ایران آرت: عدالت چیست؟ و برای رسیدن به آن چه بهایی باید پرداخت؟ و آیا عدالت خریدنی‌ست؟!

پارسا پیروزفر، بازیگر سرشناس تئاتر، سینما و تلویزیون با روی صحنه بردن اثر درخشان فریدریش دورنمات سوئیسی با ترجمه استاد حمید سمندریان تحت عنوان "ملاقات بانوی سالخورده"، موضوعی اجتماعی-سیاسی را به زیبایی در معرض نمایش مخاطبین قرار داد. اثری که به شرایط این روزهای خودمان بی‌شباهت نیست!

زنی سالخورده و متمول به بهانه گشودن عقده دیرینه و کینه سال‌های دور از معشوق سابقش، وارد زادگاهش می‌شود. شهر کوچکی که مردم آن ورشکسته‌اند و تنها امیدشان حضور بانوی مطرح کشور و حمایت مالی او از آنهاست. صحنه در کنار دکورهای متحرک و ساده خود، دکور ثابتی دارد که شهر و المان‌های آن را به تصویر می‌کشد؛ دروازه‌ها، ساختمان‌های بلند، کلیسا و  هتلی با تراس مجلل.

شهروندانی درگیر و پر از مشکلات مالی به همراه افراد سرشناس شهر را می‌بینیم  که در ایستگاه قطار، انتظار ورود ناجی خود را می‌کشند.

قطارهایی که حتی حاضر به توقف در ایستگاه شهر ورشکسته "گولن" هم نیستند! آلفرد به سبب آشنایی‌‌اش با کلارا در دوران جوانی، در کنار شهردار، معلم، پزشک، هنرمند، کشیش و پلیس شهر، در صف اول این استقبال قرار دارد. کلارا، زنی پنجاه و چند ساله با کوله باری از نفرت به همراه همسر چندم و مستخدمش سر می‌رسد. کسی که مهمترین خدمت پدرش به شهر، ساخت مستراحی در ایستگاه قطار است! وی حالا کمک یک میلیاردی خود به شهر و شهروندان را مشروط به کشته شدن آلفرد می‌کند. چرا که آلفرد در جوانی به عهد خود وفا نمی‌کند و کلارا را با بچه‌ای در شکمش رها کرده و با شهادت دروغین شاهدان، خود را در پیش قاضی تبرئه کرده و موجبات فاحشگی کلارا را فراهم می‌آورد.

شخصیت کلارا در "ملاقات" انسانی‌ست که به خاطر ظلمِ روا شده به او، در صدد انتقام بر می‌آید و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند. بانویی که دست تقدیر او را از فاحشه خانه به ثروت می‌رساند و با تکیه بر پول، قصد اجرای عدالت به سبک و سیاق خود را دارد.

یا به زبان خود نمایش: او قصد خریدن عدالت را دارد! زنی که جبر زمانه چنان او را درهم کوبیده که حتی اعضای بدن او نیز مصنوعی و بی‌روح است. او بر اثر ظلم و بی‌عدالتی دچار قساوت قلب شده و احساس در او مرده است. اما همین زن در جامعه مردسالار، چنان اعتماد به نفس دارد که تابوت معشوق سابقش را نیز با خود می‌آورد.

انتقام او فقط از آلفرد نیست، بلکه او به واسطه زن بودن، مردان را به سخره می‌گیرد و در این هدف، انسانیت دستخوش چالشی بزرگ و البته تکراری می‌گردد.

کلارا با ثروتش قاضی سابق شهر را تحت خدمت خود در می‌آورد و 9 بار با سرشناس‌ترین و خاص‌ترین مردان دوران خود ازدواج می‌کند و همواره آنها را پس از تحقیر، مچاله کرده و رها می‌کند.

وعده کمک میلیاردی کلارا به مردم شهر در ازای اجرای عدالت به شیوه خود، همه جامعه درگیر را سست می‌کند و دیگر کسی به آلفرد که به دلیل محبوبیت، گمان شهردار شدنش می‌رفت، وقعی نمی‌نهد؛ حتی شهردار فعلی که به نمایندگی از مردم شهرش، در وهله اول با چنین پیشنهادی از جانب بانوی ثروتمند - با شعار انسانیت- مخالفت کرد! تقابل آلفرد با اقشار مختلف جامعه که به بهانه اجرای عدالت آرزوی مرگ او را دارند، دیدنی‌ست.

کسانی که برای او احترام قائل بودند و رابطه‌ای عاطفی بین‌شان برقرار بود. از شهردار و پزشک گرفته تا مردم عادی از رییس پلیس که حافظ جان و مال شهروندان است تا کشیش که خود را نگهبان روح جامعه می‌داند! هنرمندی که فقر شهر را دلیل عدم پیشرفت کاری خود می‌داند و از آن گریزان است. حتی معلمی که خود را آزاده می‌داند و سعی می‌کند جزو حاضرینی نباشد که تن به این خفت می‌دهند، معلمی که سعی دارد به خاطر پول، آرزوی مرگ کسی را نکند، اما در نهایت وی نیز تسلیم نداری خود می‌شود!

البته درد فقر به اندازه‌ای‌ست که نزدیک‌ترین افراد به آلفرد، یعنی همسر و فرزندان او نیز برای داشتن زندگی بهتر، در این جریان، بی‌تفاوت می‌شوند! و در نهایت، عدالت از نگاه کلارا، با ناعدالتی از جانب جامعه اجرا می‌شود!

قطعا بازی‌های خوب و کارگردانی عالی، این نمایش ۱۲۰ دقیقه‌ای را جذاب کرده و ته‌مایه‌های طنز آن، اثر را برای مخاطب دلچسب ساخت. جنس استیصال آلفرد برای مردم با وجدان، آشناست. او مرد بدی نیست، اما به قول خودش در جوانی خطایی مرتکب شده و آن را می‌پذیرد. اما درد او این است که مردمی قصد مجازاتش را دارند که خود عاری از خطا و گناه نیستند. کسانی که واژه عدالت را دستاویزی قرار داده‌اند تا از فقر و تنگدستی نجات یابند.

مجازات آلفرد توسط همشهریانش نه به دلیل عدالت‌جویی و بلکه به بهانه رسیدن به پول و ثروت است. آنچه مسلم است زن بودن و یا مرد بودن در "ملاقات" مهم نیست. چرا که چنین کینه‌ای می‌توانست در اثر ظلم به یک مرد بوجود آید. مهم مکانیزم دفاعی است که فرد مظلوم اتخاذ می‌کند.

کلارا دردکشیده است و جنس مشکلات جامعه را خوب می‌شناسد و می‌داند فقر و غم نان، اول و آخر دردهای اجتماع است. پس با اتکا بر ثروتش، اقتصاد "گولن" را می‌خشکاند و با یک برنامه‌ریزی دقیق و موشکافانه، کمر به نابودی فردی می‌بندد که او را مسبب عقده‌های حقارت خود می‌داند.

فقر، ایمان و اعتقادات مذهبی را سست می‌کند. وجدان را زیر پا لِه می‌کند. آزادگی را در حد شعارهای مضحک به زیر می‌کشد. وظیفه‌شناسی را لکه‌دار می‌کند. قضاوت را ناعادلانه می‌کند. پیوندهای عاطفی را می‌گسلد. عشق و علاقه را می‌میراند و خانواده را از هم گسیخته می‌سازد!

به نظر من آلفرد در زمان فعلی، بی‌گناه‌ترین فرد جامعه خود بود که توسط گناه‌کارترین افراد، اعدام می‌شود! و باز به یاد سکانسی از فیلم "مسیح" افتادم که در آن مردم قصد داشتند زنی را به جرم فحشا سنگسار کنند، اما پیامبر خدا به آنها می‌گوید: کسانی می‌توانند اقدام به سنگ زدن کنند که خود گناهی نکرده باشند! و سنگ‌ها از دست‌ها به روی زمین رها می‌شود. این معضل بزرگ زندگی بشریست که آنچه برای خود می‌پسندد، برای دیگران نمی‌پسندد و بالعکس!

انتخاب موسیقی این نمایش، کاملا به حال و هوای اثر نزدیک است و نورپردازی صحنه به القای احساس متن، کمک می‌کند. خصوصا تعویض پرده‌ها و تغییر دکور که در مقابل چشم تماشاگر انجام می‌شد و سبب نزدیکی مخاطب و عوامل نمایش شده و گویا این اتفاق در بین خودِ ما مخاطبین در جریان است.

حتما هر کدام از ما چنین انتقام‌جویی را -کمتر و بیشتر- به شکل‌های مختلف در درون خود و یا اطراف‌مان مشاهده کرده‌ایم. جایی که وقتی قانون دور می‌خورد، خود وارد عمل می‌شویم و به شنیع‌ترین و فجیع‌ترین شکل ممکن مجازات مورد نظر خود را اعمال می‌کنیم!

انتخاب نمایش "ملاقات" از جانب کارگردان، نشان از هوش سرشار این هنرمند کشورمان دارد که درد جامعه امروزمان را به خوبی می‌شناسد و آن را به بهترین شکل ممکن به تصویر می‌کشد. واژگانی چون عدالت، کینه، شهوت، انتقام، عشق، نفرت، وجدان و فقر در این نمایش، چهره‌ای برهنه از خود نمایان ساختند که مخاطب متفکر را درگیر می‌کند.

به نظر من "ملاقات" را باید همه مسئولین کشور، مردم، روانشناسان و جامعه‌شناسان ببینند و برای نجات جامعه، در باب آن جلسات نقد و بررسی برگزار شود.