سرویس تئاتر هنرآنلاین: استفاده از دنیای مجازی، در داستان‌ها و نمایشنامه‌های فانتزیک از وجاهت محتوایی ساختاری و زیبایی‌شناختی خاصی برخوردار است و همزمان قدرت تخیل و کنش‌زایی حسی را ارتقاء می‌دهد، اما واقعیت‌های عینی را با همان تعریف واقعی‌شان به دنیای مجازی بردن، نقض کامل روند منطقی امور است، چون در چارچوب فرضیاتی شخصی و توهم‌دار جای می‌گیرد که نفی رابطه علت و معلولی و حتی نقض سلامت ذهن است: هرگز نمی‌توان با چنین رویکرد و ذهنیت‌هایی حتی یک موضوع یا نکته واقعی را به اثبات رساند، چه رسد به این‌که برای آن استدلالی مجازی‌تر هم قائل شد و یا حتی چنین گمانه توهم‌زائی را برای محیط دادگاه و منصه قضاوت طراحی کرد.

نمایش "بی‌صدائی" به نویسندگی سهیل شریفی و آزاده شاهمیری با طراحی و کارگردانی آزاده شاهمیری که هم اکنون در سالن سایه تئاتر شهر اجرا می‌شود، همه محتوا و حتی شیوه اجرایش در حیطه مجازی جای دارد: دختری با مادرش که در حالت کما و روی تخت بیمارستان است، با تعبیری واقع‌گرایانه حرف می‌زند؛ مادرش هم از طریق بلندگوی سالن دائم در حال گفت‌وگو و بده بستان ذهنی و گفتاری خاصی است که تماماً او را به عنوان یک فرد زنده معرفی می‌کند(!؟) او به مادرش که سکته مغزی کرده می‌گوید: "تو نمرده‌ای، مغزت زنده است، به کما رفته‌ای".

موضوع نمایش هم به کشته شدن پدر بزرگ مادری دختر در پنجاه سال پیش مربوط می‌شود که به قتل رسیدنش توسط دادگاه تشخیص داده نشده و خودکشی به حساب آمده است؛ دختری که روی صحنه حضور دارد، می‌خواهد با ضبط صدای ذهن مادر سکته کرده و به حال کما رفته‌اش(!؟) اظهارات شفایی او را به عنوان مدرک برای اثبات قتل پدر بزرگ مادری‌اش به کار بگیرد تا قاتل مشخص شود. مادر هم در همان حالت کما با او حرف می‌زند (!؟) نویسندگان متن نمایش از این هم فراتر می‌روند و قضیه را مجازی‌تر می‌کنند: دختر، مادرش را در سنی که آبستن او بوده و جوانتر از سن و سال فعلی خود او هم بوده، در زمان حال می‌بیند و هردو با هم حرف می‌زنند(!؟) و حتی دختر گله می‌کند و به او می‌گوید که موقع به دنیا آوردن او، افسرده بوده است(!؟) ضمناً به مادر به حالت کما رفته‌اش می‌گوید: "من حامله‌ام، بچه‌ام دختره، خودم خواستم دختر باشد"(!؟) در پایان گفت‌وگوی دختر با مادرش (در همان سن جوان‌تر از دختر)، مادرش نهایتاً می‌گوید که او را نمی‌شناسد(!؟) نویسندگان متن پشت سر هم نکات غیرواقعی و دروغ را با تناقض‌های پی در پی مطرح می‌کنند. دختر به طور ضمنی بیان می‌کند که در حال نوشتن یک تز درسی دانشگاهی درباره "صدا" است. این دختر حتی با خود پدر بزرگ مادری‌اش هم که پنجاه سال قبل به قتل رسیده، با تعبیری واقعی حرف می‌زند(!؟)

موضوع نمایش بسیار توهم‌زا و مغشوش است، ذهنیت‌هایی درهم و مجازی جای حقیقت را گرفته‌اند و اجرا به هیچ غایت‌مندی تحلیل‌شدنی واقعی یا تخیلی مهمی منتهی نمی‌شود. همه ضعف‌های اساسی و تناقضات زیاد نمایش در وهله نخست نشانگر عدم آشنایی نویسندگان متن با انتخاب موضوع نمایشی و چگونگی پردازش ساختاری آن است. روند موضوعی اجرا هرچه جلوتر می‌رود، تناقضات و پرسش‌های زیادتری بروز می‌کند و نمایش سبب تشتت ذهنی تماشاگران می‌شود. در حقیقت همه آنچه به غلط عرضه شده، دختر مورد نظر را که ظاهراً در نقش فردی سالم و دانشگاهی ظاهر شده، به عنوان یک بیمار پارانویدی که ذهنی توهم‌زا دارد، نشان می‌دهد: آنچه روی صحنه با محوریت گفت‌وگوهای شفاهی ارائه شده، بی‌پایه، کاملاً غیرنمایشی و همزمان تحلیل‌ناپذیر و توجیه نشدنی است و اساساً پرت و پلا محسوب شود. البته دغدغه بی‌ربط دیگری هم مطرح شده و آن هم مربوط به پرسش‌ها و توضیحاتی در مورد ماهیت صدا است؛ دختر می‌گوید: "تو شکم منم صدایی است"، "صدای تو پنج ثانیه بدون تو زنده موند"، "این صداها کجا می‌روند؟، صداها می‌میرند یا می‌مونن؟"؛ این در شرایطی گفته می‌شود که مادرش همان طور که اشاره شد، سکته کرده، به حالت کما رفته و در اصل قادر به حرف زدن نیست، اما مثل یک آدم زنده و به گونه‌ای ذهنی با دخترش حرف می‌زند(!؟) باید یادآور شد حتی برای اثبات این فرضیه علمی که مثلاً ذهن یک بیمار کما رفته هنوز فعال است (پزشکان آن را رد می‌کنند)، باز نمی‌توان به چنین ترفندی توسل جست، زیرا حواس و هوش او فعال نیست و نمی‌تواند گفتار ذهنی هم داشته باشد؛ به همین دلیل پزشکان اساساً به چنین سکته‌ای، "مرگ مغزی" می‌گویند.   

طراحی صحنه بیش از حد ساده و تهی است: فقط یک مبل مربع شکل در سمت چپ است که دختر روی آن با دو ژست ثابت (در تمام طول اجرا) می‌نشیند و حرف می‌زند و تصاویری ویدیوئی هم نشان داده می‌شوند که اغلب متحرک و سینمائی‌اند. در بطن یکی از تصاویر که شامل تصویر کوهستان است مادر دختر که به طور دلبخواهی زنده شده و جوان‌تر از دخترش (دختری که در صحنه روی مبل نشسته) است با دختر حرف می‌زند و می‌گوید که او هم صحنه کوهستان را می‌بیند؛ این در شرایطی انجام شده که تصویر کوهستان به عنوان محل جنایت، صرفاً برای رؤیت تماشاگران داخل سالن نشان داده شده است: حالا با این میزانسن غلط که به حضور مجازی مادر در سن جوانی داده شده و موجودیتش هم در اصل زیر سؤال است، باید از کارگردان پرسید او چگونه صحنه کوهستان را می‌بیند، در حالی که نگاه و ژست ایستادنش رو به تماشاگران است؟

در نمایش "بی صدائی" به کارگردانی آزاده شاهمیری همه چیز غلط است: متن، اشکالات بنیادین ساختاری و موضوعی دارد، داستان و موقعیتی قابل قبول در کار نیست، پرسوناژی شکل نمی‌گیرد و در نتیجه، مقوله بازیگری منتفی است. کاربری نور، معمولی و استفاده از تصاویر ویدیوئی به غایتی دراماتیک و تحلیل‌شدنی نمی‌انجامد؛ کارگردانی نمایش هم بر مبنای تناقضات متن انجام شده و در میزانسن‌های ثابت و محدود غیرنمایشی خلاصه شده، طوری که جملگی، اجرا را به شدت خسته‌کننده، مبهم و دافعه‌زا کرده است.