سرویس تئاتر هنرآنلاین: ناتالی ساروت (1900- 1999) رمان‌نویس منسوب به جریان "رمان نو" است. این جریان رمان‌نویسی را نویسندگانی فرانسوی مانند آلن رب‌گریه، مارگریت دوراس، کلود سیمون در اواسط قرن بیستم ایجاد کردند. این جریان کوتاه مدت فقط یک تجربه‌ورزی بود که به دلیل تأثیرگذاری، دوره‌ای درخشان محسوب می‌شود. آن‌ها گرچه متفاوت از هم بودند اما در برخی اصول شبیه بودند. مهم‌ترین اصلی که در آن مشترک بودند دور ریختن تمام قواعد پیشین داستان‌نویسی بود. برای همین ژان پل سارتر آثار ساروت را ضد رمان نامید. این نویسندگان تجارب‌شان را به سینما نیز وارد کردند. به نظر می‌رسد ناتالی ساروت در نوشتن نمایشنامه‌های "بر سر هیچ و پوچ" و "زیباست" خواسته تجاربی را که در زمینه‌ نوشتن رمان داشته به نمایشنامه‌نویسی وارد کند. بنابراین شاید بتوان این نمایشنامه‌ها را نیز نمایشنامه‌های نو تلقی کرد. ناتالی ساروت را به طور خلاصه در رمان‌نویسی اینطور توصیف کردند: "ناتالی ساروت حقیقت و روان‌شناسی را به هم می‌آمیزد و بر این باور است که در داستان باید زبانی گسسته و ناپیوسته و در ضمن کوتاه و دقیق به کار گرفت تا خواننده از میان ناگفته‌ها، کشمکش‌ها و پرخاشگری‌ها، آن جاودانگی را که در نهاد آدمیان هست، بازآفرینی کند." (صادقی: 482) به نظر می‌رسد ساروت با همین شیوه به نمایشنامه‌نویسی وارد شده است.

 در هر دو نمایشنامه بحث بر سر مسائل پیش‌پاافتاده است اما ساروت سعی کرده بی‌آنکه فلسفه‌بافی کند به ریشه‌های روانی شخصیت‌هایش دست پیدا کند. در نمایشنامه‌ی "بر سر هیچ و پوچ" دو دوست قدیمی با هم بحثی قهرآمیز می‌کنند؛ چون یکی از آن‌ها قبلاً با لحنی کنایه‌آمیز به دیگری گفته است: چه خوووووب. در نمایشنامه‌ "زیباست" زن و مردی فقط به خاطر حضور درهم‌شکننده‌ پسرشان قادر نیستند از عبارت زیباست در توصیفات‌شان استفاده کنند.

 در هر دو نمایشنامه پیرنگ مشخص و حتی کشمکشی وجود ندارد که نقطه‌ آغاز، اوج و فرودی داشته باشد. شخصیت‌ها نام ندارند. هیچ مشخصه‌ای باعث نمی‌شود تا بدانیم شخصیت‌ها دارای چه وجوه اجتماعی، اقتصادی و حتی فرهنگی‌ای هستند. به نظر می‌رسد یک واکاوای سطحیِ روان‌شناسانه انجام شده است. دیالوگ‌ها چنان پاره‌پاره و منقطع هستند که گاه تا مرز بی‌معنا شدن پیش می‌روند. قصد نویسنده این نبوده که شبیه‌سازی میان مکالمه‌ واقعی و نمایشی‌اش ایجاد کند، چون به نظر نمی‌رسد هیچ دیالوگ واقعی‌ای اینچنین منقطع باشد. نویسنده قصد داشته گسست‌های روانی، خشونت و ابعاد بیان‌ناشدنی آدمی را بیان کند. برای همین در دام انقطاع و تکرار آن افتاده است. بنابراین برخلاف ظاهر واقع‌گرایانه‌اش، ضد واقع‌گرا است. این تکرار و انقطاع‌ها بیش از آنکه قصد نویسنده را برآورده کند، باعث نوعی تشنج و در نتجه ملال و کسالت‌باری عصبی می‌شود. برای همین در شروع نمی‌تواند برای مخاطب ایجاد جذابیت کند.

 آنچه این نمایشنامه‌ها را جذاب کرده است پیش‌پاافتاده بودن مسائلی است که نویسنده به سراغش رفته است، همان چیزی که دقیقاً می‌تواند عامل ضعف آن نیز شده باشد. همیشه مسائل روانیِ کوچک، ذهن انسان و به‌خصوص انسان مدرن را بسیار آزرده کرده است اما به خاطر سرعت زندگی همیشه از خیر مطرح کردن‌شان گذشته است و برای همین گره‌های بزرگ روانی‌ای برایش پیش آمده است. این دو نمایشنامه با جسارت نشان می‌دهد اگر می‌خواستیم درباره‌ جزئیات این مسائلِ کوچک بحث کنیم چه پیش می‌آمد. تکرارهای کلامی، محتوایی و فرمی گرچه برای نشان دادن پوچی این موقعیت‌ها مناسب است نوعی کسالت نمایشی به بار می‌آورد که به‌خصوص در اجرای این نمایشنامه‌ها می‌تواند بسیار خطرناک شود.

 به نظر می‌رسد ساروت آنچنان که در رمان نو موفق عمل کرده است در درام‌نویسی نتوانسته است یک تأثیر جدی ایجاد کند. گرچه هنوز این نوع نمایشنامه‌نویسی می‌تواند برای کسانی که به دنبال تجربه‌های جدید هستند جالب و حتی آموزنده باشد.

 

منابع:

ساروت، ناتالی (1396)، "بر سر هیچ و پوچ" و یک نمایشنامه‌ دیگر، ترجمه‌ی محمود گودرزی و عظیم جابری، چاپ اول، تهران: انتشارات افراز.

میرصادقی، جمال (1382) ادبیات داستانی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات سخن.