سرویس تئاتر هنرآنلاین: من نمایش "جمعه‌کشی" را در سال 1352 در قهوه‌خانه کرامت شیراز در متن جشن هنر دیده بودم. نمایشی هوش‌ربا و کاری کارستان از ته‌شهرنویس گران‌سنگ تئاتر معاصر ایران، اسماعیل خلج. کار در خود قهوه‌خانه اجرا شد و به قول نویسنده استکان و نعلبکی و قلیان و دیزی دیشلمه و چای دبش فی‌الجمله بهانه‌­اند. حتی خود چای خوردن و فضای چایخانه و قهوه‌خانه هم محمل و مهب و مصبی است برای حرف زدن. از قدیم الایام هم که گفته‌اند حرف، حرف می‌­آورد یا (الکلام یجر الکلام). باری خلج پس از قریب چهل سال شاهکارنویسی و رپرتوار غنی و پر و پیمانش، آن سفره حیرت‌انگیزی که سال‌ها با "قمر در عقرب"، "مش رحیم"، "صغری دلاک" و "بابا شیرعلی"، صیت سخن و آوازه انکشاف و انجذابش قریب سه دهه تئاتر معاصر ایران و حتی جشنواره آوینیون فرانسه را با اجرای" گلدونه خانوم" تحت سیطره خود درآورده بود، شبی از شب­‌های باد یاد مهرگان دهه نود، یک بار دیگر جلوه گشود. اما دریغ و صد دریغ، دیگر نه از "جمعه‌کشی" قهوه‌خانه کرامت خبری بود، نه از تاک اثری بود و نه از تاک نشان سخنی. مشتی بازیگر دسته دوم، بلکه دسته سوم، بی‌تمرکز و بدون آن سوبلس‌­ها و ایست‌­های خلج‌وار، گفتند و دستپاچه اجرای نقش کردند و رفتند. خلج، خداوندگار دیالوگ‌نویسی است. در این اجرا از کلیه آثارش وام گرفته بود و دیالوگ‌ها و تصنیف‌های تمامت کارهایش را به عاریت ستانده بود. خلج را چه می‌شود؟ بزرگ مرد تئاتر ایران، پس از "بابلی‌ها"، "داستان‌های فراموش نشدنی"، سناریوی فیلم "جستجوگر"، فیلمنامه سریال "سایه همسایه" با انوشه یاد محمود استاد محمد و این بار مجری طرحی است از مجید گیاهچی. پخته‌خواری هم حدی دارد. این که بگوییم "جمعه‌کشی" از اول هم متنی بود ویژه حال و هوای دهه‌های چهل و پنجاه و در دهه نود دیگر حرفی برای گفتن ندارد، قرین به صواب نیست. متون نمایشی خلج، نامیرا و زنده و ارزنده، بر سریر و تارک تئاتر معاصر ایران، همچنان می‌درخشند. نمی‌دانم چرا حرف مرا خلج هرگز به جد نگرفت: آقای خلج! بگذار محض رضای خدا، یک بار هم آثارت را دیگران کارگردانی کنند. از زنده‌یاد انوشیروان ارجمند بگذریم که "مش رحیم" و "گلدونه" را اجرا کرد، اما خود خلج در لابلای آن دیالوگ‌های خسرو خوبانش، چیز دیگری است. دیالوگ‌هایی که از راحت الحلقوم راحت‌ترند. آرگو، کاگنی، ته شهری، هر چه می‌خواهی بگو. دیالوگ تئاتر ایرانی، یعنی اسماعیل خلج. هربار که خلج خود کارگردانی آثارش را متقبل می‌شود، من بار دیگر به هول و هراس می‌‌افتم. آقای اسماعیل خلج، اجازه بده آثارت را در یک رپرتوار ایرانی، با تعهد دکتر روح‌الله جعفری یا مجید گیاهچی که با آثار تو زندگی می‌کنند اجرا کنند. شاید حال و هوای تازه‌ای بیابند. در هر حال به مصداق حکایت اگر بینی که نابینا و چاه است / اگر خاموش بنشینی گناه است، من فقط به سودای این یک بیت این وجیزه را نوشتم وگرنه خلج به تایید مهری که ممهور به نام من باشد، هیچ نیازی ندارد. بازی‌های بد، فضاسازی ناخوب. این‌جا دیگر طراحی صحنه بهانه نیست، ابزار و ادات صحنه است: در آخر نمایش، قلیان‌ها را بازیگران چاق می‌کنند، یعنی بی‌خودی نبوده‌اند و ابزار نمایشی بوده‌اند. این‌ها چندان (رو) هستند که در گر نیازی به تکرار ندارند. باری در متن باد مهرگان، شبی را با جمعه‌کشی طی عمر و ایام کردیم و گفتیم خلج هم اگر بود، خلج شیراز بود. "شبات" یا عقرب کژدم: این شاهکار خلج را با دریغ نه نسل جوان دیده و نه می‌شناسد. چهارراه سیروس، چهارراه آب‌منگل، سجاف قهوه‌خانه کرامت شیراز و غیره، اما استاد، بر و بچه‌ها چه گناهی دارند که مشتی نابازیگر را بر صحنه روانه می‌کنی؟ در نخستین شب اجرا، استاد محسن حسینی، سخن متقن و متینی گفت: (ما خلج را نمی‌شناسیم، باشد تا سمیناری یا همایشی نمایشی فراهم شود تا بیشتر او را بشناسیم. نسل جوان تئاتری‌های ما، متاسفانه خلج را از ژرفا و در اعماق نمی‌شناسند). پس ار انقلاب، یک بار به استاد گفتم: آقای خلج! انقلاب ما از همان ته شهر که به قول شما مشتی آدم ناجور و بی‌کله و هفت خط‌‌اند شروع شد. از متن همان خیابان جمشید و قلمستان و قلعه زاهدی. چرا این همه آدم انقلابی (!) را در قهوه‌خانه حبس می‌کنی؟ آدم‌های بی‌حرکت که با چای و دم و دود "جمعه‌کشی" می‌کنند؟ وی به من پاسخی داد، برآمده از آگاهی و شناخت: (می‌دانی! این‌ها طبقات سیاه یا depth جامعه‌اند. این طبقه نه از انقلاب سررشته دارد و نه از هیچ کار و بار دیگری). دیدم راست می‌گوید. مگر (در اعماق) ماکسیم گورکی نبود؟ مگر (گارد جوان) فادایف نبود؟ باری خلج درست می‌گفت، اما من چه کنم با "جمعه‌کشی" که مجری‌‌اش مجید گیاهچی است؟ اجرایی شتاب‌زده، بی در و پیکر و غیر خلجی، چندان که فرضا (بابلی‌ها) هم بودند.

در پایان این مسوده، من به عنوان منتقدی که قریب پنجاه سال از عمر شصت و شش ساله‌اش را وقف خلج و آثارش کرده است، پیشنهاد برگزاری یک رپرتوار غنی طراز اول از آثار خلج را دارد. از پدر صلواتی‌ها – نخستین کارش – تا پاتوق و عرقت را بخور و توی خودت باش، تا احمد آقا بر سکو و صغری دلاک و باباشیرعلی. نامت هماره جاودانه، عمرت پر عزت و همیشه برقرار و حضورت در تئاتر معاصر ایران، تا ابد قرین توفیق باد.

جف القلم: استاد به قول خودت چرا این همه خودت را به آثارت سنجاق می‌کنی؟ به والله جوان‌های خوب و با استعداد مانند دکتر روح‌الله جعفری بسیارند که می‌توانند یک آب شسته‌تر از خودت، آثار معززت را اجرا کنند. همیشه می‌گفتی: آدم قَدَر نمی‌شناسی که بتواند از پس اجراهای مقبول طبع و قریحه‌ات برآید، اما تو را به خدا این اجرای "جمعه‌کشی" از حضرت‌تان استبعاد نداشت؟ به قول عماد جان خراسان: (از ما گذشت روزگار، ولی این روزگار نیست. باری بگذار جوان‌ها سوار قطار شوند).