سرویس تئاتر هنرآنلاین: روز گذشته 7 فروردین‌ماه به مناسبت روز جهانی تئاتر و روز ملی هنرهای نمایشی بخش اول گفت‌وگو با یکی از خانواده‌های تئاتری که نزدیک به نیم قرن با گروه تئاتر پیوند در عرصه تئاتر حضور جدی داشته‌اند را در هنرآنلاین منتشر کردیم. در بخش اول منیژه محامدی از شروع کارش تاکنون را مرور کرد و در این گفت‌و‌گو پیش رو محمد اسکندری از سال‌ها حضور در عرصه هنرهای نمایشی می‌گوید.

شاید محمد اسکندری را بخواهیم خلاصه‌­اش کنیم در بازیگری تئاتر؛ اما از میانه دهه 40 بازیگر فیلم و سریال بوده و البته که مثل خیلی از بازیگران موفق از همین تئاتر و از دوره دبیرستان کارش را آغاز کرده است. با آنکه شعر می‌­سراید و متن می‌­نویسد اما خود را نویسنده نمی‌­داند و اگر در تئاتر در مقام یک بازیگر شش دانگ مانده، به این دلیل هست که تئاتر را جایگاه معتبری برای عمیق شدن ارزیابی می‌­کند.

از نزدیک که با او هم کلام شوی بیشتر متوجه بیان درستش خواهی شد و صدای دلنشینی که تو را جذب خودش می­‌کند. در عین حال آرام است و بی­‌ادعا اما همچنان پس از 42 سال زندگی مشترک با منیژه محامدی او را بهترین معلم و سرمشق خودش در تئاتر می‌­داند و این شاید خود بهترین نکته برای شکل گرفتن گروه تئاتر پیوند از همان سال‌های 55 و 56 باشد. پیوندی که جاودانه بودنش را بین این دو هنرمند اثبات کرده و این همان نکته کلیدی است که این روزها کمتر می‌­توان سراغش را در بین مردم گرفت.

محمد اسکندری در نقش "آقا کمال" در مجموعه تلویزیونی "خانه قمر خانم" که از مهر 48 تا 50 پخش شد، بازی کرد و بعد هم در مجموعه "آلاخون‌والاخون" که در سال 54 و 55 پخش شد، بازی کرد. بنابراین شهرت خود را از تلویزیون به دست آورد. اما او در کنار ایرج انور  و بعد منیژه محامدی در مسیر درست­‌تر تئاتر قرار گرفت و توانست این هنر را به عنوان هنر اولش در نظر بگیرد و یک عمر را در آن سپری کند و حالا به بیش از پنج دهه هنرنمایی در صحنه افتخار می‌کند که در این هنر عمیق‌­تر شده است.

با محمد اسکندری درباره این گذشته و مرورش گفتگو کرده‌­ایم و هرازگاهی منیژه محامدی همسر و کارگردان تئاتر در ارائه پاسخ‌­ها وارد گفتگو شده که هر دو بتوانند شرح بهتری را برای پرسش ارائه کنند. با هم این گفتگو را می­‌خوانیم:

محمد اسکندری - منیژه محامدی

داستان ورود شما به تئاتر از کجا آغاز شد؟

شروع کارم به طور حرفه‌ای سال 46 بود با زنده‌یاد بهمن محصص که نمایش "آهنگ چهارم" را روی صحنه برد. اما قبل از آن از سال 45 با ایرج انور در خانه جوانان  آشنا شده بودم. او از ایتالیا آمده بود و کلاس گذاشته بود و نمایش "نظارت عالیه" را کار کرد که سال 48 اجرا شد. شاید یکی از خوش شانس‌­ترین آدم‌­های دوره خودم بودم چون در دو سریال "خانه قمرخانم" و "آلاخون بالاخون" بازی کردم. در این سال‌ها با فریدون رهنما آشنا شدم که از فرانسه آمده بود و طرح خانه کارگاه نمایش مطرح شد که بچه‌های علاقمند در این کارگاه‌ها کار کنند و گروه‌های خارجی را هم دعوت کنیم تا بچه‌ها تئاتری نمایش‌های جدید ببینند. سال 48 این خانه تاسیس شد و ایرج انور اولین کسی بود که استخدام شد و جزو اولین آیتم‌های آیین‌نامه این بود که هر گروهی کمتر از 7، 8 نفر نباشند. ایرج که آن زمان با او کار می‌کردیم، دیدیم دو نفر بیشتر نیستیم. ایرج گفت: کسی را می‌شناسید؟ گفتم: من یک سری را می‌شناسم مثل اسماعیل خلج، رضا ژیان و بچه‌های دیگر که گفتم معرفی می‌کنم. کار را شروع کردیم منتها چون "خانه قمرخانم" را کار می‌کردم و جزو اساسنامه کارگاه این بود که کسانی که در کارگاه کار می‌کنند، بیرون نمی‌توانند کار کنند؛ بچه‌هایی که خودم به این کارگاه آوردم‌شان اعتراض کردند که اگر قانون این است پس چرا محمد اسکندری بیرون هم کار می‌کند اما ما نمی‌­توانیم. گفتم: قبل از کارگاه داشتم این سریال‌ها را کار می‌کردم و بعد از پایان قراردادم با سریال‌ها من دیگر ادامه نمی‌دهم. برای همین کمی دلگیر شدم. دو سال بعد شهرو خردمند از ایتالیا آمد و ایرج کارهای مرا به شهرو منتقل کرد و من باز دلخور شدم و از کارگاه بیرون آمدیم. من و داوود آریا بیرون آمدیم. داوود اداره تئاتر امتحان داد. آریا گفت برای نقش دوم این کار کسی را ندارم و بیا تو هم بازی کن. در آن نمایش من را پسندیدند و برای استخدام اما گفتم نمی‌توانم و مشغول کار در سریال هستم. بعد برگشتم به اداره تئاتر و در سال 56 با خانم محامدی آشنا شدیم و کم کم پیشنهاد گروه را دادم و بنیان گروه نمایش پیوند را گذاشتیم.

آقای هوشنگ توکلی می‌گفت کارگاه نمایش با شهرو خردمند راه‌اندازی شد اما شما می‌گویید ما قبل‌تر آن را راه انداختیم.

چندی پیش یک مهمانی در خانه ما بود. گفتم سوالی برایم مطرح است چرا هرکسی می‌خواهد تاریخ کارگاه نمایش را بگوید از خودش شروع می‌کند. سفری پیش آمد که به ایتالیا رفتیم و یک مهمانی شهرو خردمند برگزار کرد و آنجا هم این بحث پیش آمد و شهرو هم تاریخ کارگاه را از خودش شروع کرد و گفتم چرا با هر کسی وارد صحبت می‌شویم تاریخ کارگاه را از خودش شروع می‌کند. نطفه کارگاه نمایش را فریدون رهنما به وجود آورد. ایرج انور هم اولین نفری بود که به عنوان کارگردان استخدام شد. در اولین دوره برگزاری انتخاب متون برای جشن هنر شیراز، متن عباس نعلبندیان و متنی از نصرت‌الله نویدی به نام "مردی با دو طبق" انتخاب شدند. موقعی که متن نویدی را به ایرج انور دادند تا کار کند، سه ماه در مکانی آن را تمرین کردیم که در آنجا بیژن مفید داشت "شهر قصه" را تمرین می‌کرد. شورای تصمیم‌گیری برای متون خجسته کیا، فریدون رهنما، منوچهر انور و هژیر داریوش بودند. وقتی اینها آمدند اجرا را ببینند، دیدند که متن قابلیت اینکه به جشنواره برود، ندارد و اینها در خوانش جذب آن شده‌­ بودند که ما در اجرای آن متن مشکل داشتیم. گفتند: متاسفیم، اگر این خطا را کردیم، این نمایش قابلیت اجرا ندارد. ایرج گفت: بچه‌ها سه ماه کار کردند؟ منوچهر انور گفت: آربی آوانسیان دارد کار می‌کند و بچه‌ها را بفرستید آنجا. وقتی ما رفتیم مجموعه اصلی بازیگران نمایش آربی انتخاب شده بودند و ما هم جز گروهش شدیم. اما شهرو و بیژن بعدها استخدام کارگاه نمایش شدند.

شهرت شما به خاطر سریال‌های تلویزیونی بود. خیلی‌ها که شما را می‌شناسند به واسطه همین سریال‌هاست.

قدیمی‌­ها بیشتر به خاطر همان دو سریال و الان هم برخی به خاطر بازی در یکی دو قسمت از فیلم­‌های صمد که بازی کرده‌­ام، مرا می­‌شناسند. شاید هم سن و سال­‌هایم وقتی مرا می‌­بینند آن کارها برای‌شان تداعی می‌­شود. ولی در زمان خودش یکی از معروف‌ترین بازیگران آن زمان بودم.

کمی عقب‌­تر برویم، ارتباط شما با کدام هنر و از چه زمانی شروه شد؟ 

وارد دبیرستان که شدم گروه تئاتری آنجا به نام مدرسه مخصوص، دکتر خلیلی فعال بود. نقطه شروع‌ام با تئاتر  از همین دبیرستان بود. وقتی وارد این گروه شدم تعدادی در آن کار می‌کردند معمولا معلم موسیقی، خط و به صورت جداگانه معلم هنر هم داشتیم. کم کم با این گروه ماندم بعد که دو سه سالی با آنها بودم در بیرون از دبیرستان با دوستانی همچون هوشنگ توکلی، رضا ژیان و اسماعیل خلج یک گروه تشکیل دادیم.

نویسندگی شما هم فکر کنم ریشه در همان دوران دارد؟

با اینکه بعضی نمایش­‌ها را یا خودم نوشته‌­ام یا اقتباس کرده‌­ام، باز خودم را نویسنده نمی‌­دانم چون نویسندگی یک تخصص است. تنها چیزی که مدعی هستم و در آن مانده‌­ام بازیگری است. اینها تجربیاتی بود و خودم را نویسنده یا شاعر نمی‌­دانم. این­ها ذوق‌­هایی است که گاهی به آنها سرک می­‌کشم.

فعالیت‌های حرفه‌ای‌تان از کجا شروع شد؟

آن زمان ما در مدارس و ناحیه­‌ها اجرا می‌­گذاشتیم اما گروه دبیرستان کم کم پراکنده شد. من خیلی زود در 19 سالگی یک دفعه معروف شدم. در آن سال‌ها نمایشی را داوود آریا اجرا و به تلویزیون معرفی کرد که گفتند تمرین را می‌‌بینیم اگر خوب بود ضبط می‌کنیم که دیدند و خوش­‌شان آمد و آن را سه بار هم پخش کردند. در این رفت و آمدها به تلویزیون من با مصطفی گل­اور آشنا شدم که پیشنهاد بازی در سریال "الاخون ­والاخون" را به من داد. وقتی رفتم بعد از 6، 7 قسمت نقش احمد گردی را به من پیشنهاد داد.

داستان این نقش هم این بود که منوچهر محجوبی به استانبول رفته بود و یکی از معتادها به او یک فندک رون سون انداخته بود. آن زمان هم این برند خیلی معروف بود. وقتی آمده بود که از فندک استفاده کند دید که اصلا قابل استفاده نیست برای همین این نقش را نوشت. در گروه مطرح کردند که این نقش را چه کسی می‌تواند بازی کند من و یکی دو نفر دیگر هم داوطلب شدیم و من برنده شدم. پدرم وقتی سریال را دید، گفت امکان ندارد، من نگاهت که می‌کنم معلوم است که معتاد شده­‌ای. من در جوانی خیلی این آدم‌­های معتاد را دیده بودم. آن زمان فکر نمی­‌کردم که می­‌توانم این نقش را بازی کنم اما وقتی پیش آمد تمام تجربیاتی را که دیده بودم به کار گرفتم. یک سری نامه به افکار سنجی تلویزیون می‌آمد که در آن می­‌نوشتند: شما بازیگر نداشتید و از شوش و مولوی یک معتاد آورده‌اید. بعد از من بهروز وثوقی نقش معتاد را بازی کرد، مهدی فخیم‌زاده هم بازی کرد. پدرم برای این نقش معتاد اصلا مرا از خانه بیرون کرد و باور نمی‌کرد و به من می‌گفت: تو معتادی. وقتی "خانه قمرخانم" را بازی کردم شدم یک جوان دانشجو، عاشق و شیفته که این سوتفاهم را از بین برد. در فامیل هم گفته بودند که محمد معتاد شده است.

چطور شد از تلویزیون جدا شدید؟

وقتی اواخر سریال "قمرخانم" بودیم بهمن فرمان‌آرا از فرنگ آمده بود و با محمد صنعتی و محمد تقی اسماعیلی و ... که در ادبیات و طنز ورزیده بودند، پیشنهاد دادند که این سریال به فیلم سینمایی تبدیل شود و گفتند با همین گروه کار کنیم. من روی دستمزد به مشکل برخوردم چون هم دستمزد کمی برایم در نظر گرفته بودند و هم من اصرار داشتم که خودم باید جای خودم حرف بزنم، برای همین توافق نشد و از آن کار بیرون آمدم، بعد با صیاد آشنا شدم و شروع به کار کردیم و در تئاترهایش بازی کردم و بعد به اداره تئاتر آمدم تا با خانم محامدی آشنا شدم.

محمد اسکندری - منیژه محامدی

پس آشنایی‌­تان با خانم محامدی در اداره تئاتر شروع شد؟

بله، وقتی محامدی به اداره تئاتر آمد. آن زمان همیشه این طور بود که با زن‌­ها برخورد استثمارگرانه‌­ای داشتند. خانم محامدی تازه از امریکا آمده بود و سر و صدایی راه انداخته بود و یک کلاس گذاشت و من در آن شرکت کردم و بدون اینکه بگویم من قبلا هنرپیشه بودم از صفر شروع کردم. در این کلاس‌ها بعد از مدتی دیدم فقط من ماندم و خانم محامدی و یکی دو نفر دیگر. از 60 نفری که شرکت کردند چون خانم محامدی 7، 8 ساعتی از شاگردان با تمرین بدنی، صدا و تنفس سخت، عرق می‌گرفتند، سایر هنرجویان رفتند. من جدای از جذابیت‌های کلاس به خانم محامدی هم علاقه‌­مند شده بودم و این باعث مضاعف شدن تلاشم شد. البته خیلی چیزها یاد گرفتم و هنوز هم از او یاد می‌­گیرم.

خانم محامدی را به عنوان معلم قبول دارید؟

بله جهت بازیگری من را خانم محامدی تغییر داد. درست است پیش از آن هنرپیشه معروفی بودم و تئاتر کار می­‌کردم اما با تکنیک رایج آن دوره خانم محامدی بازیگری‌­ام شکل گرفت. بنابراین به خانم محامدی گفتم که باید گروه تشکیل دهید چون نمی‌گذارند به راحتی کار کنید. اول باور نکرد و بعد که کمی تجربه کرد گروه پیوند را تشکیل داد.

چرا نامش را پیوند گذاشتید؟

چون رابطه عاشقانه ایجاد شده بود، روی همین حساب این نام را گذاشتیم.

غیر از شما چه کسانی باقی مانده بودند که این گروه ایجاد شد؟

حسین افسری، اکبری سنگی، محمد مطیع، منوچهر نامور، رویا تیموریان. خوبی گروه این بود که آدم‌ها آمدند و رفتند. خیلی‌ها یا پیر شدند، یا مسیرشان عوض شد و به سینما رفتند. در مجموع این گروه با این نام ماندگار شده است. آقای عبد خدایی در همان آغاز دهه 60 به ما اجازه داده بود که کلاس آموزشی داشته باشیم و ما در طبقه دوم خانه‌مان کلاس تئاتر برگزار کردیم و وقتی خواستیم برویم این گروه را دست آتیلا پسیانی دادیم. بعد از ما حمید سمندریان و بعدتر هم امین تارخ دوره‌های آموزشی در دهه 70 کلاس‌­های بازیگری برگزار کردند.

یعنی سال 61 شما گروه شدید و آموزشگاه تئاتر تشکیل دادید؟

بله. همه این گروه‌هایی که فعال هستند بعداً از ارشاد مجوز گرفتند، اما ما از آقای عبد خدایی مجوز گرفتیم یعنی مجوز ما را شخص داد نه سازمان.

در این کارگاه چه درس می‌دادید؟

من بیان و ادبیات یونان درس می­‌دادم. خانم محامدی کارگردانی و بازیگری. دوران خیلی خوبی بود. 30، 40 تا هنرجو داشتیم و موقع رفتن این گروه را به آتیلا سپردیم.

چرا آتیلا را انتخاب کردید؟

از زمانی که آتیلا با ما "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" را کار کرد، همکاری‌اش با ما ادامه داشت. "آژاکس" را هم با ما کار کرد.

منیژه محامدی: در نمایش "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" اتفاقات جالبی برای ما افتاد. مثلا آقایی هر شب به دیدن این نمایش می‌آمد و در دفترچه ده برگی برایم یادداشت می‌نوشت، یواش یواش فهمیدیم مریض بوده و چهار بار شوک الکترونیکی شده؛ متوجه شدیم که نمایش "پرواز..." تاثیر خوبی روی این فرد گذاشته است. شب آخر نمایش به یکباره دیدیم تمام اتاق رختکن‌­ها پر از گل و شیرینی است. فهمیدیم این آقا تمام پزشکان بیمارستان روزبه را دعوت کرده که بیایید و نمایش ما را ببینید و ما را برای شام دعوت کردند و گفتند نمایش شما باعث شد این آدم به زندگی و خانواده‌اش برگردد و این یکی از اتفاقات عجیب بود. اتفاق دیگر این بود که سه دختر جوان با پدرشان بیست بار نمایش "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" را دیدند یک روز گفتند می‌خواهیم با تو حرف بزنیم. دخترها 16، 18 و 20 ساله بودند. پدرشان می‌گفت مادر آنها به گروه‌های سیاسی کمک مالی می‌کرده بدون اینکه او آگاه باشد و این زن کشته شده بود، برای همین بچه‌ها خیلی عصبی شده بودند و کسی به آنها معرفی کرد نمایش ما را ببینند. این پدر و سه دختر با دیدن این نمایش به این نتیجه رسیدند که باید قدرتمند باشند و جای مادرشان را بگیرند و هر چهار نفر حال‌شان خوب شده بود.

یا یک آقایی که الان هم روزنامه‌فروش است، حالش خیلی بد بود و نمایش "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" حالش را خوب کرد و هنوز هم نمایش‌های ما را می‌بیند. در آن زمان اتفاقات جنگ و شلوغی کشور تاثیر عجیب غریبی روی ما گذاشت برای همین بعد از این نمایش که به امریکا رفتم دوره تئاتر درمانی را خواندم و الان جزو کانون تئاتر درمانی امریکا هستم. خیلی از این چیزها به ما کمک کرد.

محمد اسکندری - منیژه محامدی هفت سین 98

پس آن زمان هنوز با تئاتر درمانی آشنا نشده بودید؟

منیژه محامدی: نه من آن زمان فقط فوق لیسانس داشتم. در ده سالی که به همراه محمد و پسرم دوباره به امریکا برگشتم این دوره را گذراندم.

آقای اسکندری از تجربه تئاتر خیابانی‌تان بگویید؟

درست در شرایطی بود که از اداره تئاتر چیزی باقی نمانده بود. شور انقلابی سال 57 و در آن شور و حال پیشنهاد کردم که مسئولی نیست که از او سالن یا بودجه بگیریم و همین‌طور هم نمی‌شود دست روی دست گذاشت. گفتم نظرتان چیست نمایشی را در خیابان اجرا کنیم. به جای اینکه تماشاگر سراغ ما بیاید ما به سراغ تماشاگر برویم. این بود که شعر میم آزرم –نعمت میرزا زاده- به نام تندیس را برای چنین منظوری انتخاب کردم. در نمایش "تندیس" هنرمندی مجسمه خاصی از حاکمی را ساخته و در برابر رجل شهر دارد از آن پرده‌برداری می­‌کند و آنها می‌­بینند که مجسمه زشتی خلق شده است و در درگیری‌­ها این هنرمند کشته می‌شود. به هر حال شرایطی بود که دیدیم ما باید سراغ تماشاگر برویم. دیگر خط و ربط و سالن و مسئولی هم وجود نداشت.

از تئاتر خیابانی اطلاعی داشتید؟

در این حد بود که اجرای تک نفره‌ای در فرنگ دیده بودم. اما اطلاعات خاصی درباره اجرای خیابانی نداشتم. این بود که گفتیم باید خودمان تصمیم بگیریم که چه بکنیم.

اولین اجرا را یادتان هست؟

روزهای آغازین فروردین سال 58 بود و در اولین اجرای‌مان باران می‌­بارید و ما برای اجرا به کنار تئاتر شهر رفتیم. خود تماشاگرها گفتند زیر طاقی سقف تئاتر شهر اجرا برویم. همه تماشاگران زیر باران بودند. استقبال شدید بود... اما باز مزاحمت‌هایی بود چنانچه در یاخچی آباد با اسلحه به ما هجوم آوردند و درگیری شد که این دیگر شب آخر اجرای‌مان بود.

چند نفر آن نمایش را دیدند؟

عکس‌­ها هستند. در پارک ملت شاید 2، 3 هزار نفر جمع شدند. ما طبل و شیپور می‌زدیم و با پلاکارد اطلاع‌رسانی می‌کردیم. بچه‌­های ما چون شور انقلابی داشتند می‌­گفتند چرا فقط بالای شهر اجر ا می‌­کنیم؟ چرا جنوب شهر نمی‌­رویم؟ من می‌­گفتم گام‌­ها را باید آهسته­‌تر بر­داریم که همین هم شد. شانس آوردیم که زنده ماندیم. تنها برای اینکه این داستان در تاریخ بماند، شکایتی هم نوشتم.

آن زمان رضا کیانیان هم تئاتر خیابانی داشتند آن را دیده‌­اید؟

در جریان اجرای سعید سلطان‌پوربودم اما اجرای رضا کیانیان را ندیدیم. فکر می­‌کنم رضا و داوود کیانیان با هم کار می‌کردند.

شما همین یک کار خیابانی را داشتید؟

دیگر پیش نیامد. وقتی آن ضربه را خوردیم دیگر بچه‌ها ادامه ندادند. بچه‌­ها بالای درخت و توی جوی آب و زیر ماشین قایم شدند. البته بعدا سالن‌­ها رسمیت پیدا کرد و سر و سامان گرفت. بعد هم نمایش "کتیبه" را کار کردیم.

چطور "کتیبه" به ذهن‌تان رسید؟

به هر حال هنرمند حس آینده‌نگری دارد و شاخک‌های حساسی دارد. احساس می‌کردیم جریان افراطی در حال شکل‌گیری است و خطرناک است. بعد "کتیبه" را به این دلیل انتخاب کردم که این شعر به تلاشی بی‌ثمر اشاره می‌کند اما در عین حال حرکت و تلاش هم در آن هست. اما نتیجه کمی مایوس‌کننده بود. آن زمان من خیلی تیرگی می‌دیدم که ممکن است این اتفاق به جایی نرسد و فقط شور باشد.

بعد از آن فکر کنم بیشتر با خانم محامدی کار کرده‌­اید، آیا جای دیگری هم کار کرده‌­اید؟

من دیگر فقط به تئاتر چسبیدم و به عنوان بازیگر ارضا روحی می‌شدم و این طور نبود که حتما باید وارد کار سینما و تلویزیون می‌شدم؛ البته وقتی مدتی کنار بایستید دوستان فراموش‌تان می‌کنند. به همین دلیل ترجیح دادم که دیگر به عنوان بازیگر تصویر درگیر کار نشوم. من از اول هم عاشق تئاتر بودم.

محمد اسکندری - منیژه محامدی

چه چیزی در تئاتر بود که در تلویزیون نبود؟ چون هم پول و هم شهرت در تلویزیون بیشتر است.

ببینید من در اوج جوانی و شهرت تصمیمی گرفتم که شاید کمتر کسی بگیرد. بعد از آن همه بیا و برو یک دفعه به این نتیجه رسیدم که اگر دو هفته در تلویزیون پخش نشوی کسی تو را نمی‌شناسد و در تلویزیون مدام خودم را تکرار می‌کردم اما چون قبلا تئاتر کار کرده بودم و مزه‌­اش زیر زبانم بود و می­‌دانستم تنها جایی که می­‌توانی ساخته و پرداخته شوی و با مفاهیم عمیق‌­تری آشنا شوی تئاتر است. فکر می­‌کنم بازیگر که به تعدادی از کارهای تصویری یک نواخت روی بیاورد، رفته رفته مایه‌اش را از دست می‌دهد اما تئاتر برخلاف این است. تئاتر هر بار به غنای تو اضافه می‌کند و تو را صیقل می‌دهد. این بود که با همه سختی‌ها از حضور در تئاتر راضی بودم.

تئاتر به صورت طبیعی محل چالش است. ممکن است گاهی عصبانی شوید یا ... با توجه به اینکه با خانم محامدی زن و شوهر هستید چطور سال‌ها با هم کار کردید؟

من همیشه یاد گرفته بودم که خانم محامدی دارای ارزش‌هایی است و کارگردان برجسته‌ای است و من بازیگر ایشان هستم... ممکن است نظری داشته باشم و با هم بحث می‌کنیم اما از آغاز برایم اینطور بود که من بازیگر ایشان هستم که با ارتباط همسر بودن‌­مان متفاوت هست. در خانه ممکن است رابطه زن و شوهری باشد. خوشی و تلخی هم باشد اما اینها ربطی به کار ندارد. ما اینها را جدا کرده‌­ایم. به طور کلی کار و دوستی را قاطی نکرده‌­ایم.

رمز ماندگاری‌تان در کنار هم در طول این 42 سال هم شاید همین باشد؟

بله. احترام گذاشتن و ارزش‌ها را زیرپا نگذاشتن. باید باوری که درباره طرف مقابل دارید زیر پا نگذارید. بنابراین هیچ چیز نتوانسته به زندگی و کار ما خدشه وارد کند. خانم محامدی روی من تاثیر گذاشته است و من در زمینه آشنایی با مفاهیم عمیق‌­تر تئاتر مدیون­‌شان هستم. یکبار دوستی گفت: خسته نشده‌­اید این همه سال فقط با یک کارگردان کار کردی؟ گفتم: حرفت یک جا می‌توانست درست باشد و آن هم زمانی که این کارگردان مدام خودش را تکرار می‌­کرد. ولی هیچ کار خانم محامدی را نمی‌­شود با کار قبلی‌­اش مقایسه کنید. امکان ندارد شما "سووشون" را بتوانید کنار نمایش "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" بگذارید. "تبرئه" را کنار کار "روز از نو" بگذارید. آنقدر این کارها با هم متفاوت است و در آنها مدام خلاقیت اتفاق می­‌افتد که برای‌تان تازگی دارد و برای من در این سال­‌ها اینطور بوده است.

کدام آثار برای شما ماندگارتر و خاطره­‌تر شده است؟

به نظرم "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" اتفاق عجیب و غریبی بود؛ هم از نظر تاثیرگذاری روی مخاطب و هم گرفتاری­‌هایش در اجرا و هم نقشی که بازی می‌کردم، نقش دشواری بود. روشنفکری که خودش را به راحتی در اختیار سیستم گذاشته، از طرفی به افکار بسیاری از نویسندگان برجسته دنیا مسلط است. با این حال خودش را اینگونه در اختیار سرپرستاران گذاشته است. تجربه فوق‌العاده‌ای بود که هیچ‌وقت هم تکرار نشد. شما تا بحال دیده­‌اید که از 5 صبح تماشاگر در صف بایستد تا بلیت تهیه کند که ساعت 4 بعدازظهر نمایشی را ببیند؟!

منیژه محامدی: 2 هزار نفر در سالن می‌نشستند. زمان جنگ بود و من مدام فکر می‌کردم اگر اتفاقی بیفتد چه بلایی سر تماشاگران می‌آید که یک بار هم اتفاق افتاد و خیلی جالب بود. همیشه برای دانشجویانم می‌گویم که وقتی تمرکز داشته باشید، می‌تواند برای شما چه اتفاقی بیفتد. ما بعد از تئاتر شهر چندین اجرا هم در تالار مولی داشتیم. در این نمایش بازیگری داشتیم که همیشه فکر می‌کرد یک چیزی در بغلش هست؛ انگار بمبی در بغل دارد؛ یک شب بیرون از تالار مولوی بمبی منفجر شد و صدای عجیبی آمد و یک هو آتیلا وسط نمایش گفت: دیدی اسکندر بالاخره بمب تئاتر منفجر شد! همین را که گفت همه تماشاگران نشستند و فکر کردند جزو نمایش است. وقتی بیرون آمدیم دیدیم چه قیامتی شده است، 50 ماشین زیر بمب رفته، سینما سپیده رو هوا رفته، مردم در کوچه‌ها، آمبولانس‌ها... اما اثرش در تئاتر مولوی نبود و اگر یک لحظه آتیلا این حرف را نزده بود مردم زیر دست و پا می‌ماندند. همیشه این را برای تمرکز بازیگر به بچه‌­ها می‌گویم.

یک بار هم برق‌­ها رفت، تماشاگران گفتند: مهم نیست، با فانوس کار کنید و ما هم همین کار را کردیم. واقعا این نمایش اتفاق جالبی در تاریخ تئاتر بود. وقتی بعد از 9 سال که از ایران رفته بودم و دوباره وارد ایران شدم؛ تا پا گذاشتم به فرودگاه مهرآباد، مامور فرودگاه گفت: من نمایش "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" را دیده­‌ام و عاشق این نمایش هستم... و شاید یکی از دلایلی که برگشتم همین اتفاق بود و همان شب در تلویزیون برنامه‌ای پخش می‌شد که عکس پوستر نمایش ما در صحنه بود و گفتم اینها هنوز ما را به یاد دارند. بعد که برگشتم به امریکا گفتم: محمد بیا برگردیم برای اینکه همچنان مطرح هستیم!

خب آقای اسکندری با توجه به این خاطرات به نظر می‌رسد این نمایش و باشکوه بودنش دلیلی نبود که از ایران بروید اما رفتید و این یک تناقض است، چون وقتی آدم شهرت پیدا می‌کند این زمینه‌ساز بودن و ماندن می‌شود؟

هم مساله برخورد بعضی از دوستان در اداره تئاتر خیلی ما را آزرده کرد، چون من و خانم محامدی همیشه در تلاش بودیم تا به تئاتر خدمت کنیم و بعد هم مساله جنگ و پسرم بود. آرشام 8 سالش بود و اینها دست به دست هم داد تا اینکه ما را جاکن کرد. شرایط کار نبود. بین خود همکاران تفرقه ایجاد شده بود، هیچ کدام همدیگر را باور نداشتند و تلاش می‌کردند همدیگر را حذف کنند.

آن سال‌ها در امریکا چه می‌کردید؟

در آن سال‌ها چند کار انجام دادیم. یکی دو تا نمایشنامه را من نوشتم. آنجا هم کار سخت بود. کاری را به نام "شب در شب" نوشتم و نمایش "حلاج" به نتیجه نرسید. در "شب در شب" فرهاد آئیش بازی می‌کرد. کار دیگری به نام "ضیافت" که خانم محامدی کارگردانی می‌­کرد. بعد با سن فرانسس رفتیم که انسان‌‌های بی‌نظیری داشت و به ما خیلی کمک کردند، در آنجا کلاس و درس داشتیم. آنجا مشکلات خودش را داشت و بازیگر این‌قدر در دسترس نیست. ما هر بار تئاتر می‌گذاشتیم برخلاف لس‌آنجلس مخاطب کمی داشتیم. ما الان هم هر سال که به آنجا می‌­رویم، کار می‌کنیم و دست روی دست نمی‌گذاریم.

اینکه اصرار داشتید که برگردید بنابر چه اتفاقی بود؟

وقتی رفتیم آنجا، نرفتیم که رخت‌مان را پهن کنیم که آفتاب بخورد. همیشه فکر می‌کردم که کوتاه مدت است. بدجوری رگ و ریشه من به این آب و خاک گره خورده است. من اینجا بودم، اینجا بزرگ شدم، اگر چیزی شدم اینجا شدم، بنابراین برایم سخت بود که فکر کنم برای همیشه مهاجرت خواهم کرد و آنچه پشت سرم هست را خط می‌کشم. مدام هم به خانم محامدی می‌گفتم که ما موقتی اینجا هستیم و بر می‌گردیم.

برگشتید و الان نزدیک به 22 سال است که اینجا هستید. کار در این مدت چطور بود؟

به نظرم خیلی سخت و تحقیرآمیز بود. رفتارهای غیردوستانه از طرف کسانی که شاگرد خانم محامدی بودند دیدیم. ما دنبال یک امتیاز خاص برای خانم محامدی نیستیم که حتی اگر این هم اتفاق می‌افتاد به جا بود چرا که اغلب افراد تاثیرگذار و مطرح امروز زمانی شاگرد خانم محامدی بودند و الان چگونه است که برای اجرای یک نمایش اینقدر باید تحقیر شود که من کنار ایشان رنج می‌برم. گاهی آنقدر مایوس می‌شوم که می‌گویم ولش کن، اما باز فکر می‌کنیم کی پس باید تلاش کند. من با تئاتر زنده‌ام و با تئاتر نفس می‌کشم. زمانی که تئاتر کار می‌کنم، همه چیز عالی است و هیچ روزمرگی ندارم انگار در این دنیا نیستم، بنابراین در این سال‌­ها آسان کار نکرده‌ایم. آن چیزی که برای من مهم است این بوده که خانم محامدی به کسی باج نداده است و تئاتر برای‌مان به معنای واقعی بوده است. اجرای 108 عنوان نمایش شوخی نیست. وقتی ایشان می‌خواهد کار کند نمی‌گوییم فرقی برای او قائل شوید؛ فقط می‌خواهیم اجازه بدهند کارش را بکند. آن وقت گروه ما توان این را دارد که در سال 4 کار تولید کند. یک کار بزرگ‌تر و یک کار کوچک‌تر. حالا می‌گویید متقاضی زیاد است، همه نمی‌توانند، باید به همه سهم برسد باشد! پس همان یک کاری که در سال اجازه روی صحنه بردن دارد نباید با این همه آزار باشد. در این سال‌ها شده که شب خانه آمده و می‌گوید: من دیگر نمی­‌خواهم کار کنم. گفتم خانم محامدی افتادی در این کار و نمی‌توانی بگویی نمی‌­خواهم کار کنم. چرا کسی با این همه دانش و آگاهی باید اذیت شود. مسئولی چند سال پیش که خودش هنوز کارگردان، نویسنده و بازیگر نشده بود، به خانم محامدی گفت: شما مگر کارگردان هستید؟ خنده‌دار است. باز تحسین می‌کنم خانم محامدی را که با همه این سختی­‌ها و مرارت­‌ها باز سالی یک کار را روی صحنه می­‌برد.

به عنوان بازیگر از کدام بازی‌­های‌ی که داشتید بیشتر لذت برده‌­اید؟

"دادگاه نورنبرگ" جای جولان زیاد داشت. آمادئوس را هم دوست داشتم.

منیژه محامدی: کارهایی که کرده‌­ایم همه دلی بوده است. بلد نیستیم کاری کنیم که فقط بگوییم کاری هم کرده‌ایم یا این فقط فروش دارد. من اگر عاشق آن کار نباشم نمی‌توانم کار کنم. باید عاشق کار شوم، حس بگیرم، آن‌وقت است که همه کار می‌توانم بکنم. ما تئاتر کار می‌کنیم برای اینکه حرف بزنیم. این چیزها از بچگی در ما مانده که باید حرفی برای گفتن داشته باشیم و تئاتر را به این دلیل انتخاب کردم که حرفی برای گفتن داشته باشم. یک دلیلی برای اجرای تئاتر باید داشته باشید که آن دلیل حرفی برای جامعه هست. وقتی آن را پیدا کردیم دوستش داریم و دیگر خودش اتفاق می‌افتد و خود به خود اتفاق آن طوری که دلمان می‌خواهد پیش می‌رود. اما الان مد شده که کارگردان‌­ها می‌گویند که برای این اجرا مردم بهتر پول می‌دهند.

محمد اسکندری: محامدی هر کاری را که انجام داده با عشق انجام داده و حتی انتخاب نقش را هم به من نسپرده و ممکن است بپرسد کدام را دوست داری، بازی کنی و نظری داده‌ام اما در نهایت نقشی که صلاح دانسته را به من سپرده است. اغلب کسانی که با ایشان کار کرده‌اند بازیگر شده‌اند و به جوان‌ها خیلی میدان می‌دهد.

منیژه محامدی: من یک بازی از آتیلا به همراه فردوس کاویانی در تئاتر شهر دیده بودم که یکی دو اجرا هم بیشتر نداشت. او اتفاقا بازی و نقش‌­اش را خوب هم کار کرده بود. یک روز من و محمد برای نقشی در "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" فکر می‌کردیم که این نقش از را چه کسی بازی کند. یک دفعه هر دو با هم گفتیم: آتیلا. آن زمان آتیلا 28 ساله بود و به صورت حرفه­‌ای نمایش کار می‌­کرد. من به جمیله شیخی گفتم: به آتیلا بگو با من تماس بگیرد. گفت: نکند فلان نقش را می‌خواهی به آتیلا بدهی و گفتم آره. گفت: این کار را نکنی برای اینکه آتیلا هنوز جوان است و نمی‌تواند این نقش را بازی کند و آبرویت می‌رود. من مادرش هستم و باید به تو این را بگویم. گفتم: جمیله جان من می‌­دانم چکار می­‌کنم و گفت: البته که منیژه هستی چه کارت کنم و آنقدر آتیلا خوب بازی کرد که به نظرم بهترین بازی‌اش بود. آزیتا لاچینی خودش می‌گوید: وقتی من "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" و "سووشون" را بازی کردم بقیه بازی‌هایم را بگذار کنار. یا دانیال حکیمی در گروه پیوند مطرح شد. فرزانه کابلی، نادر رجب‌پور، سیروس گرجستانی و خیلی‌­های دیگر خیلی خوب کار کردند. من همیشه اعتماد به نفس­‌ام خوب است و برای کار اثر نویسندگان بزرگ را انتخاب می‌کنم.

محمد اسکندری: واقعیتش این است که در زمینه  کاری کسی را با این کیفیت، پشتکار و تلاش پیگیر نداریم.

محمد اسکندری - منیژه محامدی

خانم اسکویی آن زمان کار نمی‌کرد.

وقتی "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" را کار می‌کردیم اصلا کارگردان زن نبود. قبل از انقلاب خانم اسکویی و یکی دو کار خانم نصرت پرتویی کرده بود و مریم خلوت یکی دو نمایش در کارگاه کار کردند اما هیچ کدام نماندند.

در میان کارگردانان خانم تثبیت شده آن زمان خجسته کیا هم هستند.

خانم کیا بعد از انقلاب دیگر کار نکرد. پری صابری و مهین اسکویی فقط کار کردند. اما در میان کارگردانان زن و مرد امکان ندارد رزومه‌های‌شان را ببینید و هیچ‌کدام 108 نمایش داشته باشند و 50 سال سابقه تدریس. در این عرصه این همه حضورت را اثبات کنید، خیلی است. این عشق به تئاتر نمی‌گذارد که دست از کار بکشیم وگرنه هر چقدر فکر کنید، می‌بینید نباید این کار را ادامه دهیم. مثلا چندی پیش با خانم محامدی قرارداد رسمی بستند و باز  25 روز زمان اجرا را عقب انداختند. هر کاری در این سال‌ها کردیم یک قصه خاصی داشت.

الان چیزی می‌نویسید؟

من در نوشتن تنبل هستم. این روزها تئاترهای زیادی را می‌­بینم اما آن چیزی که رخت بسته از صحنه‌های ما، در واقع درام و کنش است. همه چیز دیالوگ است. یکی نیست به این دانشجویان بگوید که پرفورمنس را برای کلاس دانشگاهیت اجرا کن اما به عنوان تئاتر که نمی‌­توانی اینها را به خورد تماشاگر بدهید. کارها خیلی بی‌محتوا شده است، بعضی مواقع کار فرم انجام می‌­دهند و می‌­گویم این کارها را در سال 40، 45 در کارگاه نمایش روده‌­اش را درآورده‌اند و تازه شما خیال می‌کنید اینها را ابداع کرده‌اید. یعنی طرف خیال می‌کند ابداعی در تئاتر کرده است اما همین آتیلا پسیانی در کارگاه بارها این کارها را انجام داده است.