سرویس تئاتر هنرآنلاین: پنجه درافکندن با ژان پل سارتر و دراماتورژی متن متعالی و ماندگار او کاری‌ست دشوار که مسعود موسوی با تعریف استراتژی صحیح برای دراماتورژی خود از پسش برآمده است. انطباق مضامین و رویداد اثر سارتر  بر اوضاع و احوال کنونی و رویکردها و عملکردهای  دسته‌جات مربوطه با هوشمندی صورت گرفته و این خلاصه‌ استراتژی مورد اشاره است.

انتخاب شیوه‌ای خاص برای اجرا از تلفیق معنامند و بهنجار عناصر و قواعد واقع‌گرایی و انواع فرا‌واقع‌گرایی باضافه‌ آبستراکسیون (انتزاع و تجرید) از نوع انتقال‌یابنده‌اش، توفیق موسوی را در کارگردانی تضمین کرده است و اگر جایی از اجرا کم و کسری احساس شود _ که البته همان هم در کلیّت اثر حل و هضم می‌شود_  بخوبی مشخص است که کارگردان کارش را با تمرکز و دقت وافر انجام داده و آن کاستی از ناحیه‌ دیگری بویژه بازیگری به اثر رسوخ کرده است.  البته همین‌جا لازم است گفته شود که در بخش بازیگری حمیدرضا نعیمی نویسنده و کارگردان و بازیگر خوب و پرتلاش تئاترمان نه تنها از هرگونه کاستی در بازی نقش "شارل" مبرّاست، بلکه او را باید نقطه‌ اوج بازیگری این اثر به شمار آورد که کارش دارای ترکیب بسیار مساعد و دقیق و ظریفِ حس و حرکت و تحلیل است.

نعیمی به‌‌نوعی مرجع و الگوی بازی دیگر بازیگران نمایش شده است به این معنا که آنان را تحت تاثیر قرار داده است تا بکوشند فاصله‌ خود را با او کم کنند. این کوشش جمعی در اجرا مشهود است و هریک از آنان نیز در حد خود در  کوشش خویش موفق بوده‌اند اما نهایتاً مانند نعیمی به حد بالای نود و پنج درصد نرسیده‌اند (حد و سقفی که از منظر نگارنده تنها انگشت‌شماری از بازیگران تئاتر به آن دست می‌یابند).

دلیل اصلی این تفاوت را باید در ارتباط تحلیلی بازیگران با یکایک استعارات دقیق و عمیقی جستجو کرد که در عوامل و عناصر به‌کار گرفته‌شده توسط مسعود موسوی نهفته‌اند. این استعارات در اثر این کارگردان حکم "پود" را دارند که در تعامل با عناصر غیراستعاری یعنی تارهای اثر، بافتار منسجم اجرا را به وجود می‌آورند.

استعارات از همان لحظه‌ آغاز نمایش، در جنس آهنی‌زنگ‌زده  و شکل شبیه به سلول انفرادیِ قفس‌‌گونه‌هایی که کلیت طراحی صحنه را تشکیل می‌دهند و بازیگران در آن‌ها قرار دارند و در نوبت بازی خود از آن‌ها خارج می‌شوند، مشاهده شده و نیز در همان میزانسن معنامند و شاعرانه‌ آغازین؛ و سپس در هر چیز دیگر در طول نمایش حضور خود را به شکل‌های گوناگون اعلام می‌دارند؛ در رنگ و فرم لباس‌ها، در نقطه به نقطه‌ خطوط هندسی میزانسن، در هر تکّه یا لکّه‌ نور، در حالات و ایست‌ها و سیالیّت یا انقباض تحرکات روی صحنه، در اشیائی که هستند و اشیائی که تصوری‌اند اما وجود واقعی‌شان به‌خوبی  به ذهن مخاطب انتقال می‌یابد، و ...

تفاوت حمیدرضا نعیمی و دیگر بازیگران این است که وی از یکایک استعارات تحلیل دارد و تحلیل‌های وی در بازیش نمود می‌یابند؛ اما دیگران با هر استعاره تنها به عنوان یک "عنصر کارگردانی" کنار می‌آیند و از آن‌ها تبعیت می‌کنند بی آنکه با تحلیل ساختاریِ آن‌ها را در بازی‌های‌شان نماد و نمود بخشند. فی‌المثل باید اشاره کرد به ارتباط تحلیلی بسیار دقیق نعیمی با گیلاس‌های نوشیدنی که وجود ندارند و با نوشیدنی جیبی خود که بطری بغلی آن وجود حقیقی دارد و تماشاگر گیلاس‌های تصوری را حتی بیش از بطری بغلی واقعی باور می‌کند و این در حالی‌ست که بازیگری دیگر در  آماده کردن لقمه‌ خوردنیِ تصوری برای پارتنر خویش حتی شکل و اندازه را رعایت نمی‌کند و عمل را  تنها انجام می‌دهد گویی از سر رفع تکلیف. در مورد دیگری نیز بازیگر از رنگ یکسره متفاوت و شاد لباس خودش بکلّی منفک است و تاثیری تحلیلی از این تفاوت بسیار معنادار را به حس، حرکت، ساخت و بافتِ بازی خود انتقال نمی‌دهد، بنابراین از تمهید هوشمندانه‌ استعاری کارگردان، دست ‌کم به سود بازی خود بهره نمی‌گیرد؛ حال آن‌که نعیمی از رنگ، فرم و اجزاء لباس خود چون دکمه، جیب، کراوات و ... به‌هنگام و با دقت هرچه تمام‌تر برای القاء کامل استعاره‌ نهفته در آن، هم به سود بازی خویش و هم به سود اندیشه‌ و دیدگاه کارگردان و اتمسفر کلّی نمایش بهره می‌گیرد. این‌جاست که آموزه‌ ارزشمند شادروان استاد رکن‌الدین خسروی در حافظه‌ نگارنده جان می‌گیرد که: (نقل به مضمون) بازیگر باید ذاتاً یا در عمل کارگردان هم باشد، و چنین بازیگری هم برای کارگردان در مورد  چگونگی بازی خود پیشنهادات اثربخش خواهد داشت، هم درک دقیقی از ایده‌های کارگردان و توفیق در عملی کردن آن ایده‌ها.

حال که نا‌به‌خود به بحث بازیگری نمایش "دست‌های آلوده" وارد شدیم، بهتر آن‌که به بازی‌های نمایان‌تر نمایش_ چنان‌که اشاره شد با فاصله از آقای نعیمی_ نیز اشاره‌ای داشته باشیم: از دیدگاه این قلم به ترتیب بازی‌های "ریحانه سلامت" در نقش اولگا، "شهاب مهربان" در نقش هوگو، و "محسن بابایی" در نقش کارلسکی ایفاهای بهتر را دارند که سومین نفر در حضوری بسیار کوتاه موفق می‌شود شخصیتی چند‌ لایه را به‌خوبی القاء کند و آن را مطابق دیدگاه کارگردان بر مصادیق بیرونی و آشنا برای مخاطب تطبیق دهد.

اما کارگردان نمایش از استعارات مورد اشاره بهره‌ تکنیکی فوق‌العاده‌ای جهت دراماتورژی متن  ماندگار "سارتر" و انطباق شخصیت‌های فرانسوی متعلق به دهه‌ ۴۰ قرن بیستم میلادیِ آن متن بر مشابهین دهه‌ ۲۰ قرن بیست و یکم‌شان در حول و حوش ما،  برگرفته و در این زمینه بسیار موفق نیز بوده است؛ ضمن این که در این فرایند یکی از طریقه‌ها و شکل‌های درست و دقیق "دراماتورژی" را هم بر صحنه جلوه بخشیده است. این نوع دراماتورژی می‌تواند الگویی باشد برای آنان که از سر بی‌تجربگی و به صورت "باری به هر جهت" با چنین مفهوم و کارکرد بنیانی در هنر تئاتر برخورد می‌کنند، بی آنکه به غور  و تفحصی اصولی پیرامون آن پرداخته باشند. برای دریافت صحیح چگونگی دراماتورژی آقای موسوی ضروری است که شخص، پیش از تماشای این اثر، بار دیگر اصل آن را دست‌کم دو بار بخواند.

طراحی صحنه‌ نمایش با دیدگاه و  منظر تکنیکی و اندیشگیِ کارگردان انطباق تام دارد. طراحی نور و لباس نیز هماهنگی مناسبی با طراحی صحنه و کلیت اجرا دارند. به عنوان نمونه کافی‌ست به شکل و دوخت دقیقاً امروزین لباس‌های "سیویل" و غیر‌حزبی دسته‌ای از شخصیت‌ها دقت شود. این دسته از لباس‌ها خود نوعی ظریف از "استعارات"اند که درباره‌شان سخن گفتیم؛ استعاره‌ای رندانه و هشیارانه و در عین‌حال حاوی طنزی تلخ و طنز تلخ، یکی از موئلفه‌های این اثر است که به نمونه‌‌های مشابهش، به شکل‌های آشکار و نهان، در آثار پیشین مسعود موسوی نیز برخورد داشته‌ایم و همواره لایه‌‌ای معنامند به نمایش‌هایش افزوده است.

موسیقی این نمایش نیز به جای خود موسیقی درخوری‌ست و ورودهایش به اجرا و تاثیرش در برجسته‌سازی موقعیت و رویداد و ایجاد اتمسفر به‌جا و مناسب‌اند.

نکته‌ دیگر آن‌که موسوی ترجمه‌ مناسبی را نیز برای دراماتورژی و اجرای خود برگزیده است: ترجمه "جلال آل احمد" که نثر جاندار و پویایش که در ادبیات ما تاثیر قاطع نهاده است. آل احمد به دلیل داستان‌نویس بودن که خود مستلزم آشنایی با دیالوگ و دیالوگ‌نویسی‌ست و به این سبب که با هنر نمایش نیز ارتباط تنگاتنگ داشته و حتی نقدهایش بر نمایش‌های دوران خود به نوعی مرجع و "حرف آخر" بوده‌اند، ترجمه‌ای عرضه کرده است که هنوز سرآمد است. در بخش‌هایی هم که موسوی در دراماتورژی خود دست به قلم برده است همگونی مساعدی میان قلم وی با ترجمه‌ مذکور اتفاق افتاده که این خود حاکی از تدقیق وی در طرز و شیوه‌ آل‌احمد و شناخت آن است.

مسئله‌ مهم در اجرای هر اثر نمایشی، ضرورت آن است و تطبیق آن بر اولویت‌های جامعه. در عین حال این تطبیق نباید موجب شود که پس از زمان و موقعیت اجرا، نمایش اهمیت و ضرورت وجودی خود را از کف بدهد. به عبارت دیگر یک اثر تئاتری همچون هر اثر هنری اصیل دیگر، باید در عین داشتن اولویت و ضرورت در مقطع زمانی خلق خود، نیروی ماندگاری در مقاطع زمانی دیگر نیز داشته باشد. نمایش "دست‌های آلوده" آقای موسوی خوشبختانه این ویژگی را داراست. به ایشان و گروهش خدا قوّتی جانانه می‌گویم.