سرویس تئاتر هنرآنلاین: عباس عبدالله‌زاده تکنیک کارگردانی را می‌شناسد اما هنوز الفبای نوشتن را بلد نیست و نمی‌تواند درامی خلاقانه را پدید بیاورد شاید علت ناتوانی‌اش این باشد که می‌خواهد در نمایش "اکوان دیو" به ملاقات با شاهنامه برود و یک پارودی را به وجود بیاورد اما .....

چکیده نمایش: در نمایش اکوان دیو؛ فرودسی می‌خواهد منظومه بیژن و منیژه را بسراید و بیژن را به یک آرکی‌تایپ تبدیل کند اما گیو نمی‌خواهد فرزندش را از دست بدهد، کاراکترهای دیگر این نمایش هم می‌خواهند سهم بیشتری از ابیات شاهنامه را داشته باشند حتی فردوسی را با سلاح گرم تهدید می‌کنند. برخی نیز به فردوسی می‌گوید که اگر سهم بیشتری از شاهنامه را به ما اختصاص ندهید ما به سراغ عبید زاکانی می‌رویم و با این تهدید فردوسی را آزار می‌دهند.

در نمایش "اکوان دیو" ما شاهد یک پارودی هستیم این نمایش؛ نقیضه منظومه بیژن و منیژه حکیم طوس است؛ اما این پارودی و پدید آوردن یک نقیضه از یک روایت کلاسیک تا چه اندازه می‌تواند دریافت تازه‌ای از روایت کلاسیک بیژن و منیژه و در شکلی گسترده‌تر فهم تازه‌ای از شاهنامه فردوسی را به انسان معاصر ارائه دهد؟

اگر این پارودی توانست من تماشاگر را از لحاظ معناشناسی فربه کند، نمایش در شکل خود کامیاب است وگرنه ساعتی وقت من را گذرانده؛ شاید بگوید نباید از یک پارودی بیش از سرگرمی متوقع بود، می‌پذیرم اما نه زمانی که پارودی درباره یک شاهکار کلاسیک است.

هنگامی که شما با آشنایی‌زدایی می‌کوشید اشخاص نخبه یک جامعه را به یک پهلوان پنبه ادبی تبدیل کنید که حتی در حد یک کودک دبستانی سواد ادبی ندارد و او را فردوسی می‌نامید؛ اما همین پهلوان پنبه همچنان  منظومه بیژن و منیژه را با همان ساختار کلاسیک روایت می‌کند. من باید از شما بپرسم این دریافت تازه چیست که به یک پارودی منجر می‌شود؟ و این شخصیت نو چگونه روایتی خلاقانه از منظومه بیژن و منیژه را بیان می‌کند؟

من در نمایش "اکوان دیو" همچنان همان روایت کلاسیک را می‌بینم اما به راستی در این روایت نو که از شخصیت‌هایی فرهیخته‌ای مانند فردوسی حماسه‌سرای کلاسیک و گیو قهرمان نام آشنای کلاسیک در قالب یک پارودی آشنایی‌زدایی می‌کند چرا بیژن به تاوان دلباختگی‌اش به منیژه دخترافراسیاب در چاه می‌افتد و دچار همان رنج‌ها و دل‌ضربه‌های عاشقانه می‌شود و همان حکایت کهن دلدادگی بیژن و منیژه آغاز می‌شود؟

در پارودی "اکوان دیو" نه تن‌پوش بیژن معاصر است نه اندیشه‌اش اما در سوی دیگر این پارودی گیو پدر بیژن ترانه‌های از آوازخوانان معاصری مانند ایرج (حسین خواجه امیری) را می‌خواند و فردوسی با تمام ابتذالی که در رفتار وگفتار عامیانه‌اش دارد به او هشدار می‌دهد که این ابیات کم‌مایه را در شاهنامه نیاورد. در حقیقت نمایش "اکوان دیو" هم‌پوشانی این سطوح ناهمگن است. در این نمایش ناهمگون از سویی گاهی رستم یک لمپن است و عامیانه سخن می‌گوید اما همانند تهمتن شاهنامه به نجات بیژن می‌آیند مگر نه این که اینجا رستم دیگر رستم شاهنامه نیست و رستم به شیوه پارودی اجرا می‌شود پس چرا رویداد همانند روایت کلاسیک نعل به نعل اجرا می‌شود؟

اینجا روشن نیست در ذهن کارگردان چه می‌گذرد، دریافت او از شاهنامه چیست؟ اگر روایت کلاسیک حکیم فردوسی را از منظومه بیژن و منیژه، نعل به نعل می‌پذیرد چرا شیوه اجرا پارودی است؟

چرا در این پارودی فردوسی فرومایه، رستم و گیو لمپن هم‌داستان بیژن و منیژه‌ای می‌شوند که دچار آن عشق باشکوه کلاسیک شده‌اند؟

آقای کارگردان! بنا بر شیوه دراماتورژی نمایش شما می‌گویم اگر عشق کلاسیک بیژن و منیژه و نگاه قدسی فردوسی به اسطوره در نگاه شما  ستودنی است، چرا فردوسی را چنین پلشت به تصویر می‌کشید که حتی نمی‌داند نام منظومه عبید زاکانی چیست و توان شنیدن نام عبید را هم ندارد؟

من به عنوان منتقد نمی‌گویم که باید ستایشگر فردوسی باشیم؛ اگرچه این امر کوچکترین وظیفه هر ایرانی است اما مشکل من با نمایش "اکوان دیو" این‌جاست که کارگردان نمی‌داند از شاهنامه چه می‌خواهد، نمی‌داند از فردوسی چه می‌خواهد، بحث بر سر موضوع میراث کهن نیست، من هم دعوی اخلاقی ندارم مشکل من ساختار نمایش و این پارودی ناهمگون اثر است. من با آشنایی‌زدایی اثر و اجرای پارودی از فرودسی هیچ مشکلی ندارم، من با بی‌هویت بودن این پارودی مشکل دارم.

 کارگردان می‌کوشد در نمایش "اکوان دیو" با پدید آوردن صحنه‌هایی بگوید همان‌گونه که نویسنده امروز تحت فشار چهره‌ها و بازیگر سالاری است، فردوسی هم با این معضلات دست و پنجه نرم می‌کند. در این نمایش هر کاراکتری بنا برتوانش می‌کوشد تا با ارعاب و وحشت در سمت و سوی آفرینش‌گری خلاقانه فردوسی مانعی به وجود بیاورد. گیو نمی‌خواهد فردوسی چنان که می‌خواهد منظومه‌اش را بنویسد، زیرا نگران فرزندش است دیگران هم با سهم‌خواهی می‌خواهند ابیات بیشتری از شاهنامه را از آن خود کنند، اما تصویری که این پارودی از فردوسی به عنوان شاعر و نویسنده امروز هم می‌سازد، تصویر مبتذلی است.

 یک نویسنده کم دانش که توسری خور است، برفرض محال این تصور دقیقی از نویسنده امروز باشد اینجا بحث اخلاقی نمی‌کنم درباره شکل پارودی صحبت می‌کنم، اما این جا پارودی بیهوده است.

پارودی زمانی باهوده است که نمایش این‌گونه طراحی شود در ابتدای نمایش فردوسی فردی فرهیخته باشد اما دیگران با رفتاری مبتذل بخواند او را تباه کنند، ایجا کشمکش شکل می‌گیرد به ویژه پارودی زمانی نتیجه می‌گیرد که در نتیجه این کشمکش فردوسی فرهیخته از دیگران شکست بخورد و در انحاط غوطه‌ور شود و با این که ابتذال او هزار مرتبه بیشتر ازدیگران شده، وانمود کند که از دیگران منزه‌تر است. در این صورت این پارودی شکل می‌گرفت اما در نمایش "اکوان دیو" پارودی شکل نمی‌گیرد. در این نمایش ابتذال فردوسی هم سنگ ابتذال دیگران است، اما ابهام این پارودی اینجاست که فردوسی با این همه ابتذال و پلشتی چگونه طرحی نو می‌انداز د و بیژن و منیژه را این چنین عاشقانه و ستودنی می‌آفریند؟

در حقیقت در پایان این پارودی از فردوسی ابتذال‌زدایی می‌شود و شکل یک قهرمان را می‌یابد. اینجاست که پارودی ناممکن می‌شود و پارودی ناخواسته بر ضد خود عمل می‌کند و من از کارگردان نمایش می‌پرسم شما که ذهن پارودی نداشتید و خواهان قهرمان‌پردازی بودید چرا از قالب پارودی استفاده کردید؟

فکر می‌کنم مشکل نمایش اینجاست، شاید اگر بیژن و منیژه در این پارودی تبدیل می‌شدند به بیژی و منژ و رابطه عاشقانه آنها عشقولانه می‌شد، نمایش پذیرفتنی بود و پارودی شکل می‌گرفت. این فردوسی مبتذل می‌توانست چنین ابتذالی را بیافریند و ژست بگیرد که از خود منظومه درکردم، این‌جا پارودی صورت می‌پذیرد اما بنا بر شهادت نمایش "اکوان دیو"؛ فردوسی با تمام ابتذالی که دارد منظومه‌ای سترگ را می‌آفریند این تناقض نمایش است این‌جا پارودی الکن است. (شوربختانه در این بخش نوشتار من ناگزیر شدم برای بیان اندیشه‌ام زبان را تحریف کنم.)

مشکل اینجاست که در نمایش "اکوان دیو" جهان نویسنده بی‌آنکه بخواهد دچار گسست می‌شود در "اکوان دیو"، عبدالله‌زاده هم بدون هیچ منطق زیبایی‌شناسانه و منطق دراماتیک بیژن و منیژه را می‌ستاید، اما فردوسی و گیو؛ پدر بیژن و رستم یاری رسان بیژن را هجو می‌کند و من تماشاگر سرگردان می‌مانم این پارودی چه می‌گوید، فردوسی حکیم است یا نیست، شاهنامه خوب است یا بد و این پارودی برکدام سنجه عقلانی و احساسی استوار است؟

در نمایش "اکوان دیو" دو جهان متفاوت؛ جهان باستان؛ عاشقانه بیژن و منیژه و جهان معاصر؛ فردوسی، گیو و دیگر کاراکترهای این نمایش، بدون هیچ دیالکتیکی در کنار هم به نمایش گذاشته می‌شوند، اما در فرجام نمایش بدون هیچ منطق موجهی گیو، پدر بیژن خواهان تداوم عاشقانه بیژن و منیژه است.

در این نمایش بیژن و منیژه از جهان کلاسیک بدون هیچ استدلالی به جهان معاصر پرتاب شدند اما رابطه میان آن دو همچنان کلاسیک و عاشقانه است، جهان آنان همچنان بکر و دست نخورده است، روشن نیست چرا این دو تن، این اندازه اصیل و دیگران پلشت و مبتذل هستند؟

چرا عاشقانه آن‌ها ما به‌ازای معاصر ندارد اما دیگر کاراکترها معاصر هستند، شاید بگوید مسئله عشق در این میانه حایز اهمیت است اما من می‌پرسم گیو عاشقانه فرزندش بیژن را دوست دارد اما رفتار او جدال او با فردوسی و پرخاشگری‌اش همه و همه از جنس معاصر است؛ اما آن سو بیژن و منیژه همچنان کلاسیک و قدسی هستند.

اگر در این پارودی دیگر کاراکترها نحوه رفتارشان و جهان زیست‌شان معاصر است و با اسلحه‌کشی و دشنام فردوسی را تحت فشار می‌گذارند، چاهی که بیژن و منیژه در آن گرفتار هستند هم می‌بایست یک چاه معاصر باشد نه یک چاه کلاسیک از جنس شاهنامه و در این چاه بیژن و منیژه باید دچار دلاشوبه‌ای امروزین باشند و خون‌گریه‌های انسان معاصر را احساس کنند. مسئله آنها اگر عشق ورزیدن است باید از جنس انسان امروز باشد.

فراتر از آن بحث معنایی نمی‌کنم که بگویید نمایش پاکی عشق بیژن و منیژه را ‌ستاید، بلکه می‌گویم به لحاظ شکل این پارودی چه دریافت تازه‌ای را به وجود می‌آورد که اگر کارگردان از پارودی سود نمی‌برد نمی‌توانست به آن دریافت دست یابد و این پارودی کدام سویه پنهان داستان حکیم طوس را پدیدار می‌سازد که جز با پارودی یا کمدی بیان آن میسر نبود؟

این پارودی تنها هجو فردوسی و شاهنامه او است، خندیدن و استهزا به جهان کهن بدون استدلال و دریافتی نو که خرد تماشاگر را به تامل برانگیزد و شوربختانه اکنون خندیدن برای نسلی که جهان را بیهوده و مسخره می‌پندارند تنها گریز  ممکن از این دنیای پرآشوب است.

به گمان من از نویسندگی عباس عبدالله‌زاده که بگذریم او کارگردان به معنای هنرمند نیست برای این‌که روشن نیست چه می‌خواهد بگوید، اما تکنیسن خوبی است و طراحی درستی برای صحنه‌اش اندیشیده یک فضای خالی  با حداقل  صحنه‌آرایی که بسیار موثر و کاربردی است.

طراح صحنه که گویا کارگردان این نمایش است در انتهای صحنه دیواره‌ای کوتاه چیده که هم می‌تواند میز نویسندگی فردوسی باشد و ارتفاعی دارد که باعث به وجود آوردن اختلاف سطح و تنوع میزانسن می‌شود.

از سویی یک فضای کوچک در پشت این دیواره وجود دارد و یک فضای تهی و خالی گسترده در جلوی این دیواره است.

صحنه نمایش دوگوشه راست و چپ هم دارد که بازیگران و نوازندگان می‌توانند بنشینند و به اجرا بپردازند. این چیدمان هم معاصر است، هم دلالت بر یک اجرا دارد. از سویی طراحی لباس بازیگران که توسط باران سیبی طراحی شده است واجد هویت است و کاراکترها را تعریف می‌کند. فردوسی با تن‌پوش معاصر، منیژه، بیژن و گیو با تقلیدی هوشمندانه و نمایشی از شیوه طراحی لباس‌های نمایش‌های کلاسیک و دیگر شخصیت‌ها با استفاده از پلاستیک‌های سیاه که بسیار شبیه کیسه زباله است. این طراحی تن‌پوش به ویژه در صحنه‌های میدانی حضور بیژن در میان گرازها، حضور بیژن در شهر توران، صحنه ملاقاتش با منیژه و حضور منیژه در میدان شهر چشمگیر است.

توضیح می‌دهم کارگردان از این همسان بودن و غیرهمسان بودن تن‌پوش استفاده می‌کند تا تضاد و تقابل کاراکترها رانشان می‌دهد. در صحنه مواجه بیژن با گرازان و.... بیژن را تصور کنید در میان بازیگرانی با تن‌پوش زباله و.... در این صحنه هم کاراکتر معرفی می‌شود هم تقابل و هم فضای نمایشی شکل می‌گیرد.

عبدالله‌زاده در صحنه‌پردازی این نمایش بسیار کامیاب است برای او تفاوتی ندارد، بازیگرانی پرشمار در اختیار داشته باشد یا بازیگرانی اندک، او در صحنه‌پردازی میان بازیگرانش در صحنه‌های کم جمعیت نیز هنرمندانه رفتار می‌کند. به عنوان مثال: مواجه بیژن و منیژه در هنگام انجام کروئوگرافی آن هم با محدودیت‌های ایران باعث شگفتی است. عبور بیژن و منیژه از کنار هم با چشمان بسته و پدید آوردن قاب‌بندی‌های متنوع از صحنه‌های عاشقانه آن هم در دایره‌ای بسته بیانگر خلاقیت این کارگردان است.

به گمانم یک صحنه درخشان این نمایش هم لحظه‌ای است که بیژن در گوشه‌ای بالای صحنه وانمود می‌کند در چاه افتاده است. بازیگر این نقش (احمد داوودی) در میانه یک حلقه کوچک قرارگرفته است و آن پایین در قرینه او بازیگر نقش منیژه (مانلی حسین‌پور) با همین فرم حضور دارد.

استفاده از ابزار ساده مانند حلقه، استفاده از اشیاء کوچک نورانی در اندازه‌های متفاوت به عنوان ابزار بازی در صحنه این مولفه‌ها بیانگر آن است که عبدالله‌زاده از حداقل امکانات بیشتر بهره را می‌برد. به عنوان مثال بازیگران با حرکت دادن اشیاء نورانی فضای باغی را می‌سازند که بیژن و منیژه همدیگر را ملاقات می‌کنند.

از سویی در این هنگامه پرآشوبی که چهرهای کم استعداد به تئاتر یورش آورده‌اند، عبدالله‌زاده نمایشی را با حضور هنرمندان خلاق تئاتری به صحنه می‌آورد. خلاقیت و شهامت او ستودنی است، ای کاش بیشتر کارگردانی کند و برای به صحنه آوردن نمایشنامه‌هایش تامل بیشتری کند.