سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایشنامه "لانه خرگوش" دیوید لیندزی ابیر، در سال 2007 نوشته شده که جایزه پولیتزر را نیز در همین سال برنده شده است. فیلمی نیز از روی این نمایشنامه با بازی نیکول کیدمن در سال 2010 بر اکران رفته و اکنون به کارگردانی مهدی صباغی و با ترجمه مرجان موسوی کوشا و بازی­‌های معصومه رحمانی، شیرین اسماعیلی، مهدی صباغی، مهدیه کوهستان و مانی رحمانی بر صحنه تالار سایه رفته است.

نمایشنامه‌های مدرن در واقع تراژدی‌های روزگار ما هستند. تراژدی‌های تلخ‌اندیشانه‌ای که نباید در آنها به جستجوی نقطه اوج و فراز و فرودهای ارسطویی گشت. در این نمایشنامه‌ها، این نقاط آتنی جایی ندارند و باید به دنبال مرد جوان خشمگین‌­ها یا (Angry Young Man)ها و فضاسازی‌های نمایشنامه‌های امروزی گشت.

زمانی که جان آزبرن نمایشنامه مرد جوان خشمگین را نوشت، هیچ‌کس گمان نمی‌کرد که این گونه آثار تا این‌جا پیش بروند، چندان که امروزه روز دیگر یک نوع (Genre) کامل با عنوان جوانان خشمگین و در راس‌شان مارلون براندوها و جیمز دین‌ها شده‌اند. مهدی صباغی با درایت و تیزبینی خاصی این متن را انتخاب کرده و با برداشتی آگاهانه از تراژدی‌های مدرن، توانسته در ابعادی ستودنی این نمایشنامه را بر صحنه تالار سایه بیاورد.

بکا، یک زن تنهاست که فرزند چهارساله‌اش دنی را در یک حادثه رانندگی از دست داده و هم اینک به همراه شوهرش هویی، داغ‌دار فرزند از کف رفته‌اش است. از سویی دیگر، ایزی، خواهر بکا، دختری است شاد و سرحال که با سرخوشی قرار است با پسری نرد عشق ببازد و نکته این‌که پیش از ازدواجش از او باردار شده است و وقتی با خواهرش بکا از ازدواج و باردار شدنش سخن می‌گوید، شاهد برخورد شادمانه بکاست، چندان که حتی به ایزی می‌گوید سیسمونی بچه نیامده او را هم به عنوان کادو فراهم کرده است. کل فضای کار، در چنین خط خطی‌های برتافته از خوش‌داشت‌های عینی و ذهنی مغروق و مستغرق است. در آخر نمایشنامه، پسری هفده ساله می‌آید و می‌گوید که شب حادثه‌ای که منجر به مرگ دنی شده، او مسبب‌الاسباب بوده و در شب حادثه تقصیر مرگ دنی متوجه او بوده است و حالیا آمده تا پدر و مادر دنی را از این حادثه باخبر کند. آن دو، با همه افت و خیزها و فراز و نشیب‌ها، چندان سخت نمی‌گیرند و پسر خانه را ترک می‌کند، با این نکته که تمامت حقیقت را به پدر و مادر دنی گفته است. در پایان نمایشنامه شاهد این هستیم که زندگی همچنان ادامه دارد و تراژدی همان لحظه‌هایی است که آدم‌ها خود می‌سازند و چندان متعهدانه و مسئولانه با حقیقت‌ها روبرو نمی‌شوند، گرچه دیر آمدی ای نگار سرمست / زودت ندهیم دامن از دست. این شاید همه حرف تعب‌نامه‌ای به نام "لانه خرگوش" است.

مهدی صباغی، با متن استادانه برخورد کرده و نشان داده که خود، مولف دیگر متن است. او آگاهانه و به قول پیتر بروک، بهترین نوع وفاداری را به متن دیوید ابیر نشان داده، یعنی خوب خیانت کرده است. آری این سخن بروک است که می‌گوید: بهترین نوع وفاداری خوب خیانت کردن است. متن اصلی را که تورق می‌کردم، دریافتم که صباغی تمام زحاف و زوائد متن را به گوشه‌ای رانده و خود به عنوان کارگردان، تالیفی دوباره و دیگر از متن اصلی دارد. جیسون پسر هفده ساله‌ای که در شب حادثه پشت فرمان بوده، بعدها می‌گوید که مطمئن نیست که سرعتش از حد مجاز بیشتر بوده یا نه و این که با دنی تصادف کرده و وی بر اثر این تصادف رخت از دیار باقی کشیده یا نه. واضح است که هریک از شخصیت‌ها به گونه‌ای در وقوع این حادثه نقش داشته‌اند و به همین دلیل است که هرکدام نیز به شکلی متفاوت غصه‌دار می‌شوند و یاد می‌گیرند چطور با این حادثه کنار بیایند. شخصیت‌های این نمایشنامه، پویا و در معرض تغییر دائم هستند، هرچند هرکدام از آن‌ها مرتکب خطایی شده‌اند، اما تلاش می‌کنند به جای این که تسلیم چنین شرایط غم باری شوند و دردمندانه به سوگ بنشینند، به دنبال راهی برای تحمل این درد و رنج و مقابله با آنند. آن چه از اعمال و گفتگوهای شخصیت‌های نمایشنامه برمی‌آید این است که غم و اندوه نه تنها اعضای خانواده بکا، همسرش هویی و مادرش نت را به هم نزدیک نکرده، بلکه باعث دوری و جدایی آن‌ها از یکدیگر شده است. به نظر می‌رسد نویسنده نمایشنامه در انتها تلاش دارد خانواده و روابط نقش‌های خانوادگی را به حالت لدنی خود بازگرداند و شخصیت‌ها را نرم نرم به سوی وحدت نهایی سوق دهد، اما با درد و دریغ چنین نمی‌شوند. منتقدان، "لانه خرگوش" را در شمار نمایشنامه‌های کارگری یا ظرفشویی (Kitchen Sink Drama) که در انگلستان نوشته و اجرا می‌شد، می‌دانند. این نمایشنامه‌ها اغلب گونه‌های زندگی کارگری و مسائل مربوط به امور منزل و کشمکش‌های روانی و گاه فیزیکی آدم‌های درمانده و عصبانی را در فضاهایی همچون آشپزخانه، اتاق‌ نشیمن و اتاق پذیرایی به تصویر می‌کشند، ولی آن‌چه مسلم است، ظرفشویی آشپزخانه، نمایشنامه "لانه خرگوش"، آن قدر براق و تمیز است که همچون آیینه‌ای حقایق زندگی را برای بازیگر و تماشاگران بازمی‌تاباند. دیوید لیندزی، درام‌نویس اثر، در اغلب نمایشنامه‌هایش زنانی را به تصویر می‌کشد که ناگهان در موقعیت‌هایی قرار می‌گیرند که مجبور به ارزیابی و اندیشیدن مجدد درباره وظایف ماهوی نقش‌هایشان هستند. اما وظایف مهدی صباغی در برابر این متن، در عین آگاهی نشان می‌دهد صباغی به دلیل فقر و بی‌چیزی صحنه‌اش، خیلی از آکسسوار متن را از کف می‌دهد و این صباغی است که با فشار بر بازیگران که بی‌گمان بازی‌های همه‌شان دلنشین و دوست داشتنی است، می‌کوشد تا کمبودهای صحنه را جبران کند. صحنه به واقع لخت و خالی است و حتی به جای تارت میوه، پفک نمکی بر صحنه می‌آید و یا به جای فلان اغذیه، بازیگران ذرت می‌خورند و این فقر و فاقه به راستی به اجرا صدمه‌هایی جدی زده است. وقتی با صباغی صحبت می‌کردم، دریافتم که او با دستان خالی‌اش که برتافته از کمبود امکانات است، این نمایشنامه را بر صحنه آورده و نباید بیش از این‌ها از او توقع داشت، اما در همین حد هم با بازی درخشان بازیگرانش و مخصوصا مهدیه کوهستان در نقش بکا، مهدی صباغی در نقش هویی و شیرین اسماعیلی در نقش ایزی، بسیار زیبا و دلنواز است. در هر حال پاس این درام مدرن را باید داشت و ما توقع‌مان از مسئولان تئاتر سایه این است که امکانات این کار را افزایش دهند و لااقل اجرایی آبرومندانه از نظر آکسسوار و امکانات در اختیار گروه صباغی قرار دهند. فعلا دعوت ما از تمام دوستداران آثار مدرن که اجرایی جمع و جور، شسته رفته و اتاق پذیرایی‌وار را دوست می‌دارند این است که کار را ببینند و حظ وافر ببرند.