سرویس تئاتر هنرآنلاین: شاید در طول تاریخ بارها شاهد این بوده‌‌ایم که مصلحان اجتماعی خود تبدیل به دیکتاتور شده‌اند! یعنی زمانی که زمام امور را به دست گرفته‌اند، برخلاف آرمان‌ها، اهداف و شعارهای قبلی خود عمل کرده‌اند. یادمان نروند که ناپلئون، لنین، مائو، استالین و حتی هیتلر مدعی آزادی‌خواهی و آزادمنشی بودند! همین اواخر هم خانوم انگ سان سوچی که سالیان سال برای برقراری دموکراسی در میانمار مبارزه کرده بود، فرمان قتل عام  یک اقلیت قومی را داد.

"اختراع والس"درباره همین دیکتاتورهای به اصطلاح طرفدار دموکراسی است که با جنون خود جهان را به سوی نیستی و تباهی سوق می‌دهند. "والس" با اختراع سلاح خود می‌خواهد پیام‌آور آزادی باشد اما خود به دژخیمی ترسناک تبدیل می‌شود. "اختراع والس" نمایش‌نامه‌ای آینده نگر نوشته ولادیمیر ناباکوف است که توسط مهدی اسدزاده بازخوانی و با کارگردانی سارا افشار به صحنه رفته است. به بهانه اجرای این نمایش در تماشاخانه شهرزاد با سارا افشار (کارگردان)، مهدی اسدزاده (نویسنده)، امیرحسین طاهری (بازیگر) و سامان مه‌آبادی (طراح گریم) به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

 

آقای اسدزاده چه شد که رفتید سراغ متن ولادیمیر ناباکوف؟

مهدی اسدزاده: من خیلی دیر به گروه اضافه شدم. بچه‌ها تصمیم گرفته بودند "اختراع والس" اجرا شود و متن را دوست داشتند و می‌خواستند یک چیزی اجرا کنند با این متن، چون متن جانداری است و تا به حال هم در ایران اجرا نشده بود یا لااقل ما اجرای این متن را ندیده بودیم. برای این‌که این متن را به اجرا نزدیک کنیم و تبدیل به متنی شود که برای مخاطب امروز، نمایش بدهیم و مضامینی که در دل نمایشنامه هست را در دسترس‌تر، ساده‌تر و اجرایی‌تر بکنیم، من با خانم سارا افشار مرتبط شدم و روی متن صحبت کردیم. من ناباکوف را دنبال می‌کنم و همیشه از آثارش الگو گرفته‌ام. جهان ذهنی‌اش، نوع نگرشش به دنیا و نوع استفاده‌ای که در جزئیات از تکنیک می‌کند را خیلی دوست دارم. "اختراع والس" ‌نمایشنامه‌ای بسیار طولانی است و الگویی که دارد هم خیلی کلاسیک است و شاید در امروز ما دیگر آن بداهت و شگفتی اولیه را نداشته باشد. بنابراین ما برای این‌که متن را به اجرا نزدیک کنیم یک سری جلسات گذاشتیم و ذهن‌مان را یک مقدار به هم نزدیک کردیم تا ببینیم ایده‌های اجرایی‌اش چیست و چه می‌خواهد. تلاش‌مان این شد که جهان‌بینی ناباکوف، درون‌مایه‌ای که سعی کرده در این اثر جریان بدهد و اشتراکی که این اثر با سایر آثارش دارد و آن دنیایی که می‌خواهد بسازد را در متن بیاوریم. متن یواش یواش برای اجرای آماده شد اما شاید باید خیلی زودتر روی متن کار می‌کردیم. ما موقعی که بحث اجرا خیلی جدی شده بود، شروع به بازنویسی متن کردیم.

خانم افشار، چطور شد که آقای اسدزاده را برای بازنویسی متن "اختراع والس" انتخاب کردید؟ قبلاً از کارهای‌شان اطلاع داشتید؟

سارا افشار: ‎متأسفانه من با آقای اسدزاده از قبل آشنایی نداشتم و متن را با همان شکل کلاسیکی که داشت شروع به کار کردم ولی می‌دانستم که این متن به یک دراماتورژی سفت و سخت نیازمند است. فکر می‌کردم ما این دراماتورژی را می‌توانیم در طول تمرین اعمال کنیم و با اتودهایی که با بازیگران می‌زنیم متن به سمتی که می‌خواهیم پیش برود. اما بعد از حدوداً یک ماه تمرین من متوجه شدم که این اتفاق در این مدت اندک نخواهد افتاد. ضمن این‌که ما زمان خیلی کمی داشتیم و دراماتورژی در حین کار واقعاً به یک تمرین طولانی‌مدت احتیاج دارد. روی این حساب خیلی ناامید بودم و حالم هم با متن خوب نبود. در تغییر دادن خیلی از چیزهایی که می‌خواستم هم نامطمئن و عاجز بودم که آقای محمد نوری‌آزاد، دستیار من، آقای اسدزاده را معرفی کردند و یکی از خوشبختی‌های من این بود که با آقای اسدزاده آشنا شدم. ایشان به شکلی عجیب و به دلیل نبوغی که دارند، ظرف مدت بسیار کمی چندین ورژن از متن به من ارائه دادند و من مدام شگفت‌زده می‌شدم که متن چقدر عجیب دارد به سمتی که مد نظرم هم هست پیش می‌رود. توانایی عجیبی که آقای اسدزاده دارند این است که خیلی سریع می‌توانند متن را بر اساس چیزی که شما می‌خواهید دگرگون کنند و یک چیز دیگر تحویل شما بدهند.

طبیعتاً شما "اختراع والس" را قبل از این‌که بخواهید اجرا کنید خوانده بودید و می‌دانستید که ساختار کلاسیک دارد و متنی است که اگر بخواهد اجرا شود نزدیک دو ساعت و نیم تا سه ساعت نمایش است و کاراکترهای بسیار زیاد با روابط پیچیده دارد. با این وجود متن چه ویژگی‌هایی داشت که سراغ آن رفتید؟

سارا افشار:  من از ناباکوف فقط رمان "لولیتا" را خوانده بودم و به شکل کاملاً اتفاقی با این نمایشنامه مواجه شدم. یک متنی را ترجمه کرده بودم که می‌خواستم اول آن را کار کنم ولی به دلیل ممیزى زیادى که برای آن پیش‌بینى می‌شد از منظر دوستان کاربلدم، آن پروژه متوقف شد. شروع کردم به متن خواندن و متن "اختراع والس" خیلی جذبم کرد. در مورد نقد من به خشونت، قدرت و دنیاى مردانه جنگ‌طلب و سلطه‌جو بود. از اول می‌دانستم که فرم و ساختار نمایشنامه آن چیزی نیست که می‌خواهم. هسته مرکزی متن در مورد ساختار قدرت و جنگ و مفاهیمی بود که خودم همیشه دغدغه‌ام بوده و سوالات زیادی در موردش داشتم. من همیشه به این فکر می‌کردم که اساساً منشا تمام جنگ‌ها و ویرانى‌ها احمقانه و بی‌نهایت کودکانه است و وقتی آشوبى را که برای هیچ به بار آمده است، ریشه‌یابی می‌کنیم، می‌بینیم دلایلش چقدر احمقانه و بچگانه است و در مورد متن "اختراع والس" هم چیزی که برایم جذابیت داشت نگاه ناباکوف به این مقوله از این منظر بود. ما در متن می‌بینیم که دائم از لغت "بازی" استفاده می‌شود و تمام پرسوناژها مدام دارند با مفهوم سنگین و عمیق جنگ شوخی می‌کنند. مثلاً یک دکمه را می‌زنند و یک جایی منفجر می‌شود. ضمن این‌که متن زمانی نوشته شده که سلاح هسته‌ای و اتمی هنوز درست نشده بود. اریش فرید، شاعر آلمانی می‌گوید بچه‌ها به قورباغه‌ها شوخی شوخی سنگ می‌زدند و قورباغه‌ها جدی جدی می‌مردند. متن دقیقاً این شوخی را دارد با مبحث جنگ و ویرانی می‌کند. خیلی‌ها در مورد جنگ حرف زده‌اند و آرتیست‌های زیادی راجع به آن کار کرده‌اند اما من فکر کردم بد نیست با رویکردى دیگر به این مبحث نزدیک شد تا شاید این امکان پیدا شود که بتوانیم مفاهیمی از این دست را دوباره بازاندیشی کنیم. حالا نمی‌دانم که تا چه اندازه موفق بوده‌ام، ولی تلاش من این بود که متن را از فیلتر تجربیات خودم عبور بدم.

مهدی اسدی زاده

آقای اسدزاده، اشاره کردید که ناباکوف را خوانده‌اید و به دنیای ذهنی‌اش علاقه‌مند هستید. فکر می‌کنید چقدر این قابلیت وجود دارد که متن ناباکوف را با آن دنیای جزءپرداز، رئالیستی و کاملاً کلاسیک، در دراماتورژی یا بازنویسی به یک متن آوانگارد ضد رئالیستی تبدیل کنیم؟

مهدی اسدزاده: یک مشکلی که ما در این نمایشنامه داریم این است که متن برای مخاطب شناخته‌شده نیست. اگر مخاطب یک نمایشنامه را بشناسد و بداند که این نمایش فرضاً موضوعش چیست و از کجا شروع می‌شود و در مورد چه حرف می‌زند، شما خیلی راحت‌تر می‌توانید هر کاری با متن بکنید و هر اجرایی که دل‌تان می‌خواهد را با هر نگرشی روی صحنه ببرید. در این مورد چون مخاطب ما با "اختراع والس" آشنا نبود و متن مانند آثار ایبسن یا شکسپیر چندان معروف نبود، ما باید با یک احتیاط قدم برمی‌داشتیم. مسئله مهم در باب جهان ذهنی ناباکوف این است که ما سعی کردیم تفسیر این متن را در سایر آثار پیدا کنیم. یعنی اگر یک جایی راجع به تخیل و خیال این آدم خواستیم فکر کنیم، می‌رفتیم روی آثار دیگر ناباکوف مثل "دعوت به مراسم گردن‌زنی" یا "شاه، بی بی، سرباز" تعمق می‌کردیم. اما یک مسئله خیلی مهمی که ما را وادار کرد اجرا را یک مقدار از حالت بسیار رئالیستی‌اش خارج کنیم این بود که این متن سال 1938 نوشته می‌شود، یعنی دقیقاً قبل از این‌که فاجعه جنگ جهانی اتفاق بیفتد و "اختراع والس" واقعاً هشداری است که نویسنده دارد به جهان می‌دهد. مثل همان هشداری که برتولت برشت در متون مختلفش می‌دهد. خوانشی که یک انسان پس از  60-70 سال انجام می‌دهد با خوانش پیشگویانه‌ای که نویسنده دارد انجام می‌دهد یک تفاوتی دارد. ما در دیدمان به این متن روی یک بلندی ایستاده‌ایم که جایگاه بلندتری است از انسان‌هایی که کشته شده‌اند و جایی است از جنایت‌ها و خاکسترهایی که بمب‌ها به جا گذاشته‌اند و بی‌نهایت دیکتاتورهایی که آمده‌اند و رفته‌اند. در واقع ما امروز آن‌چه که ناباکوف پیشگویی کرده بود را خیلی کامل‌تر در اختیار داریم. ما بعد از یک مدتی در صحبت‌مان به این نتیجه رسیدیم که کل این ماجرا مثل یک کابوس است. یعنی اگر شما به 30 سال حکومت یک دیکتاتور نگاه کنید انگار یک کابوسی است که آن ملت همه دارند با هم می‌بینند. در حقیقت در ایام دیکتاتوری، منطق و بوطیقا خودش را از دست می‌دهد. هیچ سنجه‌ای ندارید که کابوس و واقعیت را از همدیگر تفکیک کنید. متن به ما این امکان را می‌داد. در انتهای متن یک تمهیدی اندیشیده شده که احتمالاً در زمان خودش یک تمهید بکر بوده است و ما می‌بینیم که والس در آخر متوجه می‌شود که داشته توهم و رویا می‌دیده است، ولی ما این کابوس و رویایی که او می‌دید را یک ذره عقب‌تر آوردیم و سعی کردیم در طول متن به آن اشاره کنیم و سعی کردیم تفسیر، نگره ذهنی و سوگیری خودمان نسبت به مفهوم قدرتی که به جنون می‌انجامد را نشان بدهیم و یک طوری هم این را اجرا کنیم که مخاطب هم نظر ما را ببیند. حالا این‌که موفق شده‌ایم یا نشده‌ایم، به این هم بستگی دارد که مردم چقدر نسبت به این حدود 60-70 سال دیکتاتوری‌های پشت سر هم مدرن و غیرفاشیستی آگاهی داشته باشند. من در صحبتی که با یک سری از مخاطبان داشتم متوجه شدم که این موضوع را گرفته‌اند اما خب حتماً در یک سری از زمینه‌ها باید کامل‌تر می‌بود.

در نگاه اول آدم حس می‌کند که متن ناباکوف علاوه‌بر شکل پیش‌گویانه‌ای که راجع به بمب دارد و برای سال‌های خودش حیرت‌انگیز است، یک جور مضحکه قدرت هم هست. البته خیلی از فیلمسازها، نویسنده‌ها، نمایشنامه‌نویس‌ها و حتی نقاشان دهه 30 قرن بیستم، پیش‌بینی کرده بودند و با رشد نازیسم در آلمان یا فاشیسم در ایتالیا این فکر را می‌کردند که بشر به اینجا برسد، اما به هر حال پیش‌گویی عجیبی است که شما در سال 1938 فکر کنید چیزی به‌وجود می‌آید که می‌تواند جهانی را نابود کند. اما علاوه‌بر پیش‌گویانه بودن متن، یک جاهایی آدم حس می‌کند که مضحکه قدرت و دیکتاتوری هم هست و در اجرای شما علاوه‌بر قضیه، مضحکه‌ای که وجود دارد آدم فکر می‌کند تحلیل دیکتاتوری هم وجود دارد. یعنی کارگردان به همراه نویسنده سعی کرده است که به نوعی به سمت تحلیل دیکتاتوری هم برود. با حرف من موافق هستید؟

سارا افشار: صد درصد. تحقیقیقات من در زمینه روانشناسى این افراد، این‌که اصولاً تمام افرادی که سودای قدرت در سر دارند و طالب قدرت هستند از کجا می‌آیند، چجور آدم‌هایی هستند و چه پیشینه‌ای دارند؟ بعد دیدم اکثراً آدم‌های بى‌عرضه و بى‌کفایتى بوده‌اند که آمده‌اند و به قدرت رسیده‌اند. وقتی به لحاظ روان‌شناسی نگاه می‌کنید می‌بینید این‌ها اساساً گذشته ناامنی داشته‌اند و آدم‌های خیلی ترسو و پر از ضعفی هستند که تمام تلاش‌شان را در طول زندگی کرده‌اند که یک نظم و نظامی به دنیای اطراف‌شان ببخشند و انرژی و تلاشی که کرده‌اند این امکان را به‌ آنها می‌دهد که به یک آرامشی برسند. البته تحلیل‌های خیلی زیادی راجع به صاحبان قدرت وجود دارد و فوکو هم خیلی در موردشان صحبت کرده است. من هم از منظر خودم به این موضوع فکر می‌کردم. من یک آدمی مثل والس را قربانی می‌بینم. من آنقدر حالم برای این شخصیت بد است که اکثر شب‌ها با بازی آقای معجونی واقعاً اشک می‌ریزم، در صورتی‌که ما این آدم‌ها را آدم‌های منفوری می‌بینیم. حتی برای ما لحظات دستگیرى همراه با فضاحت آدم‌هایی مثل قذافی یا صدام یا شکنجه‌شان اتفاق بسیار ناگوار و دردآوری است، چون به هر حال آنها تحت یک شرایطی زندگی کرده‌اند که نتیجه‌اش خواه یا ناخواه غیر از این نیست. خیلی دردناک است و اثراتش دامن‌گیر خیلی آدم‌ها می‌شود ولی این هم مهم است که ما تحلیل کنیم یک آدمی مثل والس یا آدم‌هایی از این دست چه کسانى بوده‌اند، از کجا آمده‌اند و چه گذشته‌ای داشته‌اند.

مهدی اسدزاده: من وقتی راجع به خودکامگی فکر می‌کنم چیزی که برایم عجیب است این است که وقتی هیتلر به شوروی حمله می‌کند، استالین در دو روز اول هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد و در دفترش را قفل می‌کند و وقتی ملت می‌گویند هیتلر حمله کرده است او کاملاً آچمز شده و مانده است. این با تصویری که ما از استالین می‌سازیم که یک آدم بی‌رحم است و میلیون‌ها نفر را می‌کشد، سازگار نیست. تصویر یک آدمی که در عین این‌که دارد پایه‌های سلطنتش را روی خون و اقتدار بنا می‌کند، ضعیف است. تصویر یک آدمی که می‌ترسد در عین این‌که دارد می‌ترساند. این ترس ریشه در آن میلی است که برای جبران ناکامی‌ها در وجودش هست. شاملو در یکی از مصاحبه‌هایش در مورد پهلوی دوم می‌گوید "پشه‌ای بود که به توهم خود فیل‌بینی گرفتار آمده بود". این عبارتی است که راجع به او به کار می‌برد. همیشه این اتفاق می‌افتد. وقتی روان‌شناسی دیکتاتورها را نگاه می‌کنیم به این برمی‌خوریم که یک سری الگوهای ثابت دارند. ما این را به‌عنوان اصلی‌ترین وجه همت‌مان در متن قرار نداده بودیم که حتماً روی آن حرکت کنیم ولی برای شناخت شخصیت والس که یک شخصیت کلیدی بود و داشت ماجراها را پیش می‌برد و در یک سیستم معیوب گیر آمده بود و از آن بالا می‌آمد، نیاز داشتیم که این را بدانیم و آن شکل از جنونی که منجر به این حجم از فاجعه می‌شود را پیدا کنیم. تمام تلاش‌مان هم این بوده که به سمت شکل دادن و تصویر کشیدن آن نوع از جنون و تا حدی ریشه‌های آن حرکت کنیم. مثلاً یک نمونه خیلی کوچکش مشکلاتی است که این آدم به لحاظ جنسی دارد و روابطش با زنان. با این توضیح که نوع ارتباطی که اتفاق می‌افتد و الگوهای تکرارشونده‌ای که ما در قرن خونبار بیستم دیده‌ایم احتمالاً در میان دیکتاتورهای قرن بعد که پست مدرن‌تر هستند وجود ندارد. مثلاً اردوغان یک دیکتاتور است ولی او را با هیچکدام از این ملاک‌ها نمی‌توانیم در نظر بگیریم.

به نظر می‌رسد در نمایش شما آنقدر که روی معرفی و شخصیت‌پردازی والس کار شده است، روی بقیه شخصیت‌ها کار نمی‌شود، یعنی بقیه شخصیت‌ها خیلی کاریکاتورگونه می‌آیند و می‌روند و ما آنقدر که باید و شاید روی آنها ایست نمی‌کنیم. این در حالی است که ما در متن اصلی یک مقدار راجع به شخصیت‌های دیگر هم تحلیل داریم. این عمد شما بود که می‌خواستید روی شخصیت‌های دیگر آن‌قدر تحلیل نشود؟

سارا افشار: به هیچ وجه عمدی در کار نیست که من بخواهم یک شخصیتی به عمق نرسد و بخواهد روی سطح حرکت کند، اما من فکر می‌کنم جدای از این‌که متن کوتاه شد و زمان ما کم بود، یکی از دلایلش این است که به هر حال ما در کارگردانی یک پروسه‌ای برای رسیدن به شخصیت داریم که این پروسه را همه بچه‌ها طی کردند. از طرفی باید این را در نظر بگیریم که به نسبت آقای معجونی و جدای از امیرحسین طاهری و محسن نوری که کار کرده بودند، بقیه بچه‌ها کسانی بودند که زیاد تجربه اجرایی نداشتند و بازیگران نوپایی بودند. ما از مدت‌ها قبل با همدیگر برنامه‌هایی مثل تمرینات بدنی و کوه‌نوردی داشتیم و من تمام تلاشم این بود که بتوانم برای آنها یک رفاقت و نزدیکی ایجاد کنیم. در مورد شخصیت‌های‌شان هم مدام صحبت می‌کردیم ولی فکر می‌کنم هم متن به‌ آنها این اجازه و فرصت را نداد که بتوانند خودشان را خیلی مطرح کنند و هم کوتاه شدن متن باعث شد که این شخصیت‌ها کمتر در فضای نمایش باشند و به همین خاطر ما می‌بینیم عین یک کاریکاتور یک لحظه می‌آیند و می‌روند، مثل یک رنگی که پخش می‌شود و از بین می‌رود.

مهدی اسدزاده: واقعیت این است که ما می‌خواستیم کابوس والس را داشته باشیم، یک کابوس آشفته‌ای که یک دیوانه می‌بیند. این قرار شد تعبیر ما باشد که دیکتاتوری و جنون قدرت، کابوس آشفته یک آدم دیوانه است و اصولاً جز یک آدم دیوانه که دارد یک کابوس را حمل و به میلیون‌ها نفر تحمیل می‌کند کسی چنین کابوسی نمی‌بیند. وقتی قرار ما بر این شد و با توجه به درون‌مایه‌ای که داشتیم و می‌دانستیم شخصیت‌های دیگر همه آدم‌های کابوس والس هستند سعی کردیم از همان ابتدا یک چیزهایی بگذاریم که نشان بدهد مثلاً این آدم برابر نهاد فلان آدم در زندگی طبیعی است. مثلاً در آخر نمایش می‌بینیم که شخصیت سرهنگ می‌گوید من آن دیوانه‌ای هستم که در تخت روبرویی تو بسته‌اند. یا مشخص می‌شود که یکی از ژانرال‌ها پدر معشوق سابق این آدم در عالم بیداری بوده است. وقتی قرار است همه شخصیت‌های نمایش وارد کابوس شوند باید از منطق کابوس و منطق خواب هم پیروی کنند. یعنی ما باید بی‌قاعدگی، در هم ریختگی و آشفتگی را داشته باشیم. البته ما زمان کافی نداشتیم که خیلی چیزها را به صورت ریز در بیاوریم و شاید به همین دلیل است که برای برخی از تماشاگران یک مقدار فاصله احساس می‌شود. در واقع شاید تماشاگر بپرسد که چرا کابوس‌وارگی نمایش تکمیل نشده است؟ به نظر من تکمیل شدن آن یک ماه تمرین بیشتر می‌خواست. اما واقعیت این است که در حکومت دیکتاتوری فقط یک نفر است که هویت دارد. یعنی وقتی شما زیر چارچوب یک حکومت دیکتاتوری زندگی می‌کنید هویت‌تان در سایه دیکتاتور اصلی تعریف می‌شود و شما می‌شوید بخشی از رعیت آن آدم. دیگر ملت نیستید، رعیت هستید و آن آدم سلطان و پادشاه است. بنابراین شاید ما خودمان از این منظر به قضیه نگاه نکرده بودیم و نمی‌خواستیم اتفاق بیفتد اما من دیدم چند نفر از تماشاگران این استنباط را داشتند. به همین خاطر فکر می‌کنم خیلی هم اتفاق بدی نیفتاده است اما من خودم می‌گویم کاش می‌شد یک مقدار بیشتر به سایر شخصیت‌ها پرداخت و هر کدام را تبدیل به تیپ خاصی از آدم‌هایی کرد که تحت استبداد هستند.

آقای طاهری شما نقش یکی از شخصیت‌هایی را بازی می‌کنید که به قول آقای اسدزاده تحت استبداد والس است. نظر شما درباره این موضوع چیست؟

امیرحسین طاهری: اتفاقی که در متن افتاده این است که ما اول با رویکردی با کاراکترها برخورد می‌کنیم که یک جور بازی قدرت توی آن می‌بینیم و بقیه کاراکترها در واقع یک جور ابزار این بازی قدرت هستند. وقتی کاراکتر والس این‌دفعه بازی را برنده می‌شود ما در روند داستان می‌بینیم که حالا از یک سری کاراکترها دارد به‌عنوان بازیچه استفاده می‌شود. به خصوص از کاراکتر سرهنگ که به نظر من مصداق او را داریم در جامعه خودمان می‌بینیم، آدم‌های ساده و وطن‌پرستی که همه‌چیز را در چارچوبی که از قبل برای‌شان تعیین شده و ساخته‌اند می‌بینند و خارج از آن چارچوب اشتباه است. در نهایت می‌بینیم هم کاراکتر سرهنگ و هم کاراکتر وزیر جنگ، جزو آن دسته آدم‌هایی هستند که بازیچه قرار می‌گیرند و هر چه که بازی قدرت برای‌شان تعیین می‌کند را انتخاب می‌کنند و بر اساس آن پیش می‌روند. از طرفی والس در این نمایشنامه نشان می‌دهد که اگر قدرت داری دلیل بر این نمی‌شود که مدیر هم باشی. ما می‌بینیم که کاراکتر سرهنگ که در سیستم بوده است هم به او می‌گوید تو این قدرت را داری ولی اصلاً آدمی نیستی که بتوانی لیدر باشی، به این خاطر ماجرا دارد برای والس تبدیل به یک کابوس می‌شود. سرهنگ به والس یادآوری می‌کند که تو آمدی دموکراسی بیاوری ولی مردم در خیابان به جان هم افتاده‌اند و چیزی به‌عنوان قانون برقرار نمی‌شود. می‌گوید این را من به‌عنوان کسی که در این سیستم کار کرده‌ام به تو می‌گویم. شاید آدم‌هایی مثل سرهنگ به خاطر این دارند روی سطح راه می‌روند که در این نمایشنامه صرفاً بازیچه هستند.

سارا افشار - امیرحسین طاهری - مهدی اسدی زاده - سامان مه آبادی

به نظر می‌رسد کابوس والس در ابتدای نمایش آنقدر که باید و شاید نشان داده نمی‌شود و همین مسئله تماشاگر را از نیمه‌های نمایش به بعد و به خصوص در انتهای آن دچار مشکل می‌کند. زمانی که شخصیت والس در انتهای نمایش می‌گوید که من تمام این‌ها را در خواب دیده‌ام و تماشاگر با این مواجه می‌شود که تمام اتفاقات برای والس مثل یک کابوس بوده است، تماشاگر دچار یک سردرگمی می‌شود چون این کابوس در ابتدای نمایش آنقدر که باید و شاید نشان داده نشده است. حس می‌کنم این مسئله نمایش شما را از نیمه به بعد دچار لکنت می‌کند چون تماشاگر دیگر نمی‌داند با چه چیزی دارد مواجه می‌شود، کابوس یا واقعیت؟

سارا افشار: ما چند شروع متفاوت برای نمایش داشتیم. من فکر می‌کردم شاید حضور والس که مثل خوابگرد در تمام صحنه‌ها هست و یک وقت‌هایی دیده می‌شود و یک وقت‌هایی دیده نمی‌شود، برای این‌که مخاطب متوجه شود دارد کابوس می‌بیند کفایت بکند.

ولی از اواسط نمایش با یک سری صحنه‌ها مواجه هستیم که شما زمان و مکان را برای ما می‌شکنید. مثل آنجایی که والس شروع به چسب زدن بر روی ابروهایش می‌کند و خودش را مثل یک تاج دیکتاتوری در می‌آورد، شما گذشت زمان را بدون تغییر نور یا بدون اتفاق خاص صحنه‌ای به ما نشان می‌دهید، ولی ما از توی دیالوگ‌ها متوجه می‌شویم که یک زمانی به والس و بقیه شخصیت‌ها گذشته است. به همین خاطر است که می‌گویم تماشاگر از نیمه به بعد دچار سردرگمی می‌شود و می‌گوید نکند جاهایی که من تصور می‌کردم تمام اتفاقات در یک کابوس می‌گذرد هم شکست زمان و مکان بوده است که کارگردان می‌خواست آن را به ما نشان بدهد؟

سارا افشار: اتفاقی که افتاد این بود که سه پرده تکه‌ای تبدیل به یک پرده شد و تمام این‌ها در هم تنیده شد. البته در این مورد آقای اسدزاده باید صحبت کند ولی می‌خواستیم که سردرگمی و آشفتگی ذهن والس در ذهن مخاطب هم اتفاق بیفتد و ما هیچ قانونی را پیروی نکردیم که بخواهیم زبان‌ها را با تغییر نور حتماً به مخاطب نشان بدهیم. اما سوالی که من از شما دارم این است که آیا شما در آخر نمایش متوجه شدید که همه چیز کابوس و خواب و خیال والس بوده است؟

در انتهای نمایش بله اما اولش خیر.

سارا افشار: حتی اواسط نمایش همه متوجه نشدید؟

 من به دلیل این‌که متن اصلی را خوانده‌ام، شاید شرایط برای من متفاوت باشد اما اول نمایش "اختراع والس" به دلیل میزانسن‌ها، نوع بازی بازیگرها، طراحی صحنه یا طراحی نور و گریم، یک مقدار زمان می‌برد که تماشاگر بخواهد روی خط ذهنی کارگردان یا دراماتورژ منطبق شود و به خاطر همین کنکاش و جستجو حدوداً 10-15 دقیقه از نمایش را از دست می‌دهد و از آنجا به بعد با نمایش پیش می‌رود و از نیمه به بعد یک‌دفعه دچار یک سردرگمی می‌شود که آیا تمام چیزهایی که من دیده‌ام یک کابوس بوده است یا این‌ باز هم یک تمهید کارگردانی است که می‌خواهد تو را دست بیندازد تا در انتهای نمایش یک چیز دیگری را به تو بگوید؟

سارا افشار: بله درست است.

مهدی اسدزاده: ما مجبور بودیم یک مقدار از آوانتاژی که به مخاطب می‌دهیم را ازش بگیریم تا منطق خواب را در بیاوریم. این را من باب اجرانامه‌ای که از کار نوشته‌ایم می‌گویم. در خواب منطق این‌طوری است که شما دارید می‌بینید و بعد یک‌هو شک می‌کنید که نباید این‌طور باشد. بعد در یک نقطه‌ای متوجه می‌شوید که این خواب است و من دارم خواب می‌بینم و بعد آن خواب را ادامه می‌دهی تا به یک جایی برسی که دیگر نتوانی ادامه بدهی و بیدار شوی. این اتفاق هم باید برای والس می‌افتاد و هم هم‌پای آن برای مخاطب می‌افتاد. یعنی مخاطب هم باید با شخصیت ما همراه می‌شد و می‌دید که والس دارد یک سری تجربه می‌کند و کم کم به جایی می‌رسد که بی‌منطقی‌ها، منطق‌گسیختگی‌ها، نابه‌سامانی‌ها، آشفتگی‌ها و پریشانی‌ها آنقدر زیاد شود که آدم تقلید بکند. یک بخشی از این اتفاق را بچه‌ها سعی کردند با لباس در بیاورند. به هر حال ما این تلاش را کردیم اما این یک مقدار ریسک است و همان‌طور که شما گفتید ممکن است تماشاگر در ابتدا با آن پیش نیاید و یک جاهایی هم ماجرا را گم کند اما به هر حال ما تلاش کردیم که منطق خواب را در بیاوریم.

سارا افشار: ما این آشفتگی را حتی بیشتر می‌خواستم. حتی ابتدا در صحنه اول تمام ژنرال‌ها در حال رفت و آمد بودند که بعد وارد می‌شدند و آنجا هم یک کارهایی می‌کردند. حتی دیالوگ هم داشتند، بی‌ربط و با ربط. ریتم و آشفتگی صحنه اول به قدری زیاد بود که بعد به اصرار آن را کم کردیم. من آن آشفتگی را دوست داشتم چون فکر می‌کردم در جهت اتفاقات ذهن والس حرکت می‌کند و شاید به مخاطب کمک کند که بفهمد این یک فضای کابوس‌گونه است، اما بعد به این نتیجه رسیدیم که شاید تمرکز مخاطب را نسبت به اتفاقات مهم صحنه اول بر هم بزند.

فکر نمی‌کنید این‌که فضای کابوس‌گونه نمایش زیاد به مخاطب القا نمی‌شود به خاطر میزانسن و جنس بازی حسن معجونی باشد؟

سارا افشار: شاید.

چون حسن معجونی در بخش اول خیلی هوشیار و زیرکانه بازی می‌کند و با آن شخصیت ساده والس خیلی ضد و نقیض است. من این را نه به‌عنوان ضعف می‌گذارم نه قوت بازیگر، این چیزی است که شما خواسته‌اید و حسن معجونی هم دارد ارائه می‌کند و من اینجا قصدم نقد منفی نیست، بلکه می‌خواهیم صحبت کنیم تا موضوع را برای مخاطبی که مصاحبه ما را می‌خواند و قرار است تماشاگر نمایش شما باشد بازتر کنیم.

سارا افشار: ما از شروع نمایش قرار بود یک شخصیتی را ببینیم که دچار آشفتگی ذهنی و حماقت و نادانی است. اصلاً برای من این مهم بود که یک آدم مبتذل دارد به چنین جایگاهی می‌رسد. من در این مورد با آقای معجونی هم صحبت کردم اما به قول شما این اتفاق نیفتاد. من یک روز تمرین به این ایده رسیدم که بچه‌ها شروع کنند به مسخره کردن والس. می‌خواستیم این آدم به خاطر جایگاه اجتماعی ضعیفش وقتی در دفتر وزارت جنگ مدعی می‌شود که همچین قدرتی دارد، بچه‌ها شروع به مسخره کردن او کنند تا به یک‌باره شخصیتش خرد شود اما دوباره خودشان به سمتی می‌رفتند که احساس می‌کردند درست نیست همه این‌ها بخواهند دستش بیندازند. بنابراین زیرک بودن شخصیت چیزی نبود که من خودم آن را بخواهم ولی خودم از بیرون احساس می‌کنم که والس گاهی داناتر از آن چیزی نشان می‌دهد که ما برای شخصیت والس مدنظرمان است.

امیرحسین طاهری: کاراکتر والس کلاً مدل کلیشه پروفسور دیوانه است؛ آدم‌های به هم ریخته‌ای که همه‌شان احساس می‌کنند بزرگترین کار دنیا را دارند برای بشریت انجام می‌دهند. من مطمئن بودم که حسن معجونی قاعده این ژانر را بر هم می‌زند. من قبلاً با حسن معجونی کار کرده‌ام و می‌دانم که او بازیگری است که قاعده کارهای قبلی را بر هم می‌ریزد. شاید اگر یک بازیگر دیگر بود به احتمال خیلی قوی می‌رفت به سمت همان مدل پروفسور دیوانه، اما حسن معجونی قاعده را بر هم می‌زند.

سارا افشار: من خودم قبلاً افتخار این را داشته‌ام که برای آقای حسن معجونی بازی کنم و علیرغم این‌که خیلی از کارهای گذشته‌شان را ندیده‌ام ولی پرسیده‌ام و می‌دانم که این تنها دفعه‌ای است که آقای معجونی جنس بازی‌شان برون‌ریزتر است. در یک سطحی بازی می‌کنند که اتفاقاً عمق احساسات را برمی‌انگیزد ولی در نمایش "اختراع والس" برون‌ریزی‌شان خیلی زیاد است.

سارا افشار - امیرحسین طاهری - مهدی اسد زاده - سامان مه آبادی

البته حسن معجونی بازی‌های این‌جوری خیلی زیاد کرده است. مثلاً در کارهای آقای مهندس‌پور.

سارا افشار: من ندیده‌ام.

در این‌که حسن معجونی بازیگر خلاق و یکی از استعدادهای بسیار خوب تئاتر و سینما است، شکی نیست او بازیگری است که همیشه در بازیگری و کارگردانی با خودش ایده می‌آورد اما با تمام احترامی که برای شما و حسن معجونی قائل هستم، حسن معجونی برای نمایش "اختراع والس" انتخاب غلطی است و با سنگینی‌اش یکدستی اجرای نمایش را از بین برده است. اصلاً نمی‌خواهم بگویم که دارد بازی غلط یا درستی می‌کند چون در این‌ گفت‌وگو در مقام قضاوت نیستم؛ اما دارم حس می‌کنم که یکدستی اجرا را سنگینی حضور حسن معجونی از بین برده است. این اجرا می‌توانست یکدست‌تر از این باشد اما الان آن یکدستی وجود ندارد. یک بخشش را خودتان اشاره کردید که بعضی از بازیگران این نمایش تجربه‌های اول‌شان بوده است و طبیعی است که قیاس کردن تجربه‌های آن‌ها با حسن معجونی یا بقیه بازیگران نمایش مثل شبنم فرشادجو یا امیرحسین طاهری، قیاس‌ مع‌الفارق است که اصلاً درست هم نیست، ولی یک بخشش هم به اعتقاد من به ایده اجرایی برمی‌گردد که حسن معجونی برای شخصیت والس در این نمایش آورده است و به همین دلیل است که یکدستی کار را دارد از بین می‌برد.

سارا افشار:  این تنها نقد شما نیست و ما وقتی در گروه هم حرف می‌زدیم خود آقای معجونی هم تلاش‌شان بر این بود که بچه‌ها به سمت جنس بازی‌ای که خود آقای معجونی دارند و می‌پسندد بروند، در صورتی‌که من خودم زیاد دلم نمی‌خواست این اتفاق بیفتد. من بزرگ بازی کردن و  اغراق را دوست دارم چون من در یک فضای خواب و رویا داشتم حرکت می‌کردم و دلم نمی‌خواست بازیگرانم یک کار رئال بکنند. با تمام احترامی که برای فضاها و کارهای رئال و نویسنده‌های رئالیستی قائل هستم، به دلایلی احساس می‌کنم زبان صحنه و نمایش با زبان کوچه و خیابان خیلی فرق می‌کند و با تمام احترامی که برای نویسنده‌هایی مثل ایبسن، مولیر و شکسپیر قائل هستم، حوصله من را سر می‌برند و تخیلم را کند می‌کنند.

شما فکر نمی‌کنید بازیگرهای ما تعبیرشان از بازی رئالیستی غلط است؟ به دلیل این‌که بازی رئالیستی، ارائه رئالیستی یک نقش نیست. این را استاد خودتان آقای حمید سمندریان هم می‌گوید. ایشان می‌گوید ما قرار است رئالیسم را روی صحنه "بازی" کنیم و قرار نیست عین همان رئالیسم را روی صحنه بیاوریم. من فکر می‌کنم که یک مقدار تعریف و تلقی ما از نمایش رئالیستی غلط است.

سارا افشار: بله آن هم درست است ولی من با توجه به چیزهایی که می‌بینم صحبت می‌کنم. به همین جهت من خیلی دلم می‌خواست که به جای این‌که بقیه بچه‌ها به آقای معجونی نزدیک شوند یک مقدار هم آقای معجونی به بقیه نزدیک شوند. البته من بارها گفته‌ام که آن چیزی که آقای معجونی می‌گوید آنقدر درست است که من احتمالاً سه سال دیگر به آن می‌رسم. در همین تجربه هم با این‌که به هیچ‌ وجه سعی نمی‌کردند در کار کارگردانی من دخالت کنند اما این را به من می‌فهماندند که بازی این سمت با آن سمت هم‌جنس نیست.

امیرحسین طاهری: ما خیلی چالش داشتیم. من خودم با سارا افشار چالش این را داشتم که ما روی لبه یک تیغ هستیم، یعنی مرز بین فانتزی و رئالیسم هستیم در حالی‌که حسن معجونی حتی این مرز را هم رد کرده است و حتی یک خرده دارد هایپررئال می‌شود. این به مدل ترجمه متون هم برمی‌گردد، به خصوص در محاوره. ما می‌بینیم که مدل دیالوگ‌گویی اکثر تئاترهای ترجمه شده، مدل ترجمه است ولی حسن معجونی از آن دسته آدم‌هایی است که دیالوگ‌ها را از ترجمه خارج می‌کند و تبدیلش می‌کند به صحبت کردن.

برای خود می‌کند.

امیرحسین طاهری: دقیقاً. ما این چالش را داشتیم. من وقتی اولین بار نمایشنامه را خواندم، دیدم نمایشنامه صرفاً ترجمه است و من نمی‌توانم آن را مال خود کنم. واقعاً آن موقع نمی‌شد. مهدی اسدزاده زحمت کشید و خیلی درستش کرد، اما باز هم من نمی‌دانستم که چجوری می‌توانم به‌عنوان یک آدمی که یک لباس صورتی تنش کرده است و در ابتدای نمایش با این مواجه می‌شود که به شوخی یا جدی یک چیزی توی چشم شخصت وزیر رفته است، در فضای رئالیسم قرار بگیرم و کار رئالیستی کنم. ضمن این‌که من واقعاً نمی‌دانم که رئالیسم در تئاتر به مثابه چیست. ما هزاران مدل رئالیسم می‌توانیم در این قضیه به کار ببریم. من حتی نمی‌توانستم بپذیرم که کاراکترها به شدت امروزی هستند.

سارا افشار: ما در مورد رئالیسم حرف نمی‌زدیم و فقط می‌گفتیم "موقعیت" باید اتفاق بیفتد و واقعاً نمی‌خواستیم دلقک‌بازی در بیاوریم. در عین حال که نمی‌خواستیم در لباس، صحنه و متن از چارچوب دنیای واقع پیروی کنیم، می‌خواستیم باورپذیر هم باشد و نیفتیم آن‌طرف. چون واقعاً مرز این کمدی آن‌قدر باریک است که من یک خرده دچار بحران شدم.

من حرف شما را قبول دارم به دلیل این‌که فکر می‌کنم شما یک مقدار از این‌که نمایش‌ به سمت یک سری کمدی‌ها بغلتد ترسیده‌اید؛ کمدی‌هایی که به صرف این‌که بخواهند تماشاگر را وارد سالن کنند از کلمات یا موقعیت‌هایی استفاده می‌کنند که شاید اصلاً مناسب تئاتر یا مناسب متن هم نباشد. شما خیلی وقت‌ها می‌روید هملتی را روی صحنه می‌بینید که نه شکسپیر آن را نوشته است نه هیچ مترجمی آن را ترجمه کرده است و کلاً یک چیز دیگر است. من تا اینجا به شما حق می‌دهم چون داشتید روی یک لبه تیغ حرکت می‌کردید و دوست نداشتید به سمت کمدی مبتذلی که وجود دارد بغلتید، اما تصورم بر این است که شما به‌عنوان کارگردان یک جاهایی هم کوتاه آمده‌اید.

سارا افشار: برای کوتاه آمدنم دلیل داشتم. واقعیت این است که ساختار نمایشنامه دست من را به‌عنوان کارگردان بازمی‌گذاشت که بخواهم هر کاری بکنم چون هیچ منطقی وجود نداشت. مثل این‌که ما خیلی در مورد خواب و خیال و رویا حرف می‌زدیم. مهدی اسدزاده دائم در مورد خواب‌هایی حرف می‌زد که مثلاً یک‌هو می‌بیند با دمپایی دارد در عروسی می‌چرخد یا استاد دانشگاه دارد فلان کار را می‌کند، اما من دیدم اتفاقاً حسن معجونی می‌تواند با تمام این‌ها متفاوت باشد. وارد یک فضایی شده است که به شدت سوررئال است در صورتی‌که خودش در رئال‌ترین حالت ممکن دارد بازی می‌کند. این تفاوت هم کمک می‌کند که مخاطب به این درک برسد که دارد خواب می‌بیند.

امیرحسین طاهری: در واقع مرز بین رویا و واقعیت خود حسن معجونی است.

آخر سوررئالیسم آن‌طرف قوی نیست. به این دلیل است که می‌گویم یک‌دست نیست. بازیگران دارند تلاش می‌کنند، ولی توانایی‌شان همان‌ مقدار است. یا به اندازه کافی تمرین نکرده‌اید. آقای اسدزاده خودشان هم گفتند که تمرین‌تان کم بوده است.

سارا افشار: این یک واقعیت است که وقتی تو به اندازه کافی تمرین نمی‌کنی، نمی‌توانی به همه خواسته‌هایت برسی.

قبول دارم. واقعیت این است که یک متنی مثل "اختراع والس" را با دو ماه تمرین هم نمی‌شود روی صحنه برد. حتی با بازیگران حرفه‌ای هم با دو ماه تمرین نمی‌شود یک اجرای کم‌‌نقص از این نمایشنامه درآورد. این‌که کارگردان بخواهد اندیشه‌های خودش را در تمرین پیاده کند و بازیگرها بخواهند متن را بفهمند و شخصیت‌پردازی کنند و جلو بروند، نیاز به زمان بیشتری دارد. من حرف شما را تا اینجا کاملاً قبول دارم. الان یک معضلی که تئاتر ما دارد همین کم تمرینی است و این دیگر یک ضعف ساختاری است که به خصوص در چند سال اخیر دارد به طور عجیب و غریبی به تئاتر ما ضربه می‌زند. ما الان حتی با این مواجه شده‌ایم که سالن‌ها یک ماه یا یک و ماه و نیم قبل از اجرای نمایش به شما خبر می‌دهند که قرار است اجرا کنید و شما می‌بینید ناچار هستید در این مدت تمام تلاش‌تان را بکنید که علایق و ایده‌های‌تان پیاده و اجرا شود. این معضلات وجود دارد اما باز هم من به‌عنوان مخاطبی که نمایش "اختراع والس" را تماشا کرده است حس می‌کنم کارگردان یک جاهایی می‌توانست کوتاه نیاید. آیا قبول دارید یک جاهایی کوتاه آمده‌اید؟ اگر قبول دارید آیا این کوتاه آمدن به خواست خودتان بوده است یا نه؟

سارا افشار: من می‌توانم بگویم که در اولین تجربه کارگردانی‌ام در ایران با سه نسل متفاوت بازیگرها کار کرده‌ام که یکدست کردن این‌ها کار دشواری است. ما بازیگرهایی را داشتیم که نوپا بودند، بازیگرهایی را داشتیم که از حسن معجونی کمتر تجربه داشتند و بازیگری هم مثل حسن معجونی داشتیم که در تئاتر بسیار باتجربه است و به اعتقاد من هماهنگ کردن این‌ها با همدیگر سخت‌ترین اتفاق بود و زمان می‌خواست.

مهدی اسدزاده: شاید اگر ما آشفتگی و رویاگونگی نمایش را در برابر بازی واقع‌گرایانه حسن معجونی زیاد می‌کردیم یک ریسک به‌وجود می‌آمد، کما این‌که در نسخه‌های اول تمرین قرار بود این اتفاق بیفتد و ژنرال‌ها در حال رفت و آمد بودند و آشفتگی‌های دیگری هم می‌افتاد. بنابراین اگر ما این آشفتگی و رویاگونگی را بیشتر می‌کردیم ممکن بود مخاطب آن را قبول نکند، به این دلیل که مخاطب ما بسیار عادت دارد که توی تئاتر بنشیند و یک چیزهای خیلی شسته رفته و تر و تمیز را ببیند. همین الان هم اگر به تئاترهایی که اجرا می‌شوند و پرفروش می‌شوند، نگاه کنید می‌بینید که خیلی به ساختارهای کلاسیک پا‌ی‌بند هستند و در کنار آن با یک طنز یا ریتم بالا و یا با اشاراتی به وقایع روز مخاطب را در سالن می‌نشانند. اما خود "اختراع والس" درک کردنش کار سختی است و حرف‌های زیادی دارد که باید زده شود و ما نصف آن حرف‌ها را آوردیم در یک متنی که تقریباً حجمش نصف باشد، فشرده کردیم و بعد یک ایده اجرایی گذاشتیم که آن ایده اجرایی همان کابوس و کابوس‌گونگی است. بنابراین شاید ما این اعتماد به نفس را نداشتیم که اگر این کابوس و آشفتگی را در فرم هم دنبال می‌کردیم مخاطب‌ حتماً آن را از ما قبول کند.

آیا این تعداد کاراکتر را می‌خواستید یا می‌شد آن را کم کرد؟ این امکان وجود داشت که تعداد کاراکترها و بازیگرها در کارگردانی یا دراماتورژی کم شود؟

سارا افشار: این تعداد کاراکترهایی بود که در متن بودند. دو مترسک و یک پرسوناژ نامرئی هم بود که رئیس‌جمهور است. من از اول بر اساس چیزی که توی متن بود جلو رفتم. بله، می‌توانستیم تعداد کاراکترها را کمتر کنیم ولی فکر می‌کنم به لحاظ بصری جذابیت کار کمتر می‌شد.

یک مقدار هم فکر می‌کنم که سالن برای شکل اجرای شما مناسب نیست. البته من اجرای شما را از ردیف اول دیدم اما مسئله‌ای که وجود دارد این است که عمق صحنه‌تان کم است. البته عمق سالن  شهرزاد نسبت به سالن‌های دیگر خوب است اما به دلیل طراحی‌ای که شما کرده‌اید و آن دهانه‌ای که در انتهای صحنه بسته‌اید یک مقدار عمق صحنه کم شده است و حس می‌کنم هنوز جا داشت که یک عمق بیشتری داشته باشد.

سارا افشار: شما باید نمایش را حداقل از ردیف سه یا چهار می‌دیدید اما در مورد عمق صحنه با شما موافق هستم و باید بگویم که این توانایی را نداشتیم. تازه دو رگال هم آن پشت بود که یک سری پرچم داشت و ما آنها را حذف کردیم تا عمق بیشتری به ما بدهد.

انتخاب بازیگران‌تان بر اساس چه معیاری بود؟ به دلیل این‌که خودتان هم بازیگر هستید؟

سارا افشار: بله.

این اولین تجربه کارگردانی‌تان در ایران است. شما با کارگردان‌های خوبی کار کرده‌اید. در آموزشگاه استاد سمندریان درس خوانده‌اید و با دکتر رفیعی، حسن معجونی و علی‌اکبر علیزاد کار کرده‌اید و در خارج از کشور هم کارهایی انجام داده‌اید که در رابطه با رشته‌تان یعنی تئاتر بوده است و حتی دو نمایش را هم روی صحنه برده‌اید. وقتی می‌خواستید نمایش "اختراع والس" را روی صحنه ببرید اصلاً معیار انتخاب بازیگران‌تان چه بود؟ از این بازیگران شناخت داشتید؟

سارا افشار: من متنی که قرار بود ابتدا کار کنم را صد درصد دلم می‌خواست با آقای معجونی روی صحنه ببرم. یک متنی بود به نام "The Moors" اثر جن سیلورمن که یک نویسنده آمریکایی است. اما مبنای جنسیت و زن قدرتمند بود که ما در خوانشی که با آقای معجونی و یک سری از شاگردهای ایشان داشتیم آقای معجونی به من گفتند این متن خیلی به ممیزی می‌خورد و نمی‌خواهم تو چند ماه تمرین کنی و بعد بیایند جلویش را بگیرند.

یعنی پیشنهاد اجرای این متن را با گروه لیو مطرح کردید؟

سارا افشار: آقای معجونی درگیر کار در شیراز بودند که من برای دیدار با ایشان و صحبت کردن در مورد متن مجبور شدم به شیراز بروم. ایشان بچه‌ها را هم آوردند و یک گروهی شدیم و متن را خواندیم که آقای معجونی آن نظر را دادند. بعد من به تهران برگشتم و شروع به متن خواندن کردم که با متن "اختراع والس" مواجه شدم. می‌دانستم که یکی از اتفاقات خوبی که افتاده این است که حسن معجونی به من اطمینان داده در کارم بازی می‌کند. البته اول قرار بود آقای معجونی نقش وزیر را بازی کنند که بعد به دلایلی ایشان نقش والس را برعهده گرفتند. آن موقع والس را قرار بود نوید محمدزاده یا هوتن شکیبا بازی کند و یک مدت هم قرار شد نقش وزیر را کاظم سیاحی بازی کنند. ما در گیر و دار بودیم و خیلی آدم‌ها می‌خواستند در کار باشند ولی تایم‌شان به تایم من نمی‌خورد. ماشاءالله همه درگیر فیلم و سریال بودند. خیلی‌ها آمدند و رفتند و ما برای انتخاب بازیگر پروسه سنگینی داشتیم. آقای وحید آقاپور هم تا سه هفته قبل از اجرا با ما بودند و نقش وزیر را ایشان برعهده داشتند. آن موقع امیرحسین طاهری هنوز با ما نبود و محسن نوری نقش سرهنگ را بازی می‌کرد، تا این‌که برای آقای آقاپور پیشنهاد بازی در یک سریال آمد و ایشان به خاطر آن سریال که خیلی به نفع‌شان بود یک‌دفعه از ما خداحافظی کردند. برای من خیلی عجیب بود که چطور ممکن است یک کسی این‌قدر راحت با یک گروهی این کار را بکند. البته تیم تولید ما خیلی تلاش کرد تا با تیم تولید آن سریال زمان را هماهنگ کند که آقای آقاپور دیرتر بیایند ولی آنها قبول نکردند. به هر حال ما بحران بازیگر زیاد داشتیم ولی من به دلیل این‌که به تمرین زیاد خیلی قائل هستم دوست دارم با بازیگرانی کار کنم که دل به تمرین می‌دهند. با بازیگران حرفه‌ای نمی‌شود این کار را کرد. ما با ژنرال‌ها خیلی قبل‌تر شروع کردیم. کوه‌نوردی می‌رفتیم و تمرین بدن می‌کردیم.

ژنرال‌ها را چجوی انتخاب کردید؟

سارا افشار: دو نفرشان از دوستان من در دوره کلاس‌های آقای سمندریان بودند که از اول می‌دانستند آنها در کار با من خواهند بود. بعد آنها کم کم دوستان‌شان را معرفی کردند و ما بعد از مدتی به یک تیم رسیدیم. من می‌دانستم که برای چهار نقش سنگین‌تر نمایش حتماً احتیاج به بازیگر حرفه‌ای دارم ولی برای بقیه نقش‌ها زیاد به دنبال بازیگر حرفه‌ای نبودم و دلم می‌خواست بازیگری داشته باشم که به تمرین کردن تن بدهد. اما خب یک عده هم تا وسط کار آمدند که دیگر خیلی نابازیگر بودند و من مجبور شدم با آنها خداحافظی کنم.

خانم شبنم فرشادجو از کجا وارد نمایش شد؟

سارا افشار: واقعیت این است که من برای نقش ترنس به هیچ وجه نمی‌خواستم از بازیگر خانم استفاده کنم و می‌خواستم همه بازیگرانم مرد باشند. البته نقش ترنس یک نقشی بود که قرار بود جنسیت نداشته باشد. خانم فرشادجو را آقای حسام نورانی معرفی کردند و آقای معجونی هم خیلی خوشحال بودند که با خانم فرشادجو کار کنند. یعنی رضایت ایشان هم برایم مهم بود. یک عده‌ای آمدند که من دوست‌شان داشتم ولی آقای معجونی یک خرده مشکوک بودند که برای این نقش خوب هستند یا نه. خانم فرشادجو خیلی دیر به گروه اضافه شدند و یک مدتی هم به سفر رفتند و خیلی هم زود می‌خواهند از گروه ما جدا شوند اما برای نقش‌شان بسیار زحمت کشیدند.

امیرحسین طاهری

آقای طاهری همان‌طور که خانم افشار گفتند شما یک مقدار دیر به نمایش پیوستید. در فاصله سه هفته مانده به اجرا چطور شد که قبول کردید بیایید در نمایش "اختراع والس" بازی کنید؟ سوال دیگر هم این است که به‌عنوان بازیگری که سه، چهار هفته با نمایش زندگی کرده است نمایش را چقدر با تفکراتی که کارگردان داشته و در طول تمرینات با شما صحبت می‌کرده است نزدیک می‌بینید؟

امیرحسین طاهری: حقیقت این است که در مورد این‌که من و سارا چقدر توانسته‌ایم به هم نزدیک شویم نمی‌توانم جواب قطعی بدهم اما من و سارا افشار از قبل همدیگر را می‌شناختیم و سارا روی مدل بازیگری من شناخت داشت. یادم است موقعی که به من زنگ زد گفتم من الان واقعاً نمی‌توانم کار کلاسیک و فانتزی بکنم. من دو، سه سالی بود که کاراکترهای رئالیستی می‌گرفتم و در نمایش‌های رئالیستی بازی می‌کردم، اما زمانی که سارا متن را برای من فرستاد دیدم نمایشنامه با اتمسفر و جغرافیای الان سمپات‌‌‌تر شده است. از طرفی من همیشه خوشحال می‌شوم که کنار حسن معجونی بازی کنم. همیشه یک چیزی از او یاد می‌گیرم، بدون این‌که خودش بخواهد چیزی به من بگوید. بعد که به مراحل کاراکترپردازی و رسیدن به نقش رسیدیم خود سارا خیلی به من کمک کرد. دغدغه ما این بود که این کاراکتر بیشتر باید به سمت چه مدل از بازی برود. یک چلنجی پیش آمده بود بین من، سارا افشار و حسن معجونی که کاراکترهای اصلی که به کاراکتر والس رنگ و لعاب می‌دهند باید به چه سمتی سوق پیدا کنند؟ آیا باید به رئالیسم محض پیش برویم یا فانتزی باشیم یا یک چیز دیگر؟ در نهایت من به یک چیزی رسیدم که مرز بین فانتزی و واقعیت باشد. اگر بخواهم بگویم چقدر راضی هستم، شاید حدود 60-70 درصد از این قضیه راضی باشم و به یک رضایت محض نرسیده‌ام اما برایم دوست‌داشتنی است چون کار سختی است. هر چه چلنجش سخت‌تر باشد دوست‌داشتنی‌تر است، به خصوص وقتی که کاراکترها بین یک مرزی قرار می‌گیرند و تو همیشه می‌مانی که کدام می‌تواند مدل من، مدل کاراکتر یا مدل کلی کانسپت نمایشنامه باشد. من سعی می‌کردم مدل نقش را دور و بر خودم ببینم. مثلاً مدل زیست خودم در خدمت را خیلی مد نظر قرار می‌دادم. می‌خواستم کلیشه سرهنگ بودن که همیشه هست را بشکنم اما از آن طرف نمایشنامه این کلیشه را به ما می‌داد که حواست باشد این یک سرهنگ ناسیونالیست اطاعت‌گر است که در چارچوب حرکت می‌کند. من مصداقش را در فضای جامعه خودمان کمتر می‌دیدم ولی در نمایشنامه مثل همه جای دیگر می‌شد این را دید. بنابراین تلاشم این بود که چیزهایی که خودم از مدل زیستم در پیرامونم گرفته بودم را با فانتزی‌ای که نمایشنامه در مورد شخصیت سرهنگ به من می‌دهد ترکیب کنم و در نهایت به یک چیز واحدی از آن برسم. نتیجه‌اش هم فعلاً همین جناب سرهنگ است با ریش پروفسوری (می‌خندد).

خب از همین جا برویم سراغ طراحی گریم. آقای مه‌آبادی، طراحی گریمی که ما الان می‌بینیم ایده خانم افشار بود یا شما ایده دادید و خانم افشار قبول کرد؟

سامان مه‌آبادی: خوشبختانه یکی از اتفاقات خوب این نمایش این بود که ما وقتی با هم صحبت کردیم خیلی ذهن‌مان به هم نزدیک بود. من در اولین تمرین یک سری ایده‌ها داشتم که به خانم افشار دادم و ایشان گفت من دقیقاً به همین ایده فکر می‌کردم. در نهایت وقتی ایده‌های کلی درآمد یک سری‌ها را رد کردند و یک سری‌ها را تأیید کردند و برای یک سری‌ها هم سه، چهار بار تست گریم گذاشتیم، مثل گریم خانم فرشادجو. یا در نهایت برای شخصیت سرهنگ و شخصیتی که ایرج متدین بازی می‌کند هم از ریش پروفسوری استفاده کردیم.

ایده استفاده از کلاه‌گیس‌ها و رفتن به سمت گریم ماسک که برای اکثر کاراکترها وجود دارد متعلق به شما بود؟

سامان مه‌آبادی: من سعی کردم در این کار فانتزی و رئالیته را بتوانم تلفیق کنم و این چیزی بود که خانم افشار هم می‌خواست. یعنی من نمی‌خواستم فضای کار آنقدر فانتزی باشد که شبیه اجراهای پر رنگ و لعابی که روی صحنه می‌رود بشود چون این اصلاً سلیقه من نیست و از آن طرف بعد از دیدن تمرین‌ها و گپ‌های زیادی که زدیم به این نتیجه رسیدیم که درست‌ترین انتخاب برای طراحی‌ها همین است. ما تا چند شب پیش هم یک سری تغییرات ریز در گریم داشتیم، تغییراتی که من به‌عنوان طراح گریم می‌دانم که اگر بیننده برای دومین بار بیاید کار را ببیند متوجه نمی‌شود، اما به هر حال کارگردان آنقدر به کار من احترام می‌گذاشت و درگیرش بود که ما در شب‌های اجرا یک سری تغییرات ریز هم داشتیم.

گریم سه تا از کاراکترها یعنی والس، سرهنگ و وزیر جنگ رئالیستی‌تر است ولی بقیه کاراکترها این‌جوری نیستند. چرا؟

سارا افشار: به خاطر شخصیت‌های‌شان است. طبق آن چیزی که من قبلاً شنیده‌ام آقای معجونی اصلاً گریم‌ناپذیر است. به دلیل تعرق زیاد روی صحنه، گریم روی صورت ایشان نمی‌چسبد و می‌ریزد. خودشان هم خیلی مخالف گریم هستند. روز اول هم از گریم در رفتند.

سامان مه‌آبادی: ما برای ایشان یک ریش طراحی کردیم که بافته و آماده شد ولی ایشان دقیقاً روز تست گریم در رفتند (می‌خندد)

دو کاراکتر دیگر چطور؟

سارا افشار: سامان مه‌آبادی برای گریم شخصیت وزیر می‌خواست رنگ موی محسن نوری از سیاهی در بیاید تا با پوست صورتش تضاد نداشته باشد و به همین خاطر یک ذره رنگ مویش را لایت‌تر کرد که من هم راضی بودم ولی خود بازیگر به خاطر این‌که نمی‌خواست به موهایش آسیب بزند این تغییر را نپذیرفت.

سامان مه‌آبادی: بعد از اسپری استفاده کردیم که آن هم در صحنه به ما جواب خوبی نمی‌داد چون تاچ داشتند و این تاچ‌ها باعث می‌شود که پودر اسپری در نور مشخص شود. در نهایت ما برای این‌که یک مقدار سن محسن نوری را بالاتر ببریم رفتیم به سمت جو گندمی کردن موها و ریش‌ها و یک سری تغییرات در صورتش.

به گریم شبنم فرشادجو چطوری رسیدید؟ شخصیت ترنس هم لنز دارد هم گریم صورتش شدیدتر است، یعنی بیشتر گریم ماسک است.

سارا افشار: گریم ایشان هم بنا بر شخصیتی که قرار بود ترنس داشته باشد طراحی شد. ترنس هم به معنی خلسه و رویا است و هم از لحاظ جنسیت یک جنسیت مستقل است. به دلیل این‌که شخصیت ترنس روزنامه‌نگار و بسیار حیله‌گر و مخفی‌کار است، چهره‌اش پشت یک آرایش و یک ماسک پوشیده شده است و ما این آرایش و ماسک را روی کسانی که جنسیت‌شان ترنس است هم می‌بینیم. یک شخصیت اصلی در میان سلبریتی‌ها که در این زمینه خیلی پیشرو است، مریلین منسون خواننده مشهور آمریکایی است. من وقتی در مورد شخصیت ترنس خواندم اولین کسی که جلوی چشمم آمد مریلین منسون بود. او این کار را می‌کرد و یکی از چشم‌هایش را لنز سفید می‌گذاشت. البته ما نمی‌خواستیم بگوییم شخصیت ترنس، مریلین منسون است.

سامان مه‌آبادی: اصلاً من نمی‌دانستم خانم افشار به مریلین منسون فکر می‌کند. در واقع استفاده از لنز پیشنهاد خود من بود و بعد از این‌که پیشنهاد را مطرح کردم ایشان گفت من دقیقاً همین کاراکتر را می‌خواهم. یعنی گریم شخصیت ترنس ما خیلی اتفاقی شبیه مریلین منسون شد.

خانم افشار، این‌که لباس‌های نظامی کاراکترها به سمت لباس‌های خواب و رنگ صورتی برود پیشنهاد شما بود یا طراح لباس؟

سارا افشار: یک شانس دیگری که من داشتم این بود که با ندا نصر کار کردم. ندا نصر بی‌نهایت جزئی‌نگر است و در مورد همه چیز حساسیت دارد و فکر می‌کند و متن را چندین و چند بار می‌خواند. در مورد رنگ صورتی من از اول می‌دانستم که چنین رنگی را می‌خواهم. از آنجایی که والس می‌گوید در یک زمانی دنیا را به یک رنگ صورتی قشنگ می‌دیدم ما رفتیم به دنیای خواب و خیال والس و صورتی از آنجا وارد کار شد. من این را می‌دانستم که دنیا باید دنیایی باشد که زیاد رئال نیست و ما خواب را باید به لحاظ لباس هم منعکس کنیم که بعد ندا صدر پیشنهاد داد که ما می‌توانیم برویم به سمت لباس زیرپوش کرم رنگی که سربازها زیر لباس‌شان می‌پوشند. این کرم و صورتی یک حرفی برای گفتن دارند و شاید به لحاظ بصری و ترکیب‌بندی هم قشنگ باشند. طراحی‌های لباس‌ها خیلی با دقت و ظرافت انجام شده است و به نظر من خیلی جذاب است. به لحاظ طراحی هر کدام با همدیگر متفاوت هستند.

حاشیه‌های توری و گیپورهایی که روی لباس‌ها هست هم برای این‌ است که بیشتر دارد به سمت لباس خواب می‌رود؟

سارا افشار: بله. با رنگ‌های خشن و سرکوبگرایانه‌ای مثل خاکستری و سبز ارتشی فاصله زیادی دارد و آن فضا را یک ذره تلطیف‌ کرده است.

در مورد طراحی صحنه چطور؟ آیا آن میز بزرگ در ایده اولیه‌تان بود؟

سارا افشار: من طراحی صحنه را از اول فقط یک میز می‌دیدم، که این میز به شکل عمودی است و بعداً در جلسه دوباره افقی می‌شود و بعد دوباره عمودی می‌شود. اما من یک تابلویی از آقای ارسیا مقدم دیدم که پر از رنگ و کودکانگی است و من اول خواستم طراحی صحنه به آن سمت برود و اصلاً شهربازی بیاید توی کار. یعنی میزی که وجود دارد تبدیل به الاکلنگ یا در یک جاهایی تبدیل به سرسره بشود. نمی‌خواستیم عناصر دیگری توی صحنه بیاید. سهیل دانش قرار بود این کار را بکند اما بعد به دلیل مشغله زیاد از ما جدا شد. من فهمیدم که به کسی احتیاج دارم که خیلی خوب رنگ را بشناسد و سهیل دانش انتخاب خوبی بود اما او هم دغدغه‌های خودش را داشت و من کسی را می‌خواستم که روی کار متمرکز باشد. بعد دیدم زمان کمی داریم و من دیدم در این زمان کم شاید بهتر باشد که من محافظه‌کارانه‌تر پیش بروم. تصمیم گرفتم همان میز قدرتمند را بیاورم و با همان تمامش کنم که آقای بهمن زربخش لطف کردند و با ما همراه شدند. بعداً به دلیل این‌که ما تصویر روی میز را نداشتیم آینه هم اضافه شد. ما یک ماکت جنگی خیلی اساسی هم روی میز داشتیم که آن هم تقلیل پیدا کرد به آینه‌ای که توی سقف است و من تصویر کثیف و کدری که والس و تمام افراد از خودشان در آینه می‌بینند را می‌خواستم. ما نیاز داشتیم که با آینه تمرین کنیم ولی آینه را تازه دو روز قبل از اجرا به ما دادند و از آن‌طرف یک‌دفعه با یک میز عظیم مواجه شدیم که اصلاً همه بازیگرها را خورد. با سختی توانستیم آن میز را کوچک‌تر و کوتاه‌تر کنیم. می‌خواهم بگویم این فرصت نبود که بتوانیم با عناصر صحنه تمرین بکنیم.

در واقع شما آن میز را تا روز اجرا نداشتید؟

سارا افشار: بله متأسفانه. ما روی یک میز خیلی کوچک در پلاتو تمرین می‌کردیم. میز هنوز ساخته نشده بود ولی اگر ساخته می‌شد هم حمل و نقلش خیلی سخت می‌شد. پلاتو ما در طبقه پنجم یا ششم بود و ساختمان آسانسور هم نداشت. به همین خاطر بازیگرها یک‌دفعه با میز بزرگ مواجه شدند و یک مقدار برای‌شان سخت بود.

مگر شما آن میز را سایز نزده بودید؟

سارا افشار: بله می‌دانستیم که سایزش چطور است. یعنی به من گفته بودند که قرار است ارتفاع میز چقدر باشد ولی اشتباه از من بود که فکر می‌کردم ارتفاع میز یک ارتفاع استاندارد است. البته ما نمی‌خواستیم دنبال قاتل بروس لی باشیم ولی صحبتی که بعداً داشتیم این بود که حتی اگر من می‌گفتم ارتفاع میز این‌قدر باشد طراح صحنه باید فکر می‌کرد میزی که ارتفاعش تا سر آقای معجونی می‌رسد را نباید در نظر گرفت. به هر حال پرو کردن برای همین است که ایرادات کار گرفته شود.

جنس صندلی والس با میز روی صحنه خیلی تفاوت دارد. چرا؟

سارا افشار: آن هم مشکلی بود که پیش آمد. من اول یک مبل چستر کهنه و چرم قرمز دیده بودم تا کسی که به اتاق وزیر مراجعه می‌کند روی آن بنشیند ولی در روزهای نزدیک به اجرا بهمن زربخش عکس یک مبلی را برای من فرستاد که ورژن قلابی آن مبل چستر بود و اصالت نداشت. گفتم من به هیچ وجه نمی‌خواهم این روی صحنه باشد. بعد دیگر فرصت نداشتیم و آخر مجبور شدیم یک مبلی را بیاوریم و بذاریم روی صحنه. مبل کوتاهی بود که برایش یک پایه درست کردند و من دیدم اتفاقاً آن پایه شبیه تخت بیمارستان است و شاید بیشتر کمک کند که ما بفهمیم این آدم در تیمارستان بوده است.

جنس لباس والس هم با بقیه فرق می‌کند.

سارا افشار: والس قرار بود خیلی ژنده‌پوش باشد و نسبت به لباس بقیه بی‌ربط باشد تا وقتی وارد دفتر وزیر می‌شود یک خرده عجیب باشد و مثلاً وزیر بگوید این کارتن‌خواب بی سروپا کیست که به اینجا آمده؟

سامان مه آبادی

ولی لباس والس شیک است و اصلاً هیچ ربطی به ژنده‌پوش بودن ندارد.

سامان مه‌آبادی: در مقوله گریم و لباس واقعاً یک جاهایی ممکن است کار از دست گریمور و کارگردان در برود. یعنی کار کاملاً بازیگرمحور می‌شود و شما هر چقدر بخواهید اصالت کارتان را نگه دارید نمی‌توانید.

سارا افشار: من لحظه‌های آخر در پشت صحنه روی کفش آقای معجونی راه می‌روم و می‌گویم این را کثیفش کن، اما کثیف نمی‌شود (می‌خندد)

سامان مه‌آبادی: ریشی که ما برای آقای معجونی بافته بودیم هم یک ریش بلند و نامرتب بود ولی آقای معجونی قبول نکردند این گریم را داشته باشند.

خانم افشار، به‌عنوان یک بازیگر که تجربه‌های خوبی هم در بازیگری داشته‌اید چه شد که یک‌دفعه حس کردید می‌خواهید کارگردانی کنید؟

سارا افشار: من از زمانی که دوره‌های استاد سمندریان را می‌گذراندم چون اصولاً یک آدمی خجالتی بودم این‌که روی صحنه و زیر اسپات‌لایت‌ها باشم یک خرده اذیتم می‌کرد. می‌دانستم که تئاتر را خیلی دوست دارم ولی این را هم می‌دانستم که توانایی بازیگری ندارم. دوست داشتم بیشتر کارگردان باشم تا بازیگر. اما تا من غر می‌زدم استاد سمندریان می‌گفت تو اگر می‌خواهی کارگردان خوبی بشوی اول باید بازیگری را یاد بگیری. خلاصه من مدام اتود می‌زدم و وقتی دوره‌های آموزشی استاد سمندریان تمام شد آقای کوشک‌ جلالی به من پیشنهاد بازی در نقش اصلی یک نمایش را دادند. من به آقای کوشک جلالی می‌گفتم من بازیگر نیستم ولی ایشان گفت نه باید بازی کنی. تست هم دادم و بالأخره رفتم بازی کردم. بعد از آن هم مدام پیشنهادات بازیگری گرفتم و هیچ‌وقت فرصت این نبود که کارگردانی کنم. من قبل از این‌که به استرالیا بروم به مدت پنج سال پشت سر هم با کارگردان‌های مختلف کار می‌کردم. با آدم‌هایی مثل دکتر خاکی و لیلی رشیدی کار کردم که خیلی دلم می‌خواست تجربه کار با آنها را داشته باشم و تجربه کسب کنم. این‌طور شد که مدام بازی کردم و بازی کردم تا این‌که بالأخره یک فرصتی پیدا کردم رفتم سمت کارگردانی.

برای ادامه تحصیل به استرالیا رفتید؟

سارا افشار: در حقیقت می‌خواستم یک مدتی به آنجا مهاجرت کنم ولی بعد دیدم فرصت خوبی است تا در یکی از دانشگاه‌های خوب دنیا تحصیل کنم. به آنجا رفتم و تقاضا دادم و آنها پذیرفتند و من به مدت دو سال فوق لیسانس کارگردانی نمایش را در آنجا خواندم که تجربه خوبی هم بود. نمی‌گویم که برای کارگردانی یا تئاتر درست کردن حتماً نیاز است که شما به دانشگاه بروید، بلکه من بیشتر بر این باور هستم که هر چه بیشتر کار کنید بیشتر یاد می‌گیرید ولی آن هم اتفاق خوبی بود.

کدام نمایش‌ها را در استرالیا اجرا کردید؟

سارا افشار: "صندلی‌ها" اوژن یونسکو و همین‌طور یک اقتباسی از "کواد" ساموئل بکت بود که آن را در موزه هنرهای معاصر استرالیا اجرا کردم. آن را خودم نوشتم و کارگردانی کردم. البته آن نمایش دو شب بیشتر اجرا نشد.

استقبال چطور بود؟

سارا افشار: خیلی خوب بود. چون فقط من نبودم و کارهای دیگری هم بود. خواهر من در آنجا کیوریتور موزه هنرهای معاصر شد. یک سری آدم‌ها بر اساس یک مفهومی کار هنری ارائه می‌دادند که من هم به شکل اجرایی ولی در فضای موزه یک کاری را اجرا کردم.

چه شد که برگشتید؟

سارا افشار: برگشتم که سفر بکنم و یک سری بزنم، ولی ماندم. کار کردن در اینجا برای من راحت‌تر است چون من اینجا آدم‌های زیادی را می‌شناسم. من اگر در استرالیا می‌ماندم راحت‌ترین مسیر این بود که از بازیگری وارد این صنعت می‌شدم که دیگر نمی‌خواستم بازیگری کنم. ضمن این‌که شما برای تئاتر درست کردن در استرالیا نسبت به ایران متحمل هزینه‌های بیشتری می‌شوید.

دوباره به استرالیا برمی‌گردد؟

سارا افشار: زیاد مطمئن نیستم. شاید سفر بکنم ولی اگر اینجا شرایطش بد نشود و همین‌طوری بماند می‌مانم. اگر شرایطش بد بشود فکر می‌کنم برمی‌گردم.

الان ایده دیگری برای کارگردانی دارید؟

سارا افشار: خیر. فکر می‌کنم بعد از این نمایش احتیاج به یک استراحت دارم.

فکر می‌کنید اگر بخواهید "اختراع والس" را روی صحنه ببرید، آیا دوباره آن را با همین شرایطی که داشتید روی صحنه می‌برید؟ این ریسک را دوباره می‌کنید؟

سارا افشار: خیر. حتماً یک چیزهایی عوض می‌شد.

در واقع این تجربه به شما گفت که بهتر است به یک شکل دیگری نگاه کنید؟

سارا افشار: بله. نه این‌که از این اجرا ناراضی باشم. این اجرا را دوست دارم ولی در این کار حتماً یک سری تجربیات کسب کرده‌ام که اگر بخواهم دوباره کارش کنم کمکم می‌کند و مطمئناً تغییرات زیادی خواهد داشت.

به این‌که کار ترجمه بکنید هم فکر کرده‌اید؟

سارا افشار: کار ترجمه را دوست دارم. متن "اختراع والس" را هم خودم ترجمه کردم، اما احساس می‌کنم ترجمه کردن خیلی تخصصی‌تر از این‌ است که من فقط ترجمه کنم. در ترجمه‌ای هم که کردم خیلی جاها احساس کردم ناتوان هستم و دارم ترجمه تحت‌اللفظی می‌کنم و هنوز آن توانایی را ندارم که مثلاً شاعرانگی یک بخشی را بیرون بکشم یا شخصیت‌پردازی را در ترجمه منتقل کنم. اما دوست دارم و حتماً آرام آرام یک کارهایی می‌کنم تا ببینم به کجا می‌رسد.

ما راجع به ایده‌ها صحبت‌ کردیم ولی راجع به نور صحبت نکردیم. یکی از تهیه‌کننده‌های نمایش شما حسام نورانی است که خودش در صوت تخصص دارد و در زمینه نور هم بد نیست و کار می‌کند. آیا راجع به نور و صدا با حسام نورانی مشورت کردید؟

سارا افشار: من روی همین حساب صدا را به دست ایشان سپردم. البته خیلی از مشکلاتی که وجود دارد مربوط به مشکلات سالن است. ما می‌توانستیم یک سری بلندگوهای دیگر هم بیاوریم ولی دیر اقدام کردند. هزینه‌های خیلی بیشتری هم داشت که نمی‌خواستیم هزینه‌های اضافه به کار تحمیل کنیم. صدا دست آقای نورانی است و من هم به کارشان اطمینان دارم. البته یک روزهایی یک مشکلاتی داشت که آن هم به کمبودهای سالن برمی‌گشت.

در مورد طراحی نور هم چیزی که ما می‌بینیم همان ایده اولیه کارگردانی شما است یا مجبور شدید با یک سری از مشکلات کنار بیایید؟

سارا افشار: ما مجبور شدیم از برخی خواسته‌های‌مان بزنیم. ما کمبودهای زیادی در نور داشتیم. الان شما می‌بینید که خیلی از صحنه‌ها در تاریکی می‌گذرد و ما چهره بازیگر را دقیقاً نمی‌بینیم. مثلاً در صحنه رویا شاید احتیاج داشتیم که دو نور آبی و دو نور صورتی بیشتر داشته باشیم یا حتی در صحنه روسپی‌ها میزان نور خیلی کم است و خیلی وقت‌ها جزئیات لباس بازیگرها دیده نمی‌شود. اما این هم مربوط به کمبودهای سالن است و این کمبودها به ما اجازه نمی‌دهد که کار دیگری بکنیم. ضمن این‌که دو اجرای دیگر هم در سالن هست که آنها هم یک سری نورها را بسته‌اند و ما بر اساس داشته‌های‌مان جلو رفتیم.

در بروشور نمایش آمده که نمایش "اختراع والس" دو تهیه‌کننده دارد؛ آقای رضا افشار و آقای حسام نورانی. این‌ دو نفر واقعاً روی کارتان سرمایه‌گذاری کردند یا فقط تولید و تهیه کار را برعهده داشتند؟

سارا افشار: تولید و تهیه کار بیشتر دست آقای حسام نورانی بود و به لحاظ مالی هم رضا افشار گروه را حمایت کرد که می‌توانیم به ایشان سرمایه‌گذار هم بگوییم.

این دو نفر چقدر در کار کارگردانی شما دخالت داشتند؟

سارا افشار: به هیچ وجه دخالت نداشتند. آقای نورانی در همه چیز به من کمک کردند و برخی دوستان مثل سامان مه‌آبادی و شبنم فرشادجو را ایشان به من معرفی کردند. تیم تولید درجه یکی را هم انتخاب کردند و در کنار من گذاشتند. خودشان هم مثل کوه پشت کار بودند و تا جایی که ممکن بود تلاش می‌کردند فشارها از روی من برداشته شود. به یک نوعی نقش سپر را بازی می‌کردند. واقعاً جا دارد از ایشان تشکر کنم.

سارا افشار - امیرحسین طاهری - مهدی اسد زاده - سامان مه آبادی

پیشنهاد اجرا در پردیس تئاتر شهرزاد هم از سوی این دوستان بود یا سالن را خودتان می‌شناختید و رفتید سراغ این سالن؟

سارا افشار: من سالن شهرزاد را خودم انتخاب کردم. یکی از دوستان سالن شهرزاد را به من معرفی کردم و من دید در گزینه‌هایی که دارم سالن شهرزاد از بقیه بهتر است. شهرزاد هم سالن خوبی است و علیرغم این‌که مشکلات خودش را دارد من راضی هستم. با توجه به این‌که می‌خواستم کار را با سرعت روی صحنه ببرم امکانش پیش نیامد که در تئاتر شهر یا ایرانشهر کار کنم.

دوست ندارید دوباره در سالن‌های دولتی کار کنید؟

سارا افشار: چرا که نه؟ حتماً. ترجیح‌‌ام آن سالن‌هاست. سالن مورد علاقه من سالن استاد سمندریان در تماشاخانه ایرانشهر است.

برای کار بعدی پیشنهاد ندارید؟

سارا افشار: فعلاً نه.

دیگر نمی‌خواهید بازیگری کنید؟

سارا افشار: بازیگری هم می‌کنم. ترجیح‌ام کارگردانی است، مگر این‌که یک کاری باشد که آنقدر کست، متن و نقش را دوست داشته باشم که بازی کنم. من مجبور هستم نقش ترنس "اختراع والس" را در پنج اجرای آخر خودم بازی کنم چون خانم فرشادجو نمی‌توانند با ما باشند. این‌طوری نیست که بگویم به هیچ وجه دیگر بازیگری نمی‌کنم.

شما در آموزشگاه استاد سمندریان و زیر نظر دکتر رفیعی آموزش دیده‌اید و در استرالیا ادامه تحصیل داده‌اید. تفاوت‌های سیستم آموزشی ایران با استرالیا را در چه می‌بینید؟

سارا افشار: من در ایران اقتصاد بازرگانی خوانده‌ام و لیسانسم اقتصاد بازرگانی است. بنابراین تجربه بودن در دانشگاه هنر را به شکل آکادمیک نداشته‌ام اما به نظرم نوع برخوردها خیلی متفاوت است. در ایران برخورد کارگردان با بازیگر خیلی ظالمانه‌تر و خشن‌تر است. ما در آنجا یک واحد راجع به کار با بازیگر داشتیم که گفته می‌شد بازیگر به دلیل این‌که موجودی بسیار احساساتی است و با احساساتش کار می‌کند، کارگردان به راحتی نمی‌تواند ازش ایراد بگیرد و اگر هم ایرادی بهش وارد است باید به خوردن قهوه دعوتش کند و در خفا به او بگوید. سیستم خیلی نرم پیش می‌رود و بازیگر را خیلی لوس می‌کنند (می‌خندد). من فکر می‌کنم تئاترهای خوبی در استرالیا اجرا می‌شود ولی متأسفانه بسیاری از اجراها هنوز یک سری مباحث سطحی را مطرح می‌کنند. اگر بخواهیم این قضیه را ریشه‌یابی کنیم، خیلی‌ها معتقدند که هنر از رنج و از درد می‌آید و باید ببینی و بشنوی و حس کنی، اما در استرالیا همه چیز روی سطح و آرام است. آنها تجربه جنگ یا سختی کشیدن و بحران‌هایی نظیر بحران‌های کشورهای خاورمیانه را نداشته‌اند و به همین خاطر تئاتر در استرالیا یک مدیای گران است که فقط یک قشر خاصی می‌روند می‌بینند. واقعاً جنس تئاتر کار کردن در ایران و جنس تئاتری که اینجاست خیلی به اروپا نزدیک‌تر است و من اینجا را بیشتر می‌پسندم تا استرالیا.

فکر می‌کنید چیزی که در مورد برخورد کارگردان‌های استرالیایی‌ با بازیگر گفتید با توجه به شرایطی که ما در تئاتر ایران داریم در اینجا کاربردی است؟

سارا افشار: نه به آن لطافت نه به این تندی و تیزی. البته در ایران هم همه به تندی با بازیگر برخورد نمی‌کنند ولی در ایران خیلی وقت‌ها اعتماد به نفس بازیگر گرفته می‌شود. شما باید برای بازیگر یک محیطی را فراهم کنید که آنقدر آرام و راحت باشد که بتواند دست به خلق بزند و بداهه‌پردازی کند ولی وقتی شما استرس دارید نمی‌توانید چیزی هم از خودتان نشان بدهید. من فکر می‌کنم خشونت با بازیگر، زیاد کار نمی‌کند اما کسی که عاشق بازیگری است و بازیگری دغدغه‌اش است تحت هر شرایطی کاری که در توانش هست را انجام می‌دهد.

سارا افشار - امیرحسین طاهری - مهدی اسدی زاده - سامان مه آبادی

در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.

سارا افشار: از شما متشکرم. دوست دارم مردم بیایند نمایش "اختراع والس" را ببینند و باب گفت‌وگو باز شود.

مهدی اسدزاده: خیلی خوشحال هستم که با این گروه همکاری کردم. اجرای همچین متنی خیلی سخت بود. با زمان کمی که داشتیم خیلی ریسک بود ولی من از حاصل این ریسک ناراضی نیستم. امیدوارم هر کسی نمایش را می‌بیند دوستش داشته باشد.