سرویس تئاتر هنرآنلاین: رویکرد روانشناختی یا فلسفی به موقعیت‌ها و حوادث زندگی و آشنایی‌زدایی از چنین موضوعاتی، طوری که به تحلیل و تعمقی درخور بیانجامد، هر اثری را که از ساختار نمایشنامه برخوردار باشد، زیبا و دراماتیک می‌کند؛ ضمناً علت انتخاب موضوع هم در میزان اهمیت آن عملاً به هنگام اجرا توجیه و پذیرفتنی می‌شود، اما همان‌طور که اشاره شد، شرط اساسی و بنیادین برای چنین امتیازات و ویژگی‌هایی آن است که متن ساختار نمایشنامه داشته باشد و فقط موضوع یا نوع نگرش صرف در میان  نباشد. برای تحقق ساختار مورد نظر گره‌افکنی، تعلیق‌زایی و خلق وضعیت‌های غیرمنتظره، تهییجی و غافلگیرکننده ضروری است. باید افزود که روند حوادث هم نباید به شکل یک خط راست و مستقیم پیش برود، بلکه به طور همزمان دارای فراز و فرود و نیز رجعت‌های ذهنی به گذشته هم باشد تا به تامل و تفکر بیشتری شکل بدهد.

نمایش "لانه خرگوش" اثر "دیوید لیندزی ابر" به کارگردانی مهدی صباغی که هم اکنون در سالن سایه تئاتر شهر اجرا می‌شود، به موارد فوق‌الذکر ارتباط دارد. صحنه‌های این اجرا نشانگر یک موقعیت ایستا و کم حادثه است؛ نویسنده همه تلاش ذهنی و حسی‌اش حول تحلیل روانشناختی این موقعیت متمرکز شده که قرینه و مشابهی هم در خود نمایش دارد؛ ضمناً این رویکرد بهانه نگرش فلسفی ضمنی و محدودی هم شده است که به برخی چیستی‌ها، چرایی‌ها و چگونگی تفسیر و تاویل حوادث، نظری گذرا دارد؛ با همه این‌ها اگر همه اثر نویسنده همین باشد که اجرا می‌شود و داده‌هایی حذف نشده باشد، متن نمایش چیزهایی از نمایشنامه و نمایش کم دارد: در آن از عوامل و عناصری مثل نقطه اوج، گره‌افکنی و گره‌گشایی خبری نیست؛ فقط طرح کردن موضوع و تحلیل آن در میان است؛ همین سبب شده اجرا گیرایی چندانی نداشته باشد و حادثه یا حوادثی هم که قبلاً رخ داده‌اند در قیاس با آنچه برای عده قابل توجهی از مردم رخ می‌دهند، چندان خاص یا مهم‌تر جلوه نکنند؛ نتیجه‌ای که از اجرا می‌توان گرفت، این است که انسان اگر بخواهد زندگی کند، باید با خیلی از رنج‌ها، آلام یا حوادث جبران‌ناپذیر کنار بیاید، وگرنه زندگی قابل ادامه دادن نیست؛ نکته نسبتاً مهم دیگری هم در نمایش است: انسان معمولاً در تنگناها و موقعیت‌ها عمیقاً به زندگی و حتی به هدف از افزوده  شدنش به هستی می‌اندیشد و پرسش‌هایی مقطعی درباره خودش و حتی در مورد خدا برایش پیش می‌آید: اگر چنین نشود، در آن صورت او به اختلالات و ناهنجاری‌های روانشناختی دچار می‌گردد؛ نکته فوق دقیقاً موضوع نمایش را برای ارزیابی‌های شناختی مکتوب یا رسانه‌ای مناسب‌تر کرده است؛ ضمن آن‌که میزان مقاومت افراد در قبال یک فاجعه را متفاوت نشان می‌دهد؛ وقتی دختر (مادر فرزند کشته شده در تصادف) به مادرش می‌گوید: "دیگه چیز قشنگی نیست"، مادرش که او هم همانند دخترش قبلاً فرزندی از دست داده، در پاسخ به دختر اندوهگین و معترض‌اش ابراز می‌کند: "تموم می‌شه، این حس از بین می‌ره"؛ یعنی همیشه میل به ادامه زندگی غالب است و همین هم تنها واکنش مثبت و اجباری محسوب می‌شود که علتش همانا به خود زندگی برمی‌گردد.

در نمایش "لانه خرگوش"، دیالوگ‌های یکی از زنان نمایش (زن جوانی که حامله است) با زبان، واژگان و لحن مردانه و عامیانه‌ای ترجمه شده‌اند (البته دختری که زیاد با پسرها یا مردهای معمولی معاشرت داشته باشد، گاهی چنین حرف می‌زند): "چه قدر باحاله"، "اصلاً باحال نبود"، "به من گیر داده"، "بی‌خیال!"، "کلی حال کردم"، "شایدم حال کنی"، "من می‌دونم گند بالا آوردم"، " چه قدر من باحالم" و ...

در این نمایش هیچ کدام از پرسوناژها قادر نیستند، مکنونات ذهنی و حسی خود را پنهان کنند؛ به همین دلیل، دیالوگ‌های آنان اغلب "خوداظهاری" و "برون فکنی" است؛ حرف‌هایشان تا آخر اجرا در چارچوب "حرف‌های درون" می‌ماند و در کل، به هر دو حیطه ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه مربوط می‌شود. زندگی آن‌ها در "یک زیست معمولی" خلاصه شده و نقطه عطفی در آن نیست. نویسنده تاکید دارد که نه تنها حوادث مطلوب، بلکه فواجع هم محصول نوع و چگونگی زندگی خود بشر است؛ زندگی آدم‌های نمایش عمده‌تاً در داشتن بچه و زاد و ولد خلاصه شده است؛ خبر حاملگی زن جوانی که شوهر ندارد، همه را خوشحال می‌کند و در تقابل با آن، از دست دادن بچه برای خواهر آن زن و شوهرش، زندگی‌شان را مختل و حتی مرد را به ایجاد روابط نامشروع در بیرون از زندگی خانوادگی سوق می‌دهد: نتیجه نهایی چنین شرایطی این می‌شود که چنین افرادی زندگی‌شان بیشتر غریزی و کمتر حاوی اندیشه‌ها و ارزش‌های عالی انسانی باشد.

طراحی صحنه که توسط خود کارگردان (مهدی صباغی) انجام شده، ساده و به اقتضای میزانسن‌هایی که خود او در نظر داشته، انتخاب شده است؛ معمولی‌اند و هیچ تاویل دراماتیک خاصی در آن‌ها وجود ندارد؛ در نتیجه، کارگردانی نمایش چندان چشمگیر نیست و صرفاً برای نشان دادن داده‌های محدود و جلو بردن نمایش است. کاربری نور در جاهایی معمولی و در جاهایی هم غلط است: مثلاً  در صحنه‌ای که مرد جوان  وارد اتاقی می‌شود که زوج نمایش در آن در حال مجادله‌اند، ناگهان نور بدون دلیل، کم و صحنه نسبتاً تاریک می‌شود. طراحی لباس مردی که با زنش اختلاف دارد، بسیار بد و شبیه لباس کارگرهای ساختمانی است: شلوار لی کهنه و پیراهنی که آستین‌هایش بالازده شده، برای مرد متاهل و شاغلی که تا حدی اهل منطق است و نزاکت دارد، مناسب نیست؛ بهتر بود حداقل کت‌اش را می‌پوشید تا به طور نسبی متشخص جلوه نماید. تنها نقطه عطف نمایش به انتخاب و بازی بازیگران ارتباط دارد که آن هم با اشتباه همراه است: بازیگر زنی که پسرش را از دست داده و بازیگر زنی که نقش مادر را ایفا می‌کند، بازی‌های خوبی ارائه می‌دهند. بازی مرد و نیز دختری که باردار است معمولی است. بازی نوجوانی که به جای یک مرد جوان بازی می‌کند، خوب است و حرکت اضافی ندارد، اما انتخابش برای نقش یک پرسوناژ فارغ‌التحصیل دانشگاه غلط است و مناسبتی با نقش ندارد: او صرفاً یک نوجوان است: اگر کارگردان برای انتخاب چنین نوجوانی دلیل شخصی خاصی داشته است، الزاماً باید او را چهره‌پردازی می‌کرد تا سن‌اش بیشتر نشان دهد.

نمایش "لانه خرگوش" به کارگردانی مهدی صباغی گیرایی چندانی ندارد و در اصل نوعی درددل کردن است؛ در کل به چند سکانس کوتاه از یک  ملودرام خانوادگی سینمایی شباهت دارد و انتظارات تماشاگر را برآورده نمی‌کند.