هنرآنلاین: احترام برومند از جمله زنان سرزمین ماست که می‌تواند کردار زنانه‌اش الگویی باشد برای بانوان امروز و نسل‌های بعدتر. کافی است با دقت به رفتار توام با آداب و ادب او دقت کنید، درخواهید یافت که چگونه می‌تواند سادگی را زندگی کند و زندگی را زیبا. او صدایش زیباست، اما فقط صدا نیست؛ او اجرایش کم نظیر است، اما فقط مجری نیست؛ او همسری همراه است، اما فقط همسر نیست؛ او مادری دلسوز است، اما فقط مادر نیست؛ او بانوی برومندی است که احترام، دیگران به راستی برازنده اوست.

به مناسبت روز پدر و در آستانه نوروز، گفت‌‌وگویی با احترام برومند داشتیم تا علاوه بر ورق زدن کارنامه پربار هنری‌اش؛ در روزی که به نام پدر و مرد نام‌گذاری شده از او درباره زندگی در کنار داود رشیدی بشنویم تا بیشتر با این جمله که پشت هر مرد موفق یک زن وجود دارد؛ آشنا شویم:

صداپیشه بودن، مجری بودن و هنرپیشه بودن را تجربه کرده‌اید. ولی شاید کمتر کسی بداند که چگونه احترام برومند وارد این عرصه شد؟

تمام این‌هایی را که گفتید من هستم و نیستم. الان من هیچ کار مهم و عمده‌ای انجام نمی‌دهم. گوینده بودم و گویندگی کردم. کار سینما هم اتفاقی وارد شدم. در چندین فیلم سینمایی حضور داشتم اما باز هم به طور حرفه ای خودم را بازیگر نمی‌دانم؛ اما اگر از من بپرسند چه چیزی را به طور حرفه‌ای دوست داری دنبال کنی، حتما می‌گویم گویندگی؛ چون کار اصلی من بود که متاسفانه به دلایلی نتوانستم این کار را دنبال کنم. 

پس  بهتر است از حدود 4 دهه پیش شروع کنیم؟

پس از اینکه دیپلم ادبی‌ام را در دبیرستان گرفتم یکی از دوستان صمیمی من مدرسه‌ای برای بچه‌های استثنایی باز کرد. "کانون امید" نام داشت و در سال 45 این مدرسه توسط دکتر صفوی افتتاح شد. من با دکتر صفوی و خانم ایشان (فتیه غفاری) و خانم فرنگیس فرین‌پور که از مدرسه اسدی با من فارغ‌التحصیل شده بودند در این مدرسه همکاری می‌کردم هرچند دوره همکاری من در آن گروه طولانی نشد. 

از چه زمانی و چگونه جذب تلویزیون شدید؟

یک سال قبل از ازدواجم به صورت اتفاقی وارد تلویزیون شدم. آن زمان تلویزیون یک شبکه بود. دختر عموی من برنامه‌ای را طراحی کرده بود تا به تلویزیون ارائه دهد. چند معلم دیگر هم این کار را کرده بودند تا یکی از این برنامه‌ها پخش شود. دختر عموی من پیشنهاد داد که مجری برنامه‌اش باشم. البته علائق من را می‌دانست؛ چون از دوران دبیرستان در برنامه‌های تئاتر و شعرخوانی شرکت می‌کردم. رفتیم تلویزیون و یک ضبط آزمایشی کردند. برنامه دخترعموی من انتخاب نشد و برنامه دیگری انتخاب شد اما خانم تهمینه میرمیرانی که از تهیه‌کنندگان قدیمی تلویزیون بودند، به من گفتند دوست دارید که با تلویزیون کار کنید؟ من هم استقبال کردم. آن زمان برنامه‌ها کم کم داشت تولید می‌شد. 

یادتان می‌آید چه برنامه‌ای بود؟

برنامه‌ای به نام "دنیای ما" در حال تولید بود. امکانات هم آن موقع کم و محدود بود. این برنامه شامل صحبت و عکس بود. در هر برنامه راجع به یک چیزی صحبت می‌کردیم؛ مثلا یک حیوان که اهلی است یا وحشی و ... و به بچه‌ها آموزش می‌دادیم. من با آن برنامه که به صورت هفتگی پخش می‌شد کارم را شروع کردم. 

احترام برومند

بعدها با شبکه دو هم همکاری کردید؟

بله، در همین زمان یک شبکه غیردولتی هم با شبکه ملی ادغام شد و شبکه دو شکل گرفت. اتفاقا چند وقت پیش یک عکس از خودم دیدم که مربوط به مسابقه‌ای بود که در شبکه دو اجرا می‌کردم. حتی در مناسبت‌ها و جشن‌ها برنامه‌های موسیقی اجرا می‌کردند و من هم مجری بودم. یادم است جمیله ندایی همسر بیژن مفید برنامه کودک داشت. خانم هاتفی در تلویزیون بودند و چند مجری مرد داشتیم که تمام این‌ها را خوب به یاد دارم. یک برنامه‌ای داشتیم که مهرنگ و اورنگ بود. برنامه‌ای داشتیم به نام کودکان روستایی. آن زمان فقط در تهران و چند تا از مراکز استان‌ها فعالیت داشتند و ما به مراکز استان‌ها سفر می‌کردیم و در ضبط برنامه‌ها همکاری می‌کردیم. در روستاها تلویزیون نبود. یک خانه‌های فرهنگ روستایی بود که بچه‌ها را در روستا جمع می‌کردند و در آن ساعت برنامه کودک تماشا می‌کردند و ما هم می‌رفتیم و با آن‌ها برنامه را تماشا می‌کردیم و عکس‌العمل‌شان را می‌دیدیم. 

چگونه مجری ثابت برنامه‌های کودک و نوجوان شدید؟

سال 52 تلویزیون می‌خواست تغییری در شکل برنامه‌هایش بدهد؛ یعنی گوینده مخصوص برای بچه‌ها باشد که سر ساعتی بیاید و رابطی بین بچه‌ها و برنامه شود. مجری راجع به برنامه‌ها توضیح دهد و از بچه‌ها بخواهند نظرشان را بنویسند و بفرستند که این کار را به من پیشنهاد کردند و برای من هم بسیار خوشحال‌ کننده بود. 

عنوان برنامه چه بود؟

برنامه "ما و شما" هفته‌ای یک بار پخش می‌شد و خیلی مورد استقبال قرار گرفت. بچه‌ها نامه می‌نوشتند ما به نامه‌ها جواب می‌دادیم و نقاشی‌ها را نشان می‌دادیم و وقتی دیدند برنامه موفق است، تصمیم گرفتند مجری هر روز حضور داشته باشد. چون وقتی برنامه‌ها هفتگی بود و ضبط می‌شد، نمی‌توانستم به روز باشیم؛ اما وقتی مجری هر روز بود می‌توانستیم به روز باشیم. مثلا امروز هوا خوب است، بهار است، پاییز است، فصل امتحانات است و به روز می‌توانستیم راجع به هر چیزی صحبت کنیم و یا اگر اتفاقی در جامعه افتاده بود در موردش صحبت می‌کردیم. نامه‌هایی که پدر و مادرها می‌نوشتند و مسائلی را مطرح می‌کردند، می‌توانستیم هر روز زنده پخش کنیم. من مجری دائمی این برنامه در سال 52 شدم. اسم این برنامه را "ما و شما" گذاشتیم و آرم برنامه کودک را داشت و مجری سلام علیک می‌کرد و برنامه را معرفی می‌کرد و من هر روز جز جمعه‌ها می‌رفتم، این هر روز رفتن به مدت 5 سال خیلی توانست برنامه را مطرح کند.

برنامه شامل چه بخش‌هایی بود؟

برنامه با صحبت مجری و خواندن نامه‌ها شروع می‌شد و با یک قصه خانم عاطفی تمام می‌شد. تابستان‌ها دیرتر برنامه شروع می‌شد و زمستان‌ها برنامه‌ زودتر شروع می‌شد. آن برنامه برای کودکان حسن ختام بود و لالایی قشنگی داشت. البته بچه‌ها 6 بعد از ظهر نمی‌خوابیدند اما مثل الان هم نبود که تا دو نصف شب بیدار بمانند. آن موقع جوانی بود و بازیگوشی‌های دنیای جوانی.

چند ساله بودید که به تلویزیون رفتید؟

 21 ساله بودم و وقتی برنامه "ما و شما" را شروع کردم 26 ساله بودم. الان که فکر می‌کنم می‌بینم می‌توانستم جدی‌تر باشم و پخته‌تر عمل کنم. اما چیزی که ناخودآگاه بود، صمیمت‌ام با بچه‌ها بود. بعدها متوجه شدم که چقدر این رفتار در خانواده‌ها رسوخ کرده و اینکه بچه‌ها به حرف من گوش می‌دهند. خانمی به من می‌گفت  پسرم وقتی شما به تلویزیون نرفتید آنقدر گریه کرد و هر چقدر برایش توضیح می‌دادیم، قبول نمی‌کرد تا اینکه یک روز خواهرم با تلفن عمومی زنگ زد به خانه و گفتم خانم برومند تماس گرفته و خواهرم گفت من مسافرتم و برمی‌گردم. اینها را که می‌شنیدم حس و حال خاصی به من دست می‌داد. یا شخصی در اینستاگرام پیام داد؛ وقتی شما را به تلویزیون راه ندادند آنقدر تماس گرفتیم و اصرار کردیم. اما من دیگر هیچ چاره‌ای نداشتم. وقتی یک دگرگونی می‌شود این اتفاق‌ها اجتناب‌ناپذیر است. من اتفاقا خیلی برای تغییر و تحول شوق داشتم و از درون آتش انقلاب داشتم. البته بعد از انقلاب هم یک ماه کار کردم. 

در دوران انقلاب همه جا اعتصاب شد یک روزگاری هم اعتصاب به تلویزیون رسید. اول قسمت تولید تلویزیون اعتصاب کردند. مثل همه جا یک گروهی این اعتصاب را هدایت کردند. روزی که امام خمینی (ره)؛ نخست وزیری را به مهندس بازرگان دادند. ما خانه پدرم رفتیم. امام در مدرسه علوی خیابان ایران ساکن بودند. اطراف آنجا تا شعاع پنج کیلومتری تلویزیون برای پخش داشت. ما هم برای تماشای این برنامه خانه پدرم رفتیم. یک روزی که این اعتصاب‌ها شروع شد و من که چشم‌ام همیشه به مردم بود، جزو اعتصابیون بودم. من قراردادی بودم و اگر اعتصاب می‌کردم دیگر حقوقی نمی‌گرفتم. همان موقع از پخش تماس گرفتند که بیا سر کار و دو برابر حقوق می‌دهیم و من گفتم مگر می‌شود من خلاف جهت آب حرکت کنم. نویسنده برنامه‌مان هم گفت  من هم نمی‌رم اما بعد رفت سر کار، اما من نرفتم. یادم هست نخستین روزی که انقلاب پیروز شد و انقلابیون تلویزیون را گرفتند با من تماس گرفتند که بیا. من آن موقع 31 ساله بودم و پیش خودم گفتم برم که یک گوینده زن هم داشته باشیم. البته مریم ریاضی گوینده خبر رادیو بود. آن زمان یک آقایی گوینده خبر بود و علی حسینی هم گوینده پخش بود و من. خانم ریاضی تا سال‌ها کار کرد اما علی حسینی هم به سرنوشت من دچار شد. روز اول انقلاب یادم هست که من شعری از فروغ فرخزاد خواندم؛ کسی آمد که مانند هیچ‌کس نیست و کمی از صمد بهرنگی گفتم. 

حکایت پر کردن نوار قصه‌ها از کی شروع شد؟

نوار قصه‌ها برای پس از انقلاب بود. من آنچه که در تلویزیون داشتم در آرشیو تلویزیون است آن زمان خیلی از برنامه‌ها یا آرشیو می‌شد و یا پاک می‌شد. 

از چه سالی دیگر با تلویزیون همکاری نکردید؟

سال 57 با تلویزیون قطع ارتباط کردم. من از 22 بهمن تا قبل از عید سر برنامه‌ها می‌رفتم. از روز دوم و سوم یک متن‌هایی می‌دادند که باید مقابل دوربین می‌خوانم و من می‌گفتم این موضوع‌ها به درد بچه‌ها نمی‌خورد. یک مقدار کلنجار رفتم تا رسید به مساله حجاب. به من گفتند کارتان را ادامه دهید و سه چهار روز کارم را ادامه دادم و بعد از این مدت نکته دیگری را بهانه کردند و من را از کار بیکار کردند. 12 سال تلویزیون کار کرده بودم و برایم خیلی سخت بود. کاری هم نمی‌توانستم بکنم زیرا جایی برای من در تلویزیون نبود. 

احترام برومند هفت سین 98

این شد که دنبال یک مسیر دیگر در فعالیت‌های‌تان رفتید؟

وقتی از تلویزیون بیرون آمدم در آن شرایط کلی اتهام به من وارد شد. خیلی‌ها می‌گفتند این ساواکی بود که از تلویزیون بیرون آمده است، بنابراین باید موضوع  را روشن می‌کردم. آن زمان روزنامه‌ای به نام آیندگان منتشر می‌شد و من مقاله‌ای نوشتم و در اسفند همان سال منتشر شد و تمام واقعیت‌ها را گفتم و خیلی مورد استقبال قرار گرفت. یادم هست همان روز داریوش شایگان به خانه‌مان آمد و از خواندن مقاله خیلی خوشحال شده بود. 

سال 58 شد و گفتم چکار کنم. آن زمان ابراهیم زال‌زاده شرکت ابتکار را داشت. گفتم ایده‌هایی دارم که گفتند ما شرایط را برایت مهیا می‌کنیم. اول انقلاب بود و درگیری‌های قومی شروع شده بود. یادم است اول نوار قصه‌ام چهار بچه، به چهار زبان سلام کردند. یکی گفت من ایرانی و کرد زبانم. یکی گفت من آذربایجانی‌ام و ایرانی‌ام و یک نفر به زبان ارمنی گفت. در این نوار خانم قدیری شعرهایش را خواند که همه با هم برابریم و از جنگ بیزاریم و .... آهنگ‌ها را هم بابک بیات ساخت و احمد شاملو، پریا را خواند و دکتر ساعدی هم درباره صمدبهرنگی حرف زد. اسم آلبوم "قاصدک" بود. نویسنده محمدرضا اعلامی بود و یک پسری هم شعرهای بسیار زیبایی برای برنامه گفته بود. کل تیم را من آورده بودم با این حال یک کار اشتباهی که شرکت ابتکار کرد این بود که ننوشت طراح برنامه احترام برومند و فقط نوشتند، مجری احترام برومند. بعد از این کار که خیلی مورد استقبال قرار گرفت و در کتابخانه‌ها پخش می‌شد؛ حتی یادم هست به صورت دستی هم  آن‌ها را می‌فروختم. در این میان در جاهای مختلفی هم به عنوان مجری حاضر می‌شدم و مثلا در جایی برای تعدادی از بچه‌ها برنامه اجرا می‌کردم. رسیدیم به سال 59. آن زمان از طرف آموزش و پرورش آمدند و یک سری درس‌ها را حذف کردند. مثلا نوروز، چهارشنبه سوری، مهرگان و.... حذف شد. نوروز سال‌های 58 و 59 مثل الان نبود. آن زمان دیدیم عید را باید چیکار کنیم. برای همین کاری به نام "بچه‌ها بهار" ضبط کردیم و آن زمان تمام آهنگ‌ها را از رادیو به ما دادند. محمدرضا اعلامی متن‌هایی می‌نوشت و مرتضی احمدی هم همکاری کرد. یک قصه هم از گل آمد، بهار آمد به صورت نمایشنامه گذاشتم و من قصه‌گو بودم. الان همان "گل آمد، بهار آمد" می‌توانست یک عیدی برای بچه‌ها شود. در آن برنامه من بودم، مرتضی احمدی و همه دوبلورهای رادیو بودند. شهرام همایون هم تهیه‌کننده بود. بعد از "بچه‌ها بهار"، "بچه‌ها سلام" را شروع کردیم. در "بچه‌ها بهار" قول داده  بودیم که مرتب نوار بیرون بدهیم. یادم می‌آید شرکت دیگری هم همین کارها را از من خواستند. 

این تنها راهی بود که در آن برهه می‌توانستید انجام دهید؟

بله، اما بعدها جلوی آن را گرفتند. بعد از "بچه‌ها سلام" باید کاست‌ها مجوز می‌گرفت. آن زمان کاست‌ها را به اختیار  خودمان تولید می‌کردیم و از هیچ فیلتری رد نمی‌شد. اما بعدها دیگر متن باید به وزارت ارشاد می‌رفت و تصویب‌ می‌شد؛ بعد از آن دیگر کار را متوقف کردیم.

در این سال‌هایی که مرور کردید، از یک مقطعی حضور داود رشیدی هم کنار شما آغاز می‌شود و اضافه شدن تئاتر به فعالیت‌های البته خانوادگی شما!

من از سال 47 با داود رشیدی ازدواج کردم اما در تئاترهای داوود هیچ وقت مشارکت نداشتم. رشیدی در تلویزیون سال‌ها حضور داشتند اما به طور رسمی از سال 51 کارمند تلویزیون شد، اما از سال 41 که به ایران آمد در تلویزیون تئاتر کار می‌کردند و در شوراها بودند. سال 46 که به طور رسمی تلویزیون افتتاح شد در شورای سیاست‌گذاری تئاترهای تلویزیونی بودند. البته در تئاتر شهر، جشن هنر و ... هم حضور داشتند. 

به فعالیت نمایشی علاقه نداشتید؟

فعالیت نمایشی نداشتم. اما... وقتی در تئاتر شهر نمایش برای بچه‌ها داشتند می‌رفتیم و رپرتاژ می‌گرفتیم. سال 58، عباس کیارستمی فیلم "شکل اول، شکل دوم" را ساختند که از چهره‌های معروف آن سال دعوت کردند که صحبت کنند که یکی از آنها من بودم.

موضوع صحبت چی بود؟

یک کلاس درس بود. معلم در حال نوشتن چیزی در تخته سیاه است و یکی از بچه‌ها کاغذی را گوله و پرت می‌کند و معلم می‌پرسد کی بود و کسی جوابی نمی‌دهد؛ بنابراین معلم همه را بیرون می‌کند و می‌گوید تا وقتی که نگویید چه کسی بود اجازه ندارید سر کلاس بیایید. بالاخره یکی از بچه‌ها می‌گوید چه کسی بود و سر کلاس می‌نشیند. یک عده همراهی می‌کنند و دوست‌شان را لو نمی‌دهد. سوال کیارستمی از این آدم‌ها این بود که شما نظرتان چیست؟ آیا بچه باید می‌گفت یا نه؟

و پاسخ شما؟

من گفتم کسی که دوستش را لو می‌دهد، باید دید در خانواده‌اش چطور تربیت و بزرگ شده است. آدم می‌تواند تصور کند کسی که بچه‌ای را لو می‌دهد، بعدها چه خواهد کرد. در این فیلم آقای خلخالی هم حرف زده بود. گل‌زاده، غفوری، انتظامی، یکی دو نفر از روانپزشک‌ها و خیلی‌های دیگر حرف زدند. این فیلم سال 58 ساخته شد.

در سال 59 دو نوار را کار کردیم. همان سال آقای رشیدی را از تلویزیون پاک‌سازی کردند. سال‌های خیلی بد درگیری بود. من مدتی پارچه می‌گرفتم و به خیاط سفارش می‌دادیم و شو لباس می‌گذاشتیم. داوود هیچ وقت خودش را بیکار نکرد. همان دوره یک مدت کوتاهی شروع به بازی فیلم سینمایی کرد. تا سال 62 خیلی فیلم بازی کرد. با کیومرث پوراحمد دو فیلم کار کرد. با رسول صدرعاملی دو فیلم، با آقای سینایی فیلم کار کرد. تا اینکه در سینما ممنوع‌الکار شد بعد در تلویزیون برای حضور در سریال‌ها دعوت شد. در کل شرایطی بود که برای ما خیلی بد بود. پدر آقای رشیدی از ایران رفتند. من بیشتر فکر می‌کردم باید زندگی را جمع و جور کنم. لیلی 8 ساله بود. مادر داوود مسن بود و نیاز به مراقبت داشت. خانه نداشتیم و باید مرتب اسباب‌کشی می‌کردیم. داود هم اکثرا سر فیلم‌برداری و تهران نبود و مرتب شهرستان می‌رفت و من باید در خانه می‌ماندم. تا اینکه در شبکه جام جم توسط شاه‌محمدی برنامه‌ای تولید شد به نام "خنده‌پردازان" و از من دعوت شد. در این فیلم با کسانی که کمدی کار می‌کردند مصاحبه می‌کردند و من با خانم‌ها مصاحبه می‌کردم.

چه سالی این اتفاق افتاد؟

اوائل دهه هفتاد بود. شیرین جاهد یک سری برنامه برای کودکان داشت و من هم در آنها حضور پیدا کردم. کم کم در شبکه جام جم به من اجازه کار داده شد.

احترام برومند

یک خانواده‌ای که همه اعضای آن هنرمند هستند چطور همه می‌توانند تاثیرگذار باشند و کارهای خاصی را شکل دهند. هر کدام از خانواده شما به نحوی پایه‌گذار جریانی در فضای هنرهای تصویری بودید؟ 

داود و شاه محمدلو بعدا وارد خانواده ما شدند. زمانی که داوود مسئول واحد نمایش تلویزیون بود در همان سال‌ها مرضیه، بهرام شاه‌محمدلو و بابک یک گروه در کانون پرورش فکری داشتند. به دلایلی همه استعفا دادند با اینکه گروه موفقی بودند و مرتب به روستاها و شهرستان‌ها می‌رفتند، اما استعفا دادند و آقای رشیدی همه را به تلویزیون برد. الان رضا بابک می‌گوید تو باعث شدی که داود ما را به تلویزیون برد البته شاید من یادآوری کردم اما توانایی خودشان بود. وقتی داود از فرهنگ و هنر استعفا داد آقای قطبی یک ماه نکشید که داود را به تلویزیون برد. این بچه‌ها هم با استعداد بودند و همه به عنوان گروه تئاتر امروز در تلویزیون استخدام شدند و پایه‌گذار تئاتر کودک به شکل منسجم و برنامه‌ریزی شدند که آقای رشیدی با این گروه کارهایی را انجام داد. مرضیه برومند، راضیه برومند، بهرام شاه‌محمدلو، سعید پورصمیمی، رضا بابک و چند تن دیگر اعضای این گروه بودند. 

نخستین کارشان یادتان هست؟

یادم نمی‌آید. "کدو قلقلی" را سال 56 در تئاتر شهر به صحنه بردند. نمایش‌های تلویزیونی زیادی داشتند. بعد از انقلاب هم ادامه‌اش "مدرسه موش‌ها شد. اولدورز و کلاغ‌ها در ادامه کارشان بود. "یک جفت کفش برای زهرا" که فاطمه معتمدآریا بازی می‌کرد. 

شما دارید از یک دوران سخت صحبت می‌کنید اما از نظر فعالیت‌های هنری شاخص‌ترین‌ها یا خاطره‌انگیزترین کارها در همین  سال‌ها شکل گرفت. شاید حالا هم با این امکانات نمی‌توان در این حد اثری تولید کرد. با مرور بر اینکه سال‌های آغازین پس از انقلاب چگونه گذشت؟ به این مورد هم بپردازیم.

فیلم‌هایی ساخته شد و مرضیه هم چندین جا توضیح داده که آنها همه ریشه‌اش از کجا بود. اما تئاتر در آن دوران خیلی سخت شد. آقای رشیدی هیچ وقت بیکار نمی‌ماند. یادم می‌آید اصلا به گروه‌شان جای تمرین نمی‌دادند؛ نمایشی بود به نام "پوست یک میوه روی درخت خشکیده" که در تئاتر شهر کار کردند و اولین نمایشی بود که بعد از انقلاب برای صحنه کار شد اما خیلی اذیتش کردند. آقایی تعریف می‌کرد من با خانم هما روستا مصاحبه کردم و می‌گفتند وقتی ما تمرین می‌کردیم گروه اسلامی می‌آمدند و صحنه را آب می‌کشیدند. داود می‌گفت یک باره وسط اجرا صدای بمب آمد و بعد می‌فهمیدم بشکه را پرت می‌کردند که کار را خراب کنند. چیزی زیادی از داود همیشه در گوش‌ام هست و خیلی چیزها از او یاد گرفتم. یک جمله‌ای که همیشه می‌گفت این بود که هیچ‌کس جای هیچ‌کسی را تنگ نمی‌کند و این اشتباه بود که بعضی‌ها اول انقلاب فکر می‌کردند که اگر مشایخی، انتظامی، نصیریان، رشیدی و... نباشند آنها با استعداد می‌شوند، این طوری نیست. جامعه‌ای ایران با این همه جمعیت پتانسیل این را داشت که آنها که می‌خواهند بیایند و هنرمند شوند و کسی جای کسی را تنگ نکرده بود و اشتباه همین بود که امثال رکن‌الدین خسروی رفتند. خسروی کارش تئاتر بود و خیلی اذیت‌اش می‌کردند و مجبور شد کشور را ترک کند. 

برسیم به فعالیت‌های سینمایی شما، از چه سالی سینما آغاز شد و اصلا چطور شد که در این مسیر قرار گرفتید؟

خیلی اتفاقی بود. آقای صدرعاملی فیلمی به نام "دیشب بابات رو دیدم آیدا" را پیشنهاد داد. صدرعاملی را از قدیم می‌شناختم و روابط خانوادگی داشتیم و در فیلم‌اش کار کردم و مدت‌ها گذشت تا پیشنهاد کار وحید موساییان را پذیرفتم. به نظرم کار خوبی بود، اما دیده نشد به نام "وقتی برگشتم". یک تجربه کاری هم با ژورژ هاشم‌زاده داشتم به نام "در سکوت" که فکر می‌کردم کار خوبی شده اما نمی‌دانم چرا نمایش داده نشد. بعد از آن بود که با اصغر فرهادی افتخار همکاری پیدا کردم و در فیلم "فروشنده" که برایم مایه مباهات است همکاری کردم. دورانی بود که آقای رشیدی بیمار بود و من نمی‌توانستم زیاد از خانه دور شوم. 

و پس از همکاری با اصغر فرهادی؟

بعد از آن پرویز شهبازی برای ایفای یک نقش کوتاه در فیلم "طلا " از من دعوت کرد.

چرا در سریال‌ها حضور پیدا نکردید؟

کار در سریال برایم خیلی سخت است، مگر نقش خیلی تاثیرگذار باشد.

اما سال 97 خیلی پرکار بودید؟

بابت پرکاری سال 97 خیلی از کانون پرورش فکری  کودکان و نوجوانان متشکرم که هم در جشنواره قصه‌گویی از من تجلیل کردند و هم به عنوان داور دعوت به همکاری کردند. کانون با کسانی قرارداد ضبط کتاب‌های صوتی بستند. من قبل‌تر هم صد تا از داستان‌های مصطفی رحماندوست را ضبط کردم که هنوز منتشر نشده است. تازگی" لک‌لک‌ها بر بام "را ضبط کردم و باز ضرب‌المثل‌های قدیمی از مصطفی رحماندوست را کار کردم. کتاب 300، 400 صفحه‌ای را باید پنج روز وقت برای ضبط بگذارم. یک نمایش رادیویی هم ضبط کردیم "کدو قلقله دیو" که رضا بابک اجرا کردند و به شکل صوتی آن را خواندیم. جمع خوبی با حضور رضا بابک، سوسن مقصودلو، آقای حمید جبلی و... آهنگ‌سازی سامان احتشامی.... اینها کارهایی است که انجام داده‌ام و در سال 98 ممکن است منتشر شود. چند روز پیش جایی بودیم به دعوت آقای اصغر فرهادی که محمد رحمانیان را دیدیم. رحمانیان حرف بامزه‌ای زد. گفت تو هیچ کاری نمی‌کنی اما همه تو را می‌شناسند، چرا؟!

بیشتر فعالیت‌های هنری سال‌های اخیرتان، همکاری با گروه منصور ضابطیان است؛ چطور این استمرار شکل گرفت؟

منصور ضابطیان وقتی رادیو هفت را شروع کرد از من دعوت کرد و من متن‌هایی را برای این برنامه می‌خواندم. وقتی سر برنامه "صد برگ" رفت باز برنامه روتین برایم گذاشته بود و قصه‌های قدیمی که شرمین نادری آنها را می‌نوشت، می‌خواندم. بعد از این برنامه باز در "رادیو شب" آیتمی به من و آقای فروتن اختصاص دادند. هفته‌ای یک بار این آیتم را می‌خوانم. منظورم این است که آقای ضابطیان به فکر من بوده ولی کماکان فکر نمی‌کنم که تلویزیون در شبکه‌های اصلی‌‌اش به کسی مثل من برنامه‌ای بدهد که من بخواهم مثل گوینده‌های مرد گل کنم و بتوانم خودم را نشان دهم. 

یک تجربه همکاری با رادیو هم داشتید....

بله تجربه همکاری داشتم برنامه ادبی و کتاب‌خوانی بود که به بیست سال پیش برمی‌گردد. یکی شبکه فرهنگ بود و یکی هم رادیو پیام بود. 

دوست دارید الان به رادیو برگردید؟

رادیو به درد کسانی می‌خورد که از صبح تا شب آنجا باشند و الا من هفته‌ای یک ساعت برای چه بروم. 

ولی اگر یک برنامه مشخص و ضبطی باشد چطور؟

برنامه ضبطی بد نیست. بهتر از زنده است مثل رادیو فرهنگ ....

احترام برومند

روز پدر و مرد است. داود رشیدی چگونه پدری بود؟

چندین جا گفته‌ام که به نظر من داوود رشیدی بهترین پدری است که تا به حال دیدم، حتی بهتر از پدر خودم که عاشق‌اش بودم. چون پدر من علائقی داشت که ما را به علائق خودش ترجیح نمی‌داد. اما داود دربست در اختیار بچه‌ها بود. خیلی به انضباط و نظم‌شان تاکید داشت. فرهاد، لیلی و به خصوص سینا (نوه‌ام) می‌بینم چقدر از داود تاثیر گرفته‌اند. لیلی و فرهاد هم تواضع و هم علاقه‌شان به کار و حرفه و تعهدشان به کار و اینکه اول کار برای‌شان مهم است و بعد پول را از داد یاد گرفته‌اند. من به بچه‌هایم افتخار می کنم با اینکه مساله پول در زندگی همه‌مان مهم است اما هیچ کدام‌مان شرافت کاری‌مان را با پول عوض نکردیم. 

اگر بخواهید فقط در یک جمله ایشان را توصیف کنید چه خواهید گفت؟

داود پدری نمونه‌ و بهترین پدربزرگ بود. 

جدای از تعهد کاری که به بچه‌ها یاد دادند، نظم و انضباط را چطور یاد می‌داد؟

از نظر نظم و انضباط روی فرهاد بیشتر موفق بود. فرهاد متولد 41 است اما لیلی مال دوره انقلاب است. فکر می‌کنم بی‌نظمی اجتماع روی بچه‌ها تاثیر می‌گذارد. آن زمان بهتر می‌توانستیم این نظم را به بچه‌ها آموزش دهیم. وقتی ازدواج کردم فرهاد شش سالش بود و من می‌دیدم چطور نظم در زندگی‌اش وجود دارد. داوود روی نظم و ترتیب و کار تاکید داشت. مثلا لیلی فصل به فصل ممنوع‌الکار می‌شد و داود می‌گفت باشد کار دیگری انجام بده. مثلا برو درس بده و رسید به جایی که دیدیم لیلی زندگی‌اش از راه تدریس می‌گذرد. داود خودش تئاتر کار می‌کرد، ترجمه داشت و فیلم بازی و تهیه‌کنندگی می کرد. با وجود اینکه تهیه‌کنندگی برای ما منافع مالی نداشت اما برای داود خوب بود چون کار می‌کرد و خیلی از کارگردان‌ها می‌گویند داود رشیدی ما را در این عرصه آورده است. یک کاری تهیه کرد که ناصر رفاهی را آورد. همین‌حالا هم در کاغذهاش می‌بینم مستندسازان معروفی را کمک کرده است مثل آقای شیروانی. همش به من می‌گفت کار که فقط گویندگی نیست، حالا کار دیگری بکن. یادم می‌آید سر فیلم "کمال الملک" من و خانم زهرا حاتمی غذای گروه را می‌دادیم. از صبح تا شب برای صد، صد و پنجاه نفر غذا می‌پختیم و آشپزی می‌کردیم. این کار را برای یک فیلم انجام دادیم. من نمی‌دانم سر غذا درست کردن در سال 64 چقدر مثلاً هزینه می‌شد؛ اما یادم هست اگر هزارتومان گروه به دست می‌آورد همه خوشحال بودیم. این اخلاق داود شاید به این دلیل بود که او در اروپا بزرگ شده بود و روحیه‌اش اینطور بود که همیشه باید کار می‌کرد. 

چون روز پدر است. پدرم اگر ثروت و ارث و میراث نگذاشت اما برای همه‌ ما درستکاری را به جا گذاشت. برای من الگوی انسان پاک و درستکار بود و همیشه می‌گفتم اگر همه این طور بودند دنیا گلستان می‌شد. 

احترام برومند هفت سین 98

چه آرزویی برای سال 98 دارید؟

آرزویم داشتن یک شب و یک روز بدون دلشوره است. سالهاست که داریم با دلشوره روزگار را سپری می‌کنیم. این بد است که دو جوان با هم پول‌شان را جمع می‌کنند یک ماشین بخرند و روزی که پول‌شان آماده می‌شود یک دوچرخه هم نمی‌توانند بخرند. من آرزو می‌کنم هنرمندان بدون دلشوره فیلم بسازنند، بدون استرس نمایش‌شان را اجرا کنند. آرزو می‌کنم دلشوره و استرس از مردم ایران دور شود و می‌دانم که سیاست‌مداران می‌توانند این استرس را از مردم دور کنند. 

آرزویم این است که بچه‌های هنرمند در فضایی خوب بدون دلشوره کار کنند. می‌دانم که مردم فیلم می‌بینند نمایش می‌بینند و از هنر حمایت می‌کنند و همه کارها مخاطبان خودشان را دارند. من آرزو می‌کنم که فضا برای هنرمندان تنگ نشود. یک مقداری از این گشایش دست مسئولان است. مردم همیشه هستند و مخاطب و پشتیبان کم نداریم اما هنرمندان هم باید بتوانند در فضای راحت و آسوده کار کنند.