سرویس تئاتر هنرآنلاین: 

کاروانسالاری که از اسب درغلتید

کاروانی‌ها:

کاروانسالاری افتاده است از پا

چیست تدبیر؟

کاروان آیا بماند یا براند؟

راه پر هول حرامی‌ها است

و حرامی‌تر حرامی مرگ

که نه پشت صخره، پشت دل کمین کرده است

و نه پیش رو، که پشت سر

این شکیبا مرده‌خوار، این بی‌هنر کفتار

کاروان را می‌کند دنبال

و نفس‌های تباهش

پشت گردن‌های ما را می‌فساید

منزلی

آن سوی وادی‌ها و کهساران نه در پیش است

منزل ما، راه

کار ما رفتن

-کاروانسالاری افتاده است از پا-

کاروان آیا بماند یا براند؟

چیست تدبیر؟

"منوچهر آتشی"

روزبه حسینی، با همت و حمیتی درخور ستایش که برتافته از عشق و شوق عمیقش به استاد هماره مطرح و دوست داشتنی‌اش "حمید سمندریان" که جای خالی‌اش در تئاتر روزگار ما سخت خالی است، مجموعه‌ای از مقالات، گفتار، جستارها و ملاحظات زیبا و به قاعده درباره سمندریان را گرد آورده و با عنوان "با طرح خنده‌ای" به تازگی به پشت ویترین کتابفروشی‌ها روانه ساخته است. در کل، پانزده مقاله از پانزده تئاتری بلند مرتبه و ذی‌مقدار که هر کدام‌شان یا شاگرد سمندریان بوده‌اند و یا در هر حال چیزی از آن دریای بزرگ و لایتناه را چشیده‌اند، در این مجموعه گردآوری شده است. واقعیت این است که از صدر تا ذیل این مجموعه مزین شده است به حسی برگرفته از عشق، از تمامت عشق، از تمامت حقیقت و از تمامت آن چه در کلام نمی‌آید، اما در بافت و ساخت عاری از علقه‌ای رنگ گرفته از زیبایی و ملالت طبع و عشق و حضور، آن را به یک مجموعه درخور توجه، خواندنی و زیبا بدل کرده است. از دیدگاه من، سمندریان بیش از آن که معلم و یا نظریه‌پرداز و یا یک تئاتری باشد، یک عاشق است. عشقی برتافته از خنکای مرهمی که تئاتر آن را به رنگ و رخساره‌ای از سرتاسر هشتاد سال زندگی در رخساره‌ای که نامش هنر تئاتر است، شاکله بخشیده است. سمندریان اتفاقا تا وقتی بود، همه قدرش را دانستند. وقتی به دانشجویی می‌گفت: "خولی، کارت به راه، راهت همواره رو به راه و حضورت همیشه جاودان". این یعنی سمندریان خلعت به کسی بخشیده و یا در راهی گام نهاده که در نهایتش استاد را تحت تاثیر قرار داده و رقیتش مقبول طبع افتاده است. سمندریان بی‌گمان در تئاتر ایران در ستیغ و اوج برنشسته است. با این‌که شاید آن نگاه نه چندان مهربانانه‌اش با تئاتر معاصر ایرانی چندان که باید و شاید ممهور به مهرش نشده و چهره‌هایی چون رادی و خلج و بیضایی و اساسا دست خالی و بی‌بضاعت تئاتر ایرانی را چندان که شایسته است تحویل نگرفته و هرچه هست از دورنمات و استریندبرگ و دیگر مغربیان است، اما در هر حال آن نگاه گشاده دستانه و آن جستار عمیق و فرافکنانه، هماره سمندریان را آن بالاها برنشانده و شاید از همین رو باشد که او را یک غربی بزرگ می‌دانند، اما همگان می‌دانند که سمندریان تئاتر ناب را همیشه دوست داشته است و همیشه آن را در عنان اختیار به پیش شاگردانش وانهاده است. به راستی نمایش ناب، نه غرب می‌شناسد نه شرق. دعواهای ما نه با تئاتر مغرب زمین است و نه با تئاتر آن سو تَرَک‌ها، ما با تئاتری دعوا داریم که هسته و جوهره و بن و بیخش شکل گرفته و ماهور از ماهویت تئاتر باشد. حالا می‌خواهد شرق باشد، باشد و یا از غرب الهام گرفته باشد، زهی سعادت! آن‌چه مهم است اصل و ریشه است، بازیگری است، میزانسن است، رگ و ریشه است، اسطقس تئاتر است که برتافته از معنویت این هنر باشد. در هر حال باید این نکته را تصریح کرد که سمندریان کلاسی را بنا نهاد و ستونی را هموار کرد که هشتاد سال محکم و استوار بر تارک و تار و پود این هنر پایید و به جا ماند و توانست شاید خیلی بیشتر از گروه‌هایی مانند آناهیتا و معاصر و دیگر و دیگران را با گوهر و جوهر تئاتر آشنا سازد. همین آخری‌ها که نمایشنامه "ملاقات بانوی سالخورده" را پارسا پیروزفر بر صحنه تئاتر شهر راست و ریس کرد و توانست اجرایی همسنگ با استاد بر صحنه رونق ببخشد، دیدیم و دیدید که حمید سمندریان همچنان خوش نشسته در اوج‌ها و رونق گرفته از چابکی‌های نگاه تئاتری‌اش، چیزی برای گفتن دارد. یا نمایشنامه "ازدواج آقای می سی سی پی" اثر فردریک دورنمات، طنزپرداز سوگ شادی نامه‌های بزرگ سوئیسی، توانست صحنه را از خند و تند تماشاگران مملو و مالامال کند و این چیز کمی نیست، چرا که به قول برشت: "نمایشی که نتوان در آن خندید، باید به آن خندید"، حتی اگر این شخص دورنمات جدی و عبوس باشد. برای آن‌که از کتاب "با طرح خنده‌ای" که شامل بیست و پنج گفتار درباره سمندریان از خامه پر مایه روزبه حسینی است نیز چیزی بربگیریم، از این‌جا به بعد تک سطرهایی یا بیت‌الغزل‌هایی از این کتاب را می‌آوریم.

روزبه حسینی

برخلاف بسیاری از دوستان حمید سمندریان، به اعتقاد من مطلقا سیاسی نبود. به خیلی از سیاستمداران دنیا بد و بیراه می‌گفت، اما به قول معروف چیزی توی دلش نبود. سمندریان هوش اجتماعی داشت. جامعه را تماشاگر را درست نمی‌شناخت یا دنبال شناختش نمی‌رفت. انگار یک جوری ماورایی نبض تماشاگر دستش بود. انگار همه آنان که بنا بود برای دیدن نمایشش درون خود او زندگی می‌کردند، از خود درونش، از آدم‌های زنده درونش، بی‌اختیار و در تنهایی‌های اتاق آموزشگاه می‌پرسید که الان وقت چیست؟ آری از همان خود درونش، از غریزه تربیت یافته‌اش، غریزه‌ای که سالیان بود که خود را از هر کجای تئاتر جهان از میان سفرها در زمین و در عرش، در کتاب‌ها و کلمات و در صحنه‌ها و بازی‌ها تربیتی بی‌بدیل شده بود ناگزیر. به قول محمود عزیزم که جایی این حوالی چمباتمه زده سیگار می‌کشد، فقط کافیست زیر یک سقف از همان هوایی که او نفس می‌کشد نفس بکشی تا بوی تئاتر را احساس کنی. درست مثل همان دوران نوجوانی‌ام. آری... عصر شب است و شب است و ما تنها به نظاره‌اش نشسته‌ایم انگار. شب، شبی که از ظلمت خود وحشت می‌کند انگار. چه خوش مردمانیم ما. ماییم که در این ظلمت شب:

بر مردگان خویش نظر می‌بندیم با طرح خنده‌ای / و نوبت خود را انتظار می‌کشیم بی‌هیچ خنده‌ای...

الف بامداد

علی رفیعی

صحنه‌های بی‌نظیر تشییع جنازه مرحوم ارحام صدر را در اصفهان به یاد می‌آورم و حمله به قبر او و شکستن سنگش را در چند نوبت. حالا هم از یک سو با ضایعه از دست دادن حمید سمندریان مواجه هستیم و از سوی دیگر با ممانعت‌هایی که مدیریت‌ها از خوانده شدن پیام‌های دوستانش به عمل آورده‌اند. چرا که من به نشانه ابراز خشم، به رفتار غیرمسئولانه‌ای که مدیران تئاتر با دست‌اندرکاران تئاتر از جمله حمید سمندریان به نمایش می‌گذارند، از شرکت در این مراسم خودداری کردم.

محمد ابراهیمیان

ایستاده نابود شدن

ناگهان تئاتر سر ریز شد. غروب در دیار غریب طلوع کرده بود. پرواربندان، چوب به دست‌های ورزیل، آی با کلاه آی بی‌کلاه، مرگ در پاییز، محاق، از پشت شیشه‌ها تا آسید کاظم محمد استاد محمد خوش پیکر، در یک قهوه خانه جنوب شهر در هنگامه ترنا بازان و آواز قناری‌گون حسن شهرستانی مشهور به حسن خشتک، سر از زیر پتو برآورد و این آواز حجمی سنگلج را در لرزه افکند.

او پاک چون دریاست، تو ناپاک نخوانش

گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده است

روح الله جعفری

پرواز سمندریان در بی‌نهایت

سمندریان یکی از معدود استوانه‌های دنیای هنر نمایش به شمار می‌رود که احترام و حیثیت تئاتر در زمان او به طور جدی و خلاق در درون و بیرون تئاتر پی‌ریزی شد و به ثمر رسید. لذا هرگونه کوشش برای تحریف و تعبیر غلط درباره کارهای او و کمرنگ‌کردن اعتبار وی، فرآیندی معکوس خواهد داشت و طبیعتا گمان حسادت و تحریف به منظور خودگزینی به میان خواهد آورد. هیچ‌کس نمی‌گوید که شیوه کار و حتی تلقی و اعتقاد آن زنده‌یاد از برخی اصول تئاتر یک سره درست و بی‌نقص بوده، چرا که او خود مثل هر بزرگ دیگری چنین اعتقادی نداشت، اما بی‌تردید با تعصب مبارزه می‌کرد و معتقد بود که در هنر خلاق هیچ چیز ثابت و لایتغیر وجود ندارد.

برای آن که یادکرد یادمان دوستداران سمندریان در این جستار ما ناگفته نماند، پیایند ما در این مسطوره، با ذکر اسامی اینان، به آخر می‌رسد.

مردی در حوالی ما (رضا آشفته). سمندریان به شیوه‌اش وفادار ماند (آربی آوانسیان). سمندریان و ضرورت خلق (حسین پاکدل). سمندریان بازیگر را به چالش وامی‌داشت (پرویز پورحسینی). خیره به ابدیت در جزیره تنهایی (رامتین شهبازی). کمدی رعب‌آور و گروتسک‌گونه (بهزاد صدیقی). سمندریان یک اسم نیست، یک فرهنگ است (حسین کیانی). سمندریان و تئاتر الگو (کیومرث مرادی). بیضایی، ساعدی و رادی را انکار نمی‌کرد (جعفر والی). سمندریان جاودانه شد (مسعود بهنود). برای هما و کاوه (آتیلا پسیانی). آدمی سزاوار زندگی است و زندگی زیباترین لحظه آفرینش (محمد چرمشیر). آموزگاری تاثیرگذار و انسانی شریف (ناصر زراعتی). خوشبختی سمندریان (قطب‌الدین صادقی). او هرگز به آیین‌ها و مراسمی از این دست توجهی نمی‌کرد (بهروز غریب پور). برای اویی که پدر خطابش می‌کردیم (شکرخدا گودرزی). برای حمید سمندریان هیچ‌گاه از فعل ماضی همین (افسانه ماهیان). استاد حمید سمندریان آرتیست بود (اسماعیل محرابی). در آن دور شو کور شوهای فرسایشی (عباس معروفی). آری سوگوار انفعال خود و پذیرش مرگی ناآگاهانه (منصور کوشان).

83152