرزین صابونی، ناهید مسلمی، علیرضا آرا، سیدعلی صالحی و ابراهیم عزیزی در تماشاخانه سرو در حال اجراست.

نمایش با صدای دردمندانه جانباز شیمیایی آغاز می‌شود که برایمان خوابی از ملاقات با هم‌رزمانش را تعریف می‌کند و می‌گوید: "دیشب خواب دیدم... یادم نیست... کجا؟... با کی؟... انگار یک توده بود... یک توده از سر، دست، پا می‌آمد پیش من... دیگه نه کپسول اکسیژن بود، نه نفس‌تنگی، نه درد..." و این خواب به نوعی پیش‌درآمد خبر بازگشت شهدای غواص می‌شود. بعد او را می‌بینیم که انگار یاران از راه رسیده‌اش دست او را می‌گیرند و با خود در میان شهری می‌چرخانند که هر گوشه و کنار آن، قلب شکسته‌ای برای همان سرها و دست‌ها و پاها و تن‌های زنده‌به‌گور شده می‌تپد و انتظار بازگشت آن‌ها را می‌کشد. انگار ارواح شهدای غواص بازآمده، در کالبد نیمه‌جان تنها بازمانده گروهشان حلول می‌کند و به واسطه او از احوال مردمی که به خاطرشان جان خود را از دست داده‌اند، سراغ می‌گیرند و پس از سال‌ها به میان ما بازمی‌گردند تا حال ما را عوض می‌کنند و جان تازه‌ای در حیات مرده شهر ببخشند.

با چنین رویکردی هاله مشتاقی‌نیا موفق می‌شود به طرز تحسین‌برانگیزی غیاب را به حضور تبدیل کند و حس زنده‌بودن شهدا را برمی‌انگیزاند و نشانمان می‌دهد که در حوالی ما، کسانی هستند که نگران دردهای بی‌درمان مردمانشان هستند. به همین دلیل نمایش بیش از آنکه درباره شهدای غواص باشد، به تأثیرات آن‌ها بر بازماندگان و جاماندگان پس از آن‌ها می‌پردازد و آنچه به آن حال و هوای متفاوتی می‌بخشد، از دل همین پیوند زندگی روزمره و جنگ برمی‌آید و چنان مناسبات امروز را در تلاقی با احوالات دیروز قرار می‌دهد که به خوبی جنگ را تمام نشده نشان می‌دهد. تا زمانی که هنوز خانه‌هایی هست که در آن، کسی برای عزیز ازدست‌رفته‌اش می‌گرید و درد تسلی‌ناپذیر به جزئی جدانشدنی از وجودشان تبدیل شده است، هنوز جنگ ادامه دارد.

درواقع مشتاقی‌نیا بازگشت شهدا را به عنوان محملی برای نقب زدن به زندگی امروز به کار می‌برد و گذشته را پیش چشمانمان احضار می‌کند و تداوم آن را در زمان حال نشان می‌دهد و رؤیاهای سوخته و آرزوهای زخم‌خورده بجا مانده از جنگ را از لابه‌لای روزمرگی‌ها بیرون می‌آورد. نیما دهقان با کمک طراح صحنه‌اش سیامک احصائی با تقسیم صحنه به قسمت‌های مختلف که در هر کدام یکی از داستان‌ها رخ می‌دهد، به اجرایی برآمده از ساختار اپیزودیک متن نمایشنامه دست می‌یابد و جهانی ملموس و قابل درک را بر روی صحنه کوچکش ترسیم می‌کند که انگار بازیگران به جای یکی از ما یا آدم‌های اطرافش بازی می‌کنند. اینکه بخش‌هایی از زندگی آدم‌های متفاوت و محل رویداد آن‌ها در فضایی یکپارچه در کنار هم شکل می‌گیرد و مرز میان مکان‌ها در هر قصه برداشته می‌شود، نوعی پیوستگی تماتیک میان شخصیت‌ها و قصه‌هایشان برقرار می‌کند و حال و هوای مشترک آن‌ها را شدت و عمق بیشتری می‌بخشد.

نوع میزانسن‌ها به گونه‌ای است که بازمانده در میان شخصیت‌های دیگر می‌چرخد، در سکوت نظاره‌شان می‌کند و میان او و آن‌ها روابطی نادیدنی شکل می‌گیرد و اشیائی ردوبدل می‌شود و بی‌آنکه دیده شود و در وقوع اتفاقات دخالتی داشته باشد، به شخصیتی مهم و تأثیرگذار در خارج از صحنه تبدیل می‌شود. مشتاقی‌نیا و دهقان از حضور نامرئی بازمانده در نمایششان در جهت القای این حس کمیاب بهره می‌برند که هرچند شهدا در ظاهر کنار ما نیستند و ما به نادیده گرفتن آن‌ها عادت کرده‌ایم اما آن‌ها همواره با نگرانی مراقبمان هستند و غمخوارانه در رنج‌هایمان شریک می‌شوند.

هر بار که داستانی تمام می‌شود و شخصیت‌ها کارشان روی صحنه پایان می‌گیرد، آن قسمت از صحنه در تاریکی فرو می‌رود و بازیگران با خود وسایل همان قسمت از صحنه را بیرون می‌برند و حسی از فید شدن و محو آرام آدم‌هایی را تداعی می‌کند که مدت‌هاست قصه اندوه‌بار زندگی‌شان به فراموشی رفته است و بعد احساس می‌کنیم همه‌چیز به گونه‌ای طراحی شده که در انتها ما بمانیم و صحنه خالی و یک کپسول اکسیژن مردی که دیگر درد نمی‌کشد.

با چنین ایده خلاقانه‌ای است که ابتدا و انتهای نمایش به هم می‌رسد و متن و اجرای آن کاملاً برهم منطبق می‌شود و بجای مردی که پشت به ما نشسته و گویی سرفه‌های بی‌پایان و بغض فروخورده راه گلویش را بسته و او را به سکوتی دردناک کشانده، این بار مردی را روبروی خود می‌بینیم که با لذتی سرخوشانه سیبی را گاز می‌زند و آن حس خوشایند و آرام‌بخش او، همان چیزی است که ما در پایان نمایش با خود از سالن بیرون می‌بریم. انگار ما هم با بازگشت شهدا حالمان بهتر شده است.