سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "آبگوشت زهرماری" نوشته‌ آرش آبسالان با کارگردانی حسین اسدی از شهرستان خارک در متن نوزدهمین جشنواره نمایش‌های آیینی سنتی در تالار چارسو بر صحنه آمد.

این اجرا پیش از آنکه یک متن دراماتیزه را بر صحنه آورده باشد، کاری سنتی و بر اساس رقص‌ها و آیین‌های منطقه جنوب کشور بود. کارگردان با دستمایه قرار دادن قصه‌ آبسالان اجرا را یکسره به فستیوال رقصنده‌های پر تب‌وتاب و پرانرژی آیین‌های جنوبی بدل کرده بود. کار اگر قصه‌ای هم داشت که نداشت، به‌هرحال تماشاگر را تا پایان کار بر سرجای خویش محکم و استوار نشاند و توانست حس حریم گمشده‌ یک ساتگین آبگوشت را تا به آخر در متن طعم درشتناک یک اجرای جنوبی برکام تماشاگر بنشاند.

واقعیت این است که "آبگوشت زهرماری" از عنوانش که بگذریم یک "کوروگرافی" کامل از انواع، اقسام و ژانرهای چرخش و گردش‌های عرق‌ریزان جنوبی بود و کارگردان به‌محض اینکه فرصتی به دست می‌آورد و به حیطه و حدود رقص و آوازهای منطقه‌اش می‌پرداخت. قصه‌ کار از برداشت‌های نویسنده از زورگویی‌ها و تحمیل آدمیان دوزخی روی زمین‌بر کارگران جنوبی از یک‌سو و حس پررنگ استثمار و استعمار بر سه‌کنج ذهن و عین کارگران مبارز از دیگر سو بود. نمایش تا پایان تماشاگران را به همراه خویش می‌کشاند و این رغمارغم آن بود که مثلاً ترانه بومی "ام لیلا یاسو" که تماشاگران تهرانی خوب می‌شناسند بارها در اجرا مکرر شد و درواقع زمان اجرا با این آواها و نجواها از کف رفت و آنچه ماند تنها قصه غصه‌ای بود که از لابلای حرکت‌های رقصنده‌ها بر چشم دید تماشاگر نشانده می‌شد، طبیعی است که در متن یک جشنواره آیینی، جنوب ایران سهم‌دار عمده باشد چراکه باآن‌همه شور و سُرر و انرژی و نیز تب‌وتاب رقص‌ها و آیین‌ها حرف اول را می‌زند اما اینکه کارگردان متن آرش آبسالان را دستمایه‌ کار قرار می‌دهد آن‌هم تحت شرایطی که عنصر وفاداری به متن به‌هیچ‌وجه دیده نمی‌شود به دلیل آن است که جشنواره‌های ما آن‌هم اگر برچسب سنتی و آیینی بر آن خورده باشد، بیشتر در پی متفرعات و گونه‌گونی‌های رنگ‌رنگ‌اند تا اشاراتی برتافته از حس آیینی و آگاهی‌های برتافته از سنت باشند. درهرحال برای صاحب این قلم نام خارک این سرزمین کوچک حاصلخیزی که شریان اقتصاد کشور را در کف خود دارد اجرای جشنواره نوزدهم مغتنم و به‌قاعده بود و همین بس که ما را به‌سوی خود کشاند. اما درباره‌ قصه کار. ما می‌دانیم که در جنوب ایران رقص حرف اول را می‌زند و تا هنگامی‌که بر ناصیه‌ بازیگران انرژی کافی و وافی خوش ننشسته باشد کار پیش نمی‌رود و برای همین متن فی‌الواقع در عین اینکه قصه‌اش را که نشان‌دهنده‌ زورگویی خان و خانات خارک است نمی‌تواند ویژگی اصلی اجرا باشد چراکه نمی‌تواند قصه را در چرخه و چارچوب فرمان‌های ریز و درشت شهر جنوبی از منه  دیر و دور نگه دارد. درهرحال آنچه در اجرا مهم بود نه‌تنها عنصر رقص که قصه برتافته ارعاب و تمجمج خان خارک به مردم سرزمینش بود. همین آهنگ "ام لیلا یاسو" که پیشتر آن را در زمان اجراهای همین جشنواره‌ها در جشنواره‌های آیینی دیده بودیم در زمان جنگ ایران و عراق اجرا شد که سخت بر دل می‌نشست.

همین آهنگ سنتی در اجرای اسدی تنها به‌صورت یک‌تکه‌ بزرگ از یک پازل کوچک خودنمایی می‌کرد و درست در لحظه‌ای که تماشاگر نیاز به ادامه‌ تصنیف داشت قطع می‌شد. درهرحال ما در این‌گونه آثار نباید به دنبال تاج‌های جعبه مکعبی و معیارهای استاندارد بازیگری باشیم چراکه کارها چنان پرانرژی و سخت‌کوشانه‌اند که عرق‌ریزان جان بازیگران نیز نمی‌تواند منجی اجراهای الف: بدون میزانس ب: بدون حرکت‌های بدنی بازیگران و ج: بدون عنصر کارگردانی باشد و شاید همین عناصر و ویژگی‌های باشند که کارها را در حد و حدود آیین و سنت بدون تعریف و اعتبار تئاتریکالیته ویژه نگه می‌دارند.

درهرحال من امیدوارم به مصداق کاری که نکوست از بهارش پیداست، در سرزمین نفت‌خیز کشورم به دنبال سخن و پیامی نبوده باشم و تنها این خارک بوده مرا به‌سوی خویش خوانده و تنها اجرای در متن یک جشنواره نبوده باشد، چراکه در این صورت قطعاً قافیه را باخته‌اند. من مطمئنم که آرش آبسالان درام‌نویس این متن وفای به عهد کارگردان را که در حد هیچ و پوچ است و شاید برداشت آزاد "اسدی" از این اجرا او را نیز دل‌آزرده کرده باشد، چشم و دل او را برای اجراهای آتی در سرتاسر سرزمین میهنم نگه‌داشته باشد. فعلاً اما باقیات و صالحات این قلم می‌ماند تا ادامه راه گزارش‌های آتی و تئاترهای وفادارانه به متون و سنت و آیین را تنها در رقص‌های وطنی خلاصه ندانند و قصه‌ها را نیز به شکلی وفادارانه پاس بدارند.