سرویس تئاتر هنرآنلاین: به ترتیب دو شیوه درست و نادرست در رابطه با اجرای یک نمایشنامه مهم، ساختارمند و پر محتوا وجود دارد: شیوه رایج و بدیهی آن است که معمولاً کارگردان میکوشد در راستای محتوای متن اصلی به گونهای ابتکاری شیوههای اجرایی خاص، تاویلدارتر و نشانهوارتری به کار ببرد و عملاً بر زیبائی محتوائی و اجرائی نمایشنامه بیفزاید؛ البته این کار مستلزم شناخت کامل محتوا و داشتههای اجرایی اولیه است که به طور همزمان بر حفظ سبک و ژانر اثر تاکید دارد. شیوه غیرمعمول آن است که به رغم حفظ خط داستانی اثر، تغییراتی هرچند جزئی در پرسوناژها و یا حتی یکی کردن دوپرسوناژ و یا حذف یکی، دوتا از پرسوناژها انجام شود، یا اساساً دخالت در نحوه و میزان ارتباط پرسوناژها با همدیگر و در شرایطی حتی جدا نمودن و چیدمانی کردن آنها و همزمان بیتوجهی به سبک و سیاق اثر هم در کار باشد: در چنین شرایطی حتی اگر ژانر اثر به گونهای حفظ شود، باز موارد فوق آسیبهای جبران ناپذیری به اجرای متن وارد میکنند.
نمایش "آرایشگر" که در اصل اجرای همان نمایشنامه معروف "ویتسک" اثر کارل گئورک بوخنر است، به کارگردانی حجت حسینی هم اکنون در تالار مولوی اجرا میشود؛ این نمایشنامه از لحاظ موارد فوقالذکر قابل بررسی است.
دیالوگهای متن گاهی تغییر یافتهاند و در مواردی همان بنمایههای محتوایی اثر را حفظ نمودهاند، اما به علت پراکندگی میزانسنها و جداافتادگی پرسوناژها که هرکدام با حالت و ژست یک سویهای دیالوگها را بیان میکنند تا اندازهای ارتباط آدمها دچار ابهام است؛ گویی قطعاتی از پازل داستانی نمایش حذف شده و تحتالشعاع ابتکار شخصی و سلیقهای خود کارگردان قرار گرفته است؛ در خود نمایشنامه مهمترین جنبه نمایشی اثر به ارتباط اجباری یک سویه و دوسویه "ویتسک" و دیگران مربوط میشود که نهایتاً سرنوشت او و پرسوناژ زن را رقم میزند؛ با وجود این، دیالوگها هنوز اغلب تاثیرگذار هستند: "همه چیز ساکته، انگار دنیا مرده"، "تو یه آدم خوبی، فقط خیلی فکر میکنی"، "وقتی طبیعت برسه به آخرش، وقتی دنیا تیره و تار بشه، باید با دست کورمال کورمال دنبالش بگردیم"، "آدم چه خوابهای مسخرهای میبینه"، "از دل دیوار صدای حرف میآید" و ...
به تناسب پرسوناژ محور بودن اثر که همزمان تماتیک هم است، الزاماً باید شخصیت اصلی (ویتسک) شخصیتپردازی شود، اما این نکته مهم محقق نمیشود. ویتسک همانند سایر آدمهای نمایش نقشی بینابینی دارد و هرگز برجسته و خاص جلوه نمیکند. بخشی از این ضعف اساسی نتیجه تاکید همسان برهمه آدمهای نمایش است؛ ضمن آنکه شیوه بیان همه (بجز پرسوناژ زنی که مردپوش شده و لکنت زبان دارد و علتی برای این ترفند هم قابل تصور نیست) عملاً بدون دلیل یکسان و کشدار است؛ مضافاً آنکه با ژستها و حالات یک سویه عاری از تاویلی هم همراه است.
نمایش با عبارت افزوده شده و بیمعنی کارگردان مبنی: "یک روز آقا خرگوشه افتاد دنبال موشه، موشه افتاد ُتو سوراخ، خرگوشه گفت، آخ!" آغاز میشود و در صحنه ماقبل آخر همین عبارت که تا حدی هم طولانیتر است، به بیان در میآید؛ در جایی هم درباره فراماسونرها دیالوگهایی وجود دارد(!؟) اینها و نیز تغییراتی نسبی در دیالوگها و یکی کردن دوتا از پرسوناژها، ثابت میکند که کارگردان خواسته هر طور شده حضور و ذهن خودش را بر متن اصلی و اجرا تحمیل نماید.
طراحی صحنه ربطی به داستان و ماجراهای ویتسک و دیگران ندارد: طرحی شخصی و تا اندازهای نامتعارف است که نشانگر هیچ زمان و مکانی نیست و دکور بیربط صحنه هم چنین عارضهای را به اثبات میرساند. استفاده از رنگ غلط قرمز برای دکور صحنه و همزمان بینشانهگی و عاری بودن اجرا از کاربری نور سایه روشن و هاشور مانند سبک خاص اکسپرسیونیزم آلمانی، عملاً اجرا را به سمت و سوی دیگری برده و اساساً نمایشی مغایر، سلیقهای و شخصی شده به اجرا درآمده است. استفاده از موسیقی در جاهایی که با افکت صدا در میآمیزد، نامناسب و بیربط و در مواردی که به تنهائی به کار رفته، بجا و مناسب است. نور به هر دو شیوه موضعی و رها کاربری پیدا کرده است. صحنههای محدودی هم بیدلیل بدون دیالوگاند و در حرکت و ژست خلاصه میشوند. لباس سربازها شبیه لباس خلبانان نیروی هوائی است (!؟). سربازان در جاهایی همانند آدمهای معلول نشان داده شدهاند. در این اجرا موقعیت آدمها و حتی خود موضوع مبهم است و در اکثر موارد سلیقه خود کارگردان جای علتهای مرتبط حوادث و موقعیتها را گرفته است. اجرای صحنهای که در آن در دو طرف صحنه بر سر ویتسک و همسر او از آسمان حباب صابون میریزد، صرفاً تحمیل یک صحنه بیربط نسبتاً شاعرانه بر ساختار غیرشاعرانه متن و اجراست.
بازی بازیگران با حرکات کند، ژستها و حالات ناگهانی و بدون دلیل همراه شده و خود همین موضوع ذهن تماشاگران را دچار ابهام کرده است؛ گاهی دیالوگهایی ساختگی هم مزید بر علت شده: "به نظرم اگر پایمان هم به بهشت برسه، اونجا هم سر و کارمان با صائقه است"، "ماه سرخه مثل یک تیغه خونین" و.... تنها صحنه زیبا و کاملاً مرتبط با نمایشنامه، صحنهای در بخشهای پایانی است که در آن مرد نظامی و ماریا همسر ویتسک، میرقصند و ویتسک اعتراض میکند و اعتراضش هم در اصل درونی جلوه میکند.
بازی بازیگران قراردادی و غیرواقعی است؛ در نتیجه هیچ پرسوناژی شخصیتپردازی نمیشود و تم نمایش هم پر از ابهام است. کارگردانی نمایش به دلیل بیتوجهی به ساختار و محتوای کامل اثر، به شیوه نادرست دوم انجام شده که در مقدمه این نوشتار به آن اشاره شده است.
نمایش "آرایشگر" (ویتسک، اثر کارل گئورک بوخنر) به کارگردانی حجت حسینی اجرایی در کل سلیقهای محسوب میشود و از دادهها و داشتههای روانشناختی و اجتماعی عمیق و خصوصیات اکپرسیونیستی متن اصلی بیبهره است.