سرویس تئاتر هنرآنلاین: پیش از آنکه هستن و زیستن رضا صابری، این اسطوره تئاتر معاصر ایران که در هر شرایطی از تلاش و تکاپو برای رشد و اعتلای تئاتر خراسان از یکسو و برکشیدن و بالا رفتن تئاتر ایران به طور اعم از سوی دیگر باز نایستاد، باید این نکته را متذکر شویم که اساسا خراسانات و سرزمین خاوران که زادگاه بزرگ مرد طوس، فردوسی است، نقشی مهم در رشد و رغاء هنر و ادبیات ایران داشته است. در میان بزرگان عرصه و پهنه ادبیات معاصر ایران، مهدی اخوان ثالث، در صدر هر مراسله است و بهتر آن است که وقتی از رضای صابری به عنوان نگین زبرجدگون تئاتر شهرستان‌های ایران نام می‌بریم، از مکتب اخوان هم نام ببریم که بی‌گمان حصه‌ای حصین از این درخت تناور و باغ بسیار درخت را از آن خویش ساخته است. اخوان، بزرگانی مانند محمدرضا شفیعی کدکنی، محمد قهرمان، اسماعیل خویی، نعمت میرزازاده آزرم، حمید مصدق، مرتضی کاخی و به جز این‌ها فراوان را در مکتب خویش پرورانده و در مکتب اخوان است که شاخه تئاتری آن، با شعرهایی نظیر قصه شهر سنگستان، ناگه غروب کدامین ستاره، کتیبه، آدمک، مرد و مرکب و خوان هشتم درخشیده است. به یاد بیاوریم اجرای شکوهمند شعر "کتیبه" را که به وسیله منیژه محامدی در سال 58 در اداره تئاتر بر صحنه آمد، یا همین شعر کتیبه که به وسیله حمید لبخنده در پلاتوی دانشکده تئاتر دانشگاه تهران اجرا شد، یا اجرای قصه شهر سنگستان در خطه کرمانشاهان و دیگر و دیگران که همه برخواسته و نشات گرفته از مکتب اخوان‌اند. با توجه به این که رضا صابری هماره پرکار بوده و بعد از انقلاب نیز فعالیت‌های تئاتریش نه تنها فروکش نکرد، بلکه با آثار برجسته‌ای نظیر "خانات"، "مظلوم پنجم"، "شگرد آخر"، "خون رقصه"، "دریاچه قو"، "زندگی حکیم طوس"، "شنا در آتش"، "دانگ هفتم" و به جز این‌ها خوش درخشید. پیش از انقلاب نیز او هماره نام نجیبش را بر چکاد تئاتر شهرستان‌های ایران حک کرده بود و با آثاری نظیر "ایاس"، "عصمت"، "سایه‌های بلند"، "گلارکته" و "رامرودی‌ها" نیز خوش درخشید. ما در این مجال، فرصت جستارگشایی و بررسی همه آثار رضا صابری را نداریم و تنها بر این باوریم که یک حرف بیش نیست: غم عشق و وین عجب / کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است.

قارئین محترم، مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم / طایر قدسم و از هر دو جهان برخیزم. خبر این است. پرستو گلستانی- خواهرزاده زنده‌یاد مهدی اخوان ثالث- هم اینک شعر کتیبه اخوان را دست گرفته و بر آن است تا اجرایی از این اثر بزرگ بر صحنه بیاورد. رقصی چنین میانه می‌دانم آرزوست. اینجانب به اعتبار این که از هر چمن گلی از گلستان همیشه مصفای رضای صابری چیده باشم، نمایشنامه‌های ایاس، رامرودی­‌ها، خانات و شنا در آتش را مورد نقد و نگاه قرار می‌دهم، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

اما ایاس. متنی که با نمایشنامه مسافران زنده‌یاد اکبر رادی در نمایشنامه‌های مرگ در پاییز، محاق و مسافران و خاصه این متن آخر، شباهت‌هایی دارد که گریزی ناگزیر است و شاید حتی از مقوله توارد باشد که من چنین نمی­‌اندیشم و بر آنم که ایاس، با آن درون مایه درخشان، زبان زیبا و فضای هوش­‌ربایش، کاری‌ست شخصی که ممهور به مهر رضای صابری است و این بررسی را با تکه‌ای از نمایش ایاس که شعری است از تیمور قهرمان، شاعر معاصر خراسانی، آغاز می‌کنم.

آه ای همیشه پارسای من،

گرچه گوش من پر از صدای توست،

لیک دست من به دامنت نمی‌رسد

تا که به پیش پای تو، های های، گریه سرد هم

در جهان بیکرانه‌ای که پشت هر سلام

نیتی به غیر دوستی نهفته است

یا رفاه خویش و رنج غیر خواستن

بهترین کلام این زمانه است

نیم نان کسی به قرض کس نمی‌دهد

واژه برادر و برادری فسانه است

ای رسول مهربان، رسالتت ز کیست؟

این همه توان بی نهایتت ز چیست؟

واقعیت این است که بزرگان تئاتر مشهد، مانند داریوش ارجمند، انوشیروان ارجمند، رضا دانشور، رضا صابری و دیگران، وام‌دار مکتب اخوان‌‌اند و هرچه این بزرگان قد قامت قیامت‌شان برتر و سرتر، وابستگی‌شان به اخوان بیشتر و بیشتر. در مکتب اخوان است که ایاس می‌درخشد. ایاس، به مفهوم نسیم شب، نسیم سرد و باد خنک است و فضاسازی زیبایی دارد. یک قهوه­‌خانه که رکن رکینش، میخ‌های چهارپر است که اتوموبیل‌ها را در یک گردنه سرد و برفی پنچر می‌کند و آنان به ناچار، رو به سوی قهوه‌­خانه بین راه می‌­آورند. در قهوه‌­خانه بین راه، گل بانو، ابی و حسن شاپوری، صاحب قهوه­‌خانه، کار رفت و روب قهوه‌­خانه را انجام می‌دهند و در شبی سرد و زمهریر که کوران برف بیداد می‌کند، یحیی-ژاندارم منطقه- به قهوه‌خانه می‌­آید و از این‌جاست که درام شکل می‌گیرد. دمی بعد یحیی (راپورت چی)، امیدوار (دامپزشک) و کاظمی (معلم آبادی) به قهوه­‌خانه می­‌آیند و خلاصه شبی خوش است، بدین قصه‌اش دراز کنید. فضاسازی ایاس در آن سال­‌ها، یعنی سال 56، یادآور کارهای اسماعیل خلج نیز هست. به علاوه زبان پخته و سخته رضا، فضاسازی درخشان آن و خاصه دراماتیزه کردن بسیار شکوهمندی در یک چاردیواری کوچک، در پیچ یک کوران برف آلود شدید شکل می‌گیرد و آدم­‌ها یک یک ماهیت و هویت‌شان را نشان می‌­دهند و شعر تیمور قهرمان که در سطور بالا آمد، بیانگر کل حال و هوای ایاس است.

کار بعدی رامرودی‌­هاست که رضا صابری به همراه زنده‌یاد رضا دانشور، آن را به حلیه طبع آراسته است. متنی راجع به مهاجرت و هجرت، نه از جایی به جایی، بلکه هجرت از دل به دل، و چه زیبا. در سال 57، این اثر توانست بدرخشد و من در آیندگان نوشتم: نمایشی که معیارهای جشنواره را جابجا می‌کند. زبان شکوهمند دانشور و صابری، به همراه کارگردانی بسیار هوشمندانه آنان و به ویژه با توجه به حال و هوای آن دوران، سخت درخشید. هجرت، در دوران آن نابکاران، برای بسیاری از مردمان، عندالزوم­ و ناگزیر بود. آنان از شهر می‌آمدند و بوی خوش روستا را با خود به دامن بنفشه‌ها می‌ریختند، اما کم کم در شهر مستحیل می‌شدند و روستا را فراموش می‌کردند. از این رو، رامرودی‌­ها، نام قبیله‌ای شد از دیار خاموشان و وابستگان و کژکرداران. رامرودی‌­ها در جشنواره تئاتر شهرستان سال 57 سخت درخشید و همه مطبوعات آن زمان، یک سره آن را به طیبت قلم خویش نواختند و من نیز آن را کاری متفاوت با کل جشنواره قلمداد کردم.

اما خانات. خانات در نخستین جشنواره تئاتر فجر در سال 1361 بر صحنه آمد و عنوان بهترین نمایشنامه به مفهوم مطلق را به دست آورد. ضمن آن‌که برنده مدال مخصوص جشنواره نیز شد. این نمایشنامه که به سبب استقبال دوست­داران تئاتر در اردیبهشت‌ماه سال 1362 نیز به مدت یک ماه بر صحنه تئاتر شهر آمد، اجرایی درخشان از متنی برجسته و بی‌گمان اوج آثار رضا صابری بود. خانات هم نمایشی از مسئله مهاجرت روستاییان به شهر، همان مضمونی که در کارهای دیگر این گروه و خاصه در رامرودی­‌ها بود، با متنی محکم و سنجیده و استوار، در اجرا بدعتی دوباره یافت. اجرای رضا صابری، در غایت و نهایت سنجیدگی بود. او با بهره‌گیری از شیوه "سکوی گرد تعزیه" و گردش و چرخش بازیگران به گرد آن، نشان دهنده طی شدن شب و روز و جابجایی مکان‌ها بود. خانات، نمایشگر تمامی دردها و ستم‌ها و یورش‌هایی بود که در گذشته بر ملتی مظلوم و ستمدیده رفته بود. نشانگر ابعادی از کل نظام ویرانگر و دهشت­‌زای شاهنشاهی است که 2500 سال بر این مرز و بوم چیره شده بود و از نظر جنایت، رذالت و خیانت آشکار و پنهان، دست کثیف‌ترین و رذیل‌ترین جانیان و خائنین جهان را از پشت بسته بود. رژیم‌های شاهی طی 2500 سال چیرگی خود، دست‌های‌شان را به خون پاک‌ترین و شریف‌ترین مردمان این سرزمین آلوده ساختند و در این مدت هیچ از ویرانی رویگردان نبودند. آنان مردمی را ملعبه دست کثیف خود ساخته بودند که صداقت‌­شان، شرافت‌­شان، انسانیت­‌شان و فرهنگ‌­شان در اوج تعالی بود. دست‌های آلوده این خونخواران، نسل به نسل، در گردش تاج و تخت کیانی‌­شان، از خونخواری به خونخواری دیگر، برای تداوم این رژیم جابر حکایت داشت. این خودکامگی‌­ها و هرزه­‌گری‌­ها، در پنجاه سال گذشته به اوج خود رسید و پدر و پسری هرزه و بی‌فرهنگ، بزرگترین خیانت‌ها و بی‌شرمی‌ها را در حق ملتی روا داشتند که تنها گناه‌­شان پاکی بود و صداقت.

متن خانات، نماد عینی سیر مبارزاتی مردم را در شخصیت محقق -با بازی درخشان مهدی صباغی- ترسیم کرده بود. او به مهمانی خان خانات نمی‌رود و همچون خان و دیگر مهمانانش که امرا و وزرا و وکلا هستند، در نکبت غرق نمی‌شود. او نظاره­‌گر است و پژوهش‌گر. نظاره­‌گر تمام پلیدی‌های رژیم شاهی، با تمام دسیسه‌ها و ولنگاری‌هایش. مکانت او در گاش (کلبه) همان پیرمرد خوش‌نشینی است که عروسی قاسمش را عزا کردند و عزا عزای او هم هست. او برخواسته از نسلی است که ستم‌های فراوان بر او رفته و از این رو، خواه و ناخواه، در مقابل خان خانات قرار می‌گیرد. آن‌جا که گلوله‌های خان خانات، خون گلرنگ "سید" را بر زمین می‌ریزد. شخصیت سید، آن چنان در متن و محور قرار می‌گیرد که همه چیز در پیرامون آن جان می‌گیرد و تماشاگر، وقایع آن را با سیر مبارزات تاریخی و مذهبی میهن‌مان، منطبق و هماهنگ میابد و شروع آن را از مبارزات سید جمال‌الدین اسدآبادی تا شهادت جلال آل‌احمد و علی شریعتی، به خاطر می‌­آورد. وقایع نمایش که از درون تاریخ پنجاه سال حکومت اختناق و فشار رژیم پهلوی ریشه گرفته، رگه‌­هایی از حقیقت را می‌­شکافد و تماشاگر و خواننده را وادار به اندیشیدن می‌کند. خانات، قصه محققی را بیان می‌کند که داغ شهادت پدر را در سینه دارد و می‌رود تا با تحقیق خود، ریشه‌های شهادت پدر را از روستای خانات که مأمن خان­ه است دریابد و بی‌طرفانه به نقد این واقعه بپردازد. با قلمی و کاغذی سراغ راوی می‌رود که با دوکی در دست، تاریخ رنج اهالی خان زده خانات را می‌­بافد تا نخ ریسیده شده بتواند تجربه‌ای برای دیگران باشد. محقق از پیرمردی می‌پرسد: "پدر، این عاجز غریب را می‌شناسی؟" پیرمرد می‌گوید: "صدایت آشناست، ولی چشم‌هایم نور را نمی‌بیند. صدای تو، صدای آن سیدی است که در ظهر عاشورا لای چرخ‌های آسیاب به خون خود غلتید."

شنا در آتش، در میان آثار رضا صابری، یک بین‌الملل اندیشه و تفکر است که با همکاری همسرش، خانم سوسن خطیب که خود در این زمینه صاحب نظر است، بر صحنه آمد. در یک صحنه آرام‌­فرسایشگاه، گروهی روانی گردهم آمده‌اند که مانند موش آزمایشگاهی در معرض آزمون‌­­های مختلف روان‌پزشکان یا بهتر بگوییم روان‌کاهان و روان‌­کشان قرار می‌گیرند. در این متن، از زیگموند فروید تا دکتر کارل گوستاو یونگ، مورد مداقه و بررسی قرار می‌گیرند و با تدقیق و تعمیق درام‌نویس، متنی بسیار زیبا و اندیشه‌برانگیز، در معرض دید و داوری قرار داده شد که در نهایت حاوی فرضیه و نظریات مردود و از کار افتاده فروید بود و شاگرد فروید یعنی کارل گوستاو یونگ که در میان آن همه روانشناسان و روانکاوان بزرگ جهان که تصاویرشان به عنوان طراحی صحنه صابری بر روبروی تماشاگران قرار داشت، حرف اول را می‌زد. کاری زیبا، بدیع و سرشار از اندیشه‌­های روانکاوانه بسیار متقن و پیچیده که در میان آثار رضا صابری، جایی یگانه و ممتاز دارد و ما امیدواریم در فرصتی دیگر، این اثر، در دارالخلافه بر صحنه بیاید.

و به عنوان تتمه این مقوله، به یاد مهدی اخوان ثالث، کاروان سالاری که از اسب درغلتید، از زبان منوچهر آتشی:

کاروانی‌ها:

کاروانسالاری افتاده است از پا

چیست تدبیر؟

کاروان آیا بماند یا براند؟

راه پر هول حرامی‌هاست

و حرامی‌تر حرامی، مرگ

که نه پشت صخره، پشت دل کمین کرده است

و نه پیش رو، که پشت سر

این شکیبا مرده خوار، این بی هنر کفتار

کاروان را می‌­کند دنبال

و نفس‌های تباهش

پشت گردن‌های ما را می‌­فساید

منزلی

آن سوی وادی‌ها و کهساران نه در پیش است

منزل ما، راه

کار ما رفتن

-کاروانسالاری افتاده است از پا-

کاروان آیا بماند یا براند؟

چیست تدبیر؟